Document Type : Research Paper
Author
Associate Professor, Department of Persian Language and Literature, University of Mazandaran, Babolsar, Iran.
Abstract
Saussure, the founder of the new linguistics, opened a new chapter in the contemplation of language and influenced the different intellectual and linguistic currents of the 20th century. Gadamer, on the other hand, is the most important figure of philosophical hermeneutics who, by putting language at the center of it, has come up with a new scheme of understanding the event. Since these two thinkers have analyzed and discussed common themes around language In this research, we aim to design and compare Saussure and Gadamer's linguistic views on topics such as: The nature of language, the sign of language, the instrumentality or non-existence of language, human society (tradition) and language, Lange and Parol, definition and status of symbols,, speech and writing, diachrony or . or synchrony studies of language, etc. Illustrate the similarities and differences of their views and open new horizons in linguistic contemplation with linguistic and philosophical perspectives
Keywords
- مقدّمه و بیان مسأله
مفهوم «زبان» و عناصر مربوط به آن در قرن بیستم در کانون تأمّلات بزرگترین جریانهای مهم زبانشناختی و فلسفی و هرمنوتیکی قرار گرفته است. در این میان، بر اساس تعریف مصطلح، زبانشناسی و معناشناسی متکفّل پرداختن به سویۀ ظاهری و صوری زبان است، چنانکه کاربرد عمومی دلالتها و نکات دستوری، مهمترین کارکرد دانش معناشناختی را در بر میگیرد، امّا تأمّلات هرمنوتیکی، تا فراسوی تحلیل زبانشناسی متن پیش میرود (Gadamer, 1976: 82). سوسور[1] و گادامر[2]، دو چهرۀ برجستۀ دانش زبانشناختی و هرمنوتیکی محسوب میشوند. سوسور، زبانشناس سوئیسی بهعنوان بنیانگذار زبانشناسی جدید با طرح آرای نوآورانهاش در باب ماهیت زبان به مثابة یک نظام در کتاب دورۀ زبان شناسی همگانی، موتور محرکۀ جریانهای مهم زبانشناختی و فلسفی ـ ادبی ِساختارگرایی و پساساختگرایی شناخته میشود. از سوی دیگر، گادامر، بزرگترین چهرۀ هرمنوتیک فلسفی در قرن بیستم محسوب میشود و کتاب حقیقت و روش او، مهمترین اثر جریانساز این نحلۀ هرمنوتیکی به شمار میآید.
شواهد و قراین حاکی از آن است که گادامر با سوسور، پرس و دیگر شخصیتهایی که برداشتهای رایج از نشانهشناسی، تحت تأثیر و نفوذ آنهاست، آشنایی ندارد (واینسهایمر[3]، 1381: 137) و در ظاهر ما با دو متفکّر روبهرو هستیم که با دو رویکرد متفاوت به زبان مینگرند؛ چنانکه تحت تأثیر اندیشۀ هایدگری، پارهای از اندیشمندان برای تأمّلات زبانی دو سطح قائل هستند: تأمّلاتی که به سطح زبان مربوط میشوند و رویکرد منطقی، زبانشناختی، و معناشناختی در این دایره قرار میگیرند. و تأمّلاتی که به عمق زبان میپردازند و رویکردهای هرمنوتیک به این حوزه از مطالعات زبانی مربوط میشود (هایدگر[4]، 1386: 380 - 389 ).
نکتة حائز اهمیت این است که اگرچه تأمّلات زبانی سوسور با رویکردی زبانشناسانه در میان پژوهشگران شهرت عام یافته است، امّا تردیدی نیست که دستاوردهای زبانی سوسور با مفاهیم و بنیانهای فلسفی پیوند وثیقی پیدا میکند؛ امری که در پارهای از پژوهشها نیز بدان اشارت رفته است.1 فیالمثل آنجا که از ساحات مختلف زبان سخن میگوید و لانگ را به مثابۀ ابژۀ حقیقی و عینی زبان مورد مطالعه قرار میدهد، یا آنجا که دال و مدلول در تلقّی سوسوری حیثیت سوبژکتیو پیدا میکنند. از طرف دیگر، گادامر نگرشی فلسفی به زبان دارد. نگارنده بر این باور است که از حیث نظری، در مفردات و کلیات مباحث مربوط به مقولۀ زبان میتوان تناظری مفهومی میان سوسور و گادامر برقرار کرد. ما با چنین پیشفرضی برآنیم تا به طرح و تحلیل آرای زبانی سوسور و گادامر بپردازیم و نقاط اشتراک و افتراقشان را بر شماریم.
- پیشینه و روش پژوهش
تاکنون مقاله یا کتابی نگارش نیافته است که به مقایسه و تحلیل تأمّلات زبانی میان سوسور و گادامر پرداخته باشد. درعینحال، دربارۀ نسبت اندیشۀ سوسور و فیلسوفانی چون هگل و ویتگنشتاین پژوهشهایی انجام شده است که عبارتند از: احمدخانی، محمّدرضا (1381) در مقالۀ «تأثیر فلسفه هگل در زبانشناسی سوسور»، در پی اثبات این فرضیه است که آرای زبانشناختی سوسور متأثّر از فلسفۀ هگل است و هریس[5] در کتاب زبان، سوسور و ویتگنشتاین (1381)، در ده فصل، به بیان شباهتها و تفاوتهای دیدگاههای سوسور و ویتگنشتاین میپردازد.
ما در مقالۀ حاضر، با مبنا قرار دادن کتاب دورۀ زبانشناسی سوسور و کتاب حقیقت و روش و دیگر نوشتههای گادامر، به طرح و شرح آرای زبانی این دو متفکّر ـ بهجهت گنجایش مقاله بهطور اجمالی ـ خواهیم پرداخت.
2ـ1. مفردات و کلیات مفهوم زبان در اندیشۀ سوسور و گادامر
در این بخش، به معرفی ماهیت زبان و نشانه در اندیشة سوسور و گادامر
میپردازیم.
2ـ1ـ1. ماهیت زبان در اندیشۀ سوسور و گادامر
یکی از بنیادیترین تأمّلات سوسور در کتاب دورۀ زبانشناسی عمومی، تأمّل در باب ماهیت زبان است. سوسور در برابر پرسش از چیستی زبان، ساحتی سهگانه برای ماهیت زبان قائل است: لانگاژ[6] (قوّۀ ناطقه)، لانگ[7]، و پارول[8]. او در صفحات آغازین کتاب دورۀ زبانشناسی عمومی، در پاسخِ »زبان (لانگ) چیست» مینویسد: «برای ما زبان نباید با قوّۀ ناطقه (لانگاژ) اشتباه شود. زبان (لانگ) تنها بخشی مشخّص، و با این همه، بخشی اساسی از قوّۀ ناطقه (لانگاژ) است. زبان (لانگ) در عین حال، فرآوردۀ اجتماعی و نیز مجموعهای از قراردادهای ضروری است که از طرف جامعه مورد پذیرش قرار گرفته تا افراد بتوانند قوّۀ یادشده را بهکار اندازند» (سوسور، 1378: 15). در نظر او، زبان دستگاهی از نشانهها است که بیانگر افکارند (سوسور، 1378: 23). همچنین در صفحۀ پایانی کتاب یادآور میشود: «یگانه موضوع راستین زبانشناسی، بررسی زبان در نَفْس آن و به سبب خود آن است» (سوسور، 1378: 343). با چنین تلقّی از زبان، در نظر سوسور، کار زبانشناس دقیقاً مطالعۀ همین «صورت» است و «جوهر» فینفسه نمیتواند موضوع زبانشناسی واقع شود. چیزهایی که با جداساختن زبان (لانگ) از گفتار (پارول) از یکدیگر متمایز میشوند، عبارتاند از: 1) آنچه اجتماعی است از آنچه فردی بهشمار میرود؛ 2) آنچه بنیادی است از آنچه فرعی یا کموبیش عرضی است. زبان (لانگ) تابعی از عملکرد شخص گوینده نیست، بلکه محصولی است که فرد بهصورت غیر فعال در ذهن خود ثبت میکند. گفتار برعکس، عملی فردی و از روی اراده و هوش است (سوسور، 1378: 21). زبان (لانگ) نسبت به گفتار (پارول)، چنان پدیدۀ متمایزی است که یک لال میتواند در صورت درک نشانههایی که میشنود، کاربرد آن را برای خود حفظ کند (سوسور، 1378: 22). سوسور با تفکیک و تعریف، و بر شمردن ویژگیهای این ساحات سهگانه، تأکید میکند که مطالعات زبانشناسی باید به نظام (زبان) "لانگ" معطوف باشند و نه گفتههای منفرد ِگویندگان زبان (پارول). سوسور، یکی از ضعفهای عمدۀ بررسیهای زبانی قرن نوزدهم را عدم تمایزگذاری میان یک نظام و کاربردهای مختلف آن میداند. به تعبیر دیگر، حقایق مربوط به زبان را با حقایق مربوط به گفتار یکی میپنداشتند.
در مقابل، گادامر در تعریف ماهیت زبان، تحت تأثیر هایدگر و با رویکردی هستیشناسانه، بخش سوم حقیقت و روش را به این امر اختصاص میدهد و به تبیین زبان در نسبت آن با مقولۀ فهم میپردازد. وی عنوانی که برای این بخش انتخاب میکند، چنین است: این زبان است که هدایتگر چرخش هستیشناسانۀ هرمنوتیک است (Gadamer, 2004: 381). گادامر در تبیین چنین تلقّیای از زبان از تعابیری چون: بنیان هستیشناسی در زبان است (Gadamer, 2004: 436)، هستیای که قابل فهم است، زبان است (Gadamer, 2004: 470)، تجربۀ ما از جهان، زبانی است (444 Gadamer, 2004:) وام میگیرد. از دیدگاه گادامر، صرفاً از طریق وساطت زبان است که فهم صورت میگیرد. زبان جنبۀ عام همۀ فهمهاست. فهم پدیدهای زبانمند به شمار میآید؛ بنابراین، میان زبان و فهم رابطۀ عمیقی حاکم است (Gadamer, 2004: 436).
گادامر بر این عقیده است که هستی خود را در قالب زبان ٱشکار میسازد. از این رو، میان زبان و جهان، ارتباط وثیقی میبیند و زبان را سازندۀ جهان و تفکّر میداند. به نظر وی «انسان بهوضوح در زبان، هستی مییابد. زبان فقط ثابتکنندهای نیست که انسان در جهانش مییابد. بلکه دقیقاً در زبان و از راه زبان است که اصلاً امکان جهان داشتن پدید میآید» (پالمر[9]، 1384: 228).
با چنین تلقّی از زبان، فهم هرمنوتیکی نیز یک پدیدۀ زبانی است و مشخصۀ آن همانچیزی است که گادامر زبانمندی نامیده است (هولارب، 1367: 162). بر این اساس است که گادامر زبان را واسطۀ عامی میداند که در آن فهم رخ میدهد (Gadamer, 2004: 389).
چنانکه از تعاریف و تلقّیای که سوسور و گادامر از ماهیت زبان بهدست میدهند، برمیآید، رویکرد سوسور در بحث از ماهیت زبان، رویکردی معرفتشناسانه است و دغدغۀ شناخت از زبان بماهو زبان دارد. زبان (لانگ) را به مثابۀ ابژهای مورد شناسایی قرار میدهد و ساحات سهگانهای برای آن برمیشمارد. در مقابل، گادامر زبان را نه بهعنوان ابژه بلکه از منظری هستیشناسانه و در پیوند با فهم تحلیل میکند و اینکه انسان به تمامی در زبان است که تکوین پیدا میکند.
2ـ2. تلقّی از نشانه در اندیشۀ سوسور و گادامر
سادهترین راه برای تعریف آنچه سوسور نشانههای زبانی مینامد، این است که بگوییم آنها عناصر سازنده ای هستند که ما برای برقراری ارتباط از آنها برای اندیشههایمان استفاده میکنیم. این بدین معنی است که نشانهها، اصوات ابتدایی یا هجاهایی نیستند که میتوانیم روند گفتار خود را در آن تجزیه و تحلیل کنیم، بلکه واحدهای معنیداری هستند که در جملات خود ترکیب میکنیم (Bouissas, 2010: 90). نشانه را در تلقّی سوسور میتوان به دو بخش تقسیم کرد: 1ـ دال، بهعنوان یک تصوّر آوایی؛ 2ـ مدلول، بهعنوان یک مفهوم ذهنی که دال به آن دلالت میکند. بر این اساس، مطابق با اندیشۀ سوسور، یک نشانه نسبتدادن یک نام به یک شئ نیست. نشانۀ زبانی نه یک شئ را به یک نام، بلکه یک مفهوم ذهنی از آن شئ را به یک تصوّر صوتی پیوند میدهد (سوسور، 1382: 96). اجزای تشکیلدهندۀ یک نشانه، یعنی صورت و مفهوم آن، در تلقّی سوسور متفاوت از دیگر نشانههاست؛ بنابراین، نشانه بهعنوان یک کل موجود در تقابل با سایر نشانههاست. از این رو، در بسیاری از تفسیرها در مورد دورۀ زبانشناسی عمومی سوسور، (بهطور کلّی) اصطلاحات جفتی به مثابۀ تقابلها یا دوگانهها شناخته میشوند (Gordon, 2004: 76).
البته بهدلیل ذهنیبودن نشانههای زبانی نمیتوان آنها را انتزاعی دانست؛ از آنجا که این پیوندها مورد پذیرش همگاناند و مجموعۀ آنها زبان را میسازد، باید آنها را حقایقی دانست که جایگاهشان مغز انسان است (Gordon, 2004: 22). در نظر سوسور، دال و مدلول دو امر منفک و جدا از هم نیستند و مانند دو روی یک کاغذ یا سکّه، از هم جداییناپذیرند؛ «بنابراین، نشانۀ زبانی جوهری ذهنی یا دو رویه است: مفهوم/ تصویرصوتی» (Gordon, 2004: 97). با این توضیح که در تلقّی سوسوری، چرخۀ دلالت زبانشناختی از مدلول به دالی است که هر دو سوبژکتیو[10] و وابسته به ساختار ذهن هستند. بنابراین، اینگونه نیست که مدلول زبانشناختی در جهان بیرون تقرر داشته باشد. در حقیقت، میتوان گفت در نظر سوسور، این نشانهها در سیستمی خودبسنده و خودارجاع به یکدیگر قرار دارند. به زعم او، در زبان چیزی جز تفاوتها وجود ندارد. از این مهمتر، لازمۀ یک تفاوت، معمولاً وجود عناصری است که افتراق میانشان برقرار شود، امّا در زبان فقط تفاوتهای «عاری از عناصر مثبت» وجود دارند؛ چه معنی را در نظر بگیریم، چه صورت را، زبان نه دربرگیرندۀ مفاهیم است و نه در برگیرندۀ آواهایی که پیش از نظام زبان وجود داشته باشند. زبان تنها تفاوتهای آواهای ناشی از نظام خود را در بر میگیرد (Gordon, 2004: 172).
در اندیشۀ گادامر، حیثیت زبان از یک نظام نشانهای صرف و تقلیل واژه به نشانه فراتر میرود. به عقیدۀ او «زبان چیزی فراتر از یک نظام نشانهای صرف است که تمامیت (کلیت) اشیا را نشان میدهد. یک واژه، یک نشانۀ صرف نیست. به تعبیری که فهم آن دشوار است، آن تقریباً شبیه یک رونوشت یا تصویر است. یک واژه ارتباط رازآمیزی دارد با آنچه که تصویر آن است. تصویر متعلّق به هستی واژه است (Gadamer, 2004: 416). بنابراین، گادامر میان واژه و مدلول آن، رابطۀ تفکیکناپذیری مییابد، امری که بهویژه در ترجمۀ خود را نمایان میسازد: «واژۀ مناسب همیشه به نظر میرسد خاص و منحصربهفرد است، دقیقاً همان چیزی که به آن اشاره میشود. همواره منحصربهفرد است. رنج ترجمه در نهایت شامل این واقعیت است که به نظر میرسد، واژگان اصلی از چیزهایی که به آنها اشاره میکنند، تفکیک ناپذیرند، بهطوری که برای ساختن یک متن قابل فهم، فرد غالباً مجبور است به جای ترجمۀ آن، یک عبارت تفسیری از آن ارائه دهد» (Gadamer, 2004: 403). از این رو، گادامر منکر این برداشت نشانهشناسانه از زبان است که واژه صرفاً نوعی نشانه است (واینسهایمر، 1381: 138). به تعبیر دیگر، گادامر وحدت زبان و تفکّر، و غیرانعکاسیبودن شکلگیری کلمات را مبطل این تصوّر میداند که زبان نشانه است (پالمر، 1384: 226). براین اساس، اگربپذیریم در تلقّی گادامر، واژه نشانۀ صرف نباشد، در این صورت تصویربودنِ تقریبی نشانه حکایت از آن دارد که لانگ را نمیتوان از پارول جدا کرد. واژه به همان اندازه از به زبان آمدنش جداییناپذیر است و معنای واژه به همان اندازه از ادای آن جدایی نمیپذیرد که سمفونی از اجرای آن و تصویر از آنچه منعکس میکند (واینسهایمر، 1381: 163).
گادامر، درست همانطور که واژه را جدا از ادای آن نمیداند، برخلاف سوسور ولی همانند دریدا، هستی فینفسهای را که مستقل از نمود خود در زبان باشد، مسلم نمیگیرد. واژه از بیان یا ادای آن جداناشدنی است (واینسهایمر، 1381 :168 و 167).
دریدا درکتاب مواضع در اینباره مینویسد: حفظ تمایز دقیق ـ تمایزی ماهوی و مستدل ـ میان دال و مدلول و برابر دانستن مدلول و مفهوم ـ اساساً این امکان را مطرح میکند که میتوانیم به درک نوعی مفهوم دلالتکننده در خود برسیم؛ مفهومی که صرفاً مستقل از نظام دالها برای اندیشه حضور دارد. سوسور با طرح این امکان، مبتنی بر تقابل دال/مدلول در نشانه، تسلیم ضرورت کلاسیکی شدهاست که من نام مدلول استعلایی را برایش پیشنهاد کردهام. مفهومی که فینفسه به دالی ارجاع ندارد و از زنجیرۀ نشانهها فراتر میرود (Derrida, 1981: 19 – 20).
2ـ3. ابزاری بودن یا نبودن زبان در اندیشۀ سوسور و گادامر
در نظر سوسور، اندیشه و آوا بهخودیخود چیزی جز تودههایی بیشکل نیستند؛ بنابراین، هیچ ایدۀ پیشینی وجود ندارد. اندیشه و آوا «جوهر»هایی هستند که در زبان، «صورت» میپذیرند: «از دیدگاه ذهنی، اندیشۀ ما جدا از بیانش از طریق واژهها، چیزی جز تودهای بیشکل و نامشخّص نیست. فلاسفه و زبانشناسان همیشه در پذیرفتن این امر همزبان بودهاند که ما بدون یاری نشانهها، از تمایز دو اندیشه به گونهای روشن و پایدار ناتوان میمانیم؛ زیرا اندیشه بهخودیخود همچون ابری است که حدود هیچچیز در آن معین نیست. برای انسان اندیشههای از پیش ساخته وجود ندارد و هیچچیز قبل از پدیدارشدنِ زبان، مشخّص نیست» (سوسور، 1382: 162). بنابراین، در نظر سوسور، واژه یک واحد تفکیکناپذیر است که از آوا و مفهوم تشکیل یافته است؛ به همین دلیل، تفکیک آوا از تفکّر یا تفکّر از آوا غیرممکن است. بر این اساس، تبیین جایگاه واژه به تقابل نقش آن با سایر واژههای نظام زبانی دارد. مفهومی بنیادین که دریدا با وامگیری آن از سوسور ، مفهوم «différance» را پیریزی میکند (Gjesdal and Forster: 2019: 270). با چنین پیشفرضی، سوسور، تناظری میان زبان و اندیشه برقرار میکند و تلقّی ابزاری و آوایی و مادی از زبان برای بیان اندیشهها را رد میکند و صرفاً نقش واسطهای میان اندیشه و آوا قائل میشود: «نقش زبان در برابر اندیشه، آفرینش ابزاری آوایی و مادی برای بیان اندیشهها نیست، بلکه ایجاد واسطهای میان اندیشه و آواست... در زبان نه اندیشهها صورت مادی مییابند و نه آواها به مفاهیم ذهنی تبدیل میشوند، بلکه واقعیت کموبیش اسرارآمیز این است که «اندیشه ـ آوا» متضمن تقسیماتی است و زبان به هنگام شکلگیری در میان دو تودۀ بیشکل، واحدهای خود را فراهم میسازد... هر اصطلاح زبان، یک جزء یا یکarticulus است، که در آن اندیشهای در قالب آوا تثبیت میشود و یک آوا، نشانهی اندیشهای میشود (Gjesdal & Forster, 2019: 270).
گادامر بر این باور است که «اگر واژه را نشانه تلقّی کنیم، واژه ابزاری است که سوژه آن را برای مقاصد خویش ـ در درجۀ اول برای اهداف ارتباطی ـ بهکار میگیرد. پس یکی از مسائلی که گادامر مطرح میکند، بهطور خلاصه از این قرار است: آیا کافی است که زبان را صرفاً وسیلۀ ارتباط قلمداد کنیم؟» (واینسهایمر، 1381: 147). بر این اساس، گادامر نگاه ابزاری و نشانهای به زبان را نفی میکند (Gadamer, 2004: 381). در نظر وی، زبان واسطه است نه وسیله؛ بنابراین، معتقد است که «زبان ابزاری نیست که از طریق آن به شناسایی جهان نایل شویم... با این دلیل که آن ماهیتاً ابزاری است که ما در استفادۀ از آن مسلّط هستیم. و از آنجا که بر آن تسلّط داریم، پس از کاربرد آن را کنار بگذاریم.... ما هرگز خود را به مثابۀ آگاهی در برابر جهان نمییابیم... بلکه در تمامی شناخت ما از خودمان و شناخت ما نسبت به جهان، ما همواره محصور زبانی هستیم که ما را احاطه کردهاست» (Gadamer, 1976: 62). بنابراین، گادامر در برابر تأکید بر صورت و کارکردهای ابزاری زبان به خصلت زنده زبان و مشارکت ما در آن اشاره میکند. به ادعای گادامر، دگردیسی کلمه به نشانه دراساس علم تجربی نهفته است که کمال مطلوب آن نامگذاری دقیق و بیابهام است (پالمر، 1384: 223).
گادامر در پاسخ به اینکه «اگر زبان نشانه نیست، پس چیست؟»، میگوید: «کلمات چیزی نیستند که متعلّق به انسان باشند، بلکه متعلّق به موقعیتاند. ما به دنبال کلمات میگردیم، کلماتی که متعلّق به موقعیت باشند (پالمر، 1384: 225). براین اساس، در نظر گادامر، زبان و تفکّر در مورد چیزها چنان بههم پیوستهاند که تصوّر نظامی از حقایق به مثابهی نظامی از پیش داده شده، از امکانات هستی، که سوژهی دلالتگر مطابق با نشانهها انتخاب میکند (تصوّر)، انتزاعیای (بیش) نیست (Gadamer, 2004: 416). بنابراین، گادامر نیز همچون سوسور در قراردادی و دلبخواهی بودنِ واژهها بحثی ندارد؛ امّا تقلیل واژه به یک نشانۀ صرف را نمیپذیرد. مضاف بر این که رابطۀ دال و مدلولی، صرفاً در چرخۀ شبکهای از نظام زبانی معنا پیدا نمیکند. توضیح اینکه در نگاه سوسوری، زبان دارای یک نظام خودبسندۀ درونی است و برخلاف اصل مطابقت ارسطویی، زبان منعزل از عالم خارج تکوین مییابد. در این رویکرد، واژگان نظام زبانی متناظر با عالم خارج نیستند و صرفاً نشانههایی هستند که بر اساس منطق درونی از تفاوتها معنا پیدا میکنند.
2ـ4. اجتماع انسانی (سنّت) و زبان در اندیشۀ سوسور و گادامر
سوسور سنّت را میراث تودۀ جامعه میداند و زبان از این حیث برساختۀ اجتماع انسانی است و از آنجا که سوسور اختیاری بودن را با قراردادیبودن، یکی میگیرد، این توافق و قرارداد همگانی، امکان تغییر و نفی نشانهای را که در جامعه جا افتاده است، بر فرد یا شخص فرو میبندد: «اختیاریبودن نشانۀ زبان را در مقابل هرگونه گرایش به تغییر، حفظ میکند. تودۀ جامعه حتّی اگر آگاهتر میبودند، نمیتوانستند چنین بحثی را مطرح کنند؛ زیرا زمانی میتوان مسألهای را مورد پرسش قرار داد که بر روالی منطقی و معقول قرار گرفته باشد؛ برای نمونه، در این مورد بحث کرد که آیا زناشویی تک همسری عاقلانهتر است، یا چندهمسری، و برای هرکدام دلایلی آورد و بحث را ادامه داد ...، امّا چنین اساسی برای زبان، که دستگاهی از نشانههای اختیاری است، وجود ندارد؛ یعنی اساس محکمی که برای بحث ضروری باشد. هیچ دلیلی برای ترجیح SOEUR به SISTER (خواهر) با ochs به boeuf (گاو نر) و ... وجود ندارد ... از آنجا که نشانه اختیاری است، قانون دیگری جز سنّت نمیشناسد و از آنجا که بر بنیاد سنّت قرار گرفته است، اختیاری است (پالمر، 1384: 105ـ 107). واژۀ «اختیاری، به معنای آزادی گوینده در انتخاب هر صورتی از زبان نیست. سوسور در اینباره یادآوری میکند» آن اینکه نباید تصوّر کرد گویندۀ زبان هر صورتی را که بخواهد، آزادانه انتخاب میکند... شخص گوینده توانایی هیچگونه تغییری را در نشانهای ندارد که در یک جامعۀ زبانی جا افتاده است (پالمر، 1384: 100).
سوسور در عین حال یادآور میشود که اختیاریبودن به معنای عدم تابعیت نظام زبان از منطق و تفکّر نیست: «هر زبان دستگاهی(نظامی) را میسازد و درست به همین دلیل زبان کاملاً اختیاری نیست و تا اندازهای تابع نوعی منطق است، به همین دلیل نیز ناتوانی توده در دگرگونکردن زبان پدیدار میشود؛ زیرا این دستگاه ساخت و کار پیچیدهای است که جز از راه تفکّر قابل درک نیست، آنهایی که هر روزه این دستگاه را بهکار میبرند، عمیقاً از آن بیخبرند» (پالمر، 1384: 106).
در اندیشۀ گادامر، سنّت جامع هنجارها، قراردادها، تاریخ و زبان است؛ بنابراین، «از نظر گادامر سنّت سرشتی زبانی دارد. وقتی سنّت بهصورت مکتوب درمیآید، اهمیت سرشت زبانی آن آشکار میشود» (احمدی و دیگران، 1386: 216).
در نظر گادامر، تحقّق حقیقی سنّت در ساحت زبان است. این سنّت زبانی در عرصهای آزاد و بهوسیلۀ تودۀ جامعه شکل میگیرد. از این جهت، اعتبار و حجّیت سنّت از استدلال عقلی هم فراتر میرود. گادامر در اینباره مینویسد: «در حقیقت با رمانتیسم است که ما مدیون این اصلاح روشنگری هستیم. این سنّت دارای حجّیتی است که فراتر از استدلال عقلی است و در ابعاد وسیع، نهادها و نگرشهای ما را تعیین میکند. درک رمانتیکی سنّت، مخالفت انتزاعی آن با اصل روشنگری است. رمانتیسم، سنّت را بهمثابۀ یک مفهوم ضد آزادی عقل میپندارد و آن را بهعنوان چیزی که از نظر تاریخی داده شده، مانند طبیعت میداند ... در نظر من، چنین ضدیتی بیقید و شرطی میان سنّت و عقل وجود ندارد. واقعیت این است که در سنّت همیشه یک عنصر آزادی و خود تاریخ وجود دارد... برای مثال، نیروی واقعی اخلاق مبتنی بر سنّت است. آنها آزادانه اختیار میشوند، امّا بههیچوجه توسّط یک بینش آزاد ایجاد نمیشوند یا مبتنی بر دلایل عقلی نیستند. این دقیقاً همان چیزی است که ما آن را سنت می نامیم: مبنای اعتبار آنها» (Gadamer, 2004: 282). گادامر با چنین تلقّی از سنّت، چنان جایگاه و تشخّصی برای سنّت قایل میشود که گاه تا آن جا پیش میرود که آن را با حقیقت معادل قرار دهد (واینسهایمر، 1381: 36).
بدین ترتیب، سوسور و گادامر بر این باورند که آدمی به نوعی در درون نظام زبانی از پیش موجود پرتاب میشوند و امکان دخل وتصرّف و تغییر در آن را ندارند. نظامی که رابطۀ دال و مدلولی تعریف شدهای دارد و آدمی در سیطرۀ این نظام زبانی است و باید به قواعد حاکم بر آن تن در دهد.
2ـ5. لانگ و پارول در اندیشۀ سوسور و گادامر
همانطور که پیشتر اشاره کردیم، سوسور بر مبنای دو ویژگی، لانگ و پارول را از هم جدا میکند: یکی اینکه لانگ، امری اجتماعی است در مقابل، پارول امری فردی. و دیگر اینکه، لانگ امری ذاتی و ضروری است و پارول امری، عرضی و تصادفی. براین اساس، سوسور ساختار مربوط به نظام زبانی را که گویندگانی در آن مشترکاند لانگ مینامد و گفتار بالفعل هر فرد را پارول. هر گفتاری تحت حاکمیت نظام زبان یعنی لانگ قرار دارد. نظام زبان (لانگ)، متأثر از قوانینی است که احتمال خطا و اشتباه در آن نیست؛ بنابراین، اگر خطا یا اشتباهی صورت میگیرد، حاصل گفتار (پارول) است. سوسور در جهت تبیین جایگاه لانگ و پارول در مطالعات زبانی، گفتار را با سمفونی و روش اجرای آن تشبیه میکند که دو امر مستقل از هم هستند: «برای نمونه، تولید آواها را که برای گفتار لازماند در نظر میگیریم؛ به همان اندازه که ابزارهای الکتریکی ارسال الفبای مرس بیارتباط با خود علائماند، اندامهای گویایی نیز جدا از خود زباناند. بهعبارت دیگر، فراگویی یا تولید آوا، یعنی به اجرا درآوردن تصویرهای آوایی، بههیچروی بر خود دستگاه تأثیری نمیگذارد. از این نظر میتوان زبان را به یک سمفونی تشبیه کرد که واقعیت آن مستقل از روش اجرای آن است؛ اشتباهاتی که ممکن است نوازندگان در اجرای آن مرتکب شوند، بههیچروی به واقعیت آن خدشهای وارد نمیآورد» (سوسور، 1382: 27).
در نگرۀ گادامر، لانگ (نظام زبان) و پارول (گفتار) دو امر مستقل از هم نیستند. جالب اینجاست که گادامر هم در جهت تبیین عقیدۀ خودش، همچون سوسور از مثال سمفونی و اجرای آن وام میگیرد؛ البته با دیدگاهی متفاوت با سوسور. «اجرا ظهور یا نمود اثر است، نمود خودِ اثر، واقعۀ خودعرضهداشت آن؛ آن، که (با توجّه به اینکه تصویرِ خودش است) نمیتواند از آن جدا باشد. دلیل اینکه چرا اجرا را نمیتوان از سمفونی جدا کرد، این است که اجرا خود سمفونی است و بنابراین، تأویل[11] را نمیتوان چیزی قلمداد کرد که شخص تأویلگزار[12] بر روی موضوعی انجام میدهد (واینسهایمر، 1381: 162). از آنجا که بنا به تلقّی گادامر، واژه نشانۀ صرف نیست، در این صورت تصویربودن تقریبی نشانه حکایت از آن دارد که در نظر گادامر لانگ را نمیتوان از پارول جدا کرد (واینسهایمر، 1381: 163).
2ـ6. تعریف و جایگاه نماد در اندیشۀ سوسور و گادامر
سوسور در میان نشانههای زبانی، برای نماد، جایگاهی جدا از دیگر نشانههای زبانی قائل میشود. به همین جهت، «از "نماد" نامیدن نشانههای زبانی خودداری میکند؛ زیرا این واژه را در کاربرد روزمرهاش در مورد نمونههایی مانند «ترازو نماد عدالت است» بهکار میبرد و سوسور معتقد است که چنین نشانههایی هرگز بهطور کامل دلبخواهی نیستند؛ یعنی، ترازو بهگونهای معنیدار، رمز برای عدالت است، امّا نشانههای زبانی صرفاً با قرارداد و دلبخواهی تعیین میشوند (چندلر[13]، 1387: 68). بنابراین، در نظر سوسور، «یکی از مشخّصههای نماد این است که هیچگاه کاملاً اختیاری نیست، بلکه در آن نوعی پیوند ـ هر اندازه هم که ابتدایی باشد ـ میان صورت و معنی موجود است، هر چیز دیگری، مثلاً یک گاری را نمیتوان جانشین ترازو ـ نماد عدالت ـ ساخت» (سوسور، 1382: 100) و در چند صفحۀ بعد کتاب دورۀ زبان شناسی عمومی نتیجه میگیرد که: نماد با مدلول خود نوعی رابطۀ عقلانی دارد (سوسور، 1382: 105).
گادامر نیز همانند سوسور ویژگی مهم نماد را غیردلبخواهی و غیراختیاریبودن آن میداند: «نماد، نشانهای نیست که بهطور اختیاری، انتخاب یا ایجاد شده باشد، بلکه متضمن ارتباطی متافیزیکی میان مشهود و غیر مشهود است» (Gadamer, 2004: 64). گادامر دربارۀ اهمیت «نماد» یونانی و ادامۀ آن در اصطلاحات فرقههای مذهبی مختلف اشاره میکند که «نماد»، یک هماهنگی پسینی نیست ـ چنانکه در کاربرد نشانهها شاهد هستیم ـ، بلکه اتحاد دوچیز است که به یکدیگر تعلّق دارند (Gadamer, 2004: 67).
نکتهای که باید به این تعریف افزود این است که «نماد محدود به قلمرو لوگوس نیست. بنابراین، نماد از طریق معنای خودش به معنای دیگر ارتباط پیدا نمیکند، بلکه وجود حسی خودش واجد معناست. به مثابۀ امری مشهود، فرد را قادر میسازد به تمیز دادن چیزی از چیز دیگر» (Gadamer, 2004: 63).
گادامر در تبارشناسی ریشهشناختی «نماد» مینویسد: «نماد در معنای فنّی نخستینش، چیزی شبیه نوعی گذرنامه بهکار رفته در جهان باستان بازنمایی میکرد؛ در آن و از طریق آن چیزی را تشخیص میدهیم که پیشاپیش برایمان ناشناخته شده و معلوم است» (گادامر، 1393: 134 و 135).
اگر در نشانه رابطۀ دال با مدلول دلبخواهی است و امکان جایگزینی دال وجود دارد، در نمادها، رابطۀ دال با مدلول ضروری است و امکان جایگزینی و تعویض وجود ندارد؛ بنابراین، «گادامر با این آرای توامان سوسور،کاملاً همداستان است. او فقط منکر این مطلب است که واژهها نشانۀ محضاند: بااینکه هیچکس در دلبخواهی بودن نشانه مناقشه نمیکند، گادامر در دلبخواهیبودن واژه مناقشه میورزد؛ زیرا او واژه را از یک حیث مهم همانند نماد تلقی میکند (واینسهایمر، 1381: 139).
2ـ7. تلقّی سوسور و گادامر از گفتار و نوشتار
سوسور در مطالعۀ زبان، واژۀ ملفوظ را اصل قرار میدهد و اساساً در تمامی مباحث زبانشناسانهاش، گفتار مقدّم بر نوشتارست. بر این اساس، سوسور قائل به برتری زبان گفتار بر زبان نوشتاراست. سوسور همچون روسو گفتار را شکل اصیل و طبیعی زبان میدانست و نوشتار را طفیلی زبان و جانشینی مرده و بیجان برای آواهای زنده و پویا میپنداشت» (سوسور، 1382: 219). همچنین، سوسور معتقد است که زبان و خط دو دستگاه نشانهای متمایز هستند که خط صرفاً برای نمایاندن زبان بهوجود آمدهاند (سوسور، 1382: 36 و 45). سوسور چهار دلیل برای برتری گفتار بر نوشتار بر میشمارد:
- نخست آنکه تصویر نوشتاری واژه مانند پدیدهای دائمی و پابرجا در نظر ما جلوهگر میشود که ظاهراً در طول زمان برای حفظ یگانگی زبان شایستهتر از آوا بودهاست؛
- برای بسیاری از افراد تأثیرات دیداری آشکارتر و پایدارتر از تأثیرات شنیداری است؛
- زبان ادبی نیز اهمیت ناسزاوار خط را افزایش میدهد؛ زبان ادبی برای خود فرهنگ لغت و دستور زبان دارد، در مدارس نیز از روی کتاب و به یاری آن تعلیم داده میشود؛
- وقتی میان زبان و رسمالخط ناهماهنگی پدید آید، حل اختلاف برای هرکس به غیر از زبانشناس مشکل خواهد بود؛ امّا از آنجا که صدای
زبانشناس بهجایی نمیرسد، صورت نوشتار خواهی نخواهی از مقامی والاتر برخوردار میشود» (سوسور، 1382: 37 ، 38).
در نهایت، سوسور در آغاز فصل هفتم بخش پیشدرآمد زبانشناسی را فرامیخواند که «هرچه زودتر یک امری طبیعی بهجای پدیدۀ ساختگی و مصنوعی نوشتاری بیابد و تلاش کند، آوا را از انقیاد نمادهای نوشتاری و حروف الفبا خارج کند و این البته نخستین گام بهسوی حقیقت است» (سوسور، 1382: 47).
با وجود آنکه سوسور، نوشتار را در نمودن گفتار عاجز میداند و به همین جهت جایگاهی برای آن در عرصة مطالعۀ زبان متصوّر نمیشود، امّا آنجا که در پی تبیین و تفهیم وجه افتراقی زبان برمیآید، یادآور میشود که در این امر بهترین راه استفاده از نوشتار بهعنوان یک نظام نشانهای دیگر است، بر این اساس «از خط بهعنوان موضوعی برای مقایسه استفاده میکنیم. در ادامه، نویسۀ t را برای نمونه ذکر میکند؛ به این ترتیب که یک شخص واحد میتواند t به گونههای مختلف بنویسد، تنها نکته این است که این نشانه در دستنویس او با i، d و ... اشتباه نشود» (سوسور، 1382: 172).
در مقابل، گادامر با تفکیک میان زبان گفتار و زبان نوشتار، زبان نوشتار را پدیدهای ثانوی میداند، امّا درعینحال، واگردانی زبان نشانهای نوشتار را به زبان گفتار و معنای ناب امکانپذیر میداند: «بهیقین، نوشتار در قیاس با زبان پدیدهای ثانوی جلوه میکند؛ در واقع، زبان نشانهای ِنوشتار به زبانِ واقعی یعنی زبان گفتاری ارجاع میشود، ولی این قابلیت بهصورت نوشته درآمدنِ زبان را بههیچرو نباید در ارتباط سرشتِ زبان امری ثانوی دانست، بلکه این قابلیت بر این واقعیت استوار است که گفتار خود در وجودِ ذهنیِ نابِ معنا، که در آن بیان میشود، سهیم است» (سوسور، 1382: 216).
گادامر اگرچه برای نوشتار این امتیاز را قائل میشود که هرمنوتیک در نابترین شکلش در آن جلوهگر میشود، امّا در نگاهی کلاممحورانه، با یادآوری عقیدۀ افلاطون در باب برتری گفتار بر نوشتار در رسالۀ کراتیلوس، به ضعف نوشتار و امکان بدفهمی در آن نیز اشاره میکند: «نوشتار دارای این امتیاز روششناسانه است که در آن مسألۀ هرمنوتیک در نابترین شکل خود و جدا از هر عنصر روانی جلوهگر میشود. با این همه، آنچه از دیدگاه ما و با توجّه به هدف ما مزیّتی روششناسانه است، در عین حال، بیان ضعف خاصی است که چهبسا بیشتر مشخّصۀ نوشتار باشد تا زبان. وقتی که ما این ضعف نوشتار را تشخیص بدهیم، کارِ فهم، با روشنی و وضوح فوقالعادهای نمودار میشود. تنها کافی است آنچه را افلاطون در این مورد گفته، به یاد آوریم. ضعف ویژۀ نوشتار این است که اگر کلام مکتوب به ورطۀ بدفهمی ـ عمدی یا غیرعمدی ـ بیفتد، کسی نمیتواند به یاریاش بشتابد» (گادامر، 1386: 216 ـ 217).
گادامر نوشتار را گونهای از خودبیگانگی میداند و وظیفۀ اصلی هرمنوتیک را واگردانی نوشتار به زبان گفتار و تأویل و معنا میداند؛ چه اینکه برخلاف زبان گفتار که از راه شیوۀ بیان، لحن صدا، ضرباهنگ کلام، و بافت موقعیتی امکان تأویل و حصول معنا وجود دارد، در زبان نوشتار چنین عناصری وجود ندارد و باید از نو گفته شود (گادامر، 1386: 217 و 218).
در عین حال، گادامر به مخاطرهآمیزبودن زبان (خواه گفتار و خواه نوشتار) در تلقّی دریدایی آن نزدیک میشود و به امکان ابهام و فریبآمیزبودن هم زبان گفتار و هم زبان نوشتار اشاره میکند: «در واقع، نوشتار و گفتار در یک مخمصه گرفتارند. همانطور که در گفتار یک هنرِ ظاهرسازی و یک اندیشۀ راستین، هر دو وجود دارد ـ سفسطه و دیالکتیک ـ در نوشتار نیز این دو هنر را میتوان یافت؛ سفسطهی ناب و دیالکتیک راستین. پس یک هنر نگارش وجود دارد که به یاری اندیشه میآید و هنر فهم خود به همینسان به متن مکتوب کمک میکند، وابستۀ آن است» (گادامر، 1386: 217).
از این رو، سوسور تحت تأثیر رویکردی دو قطبی، گفتار را بر نوشتار ترجیح میداده است. در این نگره، انتقال کامل معنا از طریق «گفتار» امکانپذیر مینمود؛ حال آنکه نوشتار تنها فرع و جانشین گفتار قلمداد میشد. گادامر با وجود التفات به این امر و یادآوری آن، امّا امکان واگردانی زبان نوشتار به زبان گفتار را رد نمیکند و ویژگی عقلانی زبان و اهمیت هرمنوتیکی نوشتار را در مقایسه با گفتار بیشتر قابل تحقّق میداند.
2ـ8. مطالعات همزمانی یا درزمانی زبان در اندیشۀ سوسور و گادامر
سوسور در مطالعۀ نظامهای نشانهشناختی، از دو رویکرد همزمانی[14] و درزمانی[15] سخن میگوید: هرآنچه مربوط به جنبۀ ساکن (ایستای) دانش ماست، همزمانی و آنچه به تحوّلات بستگی دارد ، درزمانی خواهد بود. به همین نحو، «همزمانی» و «درزمانی» بهترتیب، نوعی وضعیت زبان و مرحلهای از تحوّل آن را نشان میدهد (سوسور، 1382: 117). به تعبیر دیگر، رویکرد درزمانی به بررسی تغییراتی
میپردازد که در نشانهها در طول زمان ایجاد میشود و رویکرد همزمانی، ارزش صوری و معنایی نشانه را در یک مقطع زمانی خاص، و در نسبت با دیگر نشانهها مورد بررسی قرار میدهد. البته آزمون و خطاهای فراوانی در مسیر مطالعاتیاش انجام میدهد تا این دو اصطلاح را وضع کند؛ بهگونهای که بتوانند تلقّی سوسور را از رویکرد تاریخی و همزمانی را در مطالعات زبانی بهروشنی نشان دهند (Joseph, 2012: 543). سوسور بر آن است که زبانشناس در بررسی رویدادهای زبانی، ضروری است که همۀ مطالب مربوط به چگونگی
به وجود آمدن آن را یکباره کنار بگذارد و از بررسی درزمانی چشم بپوشد.
زبانشناس تنها با چشمپوشی کامل از گذشته میتواند به ضمیر گویندگان زبان وارد شود. دخالت تاریخ تنها ممکن است داوری او را دچار لغزش سازد (سوسور، 1382: 117 و 118) و برای توصیف زبان و بهدستدادن قواعدی برای کاربرد آن، دید خود را بر یک وضعیت معین متمرکز کند (سوسور، 1382: 118). بر این اساس، مطابق با اندیشهی سوسور، زبان دستگاهی است که تمامی بخشهایش میتواند و باید در همبستگی همزمان مورد بررسی قرار گیرد (سوسور، 1382: 125).
با وجود آنکه سوسور، تلقّیای از زمان دارد که گذشته را از زمان حال جدا و مستقل میانگارد، در جایی اشاره میکند که دخالت تاریخ، داوری یک زبانشناس را دچار لغزش میکند، امّا در جای دیگری از نوشتههایش تأکید میکند که هیچیک از این دو (مطالعات درزمانی و همزمانی) حقیقت دیگری را نفی نمیکنند (سوسور، 1382: 37). حتّی در مطالعات درزمانی زبان، همواره از قلمرو درزمانی به قلمرو همزمانی گذر میکنیم (سوسور، 1382: 206).
از آنجا که در اندیشۀ گادامر، تاریخ و سنّت در فهم متن، نقش بهسزایی دارند، زبان و ساختارهای زبانی حیثیت در زمانی پیدا میکنند؛ بهگونهای که ساختارهای زبانی هر دوره با دورههای دیگر متفاوت است. براین اساس، گادامر برای متن و معنای متنی، ماهیت درزمانی و تاریخی قائل میشود. توضیح اینکه به باور او، فهم بهصورتی اجتنابناپذیر، تاریخی است و فرد هرگز از موقعیت تاریخیاش رهایی نمییابد؛ چراکه پیشداوریهای ما سخت گرهخورده با تاریخاند و صرفاً زاییدۀ خصوصیات شخصی ما نیستند؛ به تعبیر دیگر، «آغاز و انجام فهم در درون خود فرد است و ریشه در گذشته ای دارد که مخلوق او نیست و بهسوی آیندهای که برآن کنترلی ندارد (پالمر، 1384: 297). آنچه که گادامر از تاریخمندی مراد میکند، شکلگیریِ فهم انسانی در متن تاریخ و متأثّر ازآن است. فاهمه، مفرّی از تأثیر عوامل تاریخی نداشته و لذا از صدور حکمی بر فراز تاریخ، ناتوان است (Gadamer, 2004: 247). در عین حال، گادامر با طرح ایدۀ کاربرد و اطلاق، شرایطی را فراهم میسازد تا ساختارهای زبانی مربوط به گذشته با ساختارهای زبانی مربوط به زمان حال با هم در گفتگو باشند. توضیح اینکه گادامر به عنصر فهم و تفسیر هایدگری، عنصر سومی اضافه میکند که از آن به کاربرد و اطلاق تعبیر میکند. در واقع، کاربرد و اطلاق غایت هرمنوتیک فلسفی محسوب میشود؛ یعنی به زمان حال آوردن متن و پیوند آن با زندگی اکنونی و اینجایی که به خویشتن فهمی مفسّر منجر میشود و متناسب با علایق و انتظارات مفسّر است (;Gadamer, 2004: 306-310 Lawn & Keane, 2011: 11). به تعبیر دیگر، خواننده خود را به متن عرضه میکند و متن افق تازهای پیش روی خواننده مینهد؛ چراکه در «فرایند تفسیر، شیوههای تازهای از بودن آشکار میشود که به مفسّر امکان و توانایی تازهای جهت شناخت از خویشتن را میدهد» (Ricoeur, 1974: 107).
ترجمه مثال خوبی برای درک منظور گادامر از کاربرد است. «ترجمۀ یک متن یعنی اینکه بگذاریم متن مورد نظر به زبان دیگری سخن بگوید. روشن است که منابع و ذخایر زبان مقصد در این راه مورد استفاده قرار میگیرند. معنای متن مبدأ فقط در قالب زبان قابل فهم مقصد انتقالدادنی است. با انتقال معنا به زبان دیگر، میان متن ترجمه و متن مبدأ (در بهترین حالات) آمیزش صورت میگیرد. بنابراین، ترجمهای موفّق است که خواننده احساس نکند متنی ترجمهشده را
میخواند. در اینجا بهخصوص مشاهده میکنیم که عمل انطباق دقایق و حقایق خاص خودش را دارد؛ زیرا به هر شیوهای نمیتوان متنی را ترجمه کرد» (گروندن، 1395: 65). اینجاست که مطالعات درزمانی و همزمانی زبان در هرمنوتیک گادامری با هم درمیآمیزد و امتزاج رویکرد درزمانی و همزبانی، معنای متن را رقم میزند. این امر به نوع تلقّی و تعریفی برمیگردد که گادامر از تاریخ دارد و اساساً در این نوع نگره، گذشته همواره با حال نسبتی انضمامی دارد، امّا سوسور با روایت خطی که از تاریخ دارد، حال و گذشته را منفک از هم میپندارد. بر این اساس، توجّه اصلی زبانشناس را معطوف به مطالعات همزمانی زبان میداند. گرچه همانطور که پیشتر اشاره کردیم، سوسور بهصراحت تأکید میکند که در هر لحظه، زبان متضمن نظامی تثبیتشده و نیز نوعی تحوّل است»، در هر لحظه، زبان نهادی جاری در زمان حال و محصولی از گذشته است (کالر، 1386: 98). این چنین دیدگاهی البته به دیدگاه گادامر در مطالعات زبانی نزدیک میشود.
- نتیجهگیری
تأمّل در آرای زبانی گادامر و سوسور حاکی از آن است که نقطۀ عزیمت تأمّلات زبانی سوسور، حیثیتی اپیستمولوژیک (معرفتشناختی) دارد، حال آنکه بنیاد تأمّلات زبانی گادامر، جنبۀ آنتولوژیک (هستیشناختی). امّا آنچه که با تأمّل در آرای زبانی سوسور برای خواننده تردیدی نمیگذارد، این است که یافتههای سوسور در باب مفردات و کلیات زبانی را نمیتوان به آرایی صرفاً زبانشناختی تقلیل داد؛ چرا که وجوه فلسفی آنها ـ چنان که در پژوهش حاضر نشان دادیم ـ نیز آشکار است. امّا فارغ از رویکردها، یکی از تفاوتهای بنیادین میان این دو، آن است که تحلیل زبانشناختی ـ فلسفی سوسور بر نظامی خودبسنده از نشانهها استوارست، حال آنکه گادامر، برخلاف سوسور، زبان را در ساحتی فراتر از نظامی از نشانهها مورد نقد و بررسی قرار میدهد و درست همانطور که واژه را جدا از ادا(ی آن) نمیداند، برخلاف سوسور، به هستی فینفسهای که مستقل از نمود خود در زبان باشد، باور ندارد. با این وجود، پرواضح است که در پارهای مفردات و کلیات زبانی با هم قرابتهایی نیز دارند و تا حدودی به هم نزدیک میشوند. از آن جمله در قراردادیبودن نشانهها، تفکیکناپذیردانستن دال و مدلول، پدیدۀ ثانویانگاشتن نوشتار در مقایسه با گفتار، پیوند صورت و معنا در نمادها، باور به امتزاجی از زمان حال و گذشته در مطالعات زبانی، و... . این پژوهش میتواند درآمدی باشد برای بررسی و تحلیل بیشتر آرای سوسور و گادامر ـ چنانکه نگارنده در قالب کتابی این مهم را دنبال میکند ـ و همچنین، نسبت آرای سوسور با دیگر فیلسوفان قارهای و حتّی تحلیلی؛ تا زمینههای گفتگوی میان آرای زبانشناسانه و فلسفی فراهم آید. قطعاً این مقایسهها و بازخوانیها برای هر دو نحلۀ فکری دستاوردهایی به همراه خواهد داشت؛ همانطور که گفتگوی میان فیلسوفان تحلیلی و قارهای در باب زبان، رهاوردهای ارزشمندی داشته است.
پینوشت
1ـ برای مثال میتوان به مقالات ذیل اشاره کرد که ناظر به بنیادهای فلسفی آرای زبانی سوسور است: 1) «چرا سوسور یک زبانشناس کانتی است؟» مهدی خبازی کناری و فرزاد بالو (1392)، همایش بینالمللی نقد نقد: فلسفهی زبان، نقد ادبی، 27/28 7/92 دانشگاه امام صادق؛ 2) «ماهیت چند ساحتی زبان در اندیشۀ ناصرخسرو و سوسور»، فرزاد بالو و مهدی خبازی (1394) نشریۀ ادبپژوهی گیلان، دورۀ 9، شمارهی 31، صص: 153-173. همچنین روی هریس در کتاب زبان، سوسور و ویتگنشتاین (1381)، در ده فصل، به بیان شباهتها و تفاوتهای دیدگاههای سوسور و ویتگنشتاین میپردازد.
تعارض منافع
تعارض منافع ندارم.
[1]. Saussure
[2]. Gadamer
[5]. Harris, R.
[14]. synchrony
[15]. diachrony