نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسندگان

1 دانش آموخته دکتری زبان و ادبیات عربی، دانشگاه بوعلی سینا، همدان، ایران

2 دانشیار، گروه زبان و ادبیات عربی، دانشگاه بوعلی سینا، همدان، ایران

چکیده

پژوهش حاضر به بررسی مفهوم غم در آن بخش از زبان­های فارسی و عربی پرداخته که با حوزه­‌های مبدأ مرتبط با ظرف، تصور و بیان شده است. از‌این‌طریق، شیوة اندیشیدن سخنگویان زبان­‌های مذکور در این حوزه درک می‌شود و شباهت‌­ها و تفاوت­‌های میان آنها نمایان می‌گردد. افزون­‌براین، سعی شده که نظم نهفته در پَسِ عبارات گسسته و به‌ظاهر نامنظمِ ظرف‌­انگاری فرد غمگین آشکار گشته و نظام شناختی آن توصیف گردد. روش انجام این تحقیق به‌صورت تحلیلی و درچارچوب استعارة شناختی است. مطالعات مقایسه­‌ای، شناخت چگونگی ساختارمندی مفاهیم مشترک در نظام­ مفهومی سخنگویان زبان­‌های مختلف و شناسایی استعاره­‌های فرهنگ‌­بنیاد توانسته‌اند در درک شناختی فرهنگ­‌ها از یکدیگر نقش مهمی داشته باشند. برای نمونه، می­‌توان به این نکته اشاره کرد که سخنگویان عربی، غم را عمدتاً ماده‌­ای دانسته‌­اند که گلو را بند آورده (غصّ، شجا، جرِض)؛ یعنی این انسداد حلق است که برجستگی داشته، درحالی­‌که فرد فارسی‌زبان، غم را عمدتاً خوراکی دانسته که آن را خورده است (غم/ غصه خورد). گویی، سختی قورت‌دادن در آن برجستگی نداشته و مشکل اینجاست که این خوراک در دل (معده) انباشته شده و این اندام را تحت‌فشار قرار داده (دلم ­ترکید)، یا اینکه این خوراک باعث آسیب و زخمِ دل گشته است (خونِ دل می‌خورد)؛ یعنی خوردن غم مایۀ زخم و خون­شدن دل است.

کلیدواژه‌ها

عنوان مقاله [English]

Conceptualizing Sadness through the Conceptual Domain of Container in Persian and Arabic Languages

نویسندگان [English]

  • Somayeh Mohammadi 1
  • Salahaddin Abdi 2

1 Ph.D, Department of Arabic Language and Literature, Bu-Ali Sina University, Hamedan, Iran

2 Lecture Professor, Department of Arabic Language and Literature, Bu-Ali Sina University, Hamedan, Iran

چکیده [English]

The present study surveys the concept of sadness in those parts of Persian and Arabic languages which have been conceived and expressed through the source domain of container in order to illustrate the way speakers of the above languages think in this domain, as well as the similarities and differences between them. Moreover, the study intends to reveal the order behind the discrete and seemingly irregular expressions of the sad person as a container and describe its cognitive system. The method employed in this research is analytical-semantic. Conducting comparative studies, understanding how common concepts are structured in the conceptual system of speakers of different languages, and identifying culture-based metaphors play an important role in the cognitive understanding of cultures. For instance, through the results of the present study, it can be stated that Arabic speakers consider sadness to be mainly something that blocks their throats (غصّ، شجا، جرض for example); i.e. the blockage is prominent while Persian speakers consider sadness to be mainly something edible (غم/ غصه خورد meaning He ate sadness/grief). That is to say, the difficulty of swallowing is not prominent in Persian and the problem is that this food has accumulated in the heart (stomach) and puts this organ under pressure (دلم ترکید meaning My heart exploded), or that this food has wounded the heart (خونِ دل می‌خورد meaning Eating sadness caused the heart to bleed).

کلیدواژه‌ها [English]

  • container
  • sadness
  • basic-culture metaphors
  • Persian and Arabic languages
  1. مقدمه

استعاره[1] از دیرباز موردتوجه نظریه­پردازان بوده است. ارسطو باور داشت «میان کاربرد متعارف یا منثور کلمات و کاربرد متمایز یا شاعرانۀ آنها تفاوتی ذاتی وجود دارد. در تمامی نوشته­های وی در مبحث استعاره، می­توان دید که وی استعاره را به­منزلة جدا شدن از شیوه­های متعارف زبان قلمداد می‌کند» (هاوکس[2]، 1390: 19)؛ جانسون[3] (1399) دراین‌باره می‌گوید: «تا این اواخر استعاره­ها را عبارت­های انحرافی زبان می­دانستند که معنی آنها ـ اگر اصلاً معنایی داشته باشند ـ قابلِ‌کاهش به مجموعه‌ای از قضایای لفظی است» (جانسون، 1399: 14). باوجوداین، با استفاده از رویکرد شناختی[4] می­توان به زبان و استعاره از زاویه‌ای نو نگریست، چراکه در این رویکرد، استعاره یعنی سازوکار اندیشیدن.

    در لسان العرب، ذیل مدخل استعاره آمده است­که «استعار: طلب العاریة. واستعاره الشیء واستعاره منه: طلب منه أن یعیره إیّاه» (ابن منظور، بی­تا: مادة عور). در توضیحِ چگونگی تطبیق استعاره به­عنوان رفتاری اجتماعی بر قلمرو زبان و فراتر از آن اندیشه، باید گفت که در بخش بزرگی از عبارات زبانی (نظیر «قلبی مُترعٌ بالألم») با تطبیق برخی ویژگی­های «ظرفِ حاوی سیال» (به­عنوان حوزة مبدأ[5]) بر برخی ویژگی­های قلب غمگین (به­عنوان حوزة مقصد[6]) مواجه می­شویم. به­ این روندِ ناآگاهانه استعارة ­مفهومی[7] می­گویند و پیوندهای موجود میان این دو حوزه نگاشت یا انطباق[8] نام دارد. نگاشت­ها به دو دستة سازه­ای[9] و استلزامی[10] طبقه­بندی می­شوند. برای مثال، در استعارة «احساسْ سیال درون ظرف است»، از نگاشت­های سازه­ای آن می­توان به «بدن به­مثابة ظرف»، «احساس به­مثابة سیال درون ظرف» و «علتِ احساس به­مثابة علتِ تغییر در سیال» اشاره کرد. بسیاری از نگاشت‌های دیگر که در نمودهای زبانی متنوع بازنمایی می­گردند و عمدتاً با هدف تأکید بر شدت به ­وجود می­آیند، جزو نگاشت­های استلزامی یا غیرسازه­ای هستند، نظیر شدت احساس به­مثابة امتلاء، بیشتر­شدن شدت احساس به­مثابۀ سرریزکردن سیال، کم­شدن شدت احساس به­مثابة کم‌شدن شدت فشار در سیال و ...

    باید خاطر­نشان ­کرد که تمامی نگاشت­های استلزامی یک استعاره در هر عبارت نمود پیدا نمی­کنند، چراکه همان‌گونه که از عنوانشان پیداست، این نگاشت‌ها استلزامی­اند. این نگاشت‌ها جهت تأکید ذکر می­شوند و تفاوت­های بینا­فرهنگی در آنها بازتاب بیشتری دارند، زیرا ترجیحات شناختی ـ فرهنگی و شرح‌ و بسط استعاری را بهتر نمایش می­دهند. بنابراین، همانطور ­که اشاره شد، رابطۀ میان دو حوزة اصلی استعاره، می­تواند دستخوشِ شرح­و­بسط استعاری و پدیدآمدنِ استلزامات استعاری ­شود، نظیر بازوبسته‌بودن ظرف، کم‌و‌زیادبودن مادة درون آن، خالص و کدربودن ماده یا ظرف و ... حال ممکن ­است فرهنگی درونگراتر باشد و باتوجه‌به ارزش­پنداریِ عدم‌ابراز واکنش­ به غم (نظیر گریه و شِکوه)، بر بسته‌بودن ظرف تأکید کند و فرهنگی دیگر دردِ دل کردن و اظهار ناراحتی را روا بداند و بازبودن ظرف را برجسته نماید.

    لازم به ­ذکر است که اگر حوزة مبدائی تمامی ظرفیت استلزامی خود را به مقصد منتقل کند، این بدان معنا نیست که این مبدأ توانسته مفهوم مقصد را به­طور کامل توضیح دهد، چراکه مقصد ـ به­ویژه اگر عاطفه باشد ـ ساختار مفهومی پیچیده­ای دارد که نیاز است با حوزه­های مبدأ متعددی مفهوم­سازی[11] گردد.

    در رابطه با ویژگی­های حوزة مبدأ، حدومرزی برای انتقال ویژگی­های این حوزه و استلزام­های آن به مقصد وجود دارد. برای مثال، در استعارة «احساسْ سیال درون ظرف است» نحوة قرارگرفتن ظرف روی سطحی در زیرش، در عبارت استعاری «چشمان پر از اشک» از ظرف به چشم منتقل نمی­شود؛ چراکه موقعیت چشم در صورت مانند ظرفی نیست که بر روی سطح زیرین قرار گرفته باشد. کوچش[12] (1398) بر این باور است که «عامل تعیین­کننده در انتقال­های مُجاز از مبدأ به مقصد استفاده از مفهوم استعارة نخستین است، چراکه در واقع این استعاره­های پایه هستند که مشخص می­کنند کدام عناصرِ مبدأ بر مقصد منطبق می‌شوند» (کوچش، 1398: 186ـ187). مثلاً، در استعاره­ای نظیر «نظریه ساختمان است» ـ که از استعاره­های نخستینِ «چارچوبِ منطقی، چارچوب فیزیکی است» و «مقاومتْ راست‌ماندن است» تشکیل شده است ـ تنها عناصری که بتوانند به حوزه­های مبدأ استعاره­های نخستینِ «چارچوب فیزیکی» و «راست‌ماندن» مرتبط باشند، مُجازند که بر حوزة مقصد «نظریه» منطبق گردند و عناصر غیرمرتبط، نظیر «پنجره» و «دود­کش» به ­آن راه نمی‌یابند (کوچش، 1398: 142ـ143).

    در این پژوهش، به ­بررسی آن بخش از مفهوم غم می­پردازیم که با ظرف و استلزامات آن مفهوم­سازی می­گردند. در تقسیم­بندی لیکاف[13] و جانسون (1395)، استعاره‌های متداول یا قراردادی[14] که در زبان معمول روزمره به­کار می­روند، از نظر کارکرد شناختی­شان به سه گروه ساختاری[15]، هستی­شناختی یا وجودی[16] و جهتی[17] تقسیم می‌شوند. این­ها همان استعاره‌هایی هستند «که به نظام مفهومی معمول فرهنگ ما ـ که در زبان روزمره­­مان انعکاس می­یابد ـ ساختار می­بخشند، [و اما] استعاره­هایی که خارج از نظام مفهومیِ قراردادی ما هستند (استعاره­هایی که خیال­پردازانه و خلاقانه­اند)، قادرند درکی جدید از تجربه­ها به ما بدهند. بنابراین، می­توانند معنایی نو به گذشته­ها، فعالیت­های روزانة ما و آنچه­که می­دانیم و باور داریم بدهند، نظیر استعارة جدیدِ «عشقْ یک اثر هنری مشترک است»» (لیکاف و جانسون، 1395: 217). در استعاره­های هستی‌شناختی، به حوزه­های مقصدِ مبهم و انتزاعی (نظیر مفاهیم احساسی[18]) عمدتاً با مبدأهایی نظیر شیء، ماده، ظرف و ویژگی­های انسان، ماهیت وجودی بخشیده می­شود. بنابراین، «استعاره­های وجودی درکی عمیقاً بنیادین و درعین‌حال خام از مفاهیم مقصد به­دست می­دهند که در مرحلة بعد، مقدمات فهم استعاره­های ساختاری را فراهم می­کنند» (کوچش، 1398: 75). این در حالی است که استعاره‌های ساختاری به نگاشت عناصر تشکیل‌دهندة ساختار حوزة مبدأ بر عناصر حوزة مقصد اشاره دارند. به­تعبیری، ساختار حوزة مبدأ بر حوزة مقصد منطبق می­شود و مفهوم مقصد را نیز دارای ساختار می­سازد. برای نمونه، در «فرد غمگین پنچر است» بخشی از ساختار اتومبیل بر فرد غمگین منطبق می­گردد؛ نهایتاً استعاره­های جهتی می­توانند به هر یک از جهت­های بالا ـ پایین، درون ـ بیرون، جلو ـ عقب، دور ـ نزدیک و مرکز ـ حاشیه اشاره کنند. البته، استعارة ظرف می­تواند نوعی حرکت و جهت را نیز در ضمن خود داشته باشد: وقع فی مأزق (افتاد در تنگنا و مضیقه)، تدَفّقُ حنین (سرریزشدن اشک شوق) که به‌ترتیب، به حرکت و جهت به­‌سوی پایین و بالا اشاره دارند. «استعاره­های جهتی عمدتاً نقش ارزیابی دارند» (کوچش، 1398: 75). به‌بیان‌دیگر، «گاهی بازنمود زبانیِ استعارة مفهومی را می­توان به دو یا چند اسم­نگاشت نسبت­ داد و در نتیجه، آن را در بیش از یک طبقه قرار داد. جملة [در افسردگی افتادم] را در نظر بگیرید که از یک‌سو می­توان آن را حاصل اسم­نگاشت [حالات روحی، ظرف هستند] دانست و ذیل استعارة ساختی قرار داد و از سوی دیگر، می­توان آن را حاصل اسم­نگاشت [خوشحالی در بالا و غم در پایین است] و استعاره‌ای جهتی در نظر گرفت» (افراشی، 1392: 149).

    دربارة استعارة ظرف برای تصور غم، می­توان گفت که ظرف یکی از مؤثرترین حوزه‌های مبدأ برای درک و بیان وجود غم و مقدار آن در زبان‌های فارسی و عربی است.

به‌طورکلی، پژوهش حاضر به­دنبال پاسخگویی به سؤالات زیر است:

  • نقشة استعاری ظرف برای فهم و بیان غم در زبان­های­ فارسی و عربی به ­چه صورت است؟
  • استعارة مفهومیِ ظرف برای مفهوم­سازیِ غم در چه حوزه­های مبدائی در زبان­های مذکور تجلی می­یابد؟
  • چه شباهت­ها و تفاوت­هایی در ساختار مفهومیِ ظرف­انگاری غم میان این دو زبان وجود دارد؟
  1. پیشینة پژوهش

در رابطه با زبان عربی فصیح، غم سهم چندانی در مطالعات زبان‌شناختی ندارد. از معدود پژوهش­های صورت­گرفته در این زمینه ـ علاوه‌­بر رساله­ای که مقالۀ حاضر برگرفته از آن است ـ می­توان به مقالة «رویکرد مفهومی به ساختار افعالِ روان‌شناختی در زبان عربی»[19] از الفراوزی و مرزوق (2021) اشاره کرد. در پژوهش مذکور، به‌اختصار به عشق/ نفرت، خشم/ نارضایتی، غم/ شادی، غرور/ کم­رویی و... پرداخته شده و غم، خشم، نفرت و شرم جزو احساسات انقباضی و عکس آنها، جزو احساسات انبساطی طبقه­بندی شده است.

    پژوهش­های متعددی به ­بررسی احساس غم در زبان فارسی و گاه مقایسۀ ویژگی‌های آن با دیگر زبان­ها پرداخته­‌اند. از این میان می­توان به ­موارد زیر اشاره­کرد:

    پایان­نامة «بررسی مقابله­ای استعاره در زبان­های فارسی و انگلیسی بر اساس نظریۀ استعاره­های مفهومی» از صراحی (1391)، به ­بررسی استعاره­های خشم، شادی، غم، ترس و رنگ در زبان­ فارسی بر اساس الگوی شناختی ـ زبانی لیکاف و کوچش (1987) پرداخته و آنها را با زبان انگلیسی مقایسه کرده­ است. نتایج حاصل از این تحقیق شباهت­­ها و تفاوت‌های فراوانی را میان استعاره­­های مربوط به احساسات مذکور در این زبان­­ها نشان می­دهند.

    مقالة «بیان استعاری غم و شادی در گفتار روزمره» از ملکیان و ساسانی (1392) به بررسی مفاهیم مذکور در گفتار روزمره در چارچوبی شناختی می­پردازد. داده­های این مقاله از محدودۀ شهر تهران گردآوری شده است. در مجموع، تحلیل بر روی 125 عبارت صورت می­گیرد که از این میان، 81 مورد به غم و 44 مورد به شادی مربوط است. آنها مشخص می­نمایند که رایج­ترین قلمروهای مبدأ برای غم به­ترتیب ویرانی، بیماری و مرگ و برای شادی، وضعیت روحی و جسمی خوب و پرواز­کردن/ بالا رفتن هستند.

    پایان­نامة «مفهوم­سازی استعاری احساسات در زبان فارسی با رویکردی شناختی» (مولودی، 1394)، با استفاده از روش پیکره‌بنیاد و از طریق مطالعۀ استعاره‌ها و مجازهای شناسایی‌شده و بررسی فراوانی‌ آنها در پیکره، انگاره‌های شناختی پنج احساس موردمطالعه را معرفی می­نماید.

     مقالة «استعاره­های مفهومی غم در زبان فارسی: رویکردی شناختی و پیکره­ای» از فرشی و همکاران (1398)، به ­بررسی چگونگی مفهوم­­سازی استعاری حوزة عاطفی غم در پایگاه دادگان زبان فارسی می‌پردازد. آنها به­ این نتیجه می­رسند که فارسی­­زبانان برای مفهوم‌سازی غم بیشتر از حوزه­­های مبدأ ماده یا شیء، مکان و زمان، جاندار، ظرف و مظروف، تجربه و بیماری/آسیب فیزیکی استفاده می­­کنند. این پژوهش اندام­واژة «دل» را دارای بیشترین کاربرد برای بیان و تصور غم در میان فارسی­زبانان می­داند.

  1. روش پژوهش

روش انجام پژوهش حاضر، توصیفی ـ تحلیلی و در چارچوب استعارة شناختی است. داده‌های استعاری این پژوهش عبارت­های متداول و رایج در زبان­های فارسی و عربی­ هستند که سازوکار شناختی ظرف­انگاریِ غم را نشان می­دهند. به­همین‌منظور، گزیده‌ای از عبارت‌های استعاری مربوط به مفهوم غم و ناراحتی از صورت­های گفتاری و نوشتاری زبان­های فارسی و عربی و از منابع مختلف، جهت مقایسه گردآوری شده­ است. سپس، بر اساس نظریة استعارة مفهومی، این عبارت‌ها مورد مطالعه و تحلیل قرار می­گیرند. باید خاطر­نشان کرد که منابع داده­های پژوهش حاضر، علاوه­بر شرح معنی، به طرح شاهدْ­مثال نیز پرداخته­اند و این موضوع امکانِ ذکر مثال­ها را برای استعاره­های مطرح در پژوهش فراهم آورده‌اند. این شاهدْ­مثال‌ها عبارتند از: امثال و حکم تألیف دهخدا (1363) در چهار مجلد، فرهنگ امثال و تعابیر عربی ـ فارسی از ناظمیان (1393)، المنجد فی اللغة العربیة المعاصرة تألیف جمعی از نویسندگان (بی‌تا) و فرهنگ فارسی عامیانه از نجفی (1387).

  1. یافته‌ها

غم[20] و ناراحتی دارای ساختار مفهومی پیچیده­ای هستند و طیفی از احساسات ملایم تا شدید، مثل ناراحت­ شدن از یک موضوع تا احساس بدبختی در زندگی را دربرمی‌گیرند. احساس ناراحتی و ناخشنودی گسترۀ وسیعی دارد، چراکه در دامنة دیگر احساساتِ عمدتاً منفی نیز حضور دارد؛ به­گونه­ای­که، در بسیاری از موارد، مرز مشخصی میان آن و دیگر احساسات نمی­ماند، نظیر احساس ناراحتی و گرفتگی موجود در یأس و ناامیدی، فقر و نیاز، ملال و خستگی، اشتیاق و طلب شدید، حسرت، شرم و خجالت، موردظلم‌واقع­شدن و استیصال، بی­تابی، اضطراب، بی­صبری، ناراحتی فروخورده و کینه، مشغولیت فکری، چندش­ و اشمئزاز، مشقّت و مشکل، ترس از پیشامد حزن­انگیز، خشم و حتی شادی:

اگرچه دل­ها پرخون است            شکوه شادی افزون است[21]

    شایان ذکر است­که واژه‌های دال بر غم، هرکدام یکی از ویژگی­های غم را در خود بازتاب می­دهند. مثلاً، واژة «غصه» از غصّ[22] به­معنای گیرکردن چیزی در حلق گرفته شده است، از آن جهت­که شخص غمگین در حالتی از غم، احساسی شبیه به­این پدیدة تجربی را دارد. سپس، این واژه که برای این حالت از غم در عربی مستعمل شد، به­مرور تعمیم یافته و برای انواع غم به کار رفته است. هرچند در عبارت «دلِ پرغصه» ممکن است اشارتی به بنیان تجربی آن شود؛ از آن­جهت­که فرد آنچه را که در گلویش انباشته و مانع می­گردد، ناچار است فرو برد تا حدی­که دل پر از غصه شود.

    در رابطه با غم، ریشة معنایی آن به گرفتگی جو و احساسِ فشار ناشی از آن اشاره دارد: مُستقبل مُثقَل بالغیوم (آیندة سنگین­شده/ تحت‌فشار با ابرها)، غمّنی سفره (سفرش حال مرا گرفت­/ ابری کرد)، مغموم من سلوک ابنه (گرفته/ ابری از رفتار پسرش) و برای حالتی از ناراحتی است­که گویی چیزی دل/ دنیای فرد را پوشانده و تاریک کرده و منفذ و فَرَجی به بیرون نیست که عکس آن، فرج الله الغمَّ (خدا غمش را بگشاید/ منفذ ایجاد کند) است.

4ـ1. استعارة احساس به­مثابۀ ماده درون ظرف

استعارة ظرف برای مفهوم­سازی مفاهیم انتزاعی متعددی به کار می­رود. این استعاره در جهت درک و شناخت ابتدایی و خامِ احساس وارد عمل می­شود و احساس را به­مثابة مادة درون ظرف (بدن، دل، ...) به عرصة وجود می­آورد و به آن در قوۀ ادراکی و زبانی بشر هستی می­بخشد. علت انتخاب شناختی و ناآگاهانة این استعاره برای احساس این است­که انسان به­هنگام تجربة احساس، خود یا برخی از اعضای بدنش را ظرفی می­بیند­ که احساس به­مثابة ماده­ای در او جای می­گیرد. درواقع، حالتی از احساس که فرد آن را تجربه می‌کند، حوزة مفهومی مادة درون ظرف را در ذهن برمی­انگیزاند و این‌گونه است ­که مقصد، یعنی احساس، مبدأ را فعال می­کند. سپس، ارتباطاتی میان این دو حوزه در واقعیت شناختی ذهن برقرار می­­گردند،. بنابراین، وجه ارتباط در استعارة شناختی صرفاً امری خیالی و توهمی نیست. در رابطه با موضوع این پژوهش، درک و تجربة ما از برخی خصوصیات مفهوم غم و ناراحتی، انتخاب برخی ویژگی­های حوزة ظرف را برمی­انگیزاند و معنادار می­کند.

    مفهوم­سازی احساس با مادة درون ظرف گستره‌ای جهانی دارد و طبعاً از زیرساخت‌های نظام مفهومیِ فرهنگ/زبان­های فارسی و عربی است. باوجوداین، نوع اطلاعاتی که در حوزه­های مبدأ این استعاره در هرکدام از این زبان­ها رمزگذاری شده متفاوت است. «احساس مادة درون ظرف است» به همان شکلِ کلی استعارة ظرف است، ولی جزییات ظرف و مظروفی، ماهیت، کمّیت و کیفیت آن دو را باید در نمودهای زبانی آن جست (یکی شاد و دیگری پر از درد و رنج، دلِ پرغصه­ای دارد، دلش پر است، از فلانی دلِ پری دارد). در عبارت اول، کلیت بدن به­مثابة ظرف تصور شده است و در دیگر تعابیر، دل به­عنوان ظرف معرفی شده است. کمیت مادة درون ظرف از دیگر ویژگی­های استعارة مزبور است ­که در این تعابیر، ظرف پر است، ولی جزئیات بیشتری نظیر ماهیت مظروف، دما و کیفیت آن مشخص نیست.

    یو[23] (1995: 77) می­گوید که «وقتی بدن ظرف است، سیالی که سرریز می­شود با سهولت بیشتری دیده می­شود، نسبت ­به زمانی که قلب ظرف است، زیرا قلب یک عضو داخلی است و آنچه از آن لبریز می­شود به درون بدن می­ریزد». نمودهای زبانیِ «غم سیالی در قلب است»، چه در زبان عربی و چه در زبان فارسی، صحت این گفته را تأیید می­کنند، چراکه شدت غم در عباراتی که برآیندِ سرریزشدن قلب هستند در مقایسه با عبارت­هایی که برآیندِ سرریزشدن بدن هستند، چندان آشکار نیست. مثلاً، شدت غم در تعبیری نظیر دل پر درد؛ ملأ الغمُّ قلبَه (غم قلبش را پر کرد) می­تواند دروندادتر و نهانی­تر از تعابیری مانند جانش به لبش رسید؛ علته السَّآمة (ناراحتی و کلافگی از او بالا رفت؛ یعنی او را فراگرفت) ­باشد.

4ـ2. استعارة غم به­مثابه ماده درون ظرف

چنانکه اشاره شد، استعارة ظرف یکی از بنیادی­ترین حوزه­های مبدأ و سازوکارهای شناختی احساس است. این استعاره به تعامل احساس (به­مثابة ماده) با حوزة روان‌شناختی فرد (به­عنوان ظرفی که در طول زندگی فرد و در ارتباط با متغیرهای جسمی و محیطی بی‌شماری شکل گرفته است) اشاره دارد. برخلاف مفهوم ظرف در جهان واقعی، ظرف ذهنی فرد شیئی جامد و غیر‌قابل‌تغییر نیست، بلکه در تعاملی دوسویه با احساس قرار می‌گیرد: هم احساسِ فرد باتوجه‌به­ نوع واکنش ظرفیت روان‌شناختی شکل می‌پذیرد و هم ظرفیت فرد در نتیجۀ تعامل با احساس دچار تغییر می­گردد. به‌­بیان‌دیگر، احساس در درجۀ اول نوعی انفعال و تغییر است­که امکان دارد به ­انعطاف به مفهومِ ظرفیت­سازی و سازش‌پذیری منجرگردد. بررسی نمودهای زبانی نشان می­دهد که ظرفِ غم، مفهوم انعطاف و تاب­آوری را دربرندارد: منقبض می­شود/ تنگ می­گردد/ سرریز­ می­کند/ پر می­شود/ می­ترکد. این تعابیر به ظرفیت­ناپذیری ظرف در غم اشاره دارند. برای مثال، کمی ظرفیت داشته باش و زود به خودت نگیر؛ یعنی زود ناراحت نشو.

    از نظر فرهنگی، دو دیدگاه راجع‌به ظرف وجودی افراد و امکان قضاوت و ارزیابی آنها وجود دارد. یکی اینکه «ظرف وجودی همگان یک­اندازه است» و تفاوت را باید در عوامل محیطی جست­و­جو کرد؛ یعنی چنانچه افراد در شرایط یکسان قرار بگیرند، عکس­العمل نسبتاً مشابهی حاصل می­گردد: تا با کفش­های کسی راه نرفتی قضاوتش نکن.

    دیدگاه دیگر اینکه، ظرفِ روان‌شناختیِ احساس، در میان همگان یک­اندازه نیست و هر فردی ظرفیتی دارد، ولی کسی بر ظرفیت دیگری آگاه نیست و این موضوع  قضاوتِ توان دیگران را غیرممکن می­سازد *لا یکلّف الله نَفسا إلّا وُسعها* (بقره/ 286) (خداوند هیچ‌کسی را جز به‌قدر ظرفیتش/ توانش مکلّف نمی­کند).

    در رابطه با ساختار شناختیِ ظرف برای تصور غم، باید گفت که این ساختار، هندسة شناختی نسبتاً پیچیده­ای دارد. تعدادی از عبارات، غم را ماده­ای درون ظرف می­دانند که جزئیات آن از طریق نمودهای زبانی آن آشکار می­گردد، مثلاً «غصه‌خوردن» در فارسی، راه‌یافتن مادة غم به دل را صراحتاً از طریق خوردن توضیح می­دهد. بنابراین، فرد فارسی‌زبان غم را می­خورد و غم نوعی خوراک است.

    در زبان عربی این موضوع مقداری متفاوت می­نماید؛ بدین‌صورت‌که غم در ابتدا، چشیدنِ ماده‌ای ناگوار یا آن ماده‌ای است ­که فرودادن آن دشوار است و در گلو انباشته و موجب انسداد حلق می­شود (غصّ، شجا، جرِض و... (در گلویش گیر کرد، گلویش بند آمد)) و ممکن است فرد آن را فرو دهد، مانند بلع إهانة (اهانتی را قورت داد/ بلعید) و این‌گونه غم ماده­ای درون ظرف می­گردد.

    در برخی عبارات، آنچه به­عنوان ناراحتی و غصه چشیده می­شود با ماده­ای بسیار داغ یا تلخ تصور و تعبیر می­شود؛ یعنی سیالی که کیفیت آن به­گونه­ای است که به‌سختی می‌توان از آن چشید، چه برسد که بتوان آن را خورد. چشیدن باتوجه‌به ­مقدار کم آن، ماهیت غیرقابل‌تحملِ آنچه چشیده می­شود را برجسته­ می­کند. طبق عباراتی که در ذیل می­آیند، گویی مادۀ غم آنقدر داغ (عذاب) یا تلخ (مُرّ) است که چشیدن آن زجرآور است: أذاقه العذابَ (به او عذاب چشاند)، أذاقه الأمَرَّین (دو تلخ را به او چشاند)، ذاق العلقم منه (از او تلخی چشید)، جرّعه العذاب (به او عذاب را جرعه‌جرعه چشاند)، تجرّع کأس الهزیمة (جام شکست را چشید). در این عبارات، ذره‌ذره و پیوسته زجرکش کردنِ فرد برجستگی دارد؛ در همین زمینه در زبان فارسی «جام زهر را سر کشید» وجود دارد.

    در زبان فارسی نیز، «بغض» به ­همان معنای گرفتگی و فشردگی گلو نمود زبانی دارد که عمدتاً راه‌حلش ترکیدن و گریة انفجاری است (چیزی توی گلویت نیست، این بغض است که جمع شده، یک‌ذره دیگر گریه بکنی خوب می­شوی). در عبارات عربی، غالباً بر فرودادن آن تأکید می­شود. نتیجه اینکه، فرد عرب­زبان راه‌حل را در فرودادن غصه برای راحت‌شدن از آن می­داند و فارسی­زبان، در نخوردنِ آن (غصه نخور). در رابطه با همین معنا، می­توان گفت بر عکسِ فرد غمگین، فرد شاد محدودیت و مانعی در حلق ندارد: استساغ أمرا، عَرضا (موضوع یا پیشنهاد برایش خوراکی گوارا بود که بلعش آسان باشد). بدین معنا که از آن موضوع با خشنودی استقبال کرد یا (هنیئا مریئا) که جهت لذت‌بردن از چیزی گفته شود و به همان معنای خوشگواری اشاره دارد.

   آن‌گونه که از عبارات برمی­آید، سخنگویان زبان‌های عربی و فارسی بر اینکه «غصه، ماده‌ای خوردنی/ چشیدنی/ بلعیدنی است»، تقریباً اتفاق‌نظرِ شناختی دارند، ولی به‌هنگام بیان آن به دو صورت تعبیر می­کنند؛ یعنی فرد عربی‌زبان، ناراحتی را آن چیزی می‌داند که راه گلویش را می­بندد و ناچار است آن را فرو دهد. همچنین، برای بیان آن تعابیر متعددی دارد که خود نشان از برجسته­سازیِ این حالت تجربی دارند: غصّنی هذا الخبر (این خبر گلویم را بند آورد)، ورد علی من أمر رفیقی ما شجانی (دربارۀ رفیقم خبری آمد که در حلقم گیر کرد)، حال الجریضُ دون القریض (گلوگرفته، شعر و قریضه نتواند)، بلع إهانة (اهانتی [که در گلویش گیر کرده بود] را قورت داد). همگی این موارد به گیرکردن چیزی در گلو اشاره دارند. این در حالی است که فرد فارسی‌زبان به‌صراحت واژة خوردن را به کار می­برد (غصه‌خوردن/ افسوس‌خوردن/ حسرت‌خوردن/ حرص­و جوش­خوردن). ماهیت این خوراکی تقریباً نامشخص است، اما برخی عبارات نشان می‌دهند که این خوراکی مضر و آسیب­رسان است و گاهی دل را خون می­کند، نظیر خونِ دل/ جگر‌خوردن؛ یعنی خوردنِ ماده‌ای که مایۀ زخمی و خون­شدنِ دل است.

    تعبیرِ خوردن برای غصه در زبان فارسی می­تواند از آن ­جهت باشد که فرد مادامی­که غمگین است، گویی مدام غصه می­خورد، سیر است و میل به غذا ندارد. به­عبارتی، به­جای غذا، غصه می­خورد؛ بدین‌صورت‌که فرد مدام بغض گلویش را فرو می­برد و با هر نفسِ توأم با بغضی که فرو می­دهد گویی لقمه­ای ازجنس غم می­خورد و به‌جهت انباشت مادة غم در دلش، احساس سیری و امتلاء می­کند (اینقدر غصه خورده که نی‌قلیون شده). خوردن و درعین‌حال، نی‌قلیون‌بودن، که شیئی توخالی است، نشان از واقعیت شناختی ـ تصوریِ امتلاء دارد، نه واقعیت خارجی ـ مصداقی آن، چراکه در این حالت، فرد غذایی در درون ندارد. باتوجه‌به مفهوم «خوردن»، خوردنِ جامد و سیال مفروض است. کمااینکه برخی عبارات به­وضوح غصه را غذا تعبیر می­کنند: پیش هرکس و ناکس سفره دلش را باز می‌کرد؛ یعنی دلِ پرغصه، سفرة پر از غذا است.

    برخی عبارات از راه‌یافتنِ مادة غم به دل، از راه دیگری پرده برمی­دارند. بدین‌صورت‌که غم دل را زخمی می­کند و از آن زخم، خون به درون دل تراوش می‌کند و این‌گونه دل پر می­گردد از سیالی که خون است (دلِ پرخونی دارد، دلش یک کاسة خون بود، دلم/ جگرم خون شد). در اینجا، مادة درون ظرفِ دل خون است، گاهی غذاهای متنوع است (سفرۀ دل[24])، گاهی ماده­ای­ که در زبان فارسی ظرف را پر کرده، جان است (جون‌به‌سر شده، جونش به لب رسیده؛ یعنی در شُرُفِ مرگ است).

    برای مفهومِ دل­خون­شدن در عربی این عبارات وجود دارند: انفطر قلبُه دَما (دلش شکست و خونی شد)، قطرَ قلبُه دما (دلش خون چکید)، خَطبٌ یُدمی الفؤاد (مشکلی که دل را خون می­کند)، إهانة مُدمیة (اهانت خون‌کننده)، قرِح قلبُه من الحزن (دلش از غم زخم شد)، دفع فیه دمَ قلبه (خون دل در آن راند). خون­شدن دل، گاهی به شکسته‌شدن آن با عاملی خارجی ـ و نه فرودادن چیزی آسیب­زا ـ اشاره دارد، نظیر هدفِ تیر قرار‌گرفتن و اصابت، مانند آنچه در مفهوم واژة «مصیبة» می­بینیم؛ یعنی غم تیری است که فرد یا عضوی از او، نظیر قلبش را هدف قرار داده، به آن اصابت کرده و زخمی­اش می‌کند.

    همچنین، تعابیری نظیر «خون­گریه­کردن» می­توانند به ­این نکته اشاره کنند که این خون، خونِ دلی زخمی است که از چشم جاری می­گردد: إذا قَرِحَ الجنان بکت العینان (وقتی دل زخمی شود چشم اشک می­ریزد)، بکی هفوةً بدموع من دَم (او ناگهان با اشک­هایی از خون گریست)؛ در زبان فارسی (خون گریه می­کرد). به­تعبیری، خون‌شدن اشک، ناشی از یک قلب زخمی و شکسته است و اشک خونین از سرریزشدنِ خون دل حکایت دارد. استعارة شناختی خون‌گریه­کردن می­تواند به ­این مسأله اشاره داشته باشد که تصور شناختی الزاماً مطابق با واقعیت فیزیولوژیکی نیست، چنانکه از نظر ذهنی ـ زبانی[25]، چشم به دل راه دارد و اشک آن سرریزشدنِ سیالِ دل است.

    در زبان فارسی، تعبیر «یک چشمش اشک است، یک چشمش خون» وجود دارد که در عربی متناظری برای آن نیافتیم. در این استعاره، غم امتلای همزمان دو چشم به­مثابة دو ظرف است؛ یکی از مادة اشک و دیگری از خون.

    بخش بزرگی از عبارات برآمده از استعارة «غم مادة درون ظرف است»، دل را به‌عنوان ظرف معرفی می­کنند. کمااینکه، در زبان فارسی به فرد غصه­دار دلداری (دل+داشتن) می‌دهند که در این تعبیر نیز، دل به­عنوان ظرف معرفی می­شود. گویی، به فرد می­گویند ظرفیت دل خود را بیشتر کند تا بیشتر تاب آورد و همچنین، می­تواند به­این معنا باشد که دل داشته باشد؛ یعنی شجاعت و جسارتِ رویارویی یا عبور از محنت­هایش را داشته باشد: أظهر شجاعة عند المصیبة (به‌هنگام مصیبت شجاعت نشان داد).

   باوجوداین، نقشة استعاری ظرف استلزاماتی دارد، نظیر درب­داربودن و باز یا بسته­‌بودنِ درب ظرف که برای تصور غم، درب آن گاهی باز می­شود و سیال درون آن سرریز می‌کند؛ یعنی به‌صورت اشک جاری می­گردد یا با حرف­زدن تخلیه می­شود (این را به ناظم گفتم که سر دردِ دلش باز شد؛ حرف زدم خالی شدم)، پس دردِ دل‌کردن، بیرون‌ریختن مادة غم و کاهش آن است؛ در زبان عربی: فتح صدرَه/ قلبَه له (سینه­اش/ قلبش را برایش باز کرد)، فَضَّ الجِرابَ (کوله­اش را باز کرد). در بعضی موارد، درب باز نمی­شود: انغلق علی نفسه (در را بر خودش بست؛ یعنی منزوی شد). در این‌گونه موارد، انفجار و ترکیدن نیز قابل‌تصور است (دلم دارد می­ترکد، ناگهان بغضش ترکید)؛ در زبان عربی: انفجر بالعویل، فانفجر بالبکاء، انفجر بالنّحْب (به ناله/ گریه/ هِق هِق ترکید یا منفجر شد)، فقع فلان (فلانی ترکید). مطابق با این تعابیر، مادة درون ظرف می­تواند خون، اشک، جان، ناله وشیون و حرف باشد و یا ماهیت آن نامعلوم باشد.

    دربارة انفجار، «این مفهوم استعاری در حقیقت برگرفته از دانش عمومی ما نسبت به جهان اطراف است: هنگامی­که مایع یا گاز در محفظه­ای قرار داده و گرم ­شود، مولکول‌های آن منبسط می­شوند و این مسأله باعث افزایش فشار درونی ظرف خواهد شد. اگر این وضعیت ادامه پیدا­ کند، منجر به انفجار می­گردد» (صراحی، 1391: 118). در واقع، همان‌طور­که پیش‌تر اشاره شد، درک و تجربة ما از برخی خصوصیات مفهوم غم و ناراحتی، انتخاب برخی ویژگی­های حوزة ظرف را برمی­انگیزاند. در اینجا و درمورد مفهوم انفجار، نوعی از ارتباط و همبستگی وجود دارد که عرصة آن، محیط است؛ یعنی نوعی پیوستگی را میان برخی رخدادهای محیطی می­بینیم و تجربه می­کنیم. به­­عنوان‌مثال، انفجار و ترکیدن با افزایش حجم و انبساط مرتبط هستند (شبیه نیستند). این نوع ارتباط، استعارة مفهومی «انفجار، حجم/ انبساط است» را می­سازد. همین استعاره است که نمودهای زبانیِ «انفجر بالعویل، بغضش ترکید» را معنادار می­کند.

    گاهی عواطف به­مثابة ماده از طریق سرریزکردن و گریه و حتی انفجار خالی نمی‌شوند، بلکه سرکوب شده و به ناخودآگاه می­روند. به نظر می­رسد مفهوم سرکوب‌شدگی با صبوری فرق دارد، چرا­که در صبوری، فرد حل­شدن مشکل را در نظر دارد و با هدف حل مسأله، تحمل می­کند و نیز ماهیت مشکل برایش مشخص است. این در حالی است که عاطفة سرکوب‌شده، به حالتی زمینه­ای و مبهم بدل گشته و فرد ممکن است متوجه نباشد که مشکلی دارد و اینکه علت یا راه‌حل آن چیست: کبتَ غیظَه، ألمه، نحیبَه، عواطفَه (خشمش/ دردش/ ناله­اش/ عواطفش را سرکوب کرد) یعنی درش را باز نکرد که خالی شود.

    از دیگر استلزامات استعارة مادة درون ظرف، کمیت آن است­ که در غم بیشتر تأکید بر پربودن ظرف می­شود. نمودهایِ زبانیِ «غم امتلاء است» در زبان عربی عبارتند از: وقلبی مُترعٌ بالألم والحزنِ والأسی (قلبم پر از درد و غم و تاسف است)، تدَفّقُ حنین، وَّأَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَنًا (چشمانشان پر از اشک اندوه می­گردد)، کظّ الغیظُ صدره (ناراحتی و کینه سینه­اش را پر کرد). در این نمودهای زبانی، ظرف قلب، کلیت بدن، چشم، سینه یا عضوی نامعلوم است و همان‌طور­که اشاره شد، طبق گفتۀ یو (1995)، امتلای اندام­های درونی کمتر از اندام­های بیرونی یا کلیت بدن ابراز دارد.

    در عبارات فوق­الذکر دیدیم که غم می­تواند امتلاء باشد، شادی نیز در برخی عبارات با امتلاء مفهوم­سازی می­گردد (مملؤ از شادی). تفاوت در اینجاست که فرد شاد با وجود امتلاء، احساس سبکی می­کند، نه سنگینی. این ماده و امتلاء در فرد شاد تولید نیرو و انرژی می­کند؛ به­گونه­ای­که روی پایش بند نمی­شود و می­خواهد پرواز کند. بالعکس، فرد غمگین، در عین امتلاء، خالی از انرژی، رمق، جان، نا و توان است؛ یعنی مادة موجود در استعاره­های زبانیِ غم منفی، مضر و سنگین ارزیابی می­گردند (دلم پر بود، حرف زدم سبک شدم)[26].

    از دیگر استلزاماتِ ظرف­انگاری دل، بزرگی و کوچکی آن است که در غم ممکن است گنجایش کمِ ظرف موردنظر  باشد. مثلاً، به کسی­که شوخی را برنمی­تابد می­گویند «فلانی بی­ظرفیت است»؛ یعنی ظرف روانش کوچک است و زود ناراحت می­شود. همان‌طور­که پیش‌تر اشاره شد، به فرد غصه­دار نیز دلداری (دل+داشتن) می‌دهند؛ گویی به فرد می­گویند ظرفیت خود را بیشتر کند تا بیشتر تاب بیاورد.

    برخی عبارات بیانگر ویژگی­های ظرف­اند، بدون الزامِ وجودِ مظروف یا تصور آن: دل‌نازک [دل­نازک شدی؛ یعنی دلت قطر و ضخامتی ندارد و زود می­شکند]، دل­شکسته، روزگار من را شکسته؛ در زبان عربی: رقَّ له (برایش نازک شد)، صدَّع خاطرَه، کسر خاطره (خاطرش را شکست)، مشهد تتصدّع له القلوب، کان منظره یَفطُرُ القلوب (منظره‌ای که قلب­ها برایش می­شکنند)، تنفطر لرؤیته الأکباد (جگرها به‌خاطر مشاهده­اش می­شکنند)، هاض الحزنُ قلبَه (غم قلبش را شکست)، حطّم القلبَ (قلب را در هم شکست)، مکسورُ الخاطر (شکسته‌خاطر)، قلب کسیر (قلبی شکسته). در اینجا، این ظرف و خصوصیات آن، نظیر شکنندگی است­ که برجستگی دارند. از نظر فرهنگی، دل‌شکستگی و غم می­توانند به‌عنوان فضیلت و ارزش ارزیابی ­گردند: معرفت در دل شکسته طلب (دهخدا، 1363، ج4: 1717).

    در عبارات مذکور، غم می­تواند برخوردی باشد میان ظرف روانی فرد و علت، چراکه شکستن استلزامِ برخورد و ضربه‌خوردن است: ضربة روحی، زود بهش برمی­خورد.

    برخی از دیگر عبارات بیانگر ویژگی­های مظروف‌اند، نظیر یکی از استلزامات سیال که خالص، شفاف و درخشان‌بودن یا کدر و آمیخته‌بودن آن با عناصر دیگر است. درواقع، خلوص سیال نشان از شادی یا دیگر مفاهیم مثبت دارد: سعادة لایشوبها شائبٌ (سعادتی که چیزی آن را نمی­آلاید). همچنین، راه‌یافتنِ ناخالصی، آمیختگی و تکدر نشان از غم و مفاهیم منفی دارند: اختلج غمًّا (غم به او راه یافت و متلاطم شد)، خالجه شعورٌ بالسُّویداء (احساس ناراحت­کننده‌ای به او راه یافت؛ یعنی دست داد)، رنق العیشُ (زندگی زلال/ خالص شد)، فرح مُعکَّر (شادی ناخالص و آشفته)، عکّر صَفوَ الحیاة/ العیش (صفای زندگی را به هم زد)، لم أقل شیئا یُکدِّرک (چیزی نگفتم که مکدّرت کند)، کدّره فشلُه (شکستش مکدّرش کرد). تعابیری نظیر «خالجه ... » و «عکّر صفو ... » راه کدرشدن سیال را توضیح می­دهند؛ یعنی اولی از طریق راه‌یافتنِ باریکه­راهی به خلیج ذهن از دریای بزرگ غم و تشویش و دیگری به‌صورت ابری‌شدن جو.

    مکدر‌شدن در زبان فارسی نیز به­صورت چرک‌گرفتنِ ظرف بیان می­گردد، بی­آنکه به وجود ماده­ای در دل یا مختلط و چرک­شدنِ آن اشاره­ای داشته باشد: دلم را چرکین می‌کردند، خاطرتان مکدر نشود، سخت مکدر شد. گاهی گفته می­شود «از گرفتاری خلاص شدم»؛ گویی اسارت و گرفتاری ناخالصی است و خلاصی و آزادی، خالص شدن است. مفهوم صفا (صاف بودن) نیز به خلوص نزدیک است که از خصوصیات سیال است، حال سیال مایع باشد یا گاز (هوا/ جو) که در زبان فارسی نیز برای بیان حال خوش از آن استفاده می­گردد، نظیر: فلان‌جا صفا دارد، فلانی صفا می­کند. نتیجه اینکه، غم می‌تواند ناخالصی و تکدُّر سیال (مایع، هوا) یا ظرف حاوی آن باشد.

    گاهی جای ظرف و مظروف بدل می­گردد و شدت غم با وفور آن فهم و بیان می­­شود؛ به­گونه­ای­که این آدمی است­که در دریای غم غرق می­گردد: غرق فی البؤس (در ناامیدی غرق شد)، غاص فی آلامه (در دردهایش فرو رفت)، ألقتهم المصیبة فی غمٍّ عظیم (مصیبت آنها را در غم بزرگی انداخت)، عائلة فی شَقاء (خانواده­ای در بدبختی)، وقع فی مأزق، غمره حزن (غم او را فراگرفت)، *لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی کَبَدٍ* (بلد/ 4) (انسان را در رنج آفریدیم). عبارت اخیر نشان می­دهد که باتوجه‌به بخشی از فرهنگ، ماهیت زندگی انسان ظرفی پر از درد و رنج است.

    جابه‌جایی ظرف و مظروف در زبان فارسی نیز وجود دارد: افتاد تو بدبختی، به درک[27]، غرق بدبختی شد، تا خرخره تو لجن و بدبختی­ام، هرچه دست و پا می­زند به جایی نمی‌رسد (حرکت و جهت نیز دارند).

    گاهی غم، نه به­عنوان سیال (که مفهوم شدت در آن با بیشتر و کمترشدن مقدار نشان داده می­شود، نظیر «خیلی غمگین‌ام؛ خیلی غم دارم»)، بلکه یا به­عنوان واحدی قابل‌شمارش تصور و بیان می­شود (نظیر «دردِ دل­­هایم یکی و دو تا نیست»)، یا به‌عنوان جسمی که حجم می‌پذیرد و مفهوم شدت با بزرگ­تر یا کوچک­ترشدن حجم آن بیان می­شود: أصغرُ الهموم (کوچکترینِ غم­ها)، أصابتهم عظیمة (غم بزرگی به آنها اصابت کرد/ خورد).

    استعارة سیال درون ظرف ـ همان‌طور­که پیش‌تر گفته شد ـ استعارة عامی است­که دربارۀ دما و عامل افزایش سطح سیال توضیحی نمی­دهد. از لحاظ فرهنگِ طب سنتی، دمای ظرف اگر دل باشد، بهتر است مطبوع و ملایم باشد، نه داغ (حرف­هاش دل­گرمم کرد)، چراکه داغی نشانۀ غم است (جگرم سوخت) و نه سرد (دل­سرد نشو). ازسوی‌دیگر، خنکی که ملایم است برای حال خوب نمود زبانی دارد: دلم خنک شد، روی جگرم آب خنک ریختند، خنک آن دم ...، ولی در زبان عربی سرمای زیاد ظرف برای بیان شادی و راحتی به کار برده می­شود: ثلج به صدره (سینه­اش با آن سرد شد/ یخ کرد)، هذا خبرٌ ثلجت به نفسی (این خبری است که وجودم با آن سرد شد)، لیلةٌ باردةُ العیش (شبی سرد ـ زندگانی یعنی خوش).

    باید افزود که «سیال داغ درون ظرف» در عربی برجستگی بیشتری دارد: جاش الهمُّ فی صدره (غم در سینه­اش جوشید)، شفی غِلّه (سوز دلش را شفا داد؛ یعنی سرد کرد)، عذاب غلیظ [غلظت از ویژگی­های سیال است و می­تواند استلزام سیال داغ باشد])، البته جوشش احساس یا «جیشان الشّعور» لزوماً داغی سیال را نمی­رساند، بلکه نشانگر جوشش، فوران، به‌هیجان آمدن و جنبش است­که می­تواند به­جهت عامل فشار باشد. باوجوداین، دیگر عبارت­های زبانی، نظیر برّد الألمَ (درد را سرد کرد؛ یعنی آرام کرد)، حرّت کبدُه (جگرش داغ شد) نشان می­دهند که در مواردی عامل داغی نیز برجسته است.

    در تعبیری نظیر «تو دلم آتیشه» (فی قلبه حُرقةَ الألم)، عدول از سیال داغ درون دل به خود آتش در ظرف دل، می­تواند جهت افادة شدت بیشتر غم باشد، چرا­که عمدتاً این سیال است­که می­تواند درون ظرف دل جای ­گیرد که عدول از آن می­تواند جهت ارائۀ مفهومی باشد ­که شدت آن بیشتر است. گویی، به­جای حرارت غیر مستقیمِ آتش و گرم‌کردن سیال دل، آتش در خود دل برپا شده است.

4ـ3. استعارة غم به­مثابه ظرف فشرده (ظرف منقبض یا بسته + تاریکی)

لیکاف و جانسون (1395) می­گویند «شادی به ... احساس کلی انبساط گرایش دارد. به‌طور‌کلی، این موضوع می­تواند مبنایی را برای استعاره­های «شاد عریض[28] است» و «اندوهگین باریک[29] است» فراهم سازد» (لیکاف و جانسون، 1395: 37): لم یَنبسط طوال السَّهرة (در طول شب منبسط نشد؛ یعنی شاد نشد)، هذه الزیارة لاتبسُطنی إطلاقًا (این دیدار مایۀ انبساطم نمی­شود؛ یعنی خوشحالم نمی­کند).

    شادی در عباراتِ متضمنِ انبساط صورت یا همان باز شدن گره­های آن، به برق افتادن چهره و نور نیز اشاره دارد؛ یعنی وقتی می­گوییم صورت فرد باز شد منظور روشن­شدن هم است، چراکه وقتی حالت عبوس صورت­ که آن را کدر می­کند زایل می­گردد، چهره درخشان می­شود. در گرفتگی چهره برای غم نیز علاوه­‌بر انقباض، تیرگی و گرفتگی یا تاریکی نیز وجود دارند.

تعیین عنوانی برای استعارة دیگری­که در اینجا به ­آن می­پردازیم چندان ساده به ­نظر نمی­رسد، در واقع تعداد زیادی از داده­های فارسی و عربی، غم و وضعیت ناخشنود را با مفاهیم گرفتگی و تنگی مفهوم­سازی می­کنند، گویی از آن جهت­که نیرویی وجود فرد را همچون ظرفی (بدون برجستگی مظروف) بفشارد.

    دقت در استعاره­های ورای این تعابیر، نوعی فشار فیزیکی را نشان می­دهد که گاهی خود فرد یا اندامش در اثر فشار باریک می­گردد و گاهی این محیطِ فرد است­که تنگ و فشرده می­گردد و این‌گونه فضا بر فرد تنگ می­آید. برخی از این تعابیر برای اشاره به مفهوم گرفتگی، به احوالات جوی و تاریکی اشاره دارند که البته مبدأ احوالات جوی، خود نیز می­تواند مفهوم فشار فیزیکی را در بر داشته باشد. درواقع، پوشیده­شدنِ آسمان با ابر و تاریکی فضا باعث می­گردد فرد در دلش نوعی فشار را تجربه کند و حس کند فضا به او فشار آورده است (دلم گرفته است، حالش گرفته بود، دل آدم می­گیرد، چه خانة دلگیری، ازت دلگیرم، چه گیری افتاده­ام!، خلقم تنگ بود، دل­تنگم، به­تنگ آمده بود). در زبان عربی: یُضایقُنی بثرثرته (با پرحرفی مرا به تنگ می­آورد)، ضاق صدرُه (سینه‌اش تنگ شد)، ضاق بالأمر (با این موضوع تنگ شد/ به تنگ آمد)، ضایق النّاسَ بمشاکله (با مشکلاتش دیگران را در تنگنا قرار می­داد)، کلام مُضایِق (کلامِ به‌تنگ‌آور)، تضایق فی هذا الجوّ المُغِمّ (در این هوای ابری [خُلقش] تنگ شد)، ضیِّقُ الخُلُق (خُلق تنگ)، ضاقت الدّنیا فی عینَیه (دنیا در چشمانش تنگ شد؛ یعنی کوچک شد)، مُنقبض الصّدر (فشرده‌سینه یعنی گرفته)، انقباض القلب (فشردگی قلب)، قبَّض وجهه (چهره­اش را منقبض کرد/ در هم کشید)، انکمشت أساریر وجهه (خطوط چهره­اش در هم رفت)، انکمش علی نفسه (بر خود جمع شد/ کوچک شد؛ یعنی منزوی و گوشه­گیر شد)، شابٌّ منقبض (جوان منقبض؛ یعنی گرفته­حال).

  1. بحث و نتیجه‌گیری

نقشة استعاری ظرف، بدین صورت است­که غم در ابتدا چشیدنِ ماده­ای ناگوار است (أذاقه الأمَرَّین، ذاق العلقم منه، أذاقه العذابَ)؛ یا ماده­ای است که مایۀ انسداد حلق می­شود و فرودادن آن دشوار است (غصّ، شجا، جرِض و...)، اما ممکن است فرد آن را فرو دهد (بلع إهانة). نتیجه اینکه، غم ماده­ای درون ظرف است، سپس ظرف تحت‌فشار قرار می­گیرد، مادة درون آن به ‌سمت بالا می­آید، ظرفیت ظرف تمام می­شود و ماده به لبۀ ظرف می­رسد (وقلبی مُترِعٌ بالألم والحزنِ). حال اگر درب ظرف باز شود (سر دردِ دلش باز شد؛ فتح صدرَه/ قلبَه له، فَضَّ الجِرابَ)، غم به‌صورت سخن گفتن یا اشک سرریز می­کند، وگرنه ظرف منفجر می­شود (انفجر بالعویل/ بالبکاء/ بالنّحْب، فقع فلان).

    این ظرف گاهی عمیق است (حُزن عمیق، أصاب فلانا فی صمیم شعوره) و گاه کدر (لم أقل شیئا یُکدِّرک)، گاه ممتلئ است (وقلبی مُترِعٌ بالألم) و گاهی خالی (خلا قلبه من الهمّ). گاهی درب دارد و باز می­شود (فتح صدرَه/ قلبَه له) و گاهی باز نمی­شود و احساس، سرکوب و سرخورده می­شود (انغلق علی نفسه بعد وفاة والده؛ کبتَ ألمه/ نحیبَه) و چون عقده [متضمن مفهوم انباشت و انبساط] در دل می­ماند.

    گاهی ظرف نازک می­شود و می­شکند [بدون الزامِ وجودِ مظروف] (رقَّ له، صدَّع خاطرَه، مشهد تتصدّع له القلوب، مکسورُ الخاطر، قلب کسیر)، یا داغ می­گردد (حرّت کبدُه، أحرق فلانا باللّسان)، یا ذوب می­شود (ذابَ حسرةً وأسًی، أذابه الغمّ)، یا عاملی آن را می­فِشُرَد و باعث انقباض و تنگیِ آن می­گردد (کلام مُضایِق، ضاق صدرُه، مُنقبض الصّدر، انقباض القلب، قبَّض وجهه، شابٌّ منقبض، وقع فی مأزَق)، بنابراین گاهی این خود ظرف است­که تحت‌فشار قرار می­گیرد و نه سیال درون آن.

    برخی عبارات بیانگر ویژگی­های سیال­اند، نظیر خالص، صاف، شفاف و درخشان‌بودن یا کدر و آمیخته‌بودن آن با عناصر دیگر. در واقع، خلوص سیال نشان از شادی یا دیگر مفاهیم مثبت دارد (سعادة لایشوبها شائبٌ) و آمیختگی و تکدرِ آن، نشان از ناراحتی و پریشان­خاطری (خالجه شعورٌ بالسُّویداء، لم أقل شیئا یُکدِّرک)، کمااینکه برخی نمودهای زبانی به غلظت ـ که آن نیز از ویژگی­های سیال است ـ اشاره می­کنند (عذاب غلیظ).

    باید افزود که در برخی عبارات، سیال فقط تحت‌فشار قرار می­گیرد (بدون ذکر حرارت)، ولی در برخی دیگر، از جوششِ سیال که عامل حرارت نیز در آن بارز است، تعبیر می­شود که این بخش در زبان عربی برجستگی بیشتری دارد (جاش الهمُّ فی صدره).

    همچنین، گاهی جای ظرف و مظروف بدل می­گردد و شدت غم با کمیت و وفور سیال فهم و بیان می­­شود؛ به­گونه­ای­که این فردِ غمگین است­که در سیال غم غرق می‌گردد (غرق فی البؤس، غاص فی آلامه).

    از دیگر نتایج پژوهش حاضر می­توان به این نکته اشاره کرد که سخنگویان زبان عربی غم را عمدتاً ماده­ای می­دانند که گلو را بند می­آورد، نظیر غصّ، شجا، جرِض و ...؛ یعنی این انسداد حلق است­که برجستگی دارد، درحالی­که فرد فارسی­زبان، غم را عمدتاً لقمه‌های خوراکی می­داند که آن را می­خورد و سختی قورت‌دادن در آن برجستگی ندارد. باوجوداین، این خوراک در دل (معده) انباشته می­گردد (غصه خوردن، سفرة دل) و این اندام را تحت‌فشار قرار می­دهد (دلم دارد می­ترکد)، یا اینکه این خوراکی باعث آسیب و زخم دل (معده) می­گردد (خونِ‌دل‌خوردن)؛ یعنی خوردن غم که مایة خون­شدن دل است. استعمال صریح فعلِ «خوردن» برای غم در زبان عربی تناظر ندارد، درحالی­که در زبان فارسی، این فعل فعلِ ملازمِ آن است (غصه‌خوردن). در نتیجه، فرد عرب­زبان راه‌حل را فرودادنِ غصه می­داند و فرد فارسی­زبان، در نخوردنِ آن. همچنین، برجستگی مفهوم خوردن در زبان فارسی و نیز عمیق‌تر‌بودن محل قرار­گرفتن خوراک (یعنی دل/ معده) نسبت به گلو، می­توانند نشانگر تأکید بیشتر بر عمق و درونگراتربودن فرهنگ فارسی­ باتوجه‌به این بخش از نظامِ شناختی باشند.

 

[1]. metaphor

[2]. Hawkes, T.

[3]. Johnson, M.

[4]. cognitive approach

[5]. source domain

[6]. target domain

[7]. cognitive metaphor

[8]. mapping

[9]. basic

[10]. non-basic

[11]. conceptualization

[12]. Kövecses, Z.

[13]. Lakoff, G.

[14]. conventional metaphors

[15]. structural metaphor

[16]. ontological metaphor

[17]. orientational metaphor

[18]. emotional concepts

[19]. مقاربة تصوریة معرفیة لبنیة الأفعال النفسیة فی اللسان العربی قضایا ونماذج.

[20]. از واژه‌های اصیل فارسی برای بیان غم و ناراحتی، می­توان به دُژَم و تنگ­دل اشاره کرد که دیگر استعمال ندارند. فردوسی می­سراید:

جهاندار نپسندد از ما ستم                که ما شاد باشیم و دهقان دژم

[21]. شعر از هوشنگ ابتهاج (سایه).

[22]. غصَّ: چیزی در گلویش گیر کرد که مانع از تنفس شد: «غصّ بالطعام، بالماء». (مجموعة من المؤلفین، بی‌تا: 1056)؛ غُصَّةٌ فی حلقه: استخوانی است در گلوی او، مایة ناراحتی اوست، نمی­گذارد آب خوش از گلوی او پایین برود (ناظمیان، 1393: 267).

[23]. Yu, N.

[24]. دل در فارسی به­معنای درون است و به­اقتضای مقام گاهی به معده و گاهی بر قلب اطلاق می­گردد.

[25]. mental- linguistic

[26]. در «حرفش روی دلم موند»، ثقلِ غم به‌جهت فشار از سوی باری است که روی دل قرار گرفته و نه از مادة درون آن.

[27]. هبطَ إلی الدَّرک الأسفل.

[28]. wide

[29]. narrow

قرآن کریم.
ابن منظور، ابوالفضل جمال­ الدین محمد. (بی­تا). لسان العرب. بیروت: دارالصادر.
افراشی، آزیتا. (1392). تحلیل استعاره­های مفهومی در یک طبقه­بندی جدید: با تکیه بر نمونه­هایی از زبان­های فارسی و اسپانیایی. نشریه پژوهش­های زبان­شناسی تطبیقی، 3 (5)، 141ـ165.
الفراوزی، عبدالرزاق و مرزوق، محمد. (2021). مقاربة تصوریة معرفیة لبنیة الأفعال النفسیة فی اللسان العربی قضایا ونماذج. مجله العمدة فی اللسانیات وتحلیل الخطاب. جلد پنجم، 2، 322ـ343.
المنجد فی اللغة العربیة المعاصرة. (بی­تا). بیروت: دارالمشرق.
جانسون، مارک. (1399). بدن در ذهن: مبنای جسمانی معنا، تخیل و استدلال (ترجمۀ جهانشاه میرزابیگی) (چاپ چهارم). تهران: آگاه.
دهخدا، علی اکبر. (1363). امثال و حکم (چاپ ششم). تهران: سپهر.
صراحی، محمد امین. (1391). بررسی مقابله­ای استعاره در زبان­های فارسی و انگلیسی بر اساس نظریۀ استعاره­های مفهومی. پایان­نامه دکتری زبان­شناسی همگانی، دانشگاه اصفهان.
فرشی، وجیهه، افخمی­عقدا، علی، افراشی، آزیتا و کریمی­دوستان، غلامحسین. (1398). استعاره­های مفهومی غم در زبان فارسی: رویکردی شناختی و پیکره­ای. نشریه پژوهش­های زبان­شناسی تطبیقی، 9 (17)، 85ـ99.
کوچش، زُلتن. (1398). مقدمه­ای کاربردی بر استعاره (ترجمۀ شیرین پورابراهیم) (چاپ دوم). تهران: سمت.
لیکاف، جرج و جانسون، مارک. (1395). استعاره­هایی که با آنها زندگی می­کنیم (ترجمۀ هاجر آقاابراهیمی) (چاپ دوم). تهران: علم.
ملکیان، معصومه و ساسانی، فرهاد. (1392). بیان استعاری غم و شادی در گفتار روزمره. پژوهش­های زبان­شناسی تطبیقی، 3 (5)، 113ـ139.
مولودی، امیرسعید. (1394). مفهوم­سازی استعاری احساسات در زبان فارسی با رویکردی شناختی. پایان‌نامه دکتری زبان­شناسی همگانی، دانشگاه تهران.
ناظمیان، رضا. (1393). فرهنگ امثال و تعابیر عربی ـ  فارسی. تهران: فرهنگ معاصر.
نجفی، ابوالحسن. (1387). فرهنگ فارسی عامیانه (چاپ دوم). تهران: نیلوفر.
هاوکس، ترنس. (1390). استعاره (ترجمۀ فرزانه طاهری). تهران: مرکز.