Document Type : Review Article
Author
Professor of Ancient Languages and Cultures, University of Tabriz;
Abstract
The present study evaluated and analyzed the review of Ābān Yašt (The Centre for Great Islamic Encyclopaedia, Tehran 2013) which was written and published by E. Changizi in the Journal of Language Science (vol. 2/3, autumn 2015). The reviewer divided his subject matter into ten entries and dealt with them in detail. The entries were: 1- Phoneme or grapheme; 2- the root *āhi-; 3- statement of the problem and significance of the study; 4- enclitic; 5- the copula verb "is"; 6- the relative pronoun ya-; 7- translations; 8- syntactic issues; 9- combination or compound; 10- the tone of writing. The present article discussed and evaluated all these entries in order to show that the reviewer’s reasoning and his deductions and conclusions were incorrect.
Keywords
. مقدمه
همگان اتفاق نظر دارند که ارزش و اهمیت نقدی که صاحب آن از صلاحیت و انصاف علمی و اخلاق نقد برخوردار باشد، اگر بیشتر از ارزش کار مؤلف اثر نباشد، مسلماً کمتر از آن نخواهد بود. ناقد راستین و آگاه از اصول نقد و خبره در حوزۀ تخصصی مورد مطالعۀ خود، با صرف وقت، دقت نظر و اجتهاد علمی، به ارزیابی و بررسی اثر مورد نظر میپردازد و ضمن حفظ حرمت مؤلف، با دلایل علمی و براهین عقلی و مستندات لازم، معایب و کاستیهای پژوهش او را روشن و توجه مؤلف را به آنها جلب میکند. چنین ناقدی، نقد را نه میدان خصومتها و ابزار تحقق اغراض شخصی، که آن را عرصۀ تعامل و همفکری با مؤلف میداند و نقد خود را مکمل کار پژوهشگر تلقی میکند. متأسفانه چندگاهی است که در جامعۀ علمی ما، بهجز مواردی اندک و انگشتشمار، از این ناقدان و نقدهای علمی آنان دیگر خبری نیست؛ فضای نقد، به دلایلی، بهطور پنهان در این سامان به فساد گراییده، تعاملات علمی جای خود را به تعارضات داده است و بهجای ناقدان دانشمند، منتقدان پرادعا سربرآوردهاند که نه صلاحیت علمی دارند، نه حرمت میدانند و نه از اخلاق نقد برخوردارند. اغلب نقدهایی که در چند سال اخیر، در لابهلای نشریات و مجلات کشور، چاپ شدهاند بهخوبی گواه این مدعی هستند. نقد و بررسی آبانیشت یکی از این نقدهاست که اخیراً در مجلۀ علم زبان (سال 2، شمارۀ 3، پاییز و زمستان 1393) بهقلم احسان چنگیزی منتشر شده است. منتقد مطالب و یافتههای خود را ذیل 10 مدخلِ مستقل طرح و دربارۀ آنها بحث کرده است؛ اما مطالبی که ذیل این مداخل (بهاستثنای برخی از مطالب مدخل 2) آمدهاند، متأسفانه یا اساساً نادرستاند، یا حاصل استنباط نادرست منتقد از منابع موجود محسوب میشوند و در مواردی نیز تأویل عمدی مطالب مؤلف به شمار میروند. گزارش حاضر، که عنوان «نقدِ نقد» به آن داده شده، نه پاسخی به این نقد، بلکه بررسی و ارزیابی آن و نمودن خطاها و اشتباهات مکرری است که منتقد در طول نقد به آنها گرفتار شده است. شمارهها و عناوین مداخل منطبق با شمارهها و عناوینی است که در نقد منتقد آمدهاند.
2. واج یا نویسه
بنا به گفتۀ منتقد، اصطلاح «واج» در دو مورد در کتاب آبانیشت، بهاشتباه، بهجای «نویسه» به کار رفته است؛ یکی از این دو مورد را منتقد در مقدمۀ کتاب (مولایی، 1392: 23) و دیگری را در پیشگفتار (همان: 4) یافته است. این امر ناقد را بر آن داشته است تا تعریف جامعی از واج و نویسه ارائه و حوزۀ کاربرد دقیق این دو اصطلاح را به مخاطبان تبیین کند (چنگیزی، 1393: 146-147). در این دو مورد، لفظ «واج» با توجه به ارزش آوایی نویسههای موردنظر استعمال شدهاند؛ بااینحال، اگر تصور شود که در این دو مورد، در کاربرد اصطلاحات تسامحی روی داده است، ضرورتی نداشت تا منتقد اینهمه مخاطبان خود را دستکم بگیرد و به توضیح واضحات بپردازد. منتقد میتوانست این تسامح یا تسامحات را، چنانکه اصول نقد و بررسی ایجاب میکند، بدون مقدمه و مؤخره و ضمن جملهای کوتاه و موجز، یادآوری و از حاشیهپردازی پرهیز کند؛ چون پرداختن به حاشیه و دمیدن در مقاله به قصد افزودن بر حجم آن، در موارد متعددی که در این گفتار نشان خواهیم داد، سبب شده است تا منتقد در دامی که خود تنیده، گرفتار آید و دچار تناقض شود.
در صفحۀ 147 مقالۀ منتقد (همان)، آنجا که او به طرح دومین یافتۀ خود از کاربرد واج به جای نویسه پرداخته، میخوانیم: «در جایی دیگر نیز مولایی به جای اصطلاح نویسه، واج به کار برده و بعد از اصطلاح واج، نویسهای از نویسههای خط اوستایی را نشان داده است». مدلول این «نویسهای از نویسههای خط اوستایی» در آبانیشت عبارت است از: C ()، K () و S (š) (مولایی، 1392: 4)؛ اما منتقد فراموش کرده است که در اینجا با نشانهای واحد سروکار نداریم تا آن را «نویسهای از نویسههای خط اوستایی» به شمار آوریم، بلکه با سه حرف مستقل و مجزا روبهرو هستیم که بههیچوجه نمیتوان آنها را یک نویسه تصور کرد. طرفهتر اینکه او در ادامۀ بحث خود، و را واجگونۀ š به شمار آورده است (چنگیزی، 1393: 147). قول اخیر منتقد آشکارا حاکی از این است که او، شوربختانه، با اساس نظریۀ هوفمان (Hoffmann) دربارۀ ارزش آوایی نشانههای اوستایی آشنایی ندارد و چنانکه در پیشگفتار آبانیشت یادآوری کردهام (مولایی، 1392: 3)، او را نیز باید در ردیف افرادی به شمار آورد که شیوۀ هوفمان را حرفنویسی محض و مکانیکی متون اوستایی میانگارند. آنچه ناقد به آن اشاره کرده، نظر بارتلمه است که و را واجگونۀ š تلقی میکرد؛ اما هوفمان (Hoffmann, 1975: 1/324-325) نشان داد که (مأخوذ از rt ایرانی باستان) یک واج سایشی بیواک، شاید هم برگشتۀ ḽ، بوده است؛ درحالی که (مأخوذ از c ایرانی باستان) یک واج کامی به شمار میآمده و تلفظ این دو، در دوران انحطاط زبانی پس از عهد ساسانی، با تلفظ š یکی شده است. هوفمان پس از تبیین ارزش آوایی هر یک از حرفهای مورد بحث اوستایی، نظر خود را بهصورت زیر خلاصه کرده است که در اینجا برای رفع هرگونه ابهامی، عین عبارت آلمانی و ترجمۀ فارسی آن را نقل میکنیم:
Da der Sasanidische Archetypus aber die drei Buchstaben š, , besaβ, die drei verschiedene Laute bezeichneten …ergibt sich als vorschlag für die Paraxis, überall da zu transkribieren, wo urar. č vorliegt, und zwar gleichgültig, ob handschriftlich bezeugt oder nicht, überall da, wo urar. (uriran.) rt vorliegt, und š in allen übrigen Fällen.
«از آنجا که کهنالگوی عهد ساسانیان متضمن سه حرف š، ، بوده و این سه حرف، سه واج مختلف را نشان میدادهاند ... لذا در آوانویسی، در جاهایی پیشنهاد میشود که وجود č آریایی کهن قطعی است، درواقع بدون توجه و علاقه به اینکه آیا دستنویسها آن را تأیید میکنند یا نه، و در جاهایی آوانویسی شود که rt آریایی کهن (ایرانی کهن) را عرضه میکند و در بقیۀ موارد میتوان š آوانویسی کرد» (همان: 325).
بنابراین، به نظر میرسد که منتقد اگر شتابزده عمل نمیکرد و پیش از نوشتن نقد، مقالۀ هوفمان را بهدقت میخواند و با اساس فرضیۀ آن دانشمند فقید که امروزه بین اوستاشناسان قبول عام یافته است آشنا میشد، دستکم مرتکب چنین خطای فاحشی نمیشد.
3. ریشۀ *āhi-
در مقدمۀ آبانیشت، ضمن بررسی آرای محققان در باب اشتقاق واژۀ اوستایی āhita-، همسو و هماهنگ با رأی کویپر (Kuiper, 1939)، مایرهوفر (Mayerhofer, 1956) و اوتینگر (Oettinger, 1983)، کوشیدهام تا بین واژۀ هندی ásita- «سیاهرنگ» و واژۀ اوستایی āhita-«آلوده» ارتباط ریشهشناختی برقرار کنم (مولایی، 1392: 23-25). درواقع، این دانشمندان معتقد بودند که این دو لفظ معادل هماند، با این تفاوت که مصوت کشیدۀ ā در گونۀ ایرانی درجۀ بالاندۀ مصوت a در گونۀ هندی است. من این ارتباط را پذیرفتم و دربارۀ مصوت کوتاه a در گونۀ هندی، دربرابر مصوت بلند ā در گونۀ ایرانی، یادآور شدم که این توجیه از لحاظ آواشناسی پذیرفتنی است؛ اما کافی نمینماید (ن.ک: همان: 24). سپس با توجه به واژۀ اوستایی āhita-، اسم مؤنث به معنی «ناپاکی، آلودگی» که کشیدگی واکه در آنجا نیز دیده میشود، ولی دیگر نمیتوان آن را درجۀ بالاندۀ a در گونۀ هندی تلقی کرد، تصور کردم که در اینجا احتمالاً با یک ریشۀ جعلی سروکار داریم و آن ریشۀ مجعول شاید با تقویت مصوت a بر پایۀ لفظ هندوایرانی *asi- که در لفظ هندی ásita- دیده میشود، ساخته شده باشد؛ اما این یک فرضِ اشتباه بود که خود نیز پس از انتشار آبانیشت به آن پی بردم. منتقد آبانیشت هم، بهحق، ایراد این ریشهشناسی را متذکر شده، اما راهحلی ارائه نکرده است. اصولاً یکی از ویژگیهای نقد خوب این است که منتقد، پس از رد رأی مؤلف اثر، باید خود دارای چنان اجتهاد علمی باشد که بتواند برای موضوع موردبحث، راهحل مناسبی پیشنهاد کند و یا حداقل قراینی به دست دهد که منجر به حل مسئله شود؛ نقدهای محققان طراز اول، دستکم در حوزۀ مطالعات ایرانی، جملگی دارای این ویژگی هستند (ن.ک: Thieme, 1960: 265-274)؛ اما نقد منتقد آبانیشت فاقد چنین ویژگیهایی است. او بهجایآنکه مستقیماً به اصل مسئله و راهحلهای پیشنهادی خود بپردازد، باز حاشیه را بر متن ترجیح داده و مطالب مفصلی آورده است که به مفهوم ریشه در آثار دستوریان هندی، نظریۀ ریشه در زبانهای هندواروپایی، طرح و بررسی آن در قرنهای هجدهم تا اوایل قرن بیستم و موضوع انتزاعی بودن ریشه و غیره میپردازند که اصلاً ربطی به موضوع مورد بحث ندارند؛ سپس به 10 مؤلفهای اشاره کرده که بنونیست (Benveniste, 1935) برای ریشه در نظر گرفته است؛ اما از این 10 مؤلفه، فقط یکهجایی بودن ریشه در زبانهای هندواروپایی را یادآوری کرده است. طبع کاوشگر چنگیزی او را بر آن داشته که حتی به دنبال کشف عاملی باشد که مرا به ارائۀ ریشۀ مذکور ترغیب کرده است. البته منتقد این صید گریزپای فرضی را بدون زحمت و بهسادگی، با کمند تیزبینی، به چنگ آورده است: «کوتاهی واکۀ a در لفظ هندی asita- و کشیدگی آن در واژۀ اوستایی āhita-». او تقریباً یک صفحه از نقد خود را به مطابقت یا عدم مطابقت این دو واکه در هندی و ایرانی اختصاص داده و مثالهای متعددی از دستور زبان اوستایی جکسون (Jackson, 1892) نقل کرده است (ن.ک: چنگیزی، 1393: 143 به بعد). گذشته از اینکه منتقد لفظ هندی را غلط ضبط کرده، چون a در واژۀ مذکور هندی باستان تکیهدار است و لفظ مورد بحث میبایست بهصورت ásita- ضبط میشد، اساساً همۀ این مباحث زاید هستند، چراکه من در توضیح خود مبنی بر اینکه انطباق لفظ هندی ásita- با واژۀ اوستایی āhita- از لحاظ آواشناسی پذیرفتنی است، دقیقاً به همین نکته اشاره کردهام؛ پس چه ضرورتی داشت که منتقد در نقد خود اینهمه با آبوتاب به آن بپردازد. منتقد که اینقدر به طرح مسائل حاشیهای علاقهمند است، معلوم نیست چرا برخلاف شیوۀ معمول خود، از ذکر 9 مؤلفۀ دیگر ریشه که مدنظر بنونیست (Benveniste, 1935) بوده، امتناع کرده است. آیا اهمیت این 9 مؤلفه که اتفاقاً ارتباط مستقیم با موضوع مورد بحث دارند، کمتر از مسائل حاشیهای مذکور بوده که منتقد تذکار آنها را نالازم دانسته است؟ درهرحال، من علاقهای برای یافتن پاسخی به این پرسشها ندارم و ترجیح میدهم در این فرصتی که دست داده است به طرح نظر نهایی خود دربارۀ اشتقاق واژۀ اوستایی āhita- بپردازم.
موضوع یکهجایی بودن ریشه در زبانهای هندواروپایی، امری بدیهی است و درواقع همین امر دلیل محکمی برای رد ریشهای ـ هرچند جعلی ـ بهصورت āhi- در زبان اوستایی است. اذعان دارم که توجه بیشازاندازه و یا شاید نوعی شیفتگی در برابر رأی دانشمندان یادشده دربارۀ ارتباط لفظ هندی ásita- با واژۀ اوستایی āhita- مرا از اهمیت اسم مؤنث āhitī- در تعیین ریشهای که این الفاظ از آن مشتق شدهاند بازداشت؛ چه همین واژه که در همریشه بودن آن با واژۀ āhita- تردیدی نیست، صراحتاً نشان میدهد که بین واژۀ هندی ásita- و واژۀ اوستایی āhita- هیچگونه ارتباط ریشهشناختی وجود ندارد و ضرورتاً نظر کویپر (Kuiper, 1939)، مایرهوفر (Mayerhofer, 1956) و اوتینگر (Oettinger, 1983) در این مورد صائب نیست و برای واژههای اوستایی، در صورت امکان، باید ریشۀ دیگری جستجو کرد. منصوری (1394: 1/435) در جلد نخست فرهنگ زبان پهلوی ـ که اخیراً به زیور طبع آراسته شده و امید است بقیۀ مجلدات آن نیز بهزودی در اختیار اهل تحقیق قرار گیرد ـ این ریشه را بهصورت -āh* در نظر گرفته است؛ اما با فرض چنین ریشهای، حضور واکۀ i، اگر در قیاس با پسوند -ita در سنسکریت (ن.ک:Whitney, 1889: §952, 956 Burrow, 1973: 370; Mayerhofer, 1972: 100-101;) قابلتوجیه باشد، در واژۀ āhitī- توجیهی ندارد؛ زیرا پسوند اولیۀ -ti برای ساختن مشتق مستقیماً به ریشه افزوده میشود. گذشته از این، اگر حدس گرشویچ (Gershevitch, 1985) دربارۀ اشتقاق واژۀ سغدی ʾʾγʾynt صحیح باشد، حضور همین واکه در مادۀ مضارع āhinā* نیز قطعی است. بهاینترتیب، اشتقاق لغات مذکور اوستایی از ریشهای بهصورت āh- منتفی است و همۀ قراین حاکی از این است که واژههای یادشده باید با پیشوند ā، مشتقی از ریشۀ hi- باشند؛ اما اینکه ریشۀ اخیر آیا همان ریشۀ hi- به معنی «بستن» است که با پیشوند ā در معنی «آلودن» به کار رفته، و یا ریشهای مستقل است که همیشه با پیشوند ā همراه بوده و «آلودن، آلوده کردن» معنی داشته است و باید آن را بهصورت hi-2 در نظر گرفت، محتاج تحقیق بیشتر است.
4. بیان مسئله و ضرورت تحقیق
دو نکته در این بخش از مقالۀ منتقد مطرح شده است:
الف) نکتۀ نخست اساساً مبتنی بر تأویل دلبخواهی مطلبی است که من در پیشگفتار کتاب آوردهام و ضمن آن، یادآوری کردهام دانشمندانی که کتاب یا رسالاتی در باب این یشت نوشتهاند غالباً یکی از مسائل اساسی این یشت را در نظر داشتهاند؛ بنابراین، «تکفل پژوهشی جامع در باب تصحیح و پیرایشِ متن این سرود بلند اوستایی و شرح و گزارش آن با مراجعۀ دائم به تحقیقات و تتبعات دانشمندان و متخصصان فقهاللغۀ ایرانی و بهرهگیری از دستاوردهای علمی علمای ادیان و مذاهب و پژوهشگران تاریخ و جغرافیا و فرهنگ و اساطیر ایران کاملاً ضرورت داشت» (مولایی، 1392: 1). منتقد، بر اساس این قول، اظهار کرده است: «چنین به نظر میرسد که در کتاب آبانیشت این نکات بررسی شده است: 1ـ تصحیح و ویرایش متن آبانیشت؛ 2. مسائل مربوط به فقهاللغۀ ایرانی؛ 3ـ نکات مربوط به حوزۀ ادیان و مذاهب یا دینپژوهی؛ 4ـ نکات تاریخی و جغرافیایی؛ 5ـ مسائل فرهنگ و اساطیر ایران»؛ سپس، با اشاره به اینکه اساساً علم جزءنگر است، نه کلنگر و در روش علمی نباید از صفت گزینشی بودن غافل شد، تلویحاً یادآور شده است که مؤلف آبانیشت نیز میبایست فقط به یکی از جنبههای فوق میپرداخت، نه همۀ آنها: «چه به نظر میرسد در انجام تحقیق، بررسی یک جنبه از جنبههای گوناگون متن کهن علمیتر باشد» (چنگیزی، 1393: 150). در نقد مطالب منتقد، نکاتی چند به نظر میرسد که ناگزیر باید یادآوری کرد:
نخست اینکه برداشت چنگیزی از مطالب پیشگفتار کتاب اساساً نادرست است؛ هر خوانندهای که استنباط او از پیشگفتار کتاب را ارزیابی کند، بیدرنگ درمییابد که منتقد برای تحقق اهداف خود، به شیوۀ اهلتأویل، مطالب را تفسیر به رأی کرده است؛ وگرنه از تعابیر صریح پیشگفتار آبانیشت که در همین گفتار، آن را نقل و برخی از تعابیر خاص آن را با قلم سیاه مشخص کردیم، مفهوم تحقیق و پژوهش در حوزههای متعدد استنباط نمیشود. هدف و حوزۀ پژوهش من در آبانیشت کاملاً صریح و روشن و عاری از ابهام است: تصحیح و پیرایش این سرود و شرح و گزارش آن با استفاده از همۀ ابزارهای ممکن. یادداشتهایی که در فصل دوم آبانیشت آمده، گواه این مدعی است. قریب به اتفاق این یادداشتها به تصحیح و ترجمۀ متن مربوط میشوند، بهجز یادداشتهای کوتاهی که دربارۀ برخی از اعلام اوستایی و اماکن جغرافیایی آمدهاند.
همۀ محققانی که دستکم در حوزۀ تصحیح متون فارسی کار میکنند در این نکته همداستاناند که در تصحیح متون کهن، مصحح باید علاوه بر اصول و قواعد تصحیح، با باورها و گرایشهای دینی صاحب اثر، اوضاع و احوال سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، علوم و فنون متداول زمان او که قطعاً در تألیف اثر، تأثیر مستقیم و یا غیرمستقیم دارند، آشنایی کامل داشته باشد تا بتواند متنی معتبر ارائه کند و نکات مبهم آن را از طریق همین اطلاعات جانبی برطرف کند. بهعنوان مثال، چگونه میتوان به تصحیح دیوان خاقانی و شرح و گزارش آن پرداخت، اما به بهانۀ جزءنگر بودن علم، از اهمیت علم هیئت و نجوم، طب قدیم، فلسفه و حکمت اسلامی و باورهای مسیحیان نسطوری غافل ماند؟ بدیهی است که مصحح شاهنامه علاوه بر اطلاعات نسخهشناسی و دانش ادبی و تسلط بر فن تصحیح، باید در فقهاللغۀ ایرانی، فرهنگ و اساطیر ایران، اعتقادات و باورهای دینی ایرانیان باستان نیز تبحر کامل داشته باشد تا کار او موردقبول اهلتحقیق واقع شود؛ در غیر این صورت، نتیجه همان خواهد شد که در چاپهای مقدم بر چاپ شاهنامۀ خالقی مطلق دیده میشود. حال اگر تصحیح و ترجمۀ بخشهایی از اوستا را در نظر بگیریم، وضعیت دشوارتر و پیچیدهتر از این خواهد شد؛ به این دلیل که ما قصد تصحیح متونی را داریم که زبان آنها احتمالاً در دوران هخامنشیان تقریباً از رواج افتاده بوده است. در اینجا همهچیز به مویی بستگی دارد و هر آگاهیای از اهمیت و اعتبار خاص برخوردار است، از اطلاعات زبانشناختی گرفته تا اسطورهشناسی و دینپژوهی؛ البته مصحح این متون، که قطعاً باید از دانش زبانشناسی تاریخی بهکمال بهرهمند باشد، لازم نیست مورخ یا اسطورهشناس هم باشد؛ اما باید از آخرین یافتههای دانشمندان این حوزهها باخبر باشد تا بتواند به هنگام نیاز از آنها استفاده کند. ما در تصحیح و پیرایش آبانیشت، که 10 سال تمام زمان برد، مقید به این شیوه و اصول بودیم و بر صحت آن یقین داریم، حتی اگر مخالف اصول علم جزءنگرِ موردنظر منتقد باشد. در طول این سرود بلند اوستایی، با صدها لغت و تعبیر و عبارت مواجه میشویم که تشخیص صورت اصلی و تبیین معانی دقیق آنها تنها با اعمال چنین شیوهای میسر میشود؛ نمیتوان بر مرکب چوبینِ استدلالِ جزءنگر بودنِ علم سوار شد و با دشواریهای متنهایی از نوع آبانیشت دستوپنجه نرم کرد. مقولاتی که منتقد هر یک از آنها را جنبهای از جنبههای آبانیشت به شمار آورده در تصحیح و گزارش متن چنان به هم گره خوردهاند که اصولاً تفکیک آنها از هم غیرممکن است.
ب) نکتۀ دیگری که چنگیزی (1393: 151) در همین بخش از مقالۀ خود به آن اشاره کرده این است که در کتاب آبانیشت، فقط برخی از واژهها که از منظر ریشهشناسی و گاه اساطیری و مذهبی یا فرهنگی نکتهای دربرداشته بررسی شده است؛ اما این کتاب فاقد واژهنامۀ توصیفی است که حالت، نقش، ساخت، تحولات آوایی و معنای سایر واژهها را نشان بدهد. محققان نامدار این حوزه نیز برای هر یک از متون اوستایی که شرح کردهاند، واژهنامهای توصیفی یا غیرتوصیفی تدارک دیدهاند، ازجمله زامیادیشت با ترجمه و گزارش هومباخ و ایچاپوریا (Humbach and Ichaporia,1998) و دیگر زامیادیشت با ترجمه و گزارش هینتسه (Hintze,1994).
مواردی که ذیلاً به آنها اشاره میشود، صراحتاً نشان میدهند که قول منتقد در اینجا هم خلاف واقع است:
نخست اینکه در تعلیقات آبانیشت فقط برخی از واژهها شرح نشده است. کسانی که حتی یکبار هم آبانیشت را تورق کرده باشند، میدانند که فصل دوم این کتاب که متضمن یادداشتهاست مشتمل بر 170 صفحه است. در طول این فصل، نزدیک به 600 واژۀ اوستایی از جهات و جنبههای مختلف شرح شدهاند و فهرست مفصلی از این واژهها در دو ستون، در 14 صفحه (346ـ360)، به ترتیب الفبایی آمده است. آنچه از واژههای متن باقی مانده، بیشتر، مشتمل بر صورتهای صرفی ضمایر موصولی، اشاره و شخصی و نیز تعدادی از لغات و الفاظ ساده است که نیازی به شرح ندارند؛ تدوین واژهنامۀ توصیفی مستلزم این بود که مطالب همۀ یادداشتها بهطور خلاصه در ذیل مداخل مربوط قید شوند و این یعنی تکرار مکررات و دوبرابر کردن بیدلیلِ حجم کتاب. گذشته از این، فراهم کردن واژهنامه برای آثاری که جنبۀ آموزشی دارند، کاملاً ضرورت دارد؛ اما برای پژوهشهایی از نوع آبانیشت که مخاطبان خاص خود را دارند، ضروری نیست، چون به گمان من، ذکر اینکه yō حالت فاعلی مفرد مذکر از ستاک ya- و یا buua فعل ماضی سومشخص مفرد گذرا از ریشۀ bav- است، گرهی از مشکل یک متخصص باز نمیکند.
دوم اینکه برخلاف ادعای منتقد، اغلب محققان نامدار، برای متنی که شرح و گزارش کردهاند، واژهنامۀ توصیفی یا غیرتوصیفی فراهم نکردهاند. چنگیزی در اینجا هم مسئله را مصادرهبهمطلوب کرده و تنها به دو اثری اشاره کرده است که دارای واژهنامه هستند. درواقع، غیر از این دو اثر و نیز کار مشترک ژان کلنز با اریک پیرار (Kellens and Pirart, 1988, 1990, 1991) در گزارش گاهان، بقیۀ آثار فاقد واژهنامه هستند؛ دانشمندانی نظیر استیگ ویکاندر (Wikander, 1941) در بررسی واییشت، ایلیا گرشویچ (Gershevitch, 1959) در بررسی مهریشت، هلموت هومباخ در شرح آلمانی گاهان (Humbach, 1959) و در شرح انگلیسی آن (همو، 1991)، آنتونیو پانائینو (Panaino, 1990) در بررسی تیشتریشت، اریک پیرار (Pirart, 1992) در شرح کیانیسن و باز اریک پیرار (Pirart, 2006) در بررسی اردیشت، فقط به آوردن نمایۀ واژهها اکتفا کردهاند؛ در این میان، هومباخ (Humbach, 1959: 1991) برای شرح گاهان خود (هر دو ترجمۀ آلمانی و انگلیسی) حتی نمایۀ واژه نیز فراهم نکرده است. حال، قضاوت دربارۀ صحت ادعای چنگیزی بر عهدۀ خوانندگان ارجمند است.
5. پیبست
بحث دربارۀ اینکه «پیبست»، که منتقد آن را در برابر لفظ فرنگی enclitic به کار برده، اساساً معادل مناسبی برای واژۀ مذکور است یا نه، فرصتی دیگر میطلبد؛ اما اشارهای کوتاه به این نکته شاید خالی از فایده نباشد که معنی مصدر مرکب «پیبستن» در زبان فارسی عبارت است از: «بستن عصب و وتر» یا «بنا نهادن، بنیانگزاردن و ساختن» (نک معین: ذیل همین مدخل)، که نشان میدهد «پیبست» نمیتواند دال بر مدلول لفظ enclitic باشد و بهتر است در این مورد، از همان اصطلاح مأنوس «متصل» یا «پیوسته» استفاده کرد. حال بپردازیم به اصل موضوع: ایرادی که چنگیزی در اینجا بر آبانیشت وارد دانسته این است که در آوانویسی، ضمایر متصل (بهتعبیر او، صورت پیبستی ضمایر) به الفاظ پایه (بهتعبیر او میزبان (؟)) وصل نشدهاند؛ مثلاً در عبارت آغازین بند نخست که بهصورت زیر آوانویسی شده:
yazaēša mē hīm
او را من بستای
(ترجمۀ تحتاللفظِ زیر کلمات از چنگیزی است و من دربارۀ آنها بحث خواهم کرد) mē و hīm ضمایر متصلاند، چون از نظر آوایی مستقل نیستند (؟) و تکیه نمیگیرند و باید به میزبان خود، که در اینجا yazaēša است، بپیوندند؛ بنابراین، پارۀ مذکور باید چنین آوانویسی/ واجنویسی شود:
yazaēša=mē=hīm
دربارۀ این قول منتقد، چند نکته قابلذکر است:
نخست اینکه اتخاذ چنین شیوهای در آوانویسی متون اوستایی مسبوق به سابقه نیست و از آغاز تحقیقات اوستاشناسی، بهویژه از زمان انتشار دو مقالۀ مهم بارتلمه (Bartholomae, 1895-1901) در اساس فقهاللغۀ ایرانی، تا روزگار ما، هیچ پژوهشگری متون اوستایی را به چنین شیوۀ شگفتانگیزی آوانویسی نکرده است. اتصال ضمایر متصل با علامت تساوی (=) به واژۀ تکیهدارِ مقدم بر آن ضمیر یا ـ به قول منتقد ـ میزبان، به احتمال قریب به یقین، تحت تأثیر کاربرد ضمایر متصل و جایگاه آنها در زبانهای ایرانی میانۀ غربی و زبان فارسی نو در ذهن منتقد شکل گرفته است؛ البته استبعادی ندارد که چنگیزی در بهکارگیری این شیوۀ عجیب، از نحوۀ واجنویسی الواحِ حتّی الهام گرفته باشد که واتکینز (Watkins, 1995: 137-151) هم قطعاتی از آنها را در اثر خود آورده است؛ احتمالاً چنگیزی واجنویسی این قطعات را در کتاب واتکینز دیده و بدون توجه به تفاوت ماهوی متونِ حتّی و ایرانی، تصور کرده است چنین شیوهای را در آوانویسی متون اوستایی نیز میتوان پیاده کرد.
دوم اینکه شیوۀ مذکور آشکارا از یک تناقض منطقی برخوردار است: هرگاه بپذیریم yazaēša میزبان هر دو ضمیر متصل mē و hīm است، در این صورت الحاق hīm به mē نمیتواند صحیح باشد، چون mē تکیهدار نیست و نمیتواند میهمان بپذیرد، مگر اینکه تصور کنیم که hīm طفیلی است، به همین خاطر به واژۀ میهمانِ mē چسبیده است تا به حضور میزبان برسد. باید به یاد داشت که دو ضمیر متصل در زبانهای ایرانی میانۀ غربی و زبان فارسی نو نیز، به یکدیگر وصل نمیشوند تا هر دو با هم میهمان میزبان واحدی باشند.
البته در زبان سغدی که از زبانهای ایرانی میانۀ شرقی است، در مواردی نادر، آن هم تحت شرایطی خاص، امکان اتصال دو ضمیر متصل به هم وجود دارد (ن.ک: Yoshida, 2009: 315) اما چنین مواردی ربطی به موضوع مورد بحث ندارد.
سوم، معلوم نیست منتقد بر چه اساسی گفته است که mē و hīm و دیگر صیغههای آنها از لحاظ آوایی مستقل نیستند. مراد از این استقلال آوایی چیست؟ اصولاً چگونه ممکن است صورتهای صرفی یک ستاک مثل hī-، که عبارت باشند از hīm (حالت مفعولی مفرد)، hī (مفعولی مثنی) و hiš (مفعولی جمع)، از لحاظ آوایی مستقل نباشند؟ تردیدی نیست که منتقد مسئلۀ استقلال آوایی الفاظ را با موضوع مستقل یا وابسته بودن کلمات اشتباه گرفته است.
چهارم، در خط اوستایی قرینۀ روشنی برای تشخیص واژههای مستقل از وابسته در دست داریم و آن نقطهای است که در دستنویسهای اوستا، در پایان هر کلمۀ مستقل قرار میگیرد تا مرز آن را با لفظ بعدی مشخص کند. ضمایر متصل نیز در همۀ دستنویسها با نقطهای از الفاظ دیگر جدا شدهاند؛ درست برخلاف ادات پیوسته1 مانند –ca به معنی «و» یا -ci به معنی «نیز» که هرگز جدا از لفظی که به آن میپیوندند، ظاهر نمیشوند و در دستنویسها نیز بین این ادات و لفظ مقدم بر آنها نقطه، بهعنوان مرز، فاصله نمیشود.
پنجم، در متنهای هندی باستان نیز ضمایر متصل در خط کاملاً جدا نوشته میشوند و به هیچ واژهای نمیپیوندند و هیچ محققی هم تا به حال این قبیل ضمایر را با علامت تساوی و یا چیزی شبیه آن، به لفظی دیگر وصل نکرده است؛ مثلاً آوانویسی no (ضمیر اولشخص متصل در حالت مفعولی جمع) در عبارت زیر از ریگودا، ماندالای یکم، سرود 85، بند 12 (ن.ک: MacDonell, 1917: 30; Mūller, 1877: 1/69) را ملاحظه کنید:
rayíṃ no dhatta, vṛṣaṇaḥ, suvram
«ارزانی دارید بر ما، ای توانایان، ثروتی از دلیرمردان نیکو (= فرزندان توانا) را».
تردیدی نیست که در زبان اوستایی همانند هندی باستان، ضمایر منفصل تکیهدار و ضمایر متصل فاقد تکیه بودند و به همین دلیل، هیچ جمله یا عبارتی با ضمایر متصل آغاز نمیشد؛ اما در وسط عبارات، به دلیل داشتن املای مستقل، دو ضمیر متصل میتوانستند پس از یک لفظ تکیهدار، به دنبال هم ظاهر شوند. محض آگاهی منتقد، باید یادآور شد که یقیناً موانعی از نوع مواردی که برشمردیم سبب شده است تا دانشیمردانی چون بارتلمه، رایشلت، گرشویچ، هومباخ، هوفمان و دیگران از اتصال ضمایر متصل به لفظ تکیهدار مقدم بر آنها اجتناب کنند وگرنه آنان، بدون کوچکترین تردیدی، سالها پیش از منتقد! متوجه این نکته شده بودند و اگر احتیاط علمی اجازه میداد، بهیقین، آنان در آوانویسی چنین شیوهای را اتخاذ میکردند.
ششم اینکه ترجمههایی که چنگیزی بهطور تحتاللفظ از عبارات اوستایی منقول از آبانیشت ارائه کرده است، بدوناستثناء، غلطاند و سهلانگاری او در امر تحقیق، یا به تعبیر صریحتر، عدم آگاهی او را از ساختار زبان اوستایی و امکان دلالت یک صورت صرفی بر معانی مختلف نشان میدهند؛ بهعنوان مثال، ترجمۀ تحتاللفظ عبارت کوتاه زیر از بند 1 را در نظر بگیرید که پیشتر نیز به آن اشاره شد:
yazaēša mē hīm
او را من بستای
هرگاه متن اوستایی عبارت و ترجمۀ تحتاللفظ آن را در نظر بگیریم، بلافاصله درمییابیم که مجهولات این ترجمه بیشتر از نکات معلوم آن است. اصولاً باید پرسید که منتقد با ارائۀ چنین ترجمهای قصد داشته است، به تعبیر خود او، کدام نکتۀ مجهول را تبدیل به معلوم کند (چنگیزی، 1393: 150)؟ اگر او قصد داشت ترجمهای لفظبهلفظ از متن ارائه کند، قطعاً چنین ترجمهای نمیتواند هدف مذکور را تأمین کند، چون ترجمهای کاملاً پادرهوا و بیمفهوم است؛ اگر منتقد بر آن بود تا ذیل الفاظ فقط معادل فارسی آنها را ذکر کند، در این صورت از معانی دیگری که هر یک از این الفاظ بالقوه میتواند بر آن دلالت کند، غفلت شده است. به این دلیل که معنی اصلی yazaēša «بستای» نیست، بلکه «بستای» معنی ثانوی آن است که در این عبارت بر اساس بافت کلام از آن مستفاد میشود. این کلمه فعل تمنایی دومشخص مفرد است و همگان میدانند که در اصل، بر معنی «باشد/ امید است که ستایش کنی» دلالت میکند؛ اما در مواردی در اوستا، گوینده از طریق فعل تمنایی، جواز انجام کاری را برای مخاطب صادر میکند و در این صورت، فعل تمنایی مفهوم امر به خود میگیرد که اصطلاحاً آن را فعل تمنایی تجویزی2 میگویند (ن.ک: Reichelt, 1909: 319-320, Kellens, 1984:300؛ ابوالقاسمی، 1375 الف: 160؛ مولایی، 1382: 165). به همین ترتیب، ترجمۀ mē به «من» نیز غلط است. اگر این ضمیر به همین صورت در حالت اضافی مفرد استعمال شود، معنی آن «از آن من، متعلق به من» است و کلمهای که mē به آن اضافه شده، مملوک آن محسوب میشود؛ اگر در حالت مفعولیله (به تعبیر زبانشناسان معاصر، در حالت برایی) به کار رود، «برای من، به من» معنی میدهد؛ ممکن است mē در حالت مفعولیله، عامل یا کنندۀ منطقی باشد، در این صورت «بهوسیلۀ من» معنی میدهد و گاهی نیز mē در حالت مفعولیله مفرد، چنانکه در عبارت مورد بحث ما دیده میشود، برای بیان علاقه و دلبستگی شخص نسبت به یک فعل یا عمل به کار میرود؛ در این صورت «به خاطر من، ازبهر من، برای من» معنی میدهد، چنانکه مثلاً در فارسی میگوییم: «این کار را به خاطر من بکن» و این همان چیزی است که رایشلت (Reichelt, 1909: 241-242) آن را Dativus ethicus یا ethical dative نامیده است. برخلاف تصور غلط چنگیزی، ترجمۀ mē را در چنین مواردی نمیتوان نادیده انگاشت، چون همین لفظ است که مثلاً در عبارت مذکور، استنباط مفهوم امر از فعل تمنایی yazaēša را مستدل میکند. در سرتاسر آبانیشت، رایشلت (Reichelt, 1911: 101) ترجمۀ mē را، بهعنوان ethical dative، فقط در بند پنجم نالازم دانسته است که من نیز در یادداشتها به آن اشاره کردهام (مولایی، 1392: 156)؛ اما به نظر میرسد که عقیدۀ رایشلت در این مورد صائب نباشد. بافت کلام صراحتاً نشان میدهد که mē در بند پنجم حالت اضافی مفرد و مالک āpō است و برای بیان تخصیص آبِ اردوی، که منشأ همۀ آبهای جاری بر روی زمین است، به اهورامزدا استعمال شده است. مورد آخر اینکه ترجمۀ hīm به «او را» نیز کافی نیست؛ چون این معنی بیانگر کاربرد لفظ بهعنوان ضمیر سومشخص در حالت مفعولی مفرد است؛ حالآنکه میدانیم ستاک hī- در اصل ضمیر اشاره است و «آن» معنی میدهد، پس معنی حالت مفعولیِ آن میشود: «آن را». بر اساس مطالبی که معروض افتاد، دیگر تردیدی برجای نمیماند که ترجمۀ عبارات اوستایی به شیوهای که منتقد آورده، غلط است؛ چون باید مشخص شود از معانی مختلفی که برای صورت صرفی مثلاً mē ذکر شد، کدام معنی در متن، مد نظر است. چنین اشتباهی را چنگیزی در ترجمۀ همۀ عبارات اوستایی که بهعنوان شاهد برای ادعای خود آورده، مرتکب شده است (ن.ک: چنگیزی، 1393: 152.156؛ 159ـ163). شاید اشارۀ مختصری به نمونهای دیگر که بلافاصله بعد از عبارت مورد بحث آمده است، خالی از فایده نباشد:
(Yt. 5.5) |
vījasaiti |
apaγžārō |
āpō |
aēuuah |
mē |
ahsca |
|
گسترده میشود |
شاخابه |
آب |
یک |
من |
این |
بحث دربارۀ جزئیات ترجمۀ بیمفهوم این عبارت، به شرحی که در بررسی عبارت پیشین آمد، واقعاً ضروری است؛ اما افسوس که فرصت اندک است. پس بهناچار، فقط به این نکته اشاره میکنم که بهجز معادل فارسی فعل vījasaiti (گسترده میشود) که درست ضبط شده، معادل فارسی بقیۀ لغات غلط است، چون هیچ توجهی به صورتهای صرفی و معانی مختلف حاصل از آنها نشده است.
6. است
من در پیشگفتار آبانیشت در بیان شیوۀ خود در ترجمۀ متن اوستایی نوشتهام که «گاهی برای شیوایی ترجمه و مفهوم شدن آن مجبور شدهام کلماتی به متن اضافه کنم، این قبیل کلمات را در درون [] قرار دادهام» (مولایی، 1392: 5). منتقد، با استناد به این قول، اظهار کرده است که «است» در ترجمهها در قلاب نوشته شده و بنا بر آنچه در پیشگفتار آمده، در متن اوستایی، فعل «است» و صیغگان دیگر آن وجود نداشته و «برای شیوایی ترجمه و مفهوم شدن آن» افزوده شده است (چنگیزی، 1393: 152). منتقد پس از ذکر سه مثال از متن آبانیشت که در ترجمۀ آنها «است» داخل قلاب قرار دارد، باز خوانندگان خود را دستکم گرفته و مطابق شیوۀ مرسوم خود، مطالبی بهتفصیل دربارۀ کارکرد نحوی «است» در جملات اسمیه و دلالت آن بر رابطۀ موضوع و محمول در عرف اهل منطق و اینکه منطقیون «است» را جزء ادات میدانند و ادات بهخودیخود فاقد معنی مستقل است، پرداخته و اظهار کرده است که در زبانهای تصریفی، مانند اوستایی و فارسی باستان، رابطۀ بین نهاد و مسند یا موضوع و محمول از طریق مطابقۀ آنها در حالت، جنس و شمار نشان داده شده است. در پی تحولات زبان و از میان رفتن حالت و جنس، رابطۀ نهاد و مسند از طریق فعل ربطی «است» نشان داده شده است؛ بنابراین، در ترجمۀ جملات نقلشده (در سه مثالی که منتقد از آبانیشت نقل کرده)، نباید «است» در قلاب قرار گیرد. با توجه به این نکته، سطر نخست کتیبۀ داریوش در نقش رجب (a) باید چنین ترجمه شود:
Baga vazarka auramazdā
اهرمزد بزرگ خدا
«خدای بزرگ اهرمزد است (کتیبۀ DNa سطر اول)».
چنگیزی افزوده است که «است» در این جمله رابطۀ «خدای بزرگ» و «اهرمزد» را نشان میدهد و در زبان فارسی باستان هم این رابطه را مطابقت نهاد (baga vazarka) و مسند (Auramazdā) در حالت، جنس و شمار برقرار کرده است. در این جمله نهاد و مسند هر دو در حالت فاعلی مفرد مذکرند؛ بنابراین، «است» یا رابطه در این جمله وجود دارد، ولی به طریقی دیگر. کنت هم در ترجمۀ این جمله «is» را در قلاب قرار نداده است.
در نقد مطالب فوق که مجبور شدم به خاطر اهمیت موضوع آن را عیناً نقل کنم، نکاتی چند به نظر میرسد که ناگزیر باید یادآوری کرد:
نخست اینکه بخش آغازین مطالب چنگیزی بهصراحت نشان میدهد که بهزعم منتقد، رابطۀ بین مسندٌالیه و مسند در زبانهای باستانی ایران (اوستایی و فارسی باستان) فقط از طریق مطابقۀ آنها در حالت، جنس و شمار نشان داده میشد؛ سپس، در پی تحولات زبان و از بین رفتن حالت و جنس، لابد در زبانهای ایرانی میانه و نو، از فعل ربطی «است» برای نشان دادن این رابطه استفاده شده است؛ اما چنین نظری به دلایل زیر باطل است:
هرگاه ساختار جملات اسمیه در اوستایی و فارسی باستان را بررسی کنیم، بیدرنگ درمییابیم که رابطۀ بین مسندٌالیه و مسند، برخلاف نظر منتقد، نه به یک روش، که به سه طریق برقرار میشده است:
الف) یکی روشی است که منتقد نیز به آن اشاره کرده و مثال هم آورده است، یعنی مطابقۀ مسندٌالیه با مسند در حالت، جنس و شمار.
ب) شیوۀ دیگر این است که در جملات اسمیه، علاوه بر مطابقت مسندٌالیه و مسند در مقولات یادشده، صیغههایی از افعال ماضی یا مضارع از ریشههای ah- و bav- «بودن» نیز در جمله ظاهر میشوند؛ چنانکه در مثالهای زیر، بهترتیب، ahmi بهمعنی «هستم»، فعل مضارع اولشخص مفرد گذرا، asti بهمعنی «است»، فعل مضارع سومشخص مفرد گذرا، həṇti بهمعنی «هستند»، فعل مضارع سومشخص جمع گذرا از ریشۀ ah- و buua فعل ماضی استمراری سومشخص مفرد از ریشۀ bav- بهمعنی «بودن»، جملگی در حکم فعل اسنادی یا به تعبیر منتقد، ربطی هستند که صرفاً برای برقرار کردن رابطۀ مسندٌالیه و مسند استعمال شدهاند:
azəm vīspanąm dāmanąm nipāta ahmi
«من، پایندۀ همۀ آفریدگان هستم» (یشت 10، بند 54).
aəm vohū vahištəm asti
«اشه (= راستی)، بهترین نیکی است» (یسن 27 بند 13).
t (=frauuaaiiō) zī həṇti yāskərəstəm +auuaii mainiuu dāmąn
«آنان (= فروشیها)، دلیرترینِ آفریدگانِ دو مینو هستند» (یشت 13 بند 76).
āa hē īm z buua pərəne pasuuąmca staoranąmca …
«آنگاه برای او (= جمشید) این زمین، از چارپایان خرد و ستوران پر شد» (وندیداد، فرگرد 2 بند 8).
ج) مطابق روش سوم ـ که اگر منتقد از آن اطلاع داشت، قطعاً از صدور حکم فوق امتناع میکرد ـ مسندٌالیه و مسند اصلاً در حالت، جنس و شمار با هم مطابقت نمیکنند، بلکه در اینجا، برقرار کردن ارتباط بین مسندٌالیه و مسند را فقط فعل ربطی بر عهده دارد؛ مثلاً در عبارت زیر از یشت 19 بندهای 14-15 مسندٌالیه (ya = arənō) در حالت فاعلی مفرد خنثی و مسند (aməanąm spəṇtanąm) که خبری دربارۀ مالک مسندٌالیه است، در حالت اضافی جمع ظاهر شده و رابطۀ بین مسندٌالیه و مسند را فعل asti برقرار کرده است:
uγrəm kauuaēm arənō … yazamaide … ya asti aməanąm spəṇtanąm
«فرۀ کیانی نیرومند را ... میستاییم ... که از آنِ (= متعلق به) امشاسپندان است».
منتقد قطعاً متوجه نشده است که چرا در پی تحولات زبان و فروریختن نظام صرفی دورۀ باستان، «است» و دیگر صیغههای آن برای بیان رابطۀ مسندٌالیه و مسند استعمال شدهاند؛ حالآنکه مثالهای فوق دلیل این امر را کاملاً روشن میکند و نشان میدهد که در دورۀ باستان، «است» و صیغههای دیگر آن چنین کارکردی را بر عهده داشتهاند که در ادوار بعدی، از آن بهعنوان عنصر ایجاد ارتباط بین مسندٌالیه و مسند استفاده شده است. بر اساس مطالبی که معروض افتاد، خوانندگان فاضل و آشنا با مسائل مربوط به زبانهای ایران پیش از اسلام تصدیق میفرمایند که به هنگام ترجمۀ این متون به فارسی، آوردن «است» و صیغههای دیگر آن درون قلاب، در مواردی که این افعالِ اسنادی در متن حضور ندارند، ضرورت تام دارد تا از دو مورد دیگر متمایز گردد.
نکتۀ دوم اینکه از داریوش کتیبهای در نقش رجب برجای نمانده است. در فهرست کتیبههای داریوش، DN علامت اختصاری کتیبههای داریوش در نقش رستم است نه نقش رجب، و عبارتی که چنگیزی آورده است، منقول از کتیبۀ داریوش در نقش رستم به شمارۀ a سطر 1 است.
سوم اینکه به گفتۀ چنگیزی، در جملۀ اسمیۀ baga vazarka Auramazdā بهمعنی «خدای بزرگ اهرمزد است»، نهاد جملهbaga vazarka و مسند آن Auramazdā است؛ قطعاً این نظر غلط و حاکی از آشنا نبودنِ قائلِ آن با مسائل نحو و اصول بلاغت است. baga vazarka بهمعنی «خدای بزرگ» نمیتواند مسندٌالیه یا به قول چنگیزی نهاد باشد، چون «بزرگ بودن» خبری است که در مورد Auramazdā داده شده است، نه عکس آن. آنچه چنگیزی در اینجا متوجه نشده، موضوع تقدیم مسند بر مسندٌالیه است و این تقدم صرفاً برای تخصیص مسند («خدای بزرگ بودن») به مسندٌالیه (اهورامزدا)، به عبارت دیگر، برای حصر مسندٌالیه در مسند اتفاق افتاده است، به این جهت که تجاوز به غیر نکند؛ یعنی بر خدای بزرگ دیگری جز اهورامزدا دلالت نکند؛ قس: «لله ملکُ السموات و الارض»؛ یعنی «ملکُ السموات و الارض لَهُ لا لغیره» (برای تقدیم مسند بر مسندٌالیه برای افادۀ تخصیص و حصر و قصر، ن.ک: رجایی، 1372: 112 و 127).
نکتۀ چهارم اینکه منتقد متذکر شده است که در ترجمۀ baga vazarka Auramazdā، کنت نیز is را داخل قلاب قرار نداده است. در اینجا شاید یادآوری این دو نکته خالی از فایده نباشد که اولاً این استدلال سخت سست و بیپایه است، چه ترجمۀ کنت حجت نیست که عدول از آن جایز نباشد؛ ثانیاً به نظر میرسد منتقد تحقیقات محققان بعدی را نادیده انگاشته است. چه مثلاً اگر به پژوهشهای اشمیت مراجعه میکرد، متوجه میشد که این محقق هرجا افعال اسنادی در جمله حضور ندارند، در ترجمۀ انگلیسی و آلمانی خود، آنها را داخل () آورده؛ بهعنوان مثال، ترجمۀ همان عبارت مورد بحث از کتیبۀ داریوش در نقش رستم را به انگلیسی A great god (is) Auramazdā (ن.ک:Schmitt, 2000: 30 ) و به آلمانی Der groβe Gott (ist) Auramazdā (ن.ک: Schmitt, 2009: 100) ترجمه کرده است. اینکه چنگیزی این تحقیقات را دیده یا نه، مقولهای دیگر است؛ اما آنچه شگفت مینماید این است که منتقدی که نمیداند DN علامت اختصاری کتیبههای داریوش در نقش رستم است یا نقش رجب، منتقدی که نمیتواند در یک جملۀ سادۀ اسمیه، مسندٌالیه و مسند را از هم تشخیص دهد، چگونه به خود اجازۀ نقد میدهد!
7. ضمیر ya-
آنچه منتقد ذیل این مبحث آورده، درواقع ادامۀ بحثی است که ذیل «است» طرح کرده است (چنگیزی، 1393: 154ـ156). در اینجا نیز منتقد به قول من در پیشگفتار کتاب مبنی بر افزودن کلماتی در داخل قلاب برای شیوایی ترجمه و مفهوم شدن آن استناد و تلویحاً این پرسش را مطرح کرده است که آیا ضرورتی دارد که ترجمۀ این ضمیر داخل قلاب نوشته شود یا نه. چنگیزی معتقد است که ya- در زبان اوستایی (hya- و tya- در فارسی باستان) سه کارکرد داشته است: 1ـ ضمیر موصولی؛ 2. حرف تعریف؛ 3ـ ضمیر اشاره. در برخی از پارهها، ya- ضمیر موصولی نیست، بلکه ضمیر اشاره است و جانشین اسم یا گروه اسمی شده است. ya- در دورههای کهنتر زبان نیز این نقش را بر عهده داشته است. چنگیزی برای اثبات ادعای اخیر خود، به دستور زبان سنسکریت ویتنی (Whitney, 1889: 195) و مقالهای از کنت (Kent, 1944: 1-4) ارجاع داده و سپس اظهار کرده است «در پارههایی که ya- ضمیر اشاره است، نیازی نیست ترجمۀ آن را در قلاب قرار داد، زیرا این ضمیر خود در متن وجود دارد و نیازی نیست مترجم برای قابلفهم شدن ترجمه، آن را به متن بیفزاید» (چنگیزی، 1393: 155). در نقد این مطالب که متأسفانه همانند دیگر ادعاهای منتقد فاقد مستند علمی است، توجه به نکات زیر ضرورت تام دارد:
نخست، برخلاف ادعای منتقد، در آبانیشت، ترجمۀ صورتهای صرفی ضمیر موصولی ya- به معنی «که» داخل قلاب قرار نگرفته، بلکه آنچه در قلاب آمده ضمیر یا اسم مقدری است که ya- و صورتهای صرفیاش به آن مربوط میشود.
دوم، لفظ hya- در فارسی باستان، بااینکه از لحاظ ساخت متفاوت با ya- در زبان اوستایی است، معهذا در سرتاسر کتیبههای فارسی باستان، حتی یکبار هم بهعنوان ضمیر اشاره استعمال نشده است. این لفظ در همهجا یا ضمیر موصولی است یا حرف تعریف (ن.ک: Kent, 1953: 214-215)؛ اما tya- مطابق فهرستی که کنت (Ibid: 186-187) در بخش واژهنامۀ کتابش ارائه کرده، 141 بار بهعنوان ضمیر موصولی و 43 بار بهعنوان حرف تعریف استعمال شده است. کنت در دو مورد برای tya- کارکرد ضمیر اشاره قائل شده و همین دو مورد موجب گمراهی چنگیزی شده است؛ اما هیچیک از این دو مورد صحیح نیست؛ یکی از این دو مورد، بنا به گفتۀ کنت (همان)، در عبارت زیر از کتیبۀ داریوش در بیستون، ستون 3، سطر 74 به کار رفته است:
(73) pasāva Vivāna … (74) avadāšim agarbāya utā martiyā tyaišaiy fratamā anušiyā (75) āhantā.
(73) پس ویوانه ... (74) آنجا او را گرفت و مردانی را که (tyai) مهمترین یاور / پیروش (75) بودند.
مورد دیگر باز به گفتۀ کنت، در کتیبۀ داریوش در شوش به نشانۀ f سطر 14 (DSf. 14) آمده است:
(12) vašnā Auramazdāha hya manā pitā (13) Vištāspa utā Aršāma hya manā niyāka (14) tyā ubā ajivatam …
از این دو شاهد، مورد اول نیازی به بحث ندارد؛ یقیناً کنت اشتباه کرده است. tyai قطعاً ضمیر موصولی در حالت فاعلی جمع است که مستقیماً به martiyā (اسم در حالت مفعولی جمع) مربوط میشود (قس: Schmitt, 1991: 66). عجیب است که خود کنت (Kent, 1953: 128) نیز عبارت را دقیقاً به همان صورت ترجمه کرده است که در بالا ذکر شد؛ اما مورد دوم حاصل قرائت غلط املای نسبتاً معیوبی است که کنت آن را tyā خوانده بود، لیکن تحقیقات بعدی نشان داد که وجود دو حرف a- v- بهجای t-y- قطعی است و قراین موجود حاکی از این است که حرف سوم نیز [a] بوده است؛ بنابراین، بدون تشویش خاطر باید املای واژه را بهصورت a-v-[a] در نظر گرفت و آن را avā (ضمیر اشاره در حالت فاعلی مثنی، از ستاک ava- به معنی «آن») خواند و عبارت را چنین ترجمه کرد: «به خواست اهورامزدا، پدرم گشتاسب و نیایم ارشام، آنها (avā) هر دو زنده بودند»(ن.ک: Schmitt, 2009: 129). پس معلوم میشود که tya- نیز همانند hya- در فارسی باستان هرگز بهعنوان ضمیر اشاره استعمال نشده است و ضرورتاً اعتبار و ارزش علمی یکی از عمدهترین مستندات منتقد در خصوص کارکرد ya- در زبان اوستایی بهعنوان ضمیر اشاره منتفی است.
سوم اینکه در سرتاسر وداها، کوچکترین آثار و نشانی از اینکه ya- کارکرد ضمیر اشاره داشته باشد، در دست نیست (ن.ک: Grassmann, 1964: 1066-1068; Mayerhofer, 1976: 14). قول منتقد در اینجا هم پایه و اساسی ندارد. استناد او در این مورد به قول ویتنی در دستور زبان سنسکریت، بیشک از نوع قلب واقعیت است، چون قول ویتنی صراحتاً خلاف ادعای منتقد را اثبات میکند. اجازه میخواهم برای ایضاح موضوع، عین عبارت ویتنی (Whitney, 1889: 195) را در اینجا نقل کنم:
The root of the relative pronoun is ya, which from the earliest period of the language has lost all trace of the demonstrative meaning originally (doubtless) belonging to it, and is used as relative only.
«اصل و پایۀ ضمیر موصولی، ya- است که از کهنترین دورۀ زبان، همۀ آثار و نشان مفهوم اشاره را که (محتملاً) در اصل به آن تعلق دارد، از دست داده است و فقط بهعنوان ضمیر موصولی به کار میرود».
نکتۀ چهارم این که بارتلمه (Bartholomae, 1904: 1199-1227) ذیل مدخل ya- و رایشلت (Reichelt, 1909: 363-368) در مبحث «جملات ربطی»3، کارکرد ضمیر موصولی ya- را بر اساس شواهد متعدد مستخرج از متون اوستای قدیم و جدید بررسی کردهاند؛ اما این دو دانشمند فقید، در بحثهای خود، کوچکترین اشارهای به کارکرد ضمیر موصولیِ مورد بحث بهجای ضمیر اشاره نکردهاند؛ به این دلیل که ضمیر موصولی مذکور، بنا بر آنچه گذشت، در اوستایی، فارسی باستان و هندی باستان، چنین کارکردی ندارد، بلکه برعکس، این ضمیر اشاره است که در اوستا در مواردی میتواند بهجای ضمیر موصولی استعمال شود؛ چنانکه در عبارت زیر از یشت 15، بند 40، ضمیر اشارۀ hō در حالت فاعلی مفرد مذکر بهجای ضمیر موصولی در معنی «(آن) که» استعمال شده و کاربرد آن دقیقاً برابر با کاربرد yō در همان عبارت است:
ya nmānō.paitīm vindāma … yō nō hubǝrǝtąm barā … frazaiṇtīmca hō vǝrǝziiā.
«چنانکه خانهخدایی بیابیم ... (آن) که ما را نیکو بدارد نیکو داشتنی و (آن) که (برای ما) فرزند به وجود آورد» (قس: Wikander, 1941: 7؛ برای نمونههای دیگر، ن.ک: Reichelt, 1909: 369-370).
گمان میرود منتقد همین مورد را در «کتاب مقدماتی اوستا»، تألیف رایشلت (همان) دیده است؛ اما متوجه منظور مؤلف نشده و بهاشتباه تصور کرده است که ضمیر موصولی ya- در اوستا میتواند کارکرد ضمیر اشاره داشته باشد.
از این بحث نیز، همانند مباحث پیشین، با دستهایِ پُر برمیگردیم؛ هیچ شاهدی در دست نیست که در اوستا بر کارکرد ضمیر موصولی ya- بهعنوان ضمیر اشاره دلالت کند. آنچه منتقد در این خصوص اظهار کرده، یکسره نادرست است؛ بنابراین، در ترجمۀ متون اوستایی، در صورت تقدیر اسم یا ضمیری که ya- به آن مربوط میشود، شیوۀ صحیح این است که آن اسم یا ضمیر مقدر باید در داخل قلاب قرار گیرد. اغلب مترجمان اوستا نیز به همین شیوه عمل کردهاند (ن.ک: Panaino, 1990: 72؛ ابوالقاسمی 1375 ب: 20 به بعد) و هیچ ایرادی هم بر آن وارد نیست.
8. ترجمهها
قبل از طرح موضوع تذکر این نکته را لازم میدانم که عنوان «ترجمهها» که منتقد برای این بخش از مقالۀ خود انتخاب کرده، اشتباه است؛ چه در آبانیشت فقط یک ترجمه از متن اوستایی ارائه شده است، نه بیشتر. معلوم نیست منتقد بر چه اساسی چنین عنوانی را برگزیده است. درهرحال، اعتراض منتقد بر گزارندۀ آبانیشت این است که متن اوستایی را به زبان سادۀ امروزی ترجمه نکرده، بلکه کوشیده است تا آن را به سبک رایج در دوران فردوسی و بیهقی ترجمه کند و اساساً امکانپذیر نیست به زبان فردوسی و بیهقی، یعنی زبان هزار سال پیش، سخن گفت یا نوشت (چنگیزی، 1393: 157ـ158). گرچه این سخن سخت اغراقآمیز و پاسخ به چنین ایرادی واقعاً اتلاف وقت است، اما بد نیست یادآوری شود که من برخلاف تصور منتقد، استفاده از زبانی نسبتاً کهن و بهرهجویی از سبک و شیوۀ قدما را نقطۀ قوت ترجمۀ آبانیشت میدانم و معتقدم که در ترجمۀ متون کهن به فارسی، حتماً باید از چنین شیوهای بهره گرفت. منتقد ظاهراً مطلع نیست که در ترجمۀ هر متنی، باید زبان متناسب با آن متن را اختیار کرد و هر متنی را نمیتوان به زبان روزمره ترجمه کرد و قرار هم نیست الزاماً همۀ خوانندگان ـ متخصص یا متفنن ـ به یک اندازه از این ترجمهها بهرهمند باشند و اصولاً هر متنی خوانندۀ مخصوص خود را میطلبد. گذشته از این، بین زبان ادبی دوران فردوسی و بیهقی و زبان ادبی روزگار ما چنان تفاوت فاحشی پدید نیامده ـ و این یکی از امتیازات زبان فارسی است ـ که متون آن دوره برای خوانندگان امروزی قابلفهم نباشد. امروزه هر فرد تحصیلکردهای بهراحتی میتواند شاهنامۀ فردوسی، تاریخ بیهقی، ویس و رامین و سمک عیار را بخواند و بفهمد؛ پس چرا نباید در ترجمۀ متنی کهن، برای نشان دادن قدمت آن، از این امتیاز زبان فارسی استفاده کرد؟ وانگهی چنین شیوهای را استادان بنام زبان فارسی، حتی خارج از حوزۀ زبانهای باستانی، در ترجمۀ متون تاریخی نیز اختیار کردهاند. یکی از عالیترین نمونۀ این نوع ترجمهها، ترجمۀ «تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان» تألیف تئودور نولدکه، به قلم مرحوم استاد عباس زریاب خویی است که با مهارت تمام، بخش عربی مربوط به ایران تاریخ طبری را که نولدکه در اثر خود آورده، به سبکی کهن ترجمه کرده است.
9. مسائل نحوی
به گمان منتقد، مسائل نحوی یکی از نکاتی است که در یادداشتهای آبانیشت مغفول مانده است (چنگیزی، 1393: 159). این سخن به این معنی است که در بخش یادداشتها، دربارۀ مسائل نحوی بحث نشده است. بر پایۀ چنین ادعایی، انتظار میرفت منتقد حداقل فهرستی از این مغفولات را قید میکرد تا خوانندگان نیز با آنها آشنا میشدند؛ اما در عمل، او فقط به دو مورد اشاره کرده است (همان: 159ـ163). شگفت اینکه به هر دو مورد در یادداشتهای آبانیشت اشاره شده و به منابع موجود ارجاع داده شده است (ن.ک: مولایی، 1392: 156، 195)؛ بنابراین، تا اینجا غفلتی در کار نبوده و چیزی بهظاهر مغفول نمانده است. پس اعتراض منتقد برای چیست؟ اعتراض او بر این است که دربارۀ این دو موضوع، در بخش یادداشتها بهتفصیل بحث نشده است. تردیدی نیست که منتقد اصول تدوین تعلیقات برای متون قدیمه را نادیده گرفته و توجه نکرده است که در تألیف تعلیقات، پژوهشگر علیالقاعده درخصوص مسائلی بهتفصیل بحث میکند که یا دربارۀ آنها اختلاف رأی هست و آن مسائل نیاز به توضیح دارند و یا نتایجی که پژوهشگر در طول تحقیق به آن دست یافته، متفاوت از آرای محققان دیگر است؛ در غیر این صورت، به مسائل حائز اهمیت و درخور ذکری که عموم محققان دربارۀ آنها اتفاقنظر دارند ـ مثل تعاریف برخی از اصطلاحات و یا اصلی که موردقبول همگان باشد، اما بهملاحظاتی، تذکر آن ضرورت داشته باشد ـ فقط اشاره و به منابع موجود ارجاع داده میشود. متقدمین ما همواره به این شیوه عمل کردهاند و متأخرین نیز، تا آنجا که من میدانم، تابع این اصل کلی هستند و خلاف آن دیده نشده است.
یکی از این دو مورد که منتقد آنها را جزء مغفولات نحوی در یادداشتهای آبانیشت به شمار آورده است، به موضوع ethical dative و دیگری به کاربرد صیغههای مشتق از ریشۀ bav- با یک صفت فاعلی در حکم فعل تام مربوط میشود. دربارۀ ethical dative که معادلی در زبان فارسی ندارد، اما بنا به ملاحظاتی، میتوان آن را با «مفعول لاجله» در زبان عربی مقایسه کرد، پیشتر در همین مقاله (ن.ک: مدخل «پیبست»)، بهتفصیل بحث کردهام و تکرار آن در اینجا موردی ندارد؛ فقط این نکته را مجدداً یادآور میشوم که رایشلت (Reichelt, 1911: 101) در بند پنجم آبانیشت، در عبارت ahsca mē aēuuaŋh āpō apaγžārō vījasaiti … «شاخابهای از این یک آب من گسترده میشود ...» گفته است که mē در این عبارت ethical dative است و ضرورتی ندارد ترجمه شود. از این قول رایشلت، منتقد به اشتباه افتاده و تصور کرده است هر جا که mē در چنین نقش نحوی استعمال شده، نیازی به ترجمه ندارد. بر همین اساس، ترجمۀ قطعاتی را که در آبانیشت متضمن این نقش نحوی mē است، مبهم انگاشته؛ مثلاً گفته است ترجمۀ عبارت yazaēša mē hīm به «بستای برای من او را» چندان روشن نیست (چنگیزی، 1393: 160). منتقد نگفته که ابهام این عبارت در کجاست و اگر مبهم است، ترجمۀ صریح و روشن آن کدام است. او ظاهراً تصور کرده است که با حذف mē و نادیده گرفتن آن در ترجمه، ابهامِ فرضیِ عبارت رفع خواهد شد؛ اما متوجه نشده است که با چنین حذفی، درواقع بخش مهمی از پیام حذف میشود؛ چون یگانه عنصر حاضر در پیام که بر «علاقه و دلبستگی اهورامزدا بر ستایش اردویسور اناهید» دلالت میکند (کارکرد نحوی ethical dative) همین ضمیر متصل mē است و لاغیر. دقیقاً به همین دلیل است که همۀ مترجمان اوستا عبارت مورد بحث را یا «برای من/ به خاطر من باید او را ستایش کنی» ترجمه کردهاند (ن.ک: Wolff, 1910: 166; Taraf, 1981: 87; Oettinger, 1983: 37) و یا چنانکه ما آوردهایم: «بستای برای من او را» (ن.ک: Reichelt, 1911: 101; Lommel, 1927: 32 Malandra, 1983: 120;؛ پورداود، 1356: 233؛ ابوالقاسمی 1375 ب: 20 به بعد).
اما اگر عبارت مذکور از بند پنجم آبانیشت را دقیقاً بررسی کنیم، میتوانیم تقریباً مطمئن باشیم که mē در این عبارت برخلاف نظر رایشلت ـ گرچه به نظر میرسد لومل (Lommel, 1927: 32)، ولر (Weller, 1938: 127) و مالاندرا (Malandra, 1983: 120) نیز با او همعقیده بودهاند ـ ethical dative نیست، بلکه مضافٌالیه āpō است و بر تعلق آب واحد اردوی ـ منشأ همۀ آبها ـ به اهورامزدا دلالت میکند. ترجمۀ ولف (Wolff, 1910: 167) و اوتینگر (Oettinger, 1983: 41) که mē را در اینجا meines «از آنِ من، متعلق به من» برگرداندهاند، نشان میدهد که این دو محقق نیز بر همین عقیده بودهاند. این برداشت را، چنانکه من در یادداشتهای آبانیشت یادآوری کردهام (مولایی، 1392: 156) ، ترجمۀ پهلوی آباننیایش هم تأیید میکند که مترجم پهلوی mē را ān man «از آنِ من، متعلق به من» ترجمه کرده است. منتقد در اینجا، ضمن یادداشتی عجیب، اظهار کرده است که «استناد به ترجمۀ پهلوی یا زند برای ترجمۀ متن اوستایی چندان اعتباری ندارد، زیرا متن زند لفظ به لفظ متن اوستایی را به فارسی میانه ترجمه کرده است و چندان توجهی به نحو زبان اوستایی نداشته است» (چنگیزی، 1393: 159ـ160). دربارۀ قول اخیر منتقد دو نکته قابلذکر است:
الف) اینکه ترجمۀ پهلوی اوستا همهجا قابلاعتماد نیست، حرف درستی است؛ اما اینکه در ترجمۀ اوستا نباید به متن زند استناد کرد، حرفی است که از هیچ منطقی برخوردار نیست. منتقد فراموش کرده که مفاهیم بسیاری از لغات و تعبیرات اوستا از طریق همین متون زند روشن شده است؛ مثلاً اگر متون زند را نداشتیم، امروز برداشت روشنی از مفهوم واژۀ اوستایی spǝṇta- به معنی «سودبخش، افزاینده، متبارک» نداشتیم. معنی دقیق واژه از طریق ترجمۀ پهلوی آن، یعنی abzōnīg روشن شده است (ن.ک: Bailey, 1934: 288-294).
ب) عبارتی که منتقد در توصیف اعتبار ترجمۀ پهلوی اوستا به کار برده، اساساً غلط است. چون درست است که متن زند ترجمۀ لفظ به لفظ اوستا به فارسی میانه است، اما این متن نمیتواند لفظ به لفظ اوستا را به فارسی میانه ترجمه کند و به نحو آن بیتفاوت باشد.
بازپسین مورد که منتقد ذیل مسائل نحوی آورده است، چنانکه گفته شد، به کاربرد ریشۀ bav- با یک صفت فاعلی، بهعنوان فعل تام، مربوط میشود. آنچه منتقد در اینجا آورده و به رایشلت نسبت داده است، درست نیست. بنا به گفتۀ او (چنگیزی، 1393: 161) «رایشلت (Reichelt, 1909: 302) دربارۀ نوع کنش یا آنچه امروزه نمود واژگانی (؟) نامیده میشود، سخن گفته و سپس یادآوری کرده است که گاه ریشۀ bav- با صفت فعلی یا مصدر برای نمود کامل/تام به کار رفته است». مفهوم عبارتی که منتقد به نقل از رایشلت آورده، کاملاً روشن است، اگر ریشۀ bav- گاهی با صفت فعلی یا مصدر بهعنوان فعل تام استعمال شود، این سخن بدین معنی است که گاهی ممکن است عکس این هم صادق باشد؛ یعنی چنین ساختی بر نمود تام دلالت نکند. این برداشت قطعاً برداشتی غلط است؛ نخست به این دلیل که ساخت مورد بحث در اوستا تا آنجا که متون موجود نشان میدهد، همیشه بر نمود تام دلالت میکند، نه گاهی؛ دیگر اینکه اصلاً قول رایشلت غلط نقل شده است. رایشلت (همان) در فقرۀ 625، نخست، تعدادی از افعالی را که مانند vaēd- به معنی «یافتن» و harǝz- به معنی «هشتن»، فینفسه، بر مفهوم نمود تام دلالت میکنند برشمرده و سپس گفته است: «نمود تام در اوستا، مخصوصاً از طریق ریشۀ bav- با یک صفت فاعلی یا مصدر ساخته میشود».
10. ترکیب یا مرکب
این مدخل تنها موردی است که منتقد، برخلاف شیوۀ معمول خود، به حاشیه نرفته، درنتیجه اشتباه هم نکرده است. من نیز بر این باورم که برای اشاره به اسم و صفت مرکب، استفاده از اصطلاح «کلمه/ واژۀ مرکب» صحیحتر از لفظ «ترکیب» است، چنانکه در آبانیشت بارها از این اصطلاح استفاده کردهام. در مواردی نیز بهجای آن لفظ «ترکیب» را به کار بردهام؛ اما تصور نمیکنم این اصطلاح نیز ایرادی داشته باشد، چون قدمای ما «ترکیب» و «کلمۀ مرکب» را بهجای هم به کار بردهاند (ن.ک: دهخدا، ذیل مدخل «ترکیبها»).
11. لحن نوشتاری
در اینجا من قصد نقد کردن آنچه را که منتقد آورده است، ندارم؛ فقط به ذکر این نکته بسنده میکنم که هر مؤلفی در تألیف آثار علمی خود، شیوه و لحن خاصی دارد. شیوه و لحن من نیز همان است که در کتابها و مقالاتم منعکس شده است. انشاءالله منتقد خود در پژوهشهایش به توصیهها و تذکراتی که در نقد قید کرده است (1393: 163ـ165) عمل خواهد کرد و لحن و شیوهای را بر خواهد گزید تا همانند نقد حاضر خود، «از حوزۀ گفتمان علمی خارج نشود».