Document Type : Research Paper
Authors
1 Ph.D, Department of Arabic Language and Literature, Bu-Ali Sina University, Hamedan, Iran
2 Lecture Professor, Department of Arabic Language and Literature, Bu-Ali Sina University, Hamedan, Iran
Abstract
The present study surveys the concept of sadness in those parts of Persian and Arabic languages which have been conceived and expressed through the source domain of container in order to illustrate the way speakers of the above languages think in this domain, as well as the similarities and differences between them. Moreover, the study intends to reveal the order behind the discrete and seemingly irregular expressions of the sad person as a container and describe its cognitive system. The method employed in this research is analytical-semantic. Conducting comparative studies, understanding how common concepts are structured in the conceptual system of speakers of different languages, and identifying culture-based metaphors play an important role in the cognitive understanding of cultures. For instance, through the results of the present study, it can be stated that Arabic speakers consider sadness to be mainly something that blocks their throats (غصّ، شجا، جرض for example); i.e. the blockage is prominent while Persian speakers consider sadness to be mainly something edible (غم/ غصه خورد meaning He ate sadness/grief). That is to say, the difficulty of swallowing is not prominent in Persian and the problem is that this food has accumulated in the heart (stomach) and puts this organ under pressure (دلم ترکید meaning My heart exploded), or that this food has wounded the heart (خونِ دل میخورد meaning Eating sadness caused the heart to bleed).
Keywords
- مقدمه
استعاره[1] از دیرباز موردتوجه نظریهپردازان بوده است. ارسطو باور داشت «میان کاربرد متعارف یا منثور کلمات و کاربرد متمایز یا شاعرانۀ آنها تفاوتی ذاتی وجود دارد. در تمامی نوشتههای وی در مبحث استعاره، میتوان دید که وی استعاره را بهمنزلة جدا شدن از شیوههای متعارف زبان قلمداد میکند» (هاوکس[2]، 1390: 19)؛ جانسون[3] (1399) دراینباره میگوید: «تا این اواخر استعارهها را عبارتهای انحرافی زبان میدانستند که معنی آنها ـ اگر اصلاً معنایی داشته باشند ـ قابلِکاهش به مجموعهای از قضایای لفظی است» (جانسون، 1399: 14). باوجوداین، با استفاده از رویکرد شناختی[4] میتوان به زبان و استعاره از زاویهای نو نگریست، چراکه در این رویکرد، استعاره یعنی سازوکار اندیشیدن.
در لسان العرب، ذیل مدخل استعاره آمده استکه «استعار: طلب العاریة. واستعاره الشیء واستعاره منه: طلب منه أن یعیره إیّاه» (ابن منظور، بیتا: مادة عور). در توضیحِ چگونگی تطبیق استعاره بهعنوان رفتاری اجتماعی بر قلمرو زبان و فراتر از آن اندیشه، باید گفت که در بخش بزرگی از عبارات زبانی (نظیر «قلبی مُترعٌ بالألم») با تطبیق برخی ویژگیهای «ظرفِ حاوی سیال» (بهعنوان حوزة مبدأ[5]) بر برخی ویژگیهای قلب غمگین (بهعنوان حوزة مقصد[6]) مواجه میشویم. به این روندِ ناآگاهانه استعارة مفهومی[7] میگویند و پیوندهای موجود میان این دو حوزه نگاشت یا انطباق[8] نام دارد. نگاشتها به دو دستة سازهای[9] و استلزامی[10] طبقهبندی میشوند. برای مثال، در استعارة «احساسْ سیال درون ظرف است»، از نگاشتهای سازهای آن میتوان به «بدن بهمثابة ظرف»، «احساس بهمثابة سیال درون ظرف» و «علتِ احساس بهمثابة علتِ تغییر در سیال» اشاره کرد. بسیاری از نگاشتهای دیگر که در نمودهای زبانی متنوع بازنمایی میگردند و عمدتاً با هدف تأکید بر شدت به وجود میآیند، جزو نگاشتهای استلزامی یا غیرسازهای هستند، نظیر شدت احساس بهمثابة امتلاء، بیشترشدن شدت احساس بهمثابۀ سرریزکردن سیال، کمشدن شدت احساس بهمثابة کمشدن شدت فشار در سیال و ...
باید خاطرنشان کرد که تمامی نگاشتهای استلزامی یک استعاره در هر عبارت نمود پیدا نمیکنند، چراکه همانگونه که از عنوانشان پیداست، این نگاشتها استلزامیاند. این نگاشتها جهت تأکید ذکر میشوند و تفاوتهای بینافرهنگی در آنها بازتاب بیشتری دارند، زیرا ترجیحات شناختی ـ فرهنگی و شرح و بسط استعاری را بهتر نمایش میدهند. بنابراین، همانطور که اشاره شد، رابطۀ میان دو حوزة اصلی استعاره، میتواند دستخوشِ شرحوبسط استعاری و پدیدآمدنِ استلزامات استعاری شود، نظیر بازوبستهبودن ظرف، کموزیادبودن مادة درون آن، خالص و کدربودن ماده یا ظرف و ... حال ممکن است فرهنگی درونگراتر باشد و باتوجهبه ارزشپنداریِ عدمابراز واکنش به غم (نظیر گریه و شِکوه)، بر بستهبودن ظرف تأکید کند و فرهنگی دیگر دردِ دل کردن و اظهار ناراحتی را روا بداند و بازبودن ظرف را برجسته نماید.
لازم به ذکر است که اگر حوزة مبدائی تمامی ظرفیت استلزامی خود را به مقصد منتقل کند، این بدان معنا نیست که این مبدأ توانسته مفهوم مقصد را بهطور کامل توضیح دهد، چراکه مقصد ـ بهویژه اگر عاطفه باشد ـ ساختار مفهومی پیچیدهای دارد که نیاز است با حوزههای مبدأ متعددی مفهومسازی[11] گردد.
در رابطه با ویژگیهای حوزة مبدأ، حدومرزی برای انتقال ویژگیهای این حوزه و استلزامهای آن به مقصد وجود دارد. برای مثال، در استعارة «احساسْ سیال درون ظرف است» نحوة قرارگرفتن ظرف روی سطحی در زیرش، در عبارت استعاری «چشمان پر از اشک» از ظرف به چشم منتقل نمیشود؛ چراکه موقعیت چشم در صورت مانند ظرفی نیست که بر روی سطح زیرین قرار گرفته باشد. کوچش[12] (1398) بر این باور است که «عامل تعیینکننده در انتقالهای مُجاز از مبدأ به مقصد استفاده از مفهوم استعارة نخستین است، چراکه در واقع این استعارههای پایه هستند که مشخص میکنند کدام عناصرِ مبدأ بر مقصد منطبق میشوند» (کوچش، 1398: 186ـ187). مثلاً، در استعارهای نظیر «نظریه ساختمان است» ـ که از استعارههای نخستینِ «چارچوبِ منطقی، چارچوب فیزیکی است» و «مقاومتْ راستماندن است» تشکیل شده است ـ تنها عناصری که بتوانند به حوزههای مبدأ استعارههای نخستینِ «چارچوب فیزیکی» و «راستماندن» مرتبط باشند، مُجازند که بر حوزة مقصد «نظریه» منطبق گردند و عناصر غیرمرتبط، نظیر «پنجره» و «دودکش» به آن راه نمییابند (کوچش، 1398: 142ـ143).
در این پژوهش، به بررسی آن بخش از مفهوم غم میپردازیم که با ظرف و استلزامات آن مفهومسازی میگردند. در تقسیمبندی لیکاف[13] و جانسون (1395)، استعارههای متداول یا قراردادی[14] که در زبان معمول روزمره بهکار میروند، از نظر کارکرد شناختیشان به سه گروه ساختاری[15]، هستیشناختی یا وجودی[16] و جهتی[17] تقسیم میشوند. اینها همان استعارههایی هستند «که به نظام مفهومی معمول فرهنگ ما ـ که در زبان روزمرهمان انعکاس مییابد ـ ساختار میبخشند، [و اما] استعارههایی که خارج از نظام مفهومیِ قراردادی ما هستند (استعارههایی که خیالپردازانه و خلاقانهاند)، قادرند درکی جدید از تجربهها به ما بدهند. بنابراین، میتوانند معنایی نو به گذشتهها، فعالیتهای روزانة ما و آنچهکه میدانیم و باور داریم بدهند، نظیر استعارة جدیدِ «عشقْ یک اثر هنری مشترک است»» (لیکاف و جانسون، 1395: 217). در استعارههای هستیشناختی، به حوزههای مقصدِ مبهم و انتزاعی (نظیر مفاهیم احساسی[18]) عمدتاً با مبدأهایی نظیر شیء، ماده، ظرف و ویژگیهای انسان، ماهیت وجودی بخشیده میشود. بنابراین، «استعارههای وجودی درکی عمیقاً بنیادین و درعینحال خام از مفاهیم مقصد بهدست میدهند که در مرحلة بعد، مقدمات فهم استعارههای ساختاری را فراهم میکنند» (کوچش، 1398: 75). این در حالی است که استعارههای ساختاری به نگاشت عناصر تشکیلدهندة ساختار حوزة مبدأ بر عناصر حوزة مقصد اشاره دارند. بهتعبیری، ساختار حوزة مبدأ بر حوزة مقصد منطبق میشود و مفهوم مقصد را نیز دارای ساختار میسازد. برای نمونه، در «فرد غمگین پنچر است» بخشی از ساختار اتومبیل بر فرد غمگین منطبق میگردد؛ نهایتاً استعارههای جهتی میتوانند به هر یک از جهتهای بالا ـ پایین، درون ـ بیرون، جلو ـ عقب، دور ـ نزدیک و مرکز ـ حاشیه اشاره کنند. البته، استعارة ظرف میتواند نوعی حرکت و جهت را نیز در ضمن خود داشته باشد: وقع فی مأزق (افتاد در تنگنا و مضیقه)، تدَفّقُ حنین (سرریزشدن اشک شوق) که بهترتیب، به حرکت و جهت بهسوی پایین و بالا اشاره دارند. «استعارههای جهتی عمدتاً نقش ارزیابی دارند» (کوچش، 1398: 75). بهبیاندیگر، «گاهی بازنمود زبانیِ استعارة مفهومی را میتوان به دو یا چند اسمنگاشت نسبت داد و در نتیجه، آن را در بیش از یک طبقه قرار داد. جملة [در افسردگی افتادم] را در نظر بگیرید که از یکسو میتوان آن را حاصل اسمنگاشت [حالات روحی، ظرف هستند] دانست و ذیل استعارة ساختی قرار داد و از سوی دیگر، میتوان آن را حاصل اسمنگاشت [خوشحالی در بالا و غم در پایین است] و استعارهای جهتی در نظر گرفت» (افراشی، 1392: 149).
دربارة استعارة ظرف برای تصور غم، میتوان گفت که ظرف یکی از مؤثرترین حوزههای مبدأ برای درک و بیان وجود غم و مقدار آن در زبانهای فارسی و عربی است.
بهطورکلی، پژوهش حاضر بهدنبال پاسخگویی به سؤالات زیر است:
- نقشة استعاری ظرف برای فهم و بیان غم در زبانهای فارسی و عربی به چه صورت است؟
- استعارة مفهومیِ ظرف برای مفهومسازیِ غم در چه حوزههای مبدائی در زبانهای مذکور تجلی مییابد؟
- چه شباهتها و تفاوتهایی در ساختار مفهومیِ ظرفانگاری غم میان این دو زبان وجود دارد؟
- پیشینة پژوهش
در رابطه با زبان عربی فصیح، غم سهم چندانی در مطالعات زبانشناختی ندارد. از معدود پژوهشهای صورتگرفته در این زمینه ـ علاوهبر رسالهای که مقالۀ حاضر برگرفته از آن است ـ میتوان به مقالة «رویکرد مفهومی به ساختار افعالِ روانشناختی در زبان عربی»[19] از الفراوزی و مرزوق (2021) اشاره کرد. در پژوهش مذکور، بهاختصار به عشق/ نفرت، خشم/ نارضایتی، غم/ شادی، غرور/ کمرویی و... پرداخته شده و غم، خشم، نفرت و شرم جزو احساسات انقباضی و عکس آنها، جزو احساسات انبساطی طبقهبندی شده است.
پژوهشهای متعددی به بررسی احساس غم در زبان فارسی و گاه مقایسۀ ویژگیهای آن با دیگر زبانها پرداختهاند. از این میان میتوان به موارد زیر اشارهکرد:
پایاننامة «بررسی مقابلهای استعاره در زبانهای فارسی و انگلیسی بر اساس نظریۀ استعارههای مفهومی» از صراحی (1391)، به بررسی استعارههای خشم، شادی، غم، ترس و رنگ در زبان فارسی بر اساس الگوی شناختی ـ زبانی لیکاف و کوچش (1987) پرداخته و آنها را با زبان انگلیسی مقایسه کرده است. نتایج حاصل از این تحقیق شباهتها و تفاوتهای فراوانی را میان استعارههای مربوط به احساسات مذکور در این زبانها نشان میدهند.
مقالة «بیان استعاری غم و شادی در گفتار روزمره» از ملکیان و ساسانی (1392) به بررسی مفاهیم مذکور در گفتار روزمره در چارچوبی شناختی میپردازد. دادههای این مقاله از محدودۀ شهر تهران گردآوری شده است. در مجموع، تحلیل بر روی 125 عبارت صورت میگیرد که از این میان، 81 مورد به غم و 44 مورد به شادی مربوط است. آنها مشخص مینمایند که رایجترین قلمروهای مبدأ برای غم بهترتیب ویرانی، بیماری و مرگ و برای شادی، وضعیت روحی و جسمی خوب و پروازکردن/ بالا رفتن هستند.
پایاننامة «مفهومسازی استعاری احساسات در زبان فارسی با رویکردی شناختی» (مولودی، 1394)، با استفاده از روش پیکرهبنیاد و از طریق مطالعۀ استعارهها و مجازهای شناساییشده و بررسی فراوانی آنها در پیکره، انگارههای شناختی پنج احساس موردمطالعه را معرفی مینماید.
مقالة «استعارههای مفهومی غم در زبان فارسی: رویکردی شناختی و پیکرهای» از فرشی و همکاران (1398)، به بررسی چگونگی مفهومسازی استعاری حوزة عاطفی غم در پایگاه دادگان زبان فارسی میپردازد. آنها به این نتیجه میرسند که فارسیزبانان برای مفهومسازی غم بیشتر از حوزههای مبدأ ماده یا شیء، مکان و زمان، جاندار، ظرف و مظروف، تجربه و بیماری/آسیب فیزیکی استفاده میکنند. این پژوهش اندامواژة «دل» را دارای بیشترین کاربرد برای بیان و تصور غم در میان فارسیزبانان میداند.
- روش پژوهش
روش انجام پژوهش حاضر، توصیفی ـ تحلیلی و در چارچوب استعارة شناختی است. دادههای استعاری این پژوهش عبارتهای متداول و رایج در زبانهای فارسی و عربی هستند که سازوکار شناختی ظرفانگاریِ غم را نشان میدهند. بههمینمنظور، گزیدهای از عبارتهای استعاری مربوط به مفهوم غم و ناراحتی از صورتهای گفتاری و نوشتاری زبانهای فارسی و عربی و از منابع مختلف، جهت مقایسه گردآوری شده است. سپس، بر اساس نظریة استعارة مفهومی، این عبارتها مورد مطالعه و تحلیل قرار میگیرند. باید خاطرنشان کرد که منابع دادههای پژوهش حاضر، علاوهبر شرح معنی، به طرح شاهدْمثال نیز پرداختهاند و این موضوع امکانِ ذکر مثالها را برای استعارههای مطرح در پژوهش فراهم آوردهاند. این شاهدْمثالها عبارتند از: امثال و حکم تألیف دهخدا (1363) در چهار مجلد، فرهنگ امثال و تعابیر عربی ـ فارسی از ناظمیان (1393)، المنجد فی اللغة العربیة المعاصرة تألیف جمعی از نویسندگان (بیتا) و فرهنگ فارسی عامیانه از نجفی (1387).
- یافتهها
غم[20] و ناراحتی دارای ساختار مفهومی پیچیدهای هستند و طیفی از احساسات ملایم تا شدید، مثل ناراحت شدن از یک موضوع تا احساس بدبختی در زندگی را دربرمیگیرند. احساس ناراحتی و ناخشنودی گسترۀ وسیعی دارد، چراکه در دامنة دیگر احساساتِ عمدتاً منفی نیز حضور دارد؛ بهگونهایکه، در بسیاری از موارد، مرز مشخصی میان آن و دیگر احساسات نمیماند، نظیر احساس ناراحتی و گرفتگی موجود در یأس و ناامیدی، فقر و نیاز، ملال و خستگی، اشتیاق و طلب شدید، حسرت، شرم و خجالت، موردظلمواقعشدن و استیصال، بیتابی، اضطراب، بیصبری، ناراحتی فروخورده و کینه، مشغولیت فکری، چندش و اشمئزاز، مشقّت و مشکل، ترس از پیشامد حزنانگیز، خشم و حتی شادی:
اگرچه دلها پرخون است شکوه شادی افزون است[21]
شایان ذکر استکه واژههای دال بر غم، هرکدام یکی از ویژگیهای غم را در خود بازتاب میدهند. مثلاً، واژة «غصه» از غصّ[22] بهمعنای گیرکردن چیزی در حلق گرفته شده است، از آن جهتکه شخص غمگین در حالتی از غم، احساسی شبیه بهاین پدیدة تجربی را دارد. سپس، این واژه که برای این حالت از غم در عربی مستعمل شد، بهمرور تعمیم یافته و برای انواع غم به کار رفته است. هرچند در عبارت «دلِ پرغصه» ممکن است اشارتی به بنیان تجربی آن شود؛ از آنجهتکه فرد آنچه را که در گلویش انباشته و مانع میگردد، ناچار است فرو برد تا حدیکه دل پر از غصه شود.
در رابطه با غم، ریشة معنایی آن به گرفتگی جو و احساسِ فشار ناشی از آن اشاره دارد: مُستقبل مُثقَل بالغیوم (آیندة سنگینشده/ تحتفشار با ابرها)، غمّنی سفره (سفرش حال مرا گرفت/ ابری کرد)، مغموم من سلوک ابنه (گرفته/ ابری از رفتار پسرش) و برای حالتی از ناراحتی استکه گویی چیزی دل/ دنیای فرد را پوشانده و تاریک کرده و منفذ و فَرَجی به بیرون نیست که عکس آن، فرج الله الغمَّ (خدا غمش را بگشاید/ منفذ ایجاد کند) است.
4ـ1. استعارة احساس بهمثابۀ ماده درون ظرف
استعارة ظرف برای مفهومسازی مفاهیم انتزاعی متعددی به کار میرود. این استعاره در جهت درک و شناخت ابتدایی و خامِ احساس وارد عمل میشود و احساس را بهمثابة مادة درون ظرف (بدن، دل، ...) به عرصة وجود میآورد و به آن در قوۀ ادراکی و زبانی بشر هستی میبخشد. علت انتخاب شناختی و ناآگاهانة این استعاره برای احساس این استکه انسان بههنگام تجربة احساس، خود یا برخی از اعضای بدنش را ظرفی میبیند که احساس بهمثابة مادهای در او جای میگیرد. درواقع، حالتی از احساس که فرد آن را تجربه میکند، حوزة مفهومی مادة درون ظرف را در ذهن برمیانگیزاند و اینگونه است که مقصد، یعنی احساس، مبدأ را فعال میکند. سپس، ارتباطاتی میان این دو حوزه در واقعیت شناختی ذهن برقرار میگردند،. بنابراین، وجه ارتباط در استعارة شناختی صرفاً امری خیالی و توهمی نیست. در رابطه با موضوع این پژوهش، درک و تجربة ما از برخی خصوصیات مفهوم غم و ناراحتی، انتخاب برخی ویژگیهای حوزة ظرف را برمیانگیزاند و معنادار میکند.
مفهومسازی احساس با مادة درون ظرف گسترهای جهانی دارد و طبعاً از زیرساختهای نظام مفهومیِ فرهنگ/زبانهای فارسی و عربی است. باوجوداین، نوع اطلاعاتی که در حوزههای مبدأ این استعاره در هرکدام از این زبانها رمزگذاری شده متفاوت است. «احساس مادة درون ظرف است» به همان شکلِ کلی استعارة ظرف است، ولی جزییات ظرف و مظروفی، ماهیت، کمّیت و کیفیت آن دو را باید در نمودهای زبانی آن جست (یکی شاد و دیگری پر از درد و رنج، دلِ پرغصهای دارد، دلش پر است، از فلانی دلِ پری دارد). در عبارت اول، کلیت بدن بهمثابة ظرف تصور شده است و در دیگر تعابیر، دل بهعنوان ظرف معرفی شده است. کمیت مادة درون ظرف از دیگر ویژگیهای استعارة مزبور است که در این تعابیر، ظرف پر است، ولی جزئیات بیشتری نظیر ماهیت مظروف، دما و کیفیت آن مشخص نیست.
یو[23] (1995: 77) میگوید که «وقتی بدن ظرف است، سیالی که سرریز میشود با سهولت بیشتری دیده میشود، نسبت به زمانی که قلب ظرف است، زیرا قلب یک عضو داخلی است و آنچه از آن لبریز میشود به درون بدن میریزد». نمودهای زبانیِ «غم سیالی در قلب است»، چه در زبان عربی و چه در زبان فارسی، صحت این گفته را تأیید میکنند، چراکه شدت غم در عباراتی که برآیندِ سرریزشدن قلب هستند در مقایسه با عبارتهایی که برآیندِ سرریزشدن بدن هستند، چندان آشکار نیست. مثلاً، شدت غم در تعبیری نظیر دل پر درد؛ ملأ الغمُّ قلبَه (غم قلبش را پر کرد) میتواند دروندادتر و نهانیتر از تعابیری مانند جانش به لبش رسید؛ علته السَّآمة (ناراحتی و کلافگی از او بالا رفت؛ یعنی او را فراگرفت) باشد.
4ـ2. استعارة غم بهمثابه ماده درون ظرف
چنانکه اشاره شد، استعارة ظرف یکی از بنیادیترین حوزههای مبدأ و سازوکارهای شناختی احساس است. این استعاره به تعامل احساس (بهمثابة ماده) با حوزة روانشناختی فرد (بهعنوان ظرفی که در طول زندگی فرد و در ارتباط با متغیرهای جسمی و محیطی بیشماری شکل گرفته است) اشاره دارد. برخلاف مفهوم ظرف در جهان واقعی، ظرف ذهنی فرد شیئی جامد و غیرقابلتغییر نیست، بلکه در تعاملی دوسویه با احساس قرار میگیرد: هم احساسِ فرد باتوجهبه نوع واکنش ظرفیت روانشناختی شکل میپذیرد و هم ظرفیت فرد در نتیجۀ تعامل با احساس دچار تغییر میگردد. بهبیاندیگر، احساس در درجۀ اول نوعی انفعال و تغییر استکه امکان دارد به انعطاف به مفهومِ ظرفیتسازی و سازشپذیری منجرگردد. بررسی نمودهای زبانی نشان میدهد که ظرفِ غم، مفهوم انعطاف و تابآوری را دربرندارد: منقبض میشود/ تنگ میگردد/ سرریز میکند/ پر میشود/ میترکد. این تعابیر به ظرفیتناپذیری ظرف در غم اشاره دارند. برای مثال، کمی ظرفیت داشته باش و زود به خودت نگیر؛ یعنی زود ناراحت نشو.
از نظر فرهنگی، دو دیدگاه راجعبه ظرف وجودی افراد و امکان قضاوت و ارزیابی آنها وجود دارد. یکی اینکه «ظرف وجودی همگان یکاندازه است» و تفاوت را باید در عوامل محیطی جستوجو کرد؛ یعنی چنانچه افراد در شرایط یکسان قرار بگیرند، عکسالعمل نسبتاً مشابهی حاصل میگردد: تا با کفشهای کسی راه نرفتی قضاوتش نکن.
دیدگاه دیگر اینکه، ظرفِ روانشناختیِ احساس، در میان همگان یکاندازه نیست و هر فردی ظرفیتی دارد، ولی کسی بر ظرفیت دیگری آگاه نیست و این موضوع قضاوتِ توان دیگران را غیرممکن میسازد *لا یکلّف الله نَفسا إلّا وُسعها* (بقره/ 286) (خداوند هیچکسی را جز بهقدر ظرفیتش/ توانش مکلّف نمیکند).
در رابطه با ساختار شناختیِ ظرف برای تصور غم، باید گفت که این ساختار، هندسة شناختی نسبتاً پیچیدهای دارد. تعدادی از عبارات، غم را مادهای درون ظرف میدانند که جزئیات آن از طریق نمودهای زبانی آن آشکار میگردد، مثلاً «غصهخوردن» در فارسی، راهیافتن مادة غم به دل را صراحتاً از طریق خوردن توضیح میدهد. بنابراین، فرد فارسیزبان غم را میخورد و غم نوعی خوراک است.
در زبان عربی این موضوع مقداری متفاوت مینماید؛ بدینصورتکه غم در ابتدا، چشیدنِ مادهای ناگوار یا آن مادهای است که فرودادن آن دشوار است و در گلو انباشته و موجب انسداد حلق میشود (غصّ، شجا، جرِض و... (در گلویش گیر کرد، گلویش بند آمد)) و ممکن است فرد آن را فرو دهد، مانند بلع إهانة (اهانتی را قورت داد/ بلعید) و اینگونه غم مادهای درون ظرف میگردد.
در برخی عبارات، آنچه بهعنوان ناراحتی و غصه چشیده میشود با مادهای بسیار داغ یا تلخ تصور و تعبیر میشود؛ یعنی سیالی که کیفیت آن بهگونهای است که بهسختی میتوان از آن چشید، چه برسد که بتوان آن را خورد. چشیدن باتوجهبه مقدار کم آن، ماهیت غیرقابلتحملِ آنچه چشیده میشود را برجسته میکند. طبق عباراتی که در ذیل میآیند، گویی مادۀ غم آنقدر داغ (عذاب) یا تلخ (مُرّ) است که چشیدن آن زجرآور است: أذاقه العذابَ (به او عذاب چشاند)، أذاقه الأمَرَّین (دو تلخ را به او چشاند)، ذاق العلقم منه (از او تلخی چشید)، جرّعه العذاب (به او عذاب را جرعهجرعه چشاند)، تجرّع کأس الهزیمة (جام شکست را چشید). در این عبارات، ذرهذره و پیوسته زجرکش کردنِ فرد برجستگی دارد؛ در همین زمینه در زبان فارسی «جام زهر را سر کشید» وجود دارد.
در زبان فارسی نیز، «بغض» به همان معنای گرفتگی و فشردگی گلو نمود زبانی دارد که عمدتاً راهحلش ترکیدن و گریة انفجاری است (چیزی توی گلویت نیست، این بغض است که جمع شده، یکذره دیگر گریه بکنی خوب میشوی). در عبارات عربی، غالباً بر فرودادن آن تأکید میشود. نتیجه اینکه، فرد عربزبان راهحل را در فرودادن غصه برای راحتشدن از آن میداند و فارسیزبان، در نخوردنِ آن (غصه نخور). در رابطه با همین معنا، میتوان گفت بر عکسِ فرد غمگین، فرد شاد محدودیت و مانعی در حلق ندارد: استساغ أمرا، عَرضا (موضوع یا پیشنهاد برایش خوراکی گوارا بود که بلعش آسان باشد). بدین معنا که از آن موضوع با خشنودی استقبال کرد یا (هنیئا مریئا) که جهت لذتبردن از چیزی گفته شود و به همان معنای خوشگواری اشاره دارد.
آنگونه که از عبارات برمیآید، سخنگویان زبانهای عربی و فارسی بر اینکه «غصه، مادهای خوردنی/ چشیدنی/ بلعیدنی است»، تقریباً اتفاقنظرِ شناختی دارند، ولی بههنگام بیان آن به دو صورت تعبیر میکنند؛ یعنی فرد عربیزبان، ناراحتی را آن چیزی میداند که راه گلویش را میبندد و ناچار است آن را فرو دهد. همچنین، برای بیان آن تعابیر متعددی دارد که خود نشان از برجستهسازیِ این حالت تجربی دارند: غصّنی هذا الخبر (این خبر گلویم را بند آورد)، ورد علی من أمر رفیقی ما شجانی (دربارۀ رفیقم خبری آمد که در حلقم گیر کرد)، حال الجریضُ دون القریض (گلوگرفته، شعر و قریضه نتواند)، بلع إهانة (اهانتی [که در گلویش گیر کرده بود] را قورت داد). همگی این موارد به گیرکردن چیزی در گلو اشاره دارند. این در حالی است که فرد فارسیزبان بهصراحت واژة خوردن را به کار میبرد (غصهخوردن/ افسوسخوردن/ حسرتخوردن/ حرصو جوشخوردن). ماهیت این خوراکی تقریباً نامشخص است، اما برخی عبارات نشان میدهند که این خوراکی مضر و آسیبرسان است و گاهی دل را خون میکند، نظیر خونِ دل/ جگرخوردن؛ یعنی خوردنِ مادهای که مایۀ زخمی و خونشدنِ دل است.
تعبیرِ خوردن برای غصه در زبان فارسی میتواند از آن جهت باشد که فرد مادامیکه غمگین است، گویی مدام غصه میخورد، سیر است و میل به غذا ندارد. بهعبارتی، بهجای غذا، غصه میخورد؛ بدینصورتکه فرد مدام بغض گلویش را فرو میبرد و با هر نفسِ توأم با بغضی که فرو میدهد گویی لقمهای ازجنس غم میخورد و بهجهت انباشت مادة غم در دلش، احساس سیری و امتلاء میکند (اینقدر غصه خورده که نیقلیون شده). خوردن و درعینحال، نیقلیونبودن، که شیئی توخالی است، نشان از واقعیت شناختی ـ تصوریِ امتلاء دارد، نه واقعیت خارجی ـ مصداقی آن، چراکه در این حالت، فرد غذایی در درون ندارد. باتوجهبه مفهوم «خوردن»، خوردنِ جامد و سیال مفروض است. کمااینکه برخی عبارات بهوضوح غصه را غذا تعبیر میکنند: پیش هرکس و ناکس سفره دلش را باز میکرد؛ یعنی دلِ پرغصه، سفرة پر از غذا است.
برخی عبارات از راهیافتنِ مادة غم به دل، از راه دیگری پرده برمیدارند. بدینصورتکه غم دل را زخمی میکند و از آن زخم، خون به درون دل تراوش میکند و اینگونه دل پر میگردد از سیالی که خون است (دلِ پرخونی دارد، دلش یک کاسة خون بود، دلم/ جگرم خون شد). در اینجا، مادة درون ظرفِ دل خون است، گاهی غذاهای متنوع است (سفرۀ دل[24])، گاهی مادهای که در زبان فارسی ظرف را پر کرده، جان است (جونبهسر شده، جونش به لب رسیده؛ یعنی در شُرُفِ مرگ است).
برای مفهومِ دلخونشدن در عربی این عبارات وجود دارند: انفطر قلبُه دَما (دلش شکست و خونی شد)، قطرَ قلبُه دما (دلش خون چکید)، خَطبٌ یُدمی الفؤاد (مشکلی که دل را خون میکند)، إهانة مُدمیة (اهانت خونکننده)، قرِح قلبُه من الحزن (دلش از غم زخم شد)، دفع فیه دمَ قلبه (خون دل در آن راند). خونشدن دل، گاهی به شکستهشدن آن با عاملی خارجی ـ و نه فرودادن چیزی آسیبزا ـ اشاره دارد، نظیر هدفِ تیر قرارگرفتن و اصابت، مانند آنچه در مفهوم واژة «مصیبة» میبینیم؛ یعنی غم تیری است که فرد یا عضوی از او، نظیر قلبش را هدف قرار داده، به آن اصابت کرده و زخمیاش میکند.
همچنین، تعابیری نظیر «خونگریهکردن» میتوانند به این نکته اشاره کنند که این خون، خونِ دلی زخمی است که از چشم جاری میگردد: إذا قَرِحَ الجنان بکت العینان (وقتی دل زخمی شود چشم اشک میریزد)، بکی هفوةً بدموع من دَم (او ناگهان با اشکهایی از خون گریست)؛ در زبان فارسی (خون گریه میکرد). بهتعبیری، خونشدن اشک، ناشی از یک قلب زخمی و شکسته است و اشک خونین از سرریزشدنِ خون دل حکایت دارد. استعارة شناختی خونگریهکردن میتواند به این مسأله اشاره داشته باشد که تصور شناختی الزاماً مطابق با واقعیت فیزیولوژیکی نیست، چنانکه از نظر ذهنی ـ زبانی[25]، چشم به دل راه دارد و اشک آن سرریزشدنِ سیالِ دل است.
در زبان فارسی، تعبیر «یک چشمش اشک است، یک چشمش خون» وجود دارد که در عربی متناظری برای آن نیافتیم. در این استعاره، غم امتلای همزمان دو چشم بهمثابة دو ظرف است؛ یکی از مادة اشک و دیگری از خون.
بخش بزرگی از عبارات برآمده از استعارة «غم مادة درون ظرف است»، دل را بهعنوان ظرف معرفی میکنند. کمااینکه، در زبان فارسی به فرد غصهدار دلداری (دل+داشتن) میدهند که در این تعبیر نیز، دل بهعنوان ظرف معرفی میشود. گویی، به فرد میگویند ظرفیت دل خود را بیشتر کند تا بیشتر تاب آورد و همچنین، میتواند بهاین معنا باشد که دل داشته باشد؛ یعنی شجاعت و جسارتِ رویارویی یا عبور از محنتهایش را داشته باشد: أظهر شجاعة عند المصیبة (بههنگام مصیبت شجاعت نشان داد).
باوجوداین، نقشة استعاری ظرف استلزاماتی دارد، نظیر دربداربودن و باز یا بستهبودنِ درب ظرف که برای تصور غم، درب آن گاهی باز میشود و سیال درون آن سرریز میکند؛ یعنی بهصورت اشک جاری میگردد یا با حرفزدن تخلیه میشود (این را به ناظم گفتم که سر دردِ دلش باز شد؛ حرف زدم خالی شدم)، پس دردِ دلکردن، بیرونریختن مادة غم و کاهش آن است؛ در زبان عربی: فتح صدرَه/ قلبَه له (سینهاش/ قلبش را برایش باز کرد)، فَضَّ الجِرابَ (کولهاش را باز کرد). در بعضی موارد، درب باز نمیشود: انغلق علی نفسه (در را بر خودش بست؛ یعنی منزوی شد). در اینگونه موارد، انفجار و ترکیدن نیز قابلتصور است (دلم دارد میترکد، ناگهان بغضش ترکید)؛ در زبان عربی: انفجر بالعویل، فانفجر بالبکاء، انفجر بالنّحْب (به ناله/ گریه/ هِق هِق ترکید یا منفجر شد)، فقع فلان (فلانی ترکید). مطابق با این تعابیر، مادة درون ظرف میتواند خون، اشک، جان، ناله وشیون و حرف باشد و یا ماهیت آن نامعلوم باشد.
دربارة انفجار، «این مفهوم استعاری در حقیقت برگرفته از دانش عمومی ما نسبت به جهان اطراف است: هنگامیکه مایع یا گاز در محفظهای قرار داده و گرم شود، مولکولهای آن منبسط میشوند و این مسأله باعث افزایش فشار درونی ظرف خواهد شد. اگر این وضعیت ادامه پیدا کند، منجر به انفجار میگردد» (صراحی، 1391: 118). در واقع، همانطورکه پیشتر اشاره شد، درک و تجربة ما از برخی خصوصیات مفهوم غم و ناراحتی، انتخاب برخی ویژگیهای حوزة ظرف را برمیانگیزاند. در اینجا و درمورد مفهوم انفجار، نوعی از ارتباط و همبستگی وجود دارد که عرصة آن، محیط است؛ یعنی نوعی پیوستگی را میان برخی رخدادهای محیطی میبینیم و تجربه میکنیم. بهعنوانمثال، انفجار و ترکیدن با افزایش حجم و انبساط مرتبط هستند (شبیه نیستند). این نوع ارتباط، استعارة مفهومی «انفجار، حجم/ انبساط است» را میسازد. همین استعاره است که نمودهای زبانیِ «انفجر بالعویل، بغضش ترکید» را معنادار میکند.
گاهی عواطف بهمثابة ماده از طریق سرریزکردن و گریه و حتی انفجار خالی نمیشوند، بلکه سرکوب شده و به ناخودآگاه میروند. به نظر میرسد مفهوم سرکوبشدگی با صبوری فرق دارد، چراکه در صبوری، فرد حلشدن مشکل را در نظر دارد و با هدف حل مسأله، تحمل میکند و نیز ماهیت مشکل برایش مشخص است. این در حالی است که عاطفة سرکوبشده، به حالتی زمینهای و مبهم بدل گشته و فرد ممکن است متوجه نباشد که مشکلی دارد و اینکه علت یا راهحل آن چیست: کبتَ غیظَه، ألمه، نحیبَه، عواطفَه (خشمش/ دردش/ نالهاش/ عواطفش را سرکوب کرد) یعنی درش را باز نکرد که خالی شود.
از دیگر استلزامات استعارة مادة درون ظرف، کمیت آن است که در غم بیشتر تأکید بر پربودن ظرف میشود. نمودهایِ زبانیِ «غم امتلاء است» در زبان عربی عبارتند از: وقلبی مُترعٌ بالألم والحزنِ والأسی (قلبم پر از درد و غم و تاسف است)، تدَفّقُ حنین، وَّأَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَنًا (چشمانشان پر از اشک اندوه میگردد)، کظّ الغیظُ صدره (ناراحتی و کینه سینهاش را پر کرد). در این نمودهای زبانی، ظرف قلب، کلیت بدن، چشم، سینه یا عضوی نامعلوم است و همانطورکه اشاره شد، طبق گفتۀ یو (1995)، امتلای اندامهای درونی کمتر از اندامهای بیرونی یا کلیت بدن ابراز دارد.
در عبارات فوقالذکر دیدیم که غم میتواند امتلاء باشد، شادی نیز در برخی عبارات با امتلاء مفهومسازی میگردد (مملؤ از شادی). تفاوت در اینجاست که فرد شاد با وجود امتلاء، احساس سبکی میکند، نه سنگینی. این ماده و امتلاء در فرد شاد تولید نیرو و انرژی میکند؛ بهگونهایکه روی پایش بند نمیشود و میخواهد پرواز کند. بالعکس، فرد غمگین، در عین امتلاء، خالی از انرژی، رمق، جان، نا و توان است؛ یعنی مادة موجود در استعارههای زبانیِ غم منفی، مضر و سنگین ارزیابی میگردند (دلم پر بود، حرف زدم سبک شدم)[26].
از دیگر استلزاماتِ ظرفانگاری دل، بزرگی و کوچکی آن است که در غم ممکن است گنجایش کمِ ظرف موردنظر باشد. مثلاً، به کسیکه شوخی را برنمیتابد میگویند «فلانی بیظرفیت است»؛ یعنی ظرف روانش کوچک است و زود ناراحت میشود. همانطورکه پیشتر اشاره شد، به فرد غصهدار نیز دلداری (دل+داشتن) میدهند؛ گویی به فرد میگویند ظرفیت خود را بیشتر کند تا بیشتر تاب بیاورد.
برخی عبارات بیانگر ویژگیهای ظرفاند، بدون الزامِ وجودِ مظروف یا تصور آن: دلنازک [دلنازک شدی؛ یعنی دلت قطر و ضخامتی ندارد و زود میشکند]، دلشکسته، روزگار من را شکسته؛ در زبان عربی: رقَّ له (برایش نازک شد)، صدَّع خاطرَه، کسر خاطره (خاطرش را شکست)، مشهد تتصدّع له القلوب، کان منظره یَفطُرُ القلوب (منظرهای که قلبها برایش میشکنند)، تنفطر لرؤیته الأکباد (جگرها بهخاطر مشاهدهاش میشکنند)، هاض الحزنُ قلبَه (غم قلبش را شکست)، حطّم القلبَ (قلب را در هم شکست)، مکسورُ الخاطر (شکستهخاطر)، قلب کسیر (قلبی شکسته). در اینجا، این ظرف و خصوصیات آن، نظیر شکنندگی است که برجستگی دارند. از نظر فرهنگی، دلشکستگی و غم میتوانند بهعنوان فضیلت و ارزش ارزیابی گردند: معرفت در دل شکسته طلب (دهخدا، 1363، ج4: 1717).
در عبارات مذکور، غم میتواند برخوردی باشد میان ظرف روانی فرد و علت، چراکه شکستن استلزامِ برخورد و ضربهخوردن است: ضربة روحی، زود بهش برمیخورد.
برخی از دیگر عبارات بیانگر ویژگیهای مظروفاند، نظیر یکی از استلزامات سیال که خالص، شفاف و درخشانبودن یا کدر و آمیختهبودن آن با عناصر دیگر است. درواقع، خلوص سیال نشان از شادی یا دیگر مفاهیم مثبت دارد: سعادة لایشوبها شائبٌ (سعادتی که چیزی آن را نمیآلاید). همچنین، راهیافتنِ ناخالصی، آمیختگی و تکدر نشان از غم و مفاهیم منفی دارند: اختلج غمًّا (غم به او راه یافت و متلاطم شد)، خالجه شعورٌ بالسُّویداء (احساس ناراحتکنندهای به او راه یافت؛ یعنی دست داد)، رنق العیشُ (زندگی زلال/ خالص شد)، فرح مُعکَّر (شادی ناخالص و آشفته)، عکّر صَفوَ الحیاة/ العیش (صفای زندگی را به هم زد)، لم أقل شیئا یُکدِّرک (چیزی نگفتم که مکدّرت کند)، کدّره فشلُه (شکستش مکدّرش کرد). تعابیری نظیر «خالجه ... » و «عکّر صفو ... » راه کدرشدن سیال را توضیح میدهند؛ یعنی اولی از طریق راهیافتنِ باریکهراهی به خلیج ذهن از دریای بزرگ غم و تشویش و دیگری بهصورت ابریشدن جو.
مکدرشدن در زبان فارسی نیز بهصورت چرکگرفتنِ ظرف بیان میگردد، بیآنکه به وجود مادهای در دل یا مختلط و چرکشدنِ آن اشارهای داشته باشد: دلم را چرکین میکردند، خاطرتان مکدر نشود، سخت مکدر شد. گاهی گفته میشود «از گرفتاری خلاص شدم»؛ گویی اسارت و گرفتاری ناخالصی است و خلاصی و آزادی، خالص شدن است. مفهوم صفا (صاف بودن) نیز به خلوص نزدیک است که از خصوصیات سیال است، حال سیال مایع باشد یا گاز (هوا/ جو) که در زبان فارسی نیز برای بیان حال خوش از آن استفاده میگردد، نظیر: فلانجا صفا دارد، فلانی صفا میکند. نتیجه اینکه، غم میتواند ناخالصی و تکدُّر سیال (مایع، هوا) یا ظرف حاوی آن باشد.
گاهی جای ظرف و مظروف بدل میگردد و شدت غم با وفور آن فهم و بیان میشود؛ بهگونهایکه این آدمی استکه در دریای غم غرق میگردد: غرق فی البؤس (در ناامیدی غرق شد)، غاص فی آلامه (در دردهایش فرو رفت)، ألقتهم المصیبة فی غمٍّ عظیم (مصیبت آنها را در غم بزرگی انداخت)، عائلة فی شَقاء (خانوادهای در بدبختی)، وقع فی مأزق، غمره حزن (غم او را فراگرفت)، *لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی کَبَدٍ* (بلد/ 4) (انسان را در رنج آفریدیم). عبارت اخیر نشان میدهد که باتوجهبه بخشی از فرهنگ، ماهیت زندگی انسان ظرفی پر از درد و رنج است.
جابهجایی ظرف و مظروف در زبان فارسی نیز وجود دارد: افتاد تو بدبختی، به درک[27]، غرق بدبختی شد، تا خرخره تو لجن و بدبختیام، هرچه دست و پا میزند به جایی نمیرسد (حرکت و جهت نیز دارند).
گاهی غم، نه بهعنوان سیال (که مفهوم شدت در آن با بیشتر و کمترشدن مقدار نشان داده میشود، نظیر «خیلی غمگینام؛ خیلی غم دارم»)، بلکه یا بهعنوان واحدی قابلشمارش تصور و بیان میشود (نظیر «دردِ دلهایم یکی و دو تا نیست»)، یا بهعنوان جسمی که حجم میپذیرد و مفهوم شدت با بزرگتر یا کوچکترشدن حجم آن بیان میشود: أصغرُ الهموم (کوچکترینِ غمها)، أصابتهم عظیمة (غم بزرگی به آنها اصابت کرد/ خورد).
استعارة سیال درون ظرف ـ همانطورکه پیشتر گفته شد ـ استعارة عامی استکه دربارۀ دما و عامل افزایش سطح سیال توضیحی نمیدهد. از لحاظ فرهنگِ طب سنتی، دمای ظرف اگر دل باشد، بهتر است مطبوع و ملایم باشد، نه داغ (حرفهاش دلگرمم کرد)، چراکه داغی نشانۀ غم است (جگرم سوخت) و نه سرد (دلسرد نشو). ازسویدیگر، خنکی که ملایم است برای حال خوب نمود زبانی دارد: دلم خنک شد، روی جگرم آب خنک ریختند، خنک آن دم ...، ولی در زبان عربی سرمای زیاد ظرف برای بیان شادی و راحتی به کار برده میشود: ثلج به صدره (سینهاش با آن سرد شد/ یخ کرد)، هذا خبرٌ ثلجت به نفسی (این خبری است که وجودم با آن سرد شد)، لیلةٌ باردةُ العیش (شبی سرد ـ زندگانی یعنی خوش).
باید افزود که «سیال داغ درون ظرف» در عربی برجستگی بیشتری دارد: جاش الهمُّ فی صدره (غم در سینهاش جوشید)، شفی غِلّه (سوز دلش را شفا داد؛ یعنی سرد کرد)، عذاب غلیظ [غلظت از ویژگیهای سیال است و میتواند استلزام سیال داغ باشد])، البته جوشش احساس یا «جیشان الشّعور» لزوماً داغی سیال را نمیرساند، بلکه نشانگر جوشش، فوران، بههیجان آمدن و جنبش استکه میتواند بهجهت عامل فشار باشد. باوجوداین، دیگر عبارتهای زبانی، نظیر برّد الألمَ (درد را سرد کرد؛ یعنی آرام کرد)، حرّت کبدُه (جگرش داغ شد) نشان میدهند که در مواردی عامل داغی نیز برجسته است.
در تعبیری نظیر «تو دلم آتیشه» (فی قلبه حُرقةَ الألم)، عدول از سیال داغ درون دل به خود آتش در ظرف دل، میتواند جهت افادة شدت بیشتر غم باشد، چراکه عمدتاً این سیال استکه میتواند درون ظرف دل جای گیرد که عدول از آن میتواند جهت ارائۀ مفهومی باشد که شدت آن بیشتر است. گویی، بهجای حرارت غیر مستقیمِ آتش و گرمکردن سیال دل، آتش در خود دل برپا شده است.
4ـ3. استعارة غم بهمثابه ظرف فشرده (ظرف منقبض یا بسته + تاریکی)
لیکاف و جانسون (1395) میگویند «شادی به ... احساس کلی انبساط گرایش دارد. بهطورکلی، این موضوع میتواند مبنایی را برای استعارههای «شاد عریض[28] است» و «اندوهگین باریک[29] است» فراهم سازد» (لیکاف و جانسون، 1395: 37): لم یَنبسط طوال السَّهرة (در طول شب منبسط نشد؛ یعنی شاد نشد)، هذه الزیارة لاتبسُطنی إطلاقًا (این دیدار مایۀ انبساطم نمیشود؛ یعنی خوشحالم نمیکند).
شادی در عباراتِ متضمنِ انبساط صورت یا همان باز شدن گرههای آن، به برق افتادن چهره و نور نیز اشاره دارد؛ یعنی وقتی میگوییم صورت فرد باز شد منظور روشنشدن هم است، چراکه وقتی حالت عبوس صورت که آن را کدر میکند زایل میگردد، چهره درخشان میشود. در گرفتگی چهره برای غم نیز علاوهبر انقباض، تیرگی و گرفتگی یا تاریکی نیز وجود دارند.
تعیین عنوانی برای استعارة دیگریکه در اینجا به آن میپردازیم چندان ساده به نظر نمیرسد، در واقع تعداد زیادی از دادههای فارسی و عربی، غم و وضعیت ناخشنود را با مفاهیم گرفتگی و تنگی مفهومسازی میکنند، گویی از آن جهتکه نیرویی وجود فرد را همچون ظرفی (بدون برجستگی مظروف) بفشارد.
دقت در استعارههای ورای این تعابیر، نوعی فشار فیزیکی را نشان میدهد که گاهی خود فرد یا اندامش در اثر فشار باریک میگردد و گاهی این محیطِ فرد استکه تنگ و فشرده میگردد و اینگونه فضا بر فرد تنگ میآید. برخی از این تعابیر برای اشاره به مفهوم گرفتگی، به احوالات جوی و تاریکی اشاره دارند که البته مبدأ احوالات جوی، خود نیز میتواند مفهوم فشار فیزیکی را در بر داشته باشد. درواقع، پوشیدهشدنِ آسمان با ابر و تاریکی فضا باعث میگردد فرد در دلش نوعی فشار را تجربه کند و حس کند فضا به او فشار آورده است (دلم گرفته است، حالش گرفته بود، دل آدم میگیرد، چه خانة دلگیری، ازت دلگیرم، چه گیری افتادهام!، خلقم تنگ بود، دلتنگم، بهتنگ آمده بود). در زبان عربی: یُضایقُنی بثرثرته (با پرحرفی مرا به تنگ میآورد)، ضاق صدرُه (سینهاش تنگ شد)، ضاق بالأمر (با این موضوع تنگ شد/ به تنگ آمد)، ضایق النّاسَ بمشاکله (با مشکلاتش دیگران را در تنگنا قرار میداد)، کلام مُضایِق (کلامِ بهتنگآور)، تضایق فی هذا الجوّ المُغِمّ (در این هوای ابری [خُلقش] تنگ شد)، ضیِّقُ الخُلُق (خُلق تنگ)، ضاقت الدّنیا فی عینَیه (دنیا در چشمانش تنگ شد؛ یعنی کوچک شد)، مُنقبض الصّدر (فشردهسینه یعنی گرفته)، انقباض القلب (فشردگی قلب)، قبَّض وجهه (چهرهاش را منقبض کرد/ در هم کشید)، انکمشت أساریر وجهه (خطوط چهرهاش در هم رفت)، انکمش علی نفسه (بر خود جمع شد/ کوچک شد؛ یعنی منزوی و گوشهگیر شد)، شابٌّ منقبض (جوان منقبض؛ یعنی گرفتهحال).
- بحث و نتیجهگیری
نقشة استعاری ظرف، بدین صورت استکه غم در ابتدا چشیدنِ مادهای ناگوار است (أذاقه الأمَرَّین، ذاق العلقم منه، أذاقه العذابَ)؛ یا مادهای است که مایۀ انسداد حلق میشود و فرودادن آن دشوار است (غصّ، شجا، جرِض و...)، اما ممکن است فرد آن را فرو دهد (بلع إهانة). نتیجه اینکه، غم مادهای درون ظرف است، سپس ظرف تحتفشار قرار میگیرد، مادة درون آن به سمت بالا میآید، ظرفیت ظرف تمام میشود و ماده به لبۀ ظرف میرسد (وقلبی مُترِعٌ بالألم والحزنِ). حال اگر درب ظرف باز شود (سر دردِ دلش باز شد؛ فتح صدرَه/ قلبَه له، فَضَّ الجِرابَ)، غم بهصورت سخن گفتن یا اشک سرریز میکند، وگرنه ظرف منفجر میشود (انفجر بالعویل/ بالبکاء/ بالنّحْب، فقع فلان).
این ظرف گاهی عمیق است (حُزن عمیق، أصاب فلانا فی صمیم شعوره) و گاه کدر (لم أقل شیئا یُکدِّرک)، گاه ممتلئ است (وقلبی مُترِعٌ بالألم) و گاهی خالی (خلا قلبه من الهمّ). گاهی درب دارد و باز میشود (فتح صدرَه/ قلبَه له) و گاهی باز نمیشود و احساس، سرکوب و سرخورده میشود (انغلق علی نفسه بعد وفاة والده؛ کبتَ ألمه/ نحیبَه) و چون عقده [متضمن مفهوم انباشت و انبساط] در دل میماند.
گاهی ظرف نازک میشود و میشکند [بدون الزامِ وجودِ مظروف] (رقَّ له، صدَّع خاطرَه، مشهد تتصدّع له القلوب، مکسورُ الخاطر، قلب کسیر)، یا داغ میگردد (حرّت کبدُه، أحرق فلانا باللّسان)، یا ذوب میشود (ذابَ حسرةً وأسًی، أذابه الغمّ)، یا عاملی آن را میفِشُرَد و باعث انقباض و تنگیِ آن میگردد (کلام مُضایِق، ضاق صدرُه، مُنقبض الصّدر، انقباض القلب، قبَّض وجهه، شابٌّ منقبض، وقع فی مأزَق)، بنابراین گاهی این خود ظرف استکه تحتفشار قرار میگیرد و نه سیال درون آن.
برخی عبارات بیانگر ویژگیهای سیالاند، نظیر خالص، صاف، شفاف و درخشانبودن یا کدر و آمیختهبودن آن با عناصر دیگر. در واقع، خلوص سیال نشان از شادی یا دیگر مفاهیم مثبت دارد (سعادة لایشوبها شائبٌ) و آمیختگی و تکدرِ آن، نشان از ناراحتی و پریشانخاطری (خالجه شعورٌ بالسُّویداء، لم أقل شیئا یُکدِّرک)، کمااینکه برخی نمودهای زبانی به غلظت ـ که آن نیز از ویژگیهای سیال است ـ اشاره میکنند (عذاب غلیظ).
باید افزود که در برخی عبارات، سیال فقط تحتفشار قرار میگیرد (بدون ذکر حرارت)، ولی در برخی دیگر، از جوششِ سیال که عامل حرارت نیز در آن بارز است، تعبیر میشود که این بخش در زبان عربی برجستگی بیشتری دارد (جاش الهمُّ فی صدره).
همچنین، گاهی جای ظرف و مظروف بدل میگردد و شدت غم با کمیت و وفور سیال فهم و بیان میشود؛ بهگونهایکه این فردِ غمگین استکه در سیال غم غرق میگردد (غرق فی البؤس، غاص فی آلامه).
از دیگر نتایج پژوهش حاضر میتوان به این نکته اشاره کرد که سخنگویان زبان عربی غم را عمدتاً مادهای میدانند که گلو را بند میآورد، نظیر غصّ، شجا، جرِض و ...؛ یعنی این انسداد حلق استکه برجستگی دارد، درحالیکه فرد فارسیزبان، غم را عمدتاً لقمههای خوراکی میداند که آن را میخورد و سختی قورتدادن در آن برجستگی ندارد. باوجوداین، این خوراک در دل (معده) انباشته میگردد (غصه خوردن، سفرة دل) و این اندام را تحتفشار قرار میدهد (دلم دارد میترکد)، یا اینکه این خوراکی باعث آسیب و زخم دل (معده) میگردد (خونِدلخوردن)؛ یعنی خوردن غم که مایة خونشدن دل است. استعمال صریح فعلِ «خوردن» برای غم در زبان عربی تناظر ندارد، درحالیکه در زبان فارسی، این فعل فعلِ ملازمِ آن است (غصهخوردن). در نتیجه، فرد عربزبان راهحل را فرودادنِ غصه میداند و فرد فارسیزبان، در نخوردنِ آن. همچنین، برجستگی مفهوم خوردن در زبان فارسی و نیز عمیقتربودن محل قرارگرفتن خوراک (یعنی دل/ معده) نسبت به گلو، میتوانند نشانگر تأکید بیشتر بر عمق و درونگراتربودن فرهنگ فارسی باتوجهبه این بخش از نظامِ شناختی باشند.
[1]. metaphor
[2]. Hawkes, T.
[3]. Johnson, M.
[4]. cognitive approach
[5]. source domain
[6]. target domain
[7]. cognitive metaphor
[8]. mapping
[9]. basic
[10]. non-basic
[11]. conceptualization
[12]. Kövecses, Z.
[13]. Lakoff, G.
[14]. conventional metaphors
[15]. structural metaphor
[16]. ontological metaphor
[17]. orientational metaphor
[18]. emotional concepts
[19]. مقاربة تصوریة معرفیة لبنیة الأفعال النفسیة فی اللسان العربی قضایا ونماذج.
[20]. از واژههای اصیل فارسی برای بیان غم و ناراحتی، میتوان به دُژَم و تنگدل اشاره کرد که دیگر استعمال ندارند. فردوسی میسراید:
جهاندار نپسندد از ما ستم که ما شاد باشیم و دهقان دژم
[21]. شعر از هوشنگ ابتهاج (سایه).
[22]. غصَّ: چیزی در گلویش گیر کرد که مانع از تنفس شد: «غصّ بالطعام، بالماء». (مجموعة من المؤلفین، بیتا: 1056)؛ غُصَّةٌ فی حلقه: استخوانی است در گلوی او، مایة ناراحتی اوست، نمیگذارد آب خوش از گلوی او پایین برود (ناظمیان، 1393: 267).
[23]. Yu, N.
[24]. دل در فارسی بهمعنای درون است و بهاقتضای مقام گاهی به معده و گاهی بر قلب اطلاق میگردد.
[25]. mental- linguistic
[26]. در «حرفش روی دلم موند»، ثقلِ غم بهجهت فشار از سوی باری است که روی دل قرار گرفته و نه از مادة درون آن.
[27]. هبطَ إلی الدَّرک الأسفل.
[28]. wide
[29]. narrow