Document Type : Review Article

Abstract

The direct reference theory encounters problems in face of some semantic issues, including reference to non-existents and the substitutivity of co-referent proper names in propositional attitude sentences. That is because the only thing which constitutes the meaning of an expression in this theory is the referent associated with that expression. This paper, relying on a concept referred to as "discourse referent", attempts to answer two basic questions in this regard: a) Why does the substitution of two co-referent expressions in a propositional attitude sentence change the truth value of that sentence? b) How is it possible to refer to identities in a text while there are no real referents in the outside world to associate with them? In response to the above questions, it is said that what constitutes the reference of an expression is a discourse referent which is, in turn, associated with one or more real and formed referents or with one abstract and non-formed referent. In fact, reference is a dynamic and multi-level phenomenon that simultaneously involves language and world.

Keywords

1. مقدمه

دست‌کم، آن عده از فلاسفۀ زبان که طرفدار «نظریۀ ارجاع مستقیم»1‌اند به هنگام بحث از معنی عبارات زبان، از ارجاع آن­ها به مصداق­های جهان خارج صحبت می‌کنند؛ مصداق­هایی که همزمان با فراگویی جمله‌ها موجودیت دارند یا دست‌کم زمانی موجود بوده‌اند (کریپکی، 1972/1980؛ کاپلان، 1977). این نظریه‌ در مواجهه با برخی مسائل معنی‌شناختی به مشکل بر می‌خورد. بیایید در همین ابتدا با آوردن نمونه‌هایی، آن مسائل را معرفی کرده موضع نظریۀ ارجاع مستقیم را دربارۀ هریک از آن­ها به اجمال ذکر کنیم.

یکی از مسائل نظریۀ ارجاع مستقیم، مسئلۀ ارجاع به لاوجودهاست. در این مورد می‌توان به نمونه‌ای نظیر (1) اشاره کرد که نهاد آن، یک اسم خاص لاوجود2 است.

1) سیمرغ، ذال را به لانه‌اش برد.

در این جمله «سیمرغ» یک اسم خاص است و در عین حال، بر مصداقی در جهان خارج دلالت نمی‌کند، مگر این که بگوییم در «جهان ممکن3»ی که همان جهان شاهنامه است، سیمرغ وجود دارد یا مدعی شویم که سیمرغ به عنوان موجودی انتزاعی از نوعی وجود برخوردار است و به این شکل مسئلۀ ارجاع به لاوجودها را حل کنیم. حال به نمونه‌ای توجه کنید که مسئلۀ «نفی وجود»4 را مطرح می‌کند.

2) سیمرغ، وجود ندارد.

در اینجا نیز «سیمرغ» چیزی نیست که در جهان واقعی مصداقی داشته باشد. در عین حال، همین عبارت ممکن است در جهان ممکن دیگری مصداق داشته باشد. بنابراین همین گفته، توضیحی برای صدق جملۀ بالا خواهد بود. به عبارت دیگر، اگرچه سیمرغ در یک جهان ممکن مصداق دارد، در جهان واقعی اطراف ما مصداق ندارد و این جمله وجود سیمرغ در جهان واقعی را نفی می‌کند نه وجود آن در همۀ جهان­های ممکن را. بدین ترتیب،  مسئلۀ نفی وجود نیز در قالب نظریۀ ارجاع مستقیم قابل حل می‌نماید.

امّا، بزرگترین مشکلی که برای نظریۀ ارجاع مستقیم پیش‌بینی می‌شود، مسئلۀ اسامی خاص هم‌مرجع5 در جمله‌های این‌همانی و جایگزینی6 آن اسامی، در «جمله‌های نگرش گزاره‌ای»7 است، زیرا، نظریۀ ارجاع مستقیم ابزاری مانند مفهوم8 فرگه‌ای (ر. ک. فرگه، 1892) یا وصف معرَّف9 راسل (1919) در اختیار ندارد تا از طریق آن این‌همانی و جایگزینی را توضیح دهد. تنها چیزی که این نظریه برای معنی یک اسم خاص قائل است، ارجاع/ مصداق است. با این تفاصیل، فرض کنید یک دانشجوی فلسفه در کشور انگلستان به تازگی مطالعۀ خود را در مورد فلسفۀ اسلامی آغاز کرده است. او با اسم «اویسینا»10 آشناست اما کسی را به اسم «ابوعلی سینا» نمی‌شناسد. بنابراین از استادش دربارۀ فیلسوفی به نام «ابوعلی سینا» یک راهنمایی اولیه می‌خواهد و استادش از میان دو جملۀ این‌همانی زیر، نمونۀ (3الف) را به وی ‌می‌گوید.

3) الف. ابوعلی سینا، همان اویسنا است.

 ب. ابوعلی سینا، همان ابوعلی سینا است.

عبارات «ابوعلی سینا» و «اویسنا» از ارجاع واحدی برخوردارند. حال اگر معنی یک عبارت را فقط ارجاع آن بدانیم، چگونه می‌شود تفاوت (3الف) و (3ب) را توضیح داد و تبیینی برای اطلاع نوی موجود در نمونۀ (3الف) ارائه داد؟ به عبارت دیگر، چگونه می‌شود توضیح داد که چرا جایگزین ساختن عبارات «ابوعلی سینا» و «اویسنا» ارزش خبری جمله را تغییر می‌دهد و چرا پاسخ (3ب) از طرف استاد آن دانشجو دور از انتظار است. معلوم است که در اینجا مفهوم جهان­های ممکن نیز هیچ کمکی به حل مسئله نمی‌کند.

در مورد جایگزینی در جمله‌های نگرش گزاره‌ای مسئله از این هم مشکل‌تر می‌شود. تصور کنید که نام آن دانشجوی انگلیسی جونز است و او هنوز در مورد اویسنا از استاد خود راهنمایی نخواسته است. حالا دو نمونۀ زیر را در نظر می‌گیریم.

4) الف. جونز مطمئن است که اویسنا، نویسندۀ کتاب شفا است.

     ب. جونز مطمئن است که ابوعلی سینا، نویسندۀ کتاب شفا است.

اگر بدون توجه به هیچ الگو یا نظریۀ خاصی به قضاوت دربارۀ این دو جمله بنشینیم، باید از صادق بودن جملۀ درونۀ زیرخط‌دار در (4الف) به صادق بودن جملۀ درونۀ زیرخط‌دار در (4ب) برسیم. در حالی­که ممکن است کل جملۀ (4الف) صادق باشد و جملۀ (4ب) در کلیّت آن کاذب باشد. دلیل این امر آن است که این دو جمله، به دو نگرش متفاوت درمورد جونز اشاره دارند. حالا که بر اساس نظریۀ ارجاع مستقیم، قرار است دو عبارت «ابوعلی سینا» و «اویسنا» به یک مصداق واحد ارجاع دهند و معنی چیزی جز ارجاع نیست، چرا امکان دارد (4الف)صادق و (4ب) کاذب باشد؟

طرفداران نظریۀ ارجاع مستقیم در برخورد با مسئلۀ جایگزینی از دو دیدگاه بهره می‌گیرند
که یکی «دیدگاه ایجابی»11 و دیگری «دیدگاه سلبی»12 است (لایکن،2008، ص53-49). در راهکار ایجابی، دو عبارت «ابوعلی سینا» و «اویسنا» جانشین هم می‌شوند بدون این که
ارزش صدق جمله تغییر کند؛ زیرا از نظر دارندۀ نگرش - که در اینجا جونز است - این دو عبارت
به یک مصداق واحد اشاره دارند. در راهکار سلبی، گفته می‌شود که در جهان خارج فردی
وجود دارد که نویسندۀ کتاب شفا است و فرقی نمی‌کند که این فرد را اویسنا بنامیم یا ابوعلی سینا. این استدلال­ها، از مقبولیت عام در میان معنی شناسان و فلاسفۀ زبان برخوردار نبوده‌اند. از سوی دیگر، مدت­ها قبل از آن که نظریۀ ارجاع مستقیم مطرح شود، افرادی مانند کواین (1956) و دیویدسن (1969) سعی در حل معمای جایگزینی داشته‌اند؛ امّا راه‌حلهای پیشنهادی آنها با معایب عمده‌ای همراه بوده‌ است (برای اطلاع از جزئیات این معایب می‌توان به ابوت، 2010، فصل 5 مراجعه کرد).

در این مقاله، سعی داریم با تکیه بر مفهومی به نام «مصداق گفتمانی»13، مسئلۀ ارجاع به لاوجودها و مسئلۀ جایگزینی اسامی خاص هم‌مرجع در جمله‌های نگرش گزاره‌ای را به نحوی مطلوبتر حل کنیم و حد امکان برای مسائل ظاهراً حل شدۀ دیگر نیز راه حل بهتری ارائه دهیم. برای نیل به این مقصود، ابتدا آن مفهوم را معرفی کرده و ابعاد مختلف آن را با مراجعه به نمونه‌هایی از زبان فارسی به اجمال بررسی می‌کنیم. سپس، قابلیتهای آن مفهوم را در حل مسائل فوق به کار خواهیم گرفت.

2. مصداق­های گفتمانی

«مصداق گفتمانی» مفهومی است که برای اولین بار از سوی کارتونن (1976) معرفی
شده است. این مصداق­ها، ماهیت­هایی در گفتمان هستند که بازتاب افراد یا اشیاءِ موجود
در جهان خارج‌اند. فرض گوینده آن است که شنونده ماهیت­های واقعیِ مربوط به هریک
از مصداق­های گفتمانی را می‌شناسد. این مصداق­ها، معمولاً به وسیلۀ گروه­های اسمیِ مختلف
مانند گروه­های اسمی معرفه (در زبان انگلیسی) و ضمایر بازنمایی شده یاارجاع می‌شوند.
ویژگی اساسی مصداقهای گفتمانی آن است که نه تنها نمایندۀ ماهیت­های واقعیِ موجود در
جهان خارج هستند بلکه نمایندۀ دو دستۀ دیگر از ماهیت­ها نیز هستند: الف) ماهیت­هایی
که در زمان و مکان قابل تشخیص‌اند، مانند موقعیت­ها، حوادث، وضعیت­ها، فرایندها و
اعمال. ب) مفاهیم و ماهیت­های ذهنی نظیر «تک‌شاخ» و «عمو نوروز» و نیز حقایق
ریاضی.

نظر بر این است که گوینده یا نویسندۀ یک متن ملاحظاتی را در انتخاب هریک از
انواع گروه‌های اسمی برای ارجاع دادن به یک مصداق گفتمانی در نظر می‌گیرد تا رسیدن
مخاطب به اطلاعات دلخواه وی میسر شود. پرینس (1981) معتقد است که گوینده یا نویسنده
به هنگام ارائۀ اطلاعات به شنونده یا خواننده، میزان آشنایی وی با ماهیت مورد نظر را
به‌عنوان معیاری برای انتخاب انواع گروه­های اسمی مد نظر قرار می‌دهد. از نظر وی، انواع
ماهیت­ها از نظر میزان آشنایی مخاطب با آنها عبارتند از: الف) ماهیت­هایی که مخاطب
به‌هیچ وجه با آنها آشنا نیست و برای اولین بار به وی معرفی می‌شوند. این دسته از
ماهیت­ها «کاملاً نو»14 هستند. ب) ماهیت­هایی که مخاطب با آن­ها آشناست، امّا در کلام
نامی از آن­ها برده نشده است. اینها، ماهیت­های «استفاده ‌نشده ‌»15اند. پ) ماهیت­هایی که
در کلام به وضوح ذکر نشده‌اند، امّا مخاطب قادر است آن­ها را استنباط کند. از این رو، این
ماهیت­ها «استنباط‌شدنی»16‌اند. ت) ماهیت­هایی که به سبب ذکر شدنشان در کلام یا برجستگی در بافتِ گفتگو مورد توجه مخاطب قرار گرفته‌اند و «انگیخته»17 شده‌اند. پرینس (1981: 247) یک پیوستار کلی از انواع ماهیت­ها، بر حسب آشنایی مفروض مخاطب با آن­ها را به شکل زیر ارائه داده است.

5) کاملاً نو > کاملاً نوی وابسته18> استنباط شدنیِ ملحوظ19> استنباط شدنی > استفاده نشده > انگیخته

در این پیوستار، ماهیت کاملاً نو، ماهیتی است که مخاطب از آن بی‌اطلاع است و معمولاً
با استفاده از گروه اسمی نکره در گفتمان بازنمایی می‌شود. ماهیت کاملاً نوی وابسته، ماهیتی
است که به تنهایی کاملاً نو است؛ و به واسطۀ ارتباط با یک ماهیت آشناست که آن ماهیت نیز
آشنا فرض می‌شود. مثلاً در جایی که قبلاً از «حسن» نام برده‌ایم و اکنون از عبارت «پدر حسن» نام می‌بریم، این عبارت اخیر ماهیت کاملاً نوی وابسته تلقی خواهد شد. ماهیت استنباط شدنی ملحوظ، ماهیتی است که اکثراً در «انفصال از کل»20ها ملاحظه می‌شود. برای نمونه، وقتی
که از عبارت «بچه‌های شلوغ مدرسه» استفاده می‌کنیم و سپس، در ادامۀ کلام، عبارت «سه نفر
از این بچه‌های شلوغ مدرسه» را می‌آوریم، در واقع به ماهیت استنباط شدنیِ ملحوظ در عبارتی دیگر اشاره کرده‌ایم. ماهیت استنباط‌شدنی، ماهیتی است که صراحتاً در متن ذکر نشده است
ولی بر اساس اطلاعاتی دیگر در متن، برای مخاطب قابل درک است. برای مثال، در متنی که
قبلاً از ویژگیِ مدرسۀ علی صحبت شده، «معلم علی» ماهیتی استنباط شدنی محسوب می‌شود. ماهیت استفاده‌نشده، ماهیتی آشنا برای مخاطب است که برای اولین بار در متن به کار رفته
است؛ و از این رو، نوعی ماهیت نو تلقی می‌شود. نهایتاً، ماهیت انگیخته، ماهیتی است که
قبلاً در متن بدان اشاره شده یا از طریق بافت موقعیت قابل حصول است. اکنون که انواع
ماهیت­های گفتمانی مورد نظر پرینس را مختصراً ذکر کردیم، اجازه دهید ماهیت­های مورد نظر
وی را – در صورت امکان- در قطعه‌ای از قصۀ «ماهی سیاه کوچولو» اثر صمد بهرنگی، مشخص سازیم:

6) یک ماهی سیاه کوچولو [کاملاً نو] بود که با مادرش [کاملاً نوی وابسته] در جویباری [کاملاً نو] زندگی می‌کرد. این جویبار [انگیخته] از دیواره‌های سنگی کوه [کاملاً نو] بیرون می‌زد و در ته درّه [استنباط شدنی] روان می‌شد. خانۀ ماهی سیاه کوچولو و مادرش [کاملاً نوی وابسته] پشت سنگ سیاهی [کاملاً نو] بود؛ زیر سقفی از خزه [کاملاً نو]. شب­ها [استنباط شدنی]، دوتایی [انگیخته] زیر خزه‌ها [انگیخته] می‌خوابیدند.

ملاحظه می‌شود که ماهیت­های کاملاً نو، با استفاده از گروه­های اسمی نکره نظیر «یک ماهی سیاه کوچولو» یا «جویباری» و یا گروه اسم عام مانند «خزه» بیان شده‌اند. ماهیت­های کاملاً نوی وابسته، از طریق گروه­های اسمی ملکی، نظیر «مادرش» و «خانۀ ماهی سیاه کوچولو و مادرش» ذکر شده‌اند. از طرف دیگر، ماهیت­های استنباط شدنی، با استفاده از ترکیب­های وصفی و اضافی (غیر ملکی) و نیز گروه­های اسم عام، و ماهیت­های انگیخته با استفاده از گروه­های اسمی عام و ضمیری بازنمایی شده‌اند.

پرینس (1992) با اعمال تجدیدنظری در دیدگاه خود، آشنا بودن یا ناآشنابودن ماهیت مورد نظر را از دو منظر مورد توجه قرار داده است: مخاطب و گفتمان. بر این اساس، چهار شق برای یک ماهیت گفتمانی قابل تصور است: ماهیت مخاطب‌کهنه-گفتمان‌کهنه، ماهیت مخاطب‌نو-گفتمان‌نو، ماهیت مخاطب‌نو-گفتمان‌کهنه (که معمولاً نمود پیدا نمی‌کند و فقط یک شقّ منطقی یا نظری است) و بالاخره، ماهیت مخاطب‌کهنه-گفتمان‌نو ( که ناظر بر پدیده یا ماهیتی آشنا برای مخاطب است که برای اولین بار در گفتمان مطرح می‌شود).

در نمونۀ بالا سعی کردیم ماهیت­های مورد نظر پرینس (1981) را با گروه­های اسمی
فارسی انطباق دهیم. امّا چنین انطباقی میان ماهیت­ها و انواع گروه­های اسمی ابداً مورد
نظر وی نبوده است. برای او ساخت گروه­های اسمی اهمیتی نداشته، بلکه وی ارجاع به
ماهیت­های گفتمانی و قابلیت مبتداسازی گروه­های اسمی را بر اساس نوع اطلاعِ دریافتی از
آنها مدّ نظر داشته است. امّا، آریل (1988، 1990) به ساخت گروه­های اسمی در گفتمان
توجه نشان داده و گزینش گروه­های اسمی مختلف برای ارجاع به یک ماهیت گفتمانی را با
معیار «قابلیت دسترسی»21 (به مرجع خود)، قابل توضیح دانسته است. از نظر وی، عوامل مؤثر
در این قابلیت عبارتند از دفعات ارجاع به یک ماهیت، فاصله از مرجع، برجستگی22 در متن یا
بافت، تعداد رقبای مرجع مورد نظر و اطلاعات موجود در گفتمان. آریل (2001) «مورد
انتظار بودگی»23 را نیز بعداً به جمع این عوامل افزوده است. بر این اساس، گروه­های اسمی از نظر قابلیت دسترسی به مرجع خود در سه دستۀ کلّی قرار می‌گیرند که عبارتند از: گروه­های اسمی با قابلیت دسترسی پایین، گروه­های اسمی با قابلیت دسترسی متوسط و گروه­های اسمی با قابلیت دسترسی بالا. گفته می‌شود که از میان گروه­های اسمی مختلف، اسامی خاص از کمترین قابلیت دسترسی و ضمایر سوم شخص و گروههای اسمیِ تهی از بیشترین قابلیت برخوردارند و ضمایر اول شخص و دوم شخص و اشارات (ساده و پیچیده) قابلیتی متوسط در دسترسی به مرجع خود دارند. نمونه‌های زیر را درنظر بگیرید.

7) الف. قبل از مصرف تهی تکان دهید.

ب. تهی خنک بنوشید.

پ. ظریف، با وزاری خارجۀ پنج کشور اروپایی دیدار کرد.

ت. وزیر امور خارجۀ کشورمان، با وزاری خارجۀ پنج کشور اروپایی دیدار کرد.

ث. ظریف، وزیر امور خارجۀ کشورمان، با وزاری خارجۀ پنج کشور اروپایی دیدار کرد

نمونۀ (7الف) به طرز مصرف شربت داروئی اشاره دارد. بنابراین، عبارتی مانند «شیشه
را»، «شربت را» یا «محتویات شیشه را» با تهی قابل جایگزینی است. این گروه اسمیِ تهی
به چیزی بلافصل ارجاع می‌دهد که همان شیشۀ شربت است و از این رو، از بیشترین
قابلیت دسترسی به مرجع خود برخوردار است. نمونۀ (7ب) جمله‌ای بر روی بطری نوشابه
است. در این مورد، تهی به نوشابۀ داخل بطری اشاره دارد. تفاوت دو نمونۀ (7پ) و (7ت) در
کاربرد دو گروه اسمی مختلف در جایگاه نهادی است. عبارت «ظریف»، هنگامی کاربرد می‌یابد که مخاطب در صورت استفاده از گروههای اسمی دیگر نظیر «وزیر امور خارجۀ کشورمان» به مصداق مورد نظر دست نمی‌یابد. کاربرد عبارت اخیر، زمانی اتفاق می‌افتد که مخاطب به سبب قابلیت دسترسی بالاترِ آن عبارت، با مصداق مربوطه آشنا باشد. از سوی دیگر، فرض گوینده یا نویسنده به هنگام استفاده از عبارت زیرخط‌دار دوم در (7ث) آن است که کمترین دسترسی به مرجع وجود دارد.

اساساً مرز روشنی میان قابلیت­های دسترسی سه‌گانۀ آریل قابل تصور نیست و این سلسله‌مراتب ماهیتی پیوستاری پیدا می‌کند. از سوی دیگر، آریل (2001: 30) معتقد است که قابلیت دسترسی به مرجع، در ساخت گروه­های اسمی رمزگذاری شده است؛ و به عبارتی، قابلیت مذکور، به شکلی معنی‌شناختی منتقل می‌شود. البته، آریل در این ادّعا تنها نیست و افراد دیگری مانند گاندل و همکارانش (1993: 274) نیز به نحو دیگری از آن طرفداری کرده‌اند. این ایده با مشکلاتی روبروست که در جای خود مورد بحث قرار خواهیم داد.

گاندل و همکارانش (1993) یک سلسله‌مراتب «مفروض‌بودگی»24 به شکل (8) ترسیم کرده‌اند که بر مبنای فرض گوینده از میزان شناخت مخاطب دربارۀ مصداق گروه اسمی، درجه‌بندی شده است.

8) قابلیت شناسایی نوع25< ارجاعی < قابلیت شناسایی منحصربفرد26< آشنا <  فعال‌شده27< کانونی28

در این سلسله‌مراتب، هر مقوله همۀ محدودیت­های حاکم بر مقوله‌های سمت راست خود
را داراست. به عبارت دیگر، مفروضات حاکم بر هر مقوله، مستلزم مفروضات حاکم بر همۀ
مقولات دست‌راستی‌اش است. برای نمونه، ماهیتی که به فرض گوینده برای شنونده آشناست،
از ویژگی­های قابلیت شناسایی منحصربفرد، ارجاعی بودن و قابلیت شناسایی نوع نیز برخوردار است. در زیر، مقولات مورد نظر گاندل و همکارانش را در جمله‌هایی از یک متن فارسی مشخص ساخته‌ایم.

9) من عاشق معماری سنتی ایرانی هستم. ...

الف. ... تصادفاً در یکی از محلّات جنوب تهران، یک خانۀ قدیمی دیدم.

ب. ... این خانۀ قدیمی، همین طور متروک افتاده است.

پ. ... بعد از کمی پس و جو، صاحبش را پیدا کردم و خواستم خانه را به من بفروشد.

ت. ... گفت که قرار است آن خانه را به سازمان میراث فرهنگی واگذار کند.

ث. ...  صرف نظر کردن از این خانه برایم سخت بود.

ج. ... اگر آن را صاحب می‌شدم، ... .

در نمونۀ بالا، عبارات زیرخط‌دار، مقولات سلسله‌مراتب مفروض‌بودگی را به ترتیب بازنمایی می‌کنند. به این صورت که کم­ترین شناخت مفروض از ماهیت مورد نظر، در (9الف) و از طریق یک گروه اسمی نکره نشان داده شده است. در عبارات زیرخط‌دار بعدی، میزان این شناخت بالاتر می‌رود تا اینکه در (9ج) ضمیر «آن» به یک ماهیت کانونی اشاره می‌کند.

احتمالاً یک نکتۀ جالب در سلسله‌مراتب گاندل و همکارانش آن است که امکان ارائۀ تبیینی از تفاوت بعضی ساخت­ها به دست می‌دهد. برای مثال، نمونۀ زیر را در نظر بگیرید:

10) الف. بالاخره، پرویز خانۀ کلنگیِ ته کوچۀشان را خرید.

ب. بالاخره، پرویز آن خانۀ کلنگیِ ته کوچۀشان را خرید.

با توجه به سلسله‌مراتب مفروض‌بودگی، عبارت زیرخط‌دار در (10الف) زمانی به کار می‌رود
که خانۀ مورد نظر برای مخاطب به شکلی منحصربفرد قابل شناسایی است، امّا آشنا نیست. در (10ب) نه تنها خانۀ مورد نظرِ گوینده قابل شناسایی منحصربفرد برای شنونده است بلکه آشنا نیز هست.

2-1. مسئلۀ رمزگذاری

گفتیم که آریل (2001) به رمزگذاریِ قابلیت دسترسی، و گاندل و همکارانش (1993) به رمزگذاریِ شناخت مفروض از ارجاع گروه اسمی معتقدند. در اینجا سعی داریم با استفاده از نمونه‌های فارسی به ارزیابی این ادّعا بپردازیم.

در سلسله‌مراتب‌های ترسیم شده از سوی آریل و نیز گاندل و همکارانش، ضمایر سوم شخص دسترسی بالایی به مرجع مورد نظر گوینده دارند و نشانگر ماهیت­هایی کانونی‌اند. از سوی دیگر، این ضمایر ظاهراً فقط شخص و شمار را رمزگذاری می‌کنند. با این حال، از آنجا که فقط در ارتباط با ماهیت­های کاملاً آشکار کاربرد می‌یابند، می‌توان چنین فرض کرد که آن­ها در کلّیت خود، قابلیت دسترسی بالا و کانونی بودن را رمزگذاری می‌کنند. اکنون سؤال این است که آیا می‌توان چنین عملکردی را در مورد ضمایر سوم شخص، مستقلاً و همواره به خود این ضمایر نسبت داد؟ نمونه‌های زیر، چنین فرضی را تأیید نمی‌کنند.

11) [اعضای کمیتۀ انضباطی فوتبال]الف وظیفه دارند، [بازیکنان فحاش]ب را به شدت تنبیه کنند ...

الف. ... زیرا آن­هاالف مسئول اصلی رسیدگی به این گونه ناهنجاریها در فوتبال هستند.

ب. ... زیرا آن­هاب با زیرپا گذاشتن اصول اخلاقی، ساحت ورزش را آلوده کرده‌اند.

در نمونۀ بالا، «اعضای کمیتۀ انضباطی فوتبال» و «بازیکنان فحاش» به یک اندازه در کانون
قرار دارند و ضمیر «آن­ها» در (11الف) و (11ب) به کانون­های مختلفی ارجاع می‌دهد. در واقع، ویژگی­های نسبت داده شده به مرجعِ ضمیر است که معلوم می‌کند آن ضمیر به کدام کانون ارجاع می‌دهد. بنابراین، باورها و شناخت مشترک گوینده و شنونده از جهان خارج، در قابلیت دسترسی ضمیر به مرجع یا ماهیت کانون دخیل است. دست‌کم باید پذیرفت که قابلیت دسترسی ضمیر به مرجع خود و شناخت مفروض از ارجاع گروه اسمی، چیزی نیست که در خود ضمیر رمزگذاری شده باشد؛ بلکه لازم است ملاحظات کاربردشناختی نیز در شناسایی ارجاع گروه اسمی در نظر گرفته شود.

2-2. مصداق­های گفتمانی و مصداق­های واقعی     

گفتیم که مصداق­های گفتمانی، ماهیت­هایی در گفتمان‌اند که به وسیلۀ گروه­های اسمی بازنمایی ‌می‌شوند. با این حال، امکان دارد یک گروه اسمی، به یک مصداق گفتمانی ارتباط ‌نیابد. در چنین وضعیتی، ارجاع به آن گروه اسمی میسر نخواهد شد:

12) الف. علی [یک برادر]الف دارد. اوالف/ برادر او/ برادر علی دانشجوست.

ب. علی [برادر]الف ندارد. *اوالف/ برادر او/ برادر علی دانشجوست.

ملاحظه می‌شود که گروه­های اسمی «او»، «برادر او» و «برادر علی» به شرطی می‌توانند به یک گروه اسمی ارجاع دهند که ماهیتی در گفتمان برای آن گروه اسمی تثبیت شده باشد. این گروه­های اسمی، از سوی ایوانز (1977، 1980) مرجع­دارهای «نوع E»29 نام گرفته‌اند.

یک گفتمان می‌تواند حاوی ماهیت­هایی باشد که واقعیتی در جهان خارج ندارند.
چنین ماهیت­هایی معمولاً در بافت­های قصدی30، نظیر بافت­های نگرش گزاره‌ای یا در
نتیجۀ سیطرۀ سورها یا عملگرهای وجهی یا جنس حاصل می‌شوند. از سوی دیگر، برخی
گروه­های اسمی «انفصال از کل»، به ماهیت­هایی گفتمانی ارتباط می‌یابند که با بیش از یک
ماهیت واقعی در جهان خارج انطباق می‌یابند و ابهامی را در مصداق آن گروه­ها سبب می‌شوند. اجازه دهید از طریق نمونه‌های زیر، انواع ماهیت­های گفتمانی را از نظر انطباق با ماهیت­های واقعی نشان دهیم.

13) الف. مسعود آدم مستبدی است. او هیچگونه حق انتقاد و اعتراضی برای کارمندانش قائل نیست.

ب. مسعود در نظر دارد یک کارمند جدید استخدام کند و او را مسئول رسیدگی به حساب­های شرکت کند.

پ. هر پدری باید به فکر آیندۀ فرزندانش باشد. او باید امکانات لازم را برای رشد آن­ها فراهم سازد.

ت. همیشه احتمال دارد دزد به ماشینت بزند. او که از حال و روز تو خبر ندارد.

ث. جالب است بدانیم که اکثر حشرات روز را به استراحت می‌گذرانند. آن­ها هنگام شب از لانه‌هایشان بیرون می‌آیند و به جستجوی غذا می‌پردازند.

ج. علی و رضا نیز در برگزاری مراسم صبحگاهی امروز مشارکت داشتند. یکی از آن­ها مقاله‌ای را به مناسبت هفتۀ معلم قرائت کرد.

در هر مورد از نمونه‌های بالا، عبارت زیرخط‌دار دوم، به ماهیتی گفتمانی ارجاع می‌دهد
که از نظر انطباق با یک مصداق واقعی از حالات ممکن زیر برخوردار است: الف) انطباق با
یک مصداق واقعی واحد، ب) عدم انطباق با مصداقی واقعی، پ) انطباق با بیش از یک مصداق واقعی.

2-3. مصداق­های گفتمانی و ماهیت­های لاوجود

اکنون، با تکیه بر بینشی که از مصداق­های گفتمانی به دست آوردیم، ارجاع به ماهیت­های لاوجود را، بررسی می‌کنیم. یک سؤال اساسی در این موضوع آن است که چگونه به ماهیت­های لاوجود در گفتمان ارجاع داده می‌شود، در حالی­که آن ماهیت­ها وجود خارجی ندارند. بیایید این پرسش را به کمک دو نمونۀ زیر، به نحوی روشن‌تر بیان کنیم.

14) الف. مطمئنم که در این محله، پارک آبی وجود ندارد. * این پارک آبی از قسمتهای تفریحی مختلفی تشکیل شده است.

ب. در این محله، یک پارک آبی وجود دارد. این پارک آبی از قسمت­های تفریحی مختلفی تشکیل شده است.

15) الف. مطمئنم که در این دنیا، سیمرغی وجود ندارد. این مرغ فقط یک افسانه است.

ب. سیمرغ، فقط در شاهنامۀ فردوسی وجود دارد. این مرغ، در مواقع حساس، به کمک رستم می‌آید.

در نمونۀ (14الف) وجود ماهیتی به نام «پارک آبی» نفی شده است. بنابراین، عملکرد یک عملگر نفی در جمله باعث می‌شود که نتوانیم با استفاده از عبارت «این پارک آبی» به ماهیت گفتمانی مربوطه ارجاع دهیم. این در حالی است که مصداقی واقعی به نام پارک آبی در جهان خارج وجود دارد. در نمونۀ (14ب) عدم حضور عملگر نفی، ارجاع به ماهیتِ موسوم به پارک
آبی را میسر ساخته است. مسئله هنگامی جالب خواهد شد که نمونۀ (14الف) را با نمونۀ (15الف) مقایسه کنیم. در (15الف)، از ماهیتی نام برده شده است که اساساً وجود خارجی ندارد و از
طرف دیگر، تحت عملکردِ عملگر نفی نیز قرار گرفته است. با این حال، همچنان به عنوان
یک ماهیت گفتمانی، با استفاده از عبارت «این مرغ» بدان ارجاع داده شده است و متن تولید شده نیز ناهنجاری معنایی یا دستوری از خود نشان نداده است. اکنون سؤال این است: چگونه می‌شود که عملگر نفی، ارجاع به یک گروه اسمی مانند «پارک آبی» را که ماهیت واقعیِ قابل تصوری
در جهان خارج دارد، ناممکن می‌سازد؛ اما همین عملگر، قابلیت ارجاع به یک گروه اسمی تهی، نظیر «سیمرغ» را از بین نمی‌برد؟ پاسخ این سؤال در مفهومی که از مصداق­های گفتمانی
ترسیم کردیم، نهفته است. در (14الف)، امکان ارجاع به گروه اسمی «پارک آبی» از طریق «این پارک آبی» وجود ندارد، زیرا ماهیتی که برای آن گروه اسمی تثبیت شده باشد، موجود نیست. به عبارت دیگر، ماهیت مذکور وارد گفتمان نشده است. وجود پارک­های آبی فراوان در جهان نیز کمکی به حل مسئله نمی‌کند. در نمونه‌های (15) وجود یا عدم وجود عملگر نفی، در قابلیت ارجاع به ماهیتی که با اسم خاص لاوجود «سیمرغ» بازنمایی شده، هیچ تأثیری نمی‌گذارد؛ زیرا این ماهیت قبلاً از طریق گفتمانی دیگر تثبیت شده و به گفتمان حاضر راه یافته و به یک مصداق گفتمانی تبدیل شده است.

پاسخی که به سؤال مطرح شده در بالا داده شد، تلویحاً به یک سؤال بنیادین دیگر در
مورد اسامی خاص لاوجود نیز پاسخ می‌دهد که خود پایه و اساس نظریۀ اوصاف راسل را
تشکیل می‌دهد: اینکه ما چگونه می‌توانیم از ماهیت­هایی خیالی صحبت کنیم که وجود
خارجی ندارند؟ راسل (1919) هیچگونه موجودیتی برای آن ماهیت­ها قائل نیست. از سوی
دیگر، اکثر طرفداران نظریۀ ارجاع مستقیم ( مانند ون‌اینواگن،1977، 1983؛ کریپکی، 1980؛ سالمون، 1998)کمابیش معتقدند که ماهیت­های خیالی از نوعی موجودیت برخوردارند. اکنون
به طور خلاصه در چارچوب مبحث حاضر می‌توان گفت که صحبت کردن از ماهیت­های
خیالی و ارجاع دادن به آن­ها به این سبب امکان­پذیر می‌شود که آن­ها انواعی از مصداق­های گفتمانی‌اند.

بحث مصداق­های گفتمانی از این قابلیت برخوردار است که چند مسئلۀ دیگر را نیز به طرز بهتری حل کند. به نمونه‌های زیر توجه کنید.

16) الف. قلۀ قاف، بیش از 4000 متر ارتفاع دارد.

ب. ننه‌سرما، بیش از 4000 متر ارتفاع دارد.

پ.

17) الف. رستم، پهلوان است.

ب. گیو، پهلوان است.

پ. ژپتو، پهلوان است.

ت.

اسامی خاص «قلۀ قاف» و «ننه‌سرما»، در چارچوب نظریۀ ارجاع مستقیم بی‌معنی
تلقّی می‌شوند؛ زیرا اسامی تهی‌ای هستند که مصداقی در جهان خارج ندارند. اصولاً، در
این چارچوب هردو جملۀ (16الف) و (16ب) از ساخت منطقی (16پ)، و هر سه جملۀ (17الف،
ب، پ) از ساخت منطقی (17ت) برخوردارند. پس، چگونه است که اولاً جملۀ (16الف) قابل
درک می‌نماید و ثانیاً این جمله متفاوت از جملۀ (16ب) به نظر می‌رسد، طوری که اولی از
کذب ممکن و دومی از کذب لازم برخوردار است؟ قائل شدن به وجود مصداق­های گفتمانی
یک پاسخ ساده در اختیار ما می‌گذارد. در چنین شرایطی خواهیم گفت که اسامی «قلۀ قاف»
و «ننه‌سرما» به مصداق­های گفتمانی متفاوتی ارجاع می‌دهند و از این رو، از ارزش­های صدق
متفاوتی در ترکیب با محمول خود برخوردار خواهند شد. آنچه درک یک گزاره یا صدق و کذب آن را رقم می‌زند وجود مصداق واقعی نیست، بلکه وجود و تثبیت مصداق­های گفتمانی است. این ایده، از سوی چند فیلسوف از جمله رجاناتی (1993) و علامه طباطبائی (1378) نیز به انحاءِ مختلف بیان شده است. به اعتقاد علامه طباطبائی، صدق و کذب گزاره در مطابقت با مفاهیم انتزاعی و ذهنی است که تعیین می‌شود و وجود خارجی اساساً در گزاره انعکاس نمی‌یابد. بنابراین، وجود و لاوجود تفاوتی در درک ما ایجاد نمی‌کنند. از این رو، تعیین ارزش صدق گزاره‌هایی که مشتمل بر یک ماهیت لاوجودند، همانند تعیین ارزش صدق گزاره‌های دیگری است که مشتمل بر ماهیت­هایی واقعی‌اند.

گفتیم که طرفداران نظریۀ ارجاع مستقیم، در مواجهه با مسئلۀ لاوجودها به مشکل برمی‌خورند؛ مگر اینکه بگوییم موجودیت­های انتزاعی مورد نظر آن­ها همان مصداق­های گفتمانی‌اندکه این ادّعا قابل اثبات نیست. البته، می‌توان چنین استنباط کرد که آن­ها ناخواسته به سمت مصداق­های گفتمانی کشیده شده‌اند. به نمونه‌های زیر توجه کنید.

18) الف. خانم مارپل، پیرزن بسیار باهوشی است.

ب. بر اساس داستان­های جنایی آگاتا کریستی، خانم مارپل پیرزن بسیار باهوشی
است.

به عقیدۀ سالمون (1998)، از فلاسفۀ طرفدار نظریۀ ارجاع مستقیم، هنگامی که ما جمله‌ای نظیر (18الف) را فراگویی می‌کنیم در واقع، چیزی مثل (18ب) را گفته‌ایم. به عقیدۀ وی، اضافه کردن پیشوندی مانند «براساس فلان و بهمان داستان» مانند یک عملگر مقصودی31 رفتار می‌کند و باعث می‌شود به جای بسط32- یا مصداق - از قصدِ جمله صحبت کنیم. در چارچوب نظری مصداق­های گفتمانی، «خانم مارپل» مصداقی گفتمانی است که در گفتمانِ مربوط به داستان­های جنایی آگاتا کریستی موجودیت یافته و تثبیت شده است. نام بردن از خانم مارپل به طور خودکار گفتمان مربوطه را برای شنوندۀ آگاه فعال می‌سازد و قضاوت­های او بر مبنای همین گفتمان صورت خواهد گرفت. پس، نیازی نیست که پیشوند «بر اساس داستان­های جنایی آگاتا کریستی» ذکر شود؛ واقعیّات کاربردی زبان هم چنین چیزی را لازم نمی‌شمارد. به بیانی دیگر، خانم مارپل، یک مصداق گفتمانی است؛ همانند بسیاری از افراد واقعی که فقط وصفشان را شنیده‌ایم، یا افرادی که زمانی در قید حیات بوده‌اند.

ملاحظه شد که با قائل شدن به وجود مصداق­های گفتمانیِ مستقل از مصداق­های واقعی،
می‌توان زمینۀ حل چندین مسئلۀ معنی‌شناختی را فراهم کرد. با این حال، یک مسئلۀ
لاینحل دیگر همچنان باقی است: اینکه مصداق­های واقعی و مصداق­های غیرواقعی یا لاوجود
چگونه وارد گفتمان شده و تثبیت می‌شوند. برای نمونه، چگونه فردوسی می‌تواند شخصیتی افسانه‌ای مانند «رستم» را به گفتمان شاهنامه وارد کرده و آن را تثبیت کند تا از این
رهگذر دیگران نیز بتوانند گاه و بیگاه از ماهیتی به نام «رستم» صحبت کنند و به آن ماهیت
ارجاع دهند؟ به طور خلاصه، لاوجودها چگونه خلق می‌شوند؟ می‌دانیم که در اینجا عواملی مانند شناخت حسی یا حضور مصداق واقعی در موقعیت گفتگو نمی‌توانند باعث معرفی مصداق به گفتمان شوند.

از دیدگاه نگارنده، دست‌کم یک پاسخ مقبول به سؤال فوق، در قالب «نظریۀ مجموعه‌‌ها»33 امکانِ طرح می‌یابد.اجازه دهید ابتدا نمونه‌هایی از مجموعه‌ها را در نظر بگیریم.

19)  الف. {...، سقف، ستون، در، پنجره، دیوار} = مجموعۀ اجزای تشکیل‌دهندۀ ساختمان

ب. {شنبه، یکشنبه، دوشنبه، سه‌شنبه، چهارشنبه، پنج‌شنبه، جمعه} = مجموعۀ روزهای
هفته

پ. {...، ابن‌سینا، فارابی، ملاصدرا، خواجه نصیرالدین طوسی} = مجموعۀ فلاسفۀ ایرانی

ت. {رضا، میلاد، کامبیز، مریم، حسن، آناهیتا } = مجموعۀ نوه‌های حاج نصرت

ث. {x  یک ایرانی است که به سفر حج رفته است│ x} = A

همۀ اعضای مجموعه‌های بالا مصداقی در جهان خارج دارند یا داشته‌اند، امّا لزومی ندارد که خود مجموعه‌ها به صورت ماهیتی متشکل در جهان خارج، از مصداق برخوردار باشند. بدین ترتیب مجموعه‌هایی مانند مجموعه‌های (19الف) و(19ب) داریم که خود و اعضایشان نمود خارجی دارند. مجموعه‌هایی مانند مجموعه‌های (19پ)، (19ت) و (19ث) نیز داریم که اعضایشان نمود خارجی دارند، امّا خودشان مصداقی متشکل ندارند. در نوع اخیر، ممکن است تعداد اعضا به قدری زیاد باشد که شناسایی و برشمردن آنها غیرممکن شود به طوری که برای نشان دادن چنین مجموعه‌هایی از روش به کار رفته در (19ث) استفاده می‌شود. مجموعۀ A در (19ث) از این دست مجموعه‌هاست که به این صورت خوانده می‌شود: مجموعۀ A مساوی است با تمامی xها به گونه‌ای که xیک ایرانی است که به سفر حج رفته است. با وجود این، مجموعۀ A را درک می‌کنیم زیرا ویژگیها و صفات مشترک اعضای آن را می‌دانیم. البته، این بدان معنی نیست که داشتن ویژگی مشترک میان اعضای مجموعه لازم است (صفوی، 1380: 18). ما می‌توانیم مجموعه‌هایی تعریف کنیم که اعضای آنها هیچ ویژگی مشترکی نداشته باشند؛ امّا این موضوع هیچ تأثیری در نفی یا اثباتِ آنچه خواهیم گفت، ندارد.

اکنون سؤال این است که آیا مجموعه‌ای به نام «مجموعۀ ایرانیانی که به سفر حج رفته‌اند» وجود خارجی دارد؟ آیا می‌توان همۀ ایرانیانی را که به سفر حج رفته‌اند یک جا جمع کرد
ومجموعۀ متشکل از آنها را به کسی نشان داد؟ مسلماً پاسخ منفی است. با این حال، نه تنها
این مجموعه وجود دارد بلکه جزو آن دسته از مجموعه‌هایی است که دامنۀ گسترش اعضایشان
باز است. ماهیت­های لاوجود جزو آن دسته از مجموعه‌ها هستند که اعضایشان نمود خارجی
دارند، امّا خودشان مصداقی متشکل ندارند. در واقع، این ماهیت­ها از ویژگی­هایی تشکیل یافته‌اند
که تماماً در این عالم موجودیت دارند، امّا به شکلی متشکل و منسجم در کنار هم قرار نگرفته‌اند.
با این اوصاف، «رستم» مجموعه‌ای از ویژگی­ها به صورت (20) است که به شکلی پراکنده وجود دارند.

20)    {...، مردی که نامش رستم است ، رویین‌تن ، پرزور ، تنومند ، فرزند زال، پهلوان } = رستم

وقتی که به شخصی به نام رستم ارجاع می‌دهیم، در واقع به همۀ این ویژگی­ها در آنِ
واحد ارجاع می‌دهیم. رستم شبیه همۀ افرادی است که روزگاری وجود داشته‌اند و نسل امروز
هیچ تماس حسی با آن­ها نداشته است. از این نظر، خودِ فردوسی به عنوان خالقِ رستم،
هیچ تفاوتی با رستم ندارد؛ زیرا هیچکدام از آنها حضور فیزیکی در این عالم ندارند و تنها از
طریق ارجاع به مجموعۀ اوصاف آن­هاست که به آنها ارجاع می‌دهیم. این همان توانمندی
انسان در «خلاقیت» است که ایجاد چیزی را از چیزی یا چیزهایی دیگر با استفاده از
ترکیب، تجزیه، تعدیل، تغییر یا فرایندی دیگر ممکن می‌سازد. انسان نمی‌تواند چیزی بدیع را
که مادۀ خامی در عالم آفرینش نداشته، ایجاد کند. انجام چنین کاری فقط از عهدۀ خداوند
برمی‌آید که «فاطرِ» آسمان­ها و زمین است؛ اوست که به هرچیز بگوید «موجود باش» (بدون
نیاز به اسباب دیگر) موجود می‌شود (سورۀ انعام، آیات 14 و 73؛ سورۀ یس، آیۀ 82). پس، دانشی که از لاوجودها به دست می‌آوریم، دانشِ مربوط به مجموعۀ ویژگی­های آنهاست، چه آن را – همانند راسل- دانشِ حاصل از اوصاف بنامیم و چه انتزاع یا هر چیز دیگر. بدین ترتیب، لاوجودها به عنوان مصداق­هایی گفتمانی موجودیت پیدا کرده و تثبیت می‌شوند، و در نتیجه قابلیت ارجاعی نیز پیدا می‌کنند.

طی مطالبی که تا اینجا از نظر خواننده گذشت، تغییر ارزش صدق جمله‌هایی نظیر (16) و (17) را که از محمول یکسان و موضوع لاوجود متفاوت برخوردار بودند، با تکیه بر مفهوم مورد نظر خود از «مصداق­های گفتمانی» توضیح دادیم. همین استدلال را می‌توان در توضیح تغییر ارزش صدق جمله‌های نگرش گزاره‌ای در اثر جایگزینی اسامی خاص هم‌مرجع نیز به کار گرفت. برای مثال، درست است که عبارات «اویسینا» و «ابوعلی سینا» در جمله‌های (4 الف) و (4ب) به مصداق واحدی در جهان خارج ارجاع می‌دهند؛ با این حال، مصداق­های گفتمانی متفاوتی را در متن پدید می‌آورند. ممکن است جونز، به عنوان دارندۀ نگرش مذکور، با مصداق گفتمانی مربوط به اویسنا آشنا باشد، امّا شناختی از مصداق گفتمانی مربوط به ابوعلی‌ سینا نداشته باشد. در نتیجه، اساساً نمی‌تواند به مصداق گفتمانیِ ناموجود یا تثبیت نشده در گفتمان مورد نظرش ارجاع دهد و از آن مصداق سخن بگوید.

3. نتیجه­گیری

قائل شدن به وجود چیزی به نام «مصداق گفتمانی»، بسیاری از مسائل در ارجاع گروه­های اسمی را که در فلسفۀ زبان مطرح‌اند، حل می‌کند. تغییر ارزش صدق جمله به هنگام
جایگزینی اسامی خاص هم‌مرجع در جمله‌های نگرش گزاره‌ای و نیز در جمله‌های این‌همانی،
از جملۀ این مسائل هستند. شاید درست‌تر آن باشد که بگوییم در چنین نگرشی، اساساً بسیاری
از مسائل معنی‌شناسی فلسفی منحل می‌شوند. درک گروه­های اسمی تهی، تمایز ارجاع و اسناد گروه­های اسمی، معرفگی و نکره‌گی، تحلیل اسامی جمع، گروه­های اسمی سوردار، قابلیت
ارجاع به یک گروه اسمی در یک موقعیت و عدمِ این قابلیت در موقعیتی دیگر از زمرۀ این
مسائل‌اند که در این مقاله مجال بحث نیافتند. به زعم نگارنده، قائل شدن به وجود مصداق­های گفتمانی به هیچ وجه به معنیِ دور شدن از چارچوب فکری فلسفۀ زبان در مواجهه با موضوع
ارجاع و نیز به معنی کم‌اهمیت شدن مصداق­های جهان خارج در شکل‌گیری روابط ارجاعی
نیست. اساسِ ارجاع عبارت از اشیاء، پدیده‌ها و روابط موجود در جهان خارج است. نکته در این است که آن اشیاء و روابط به هنگام کاربرد زبان به نحوی نمادین‌سازی شده و به طرزی منتزع از جهان خارج، مرجعِ عبارات زبان واقع می‌شوند.

اکنون به نظر می‌رسد با تکیه بر مفهوم ترسی شده از «مصداقهای گفتمانی» بتوان الگویی
کلّی‌ به دست داد که عملکرد ارجاعی تمام گروه­های اسمی را به طور مطلوب پوشش دهد.
چنین طرحی، صرف نظر از جزئیات آن، به شکل 1قابل ارائه است.در این شکل، منظور از
مصداق واقعی متشکل، مصداق­های معمول مانند اشخاص و اشیاء پیرامون ما هستند.
مصداق­های انتزاعی، عبارتند از افراد و اشیائی که به‌صورت ملموس قابل مشاهده نیستند،
امّا مجموعۀ اجزای تشکیل دهندۀ آن‌ها به‌نحوی که در بخش 2-3 توضیح داده شد، موجودند.
این ماهیت­ها، سنّتاً لاوجود خوانده شده‌اند. «چند مصداق واقعی»، به آن مصداق­هایی که
بیش از یکی تلقّی می‌شوند، اشاره دارد. برای نمونه، دو فرد به نام­های علی و حسن چند
مصداق واقعی‌اند. حالا اگر با عبارتِ «یکی از آن­ها»به آن مصداق ارجاع دهیم، مصداقی
گفتمانی شکل داده‌ایم که معلوم نیست تعبیر آن در جهان خارج «علی» است یا
«حسن». همۀ عبارات سوردار، به نحوی به چنین مصداق­های گفتمانی‌ای ارجاع
می‌دهند.

بر اساس الگوی 1، هر گروه اسمی می‌تواند بر یک مصداق گفتمانی ارجاع دهد که از
طریق سازوکارهای معینی به گفتمان وارد شده و در آن تثبیت شده است. رابطۀ این
مصداق گفتمانی با مصداق­های جهان خارج دوطرفه است و به همین خاطر، از پیکان­های
دوطرفه برای اشاره به این رابطه استفاده شده است. از یک سو، یک مصداق گفتمانی
به‌سبب ارتباط آن با مصادیق واقعی یا انتزاعی در جهان خارج قابل درک است؛  از سوی
دیگر، ورود و تثبیت شدن مصداق مورد نظر در گفتمان، آن را قابل ارجاع می‌سازد. از طرف
دیگر، امکان دارد هر مصداق گفتمانی از طریق ارجاع به مصداق گفتمانی دیگری در یک
گفتمان دیگر قابلیت ارجاع پیدا کند. اساساً و قاعدتاً، خود آن مصداق گفتمانی اولیه نیز باید همان سازوکارهای شکل‌گیری و تثبیت مصداق گفتمانی را پشت سر گذاشته باشد.

 

شکل 1: الگوی کلی ارجاع گروه­های اسمی

 

یک پرسش اساسی در مورد این الگوی ارجاعی آن است که: درک اولیۀ یک گروه اسمی
قبل از شکل‌گیری و تثبیت مصداق گفتمانی مرتبط چگونه انجام می‌گیرد؟ دیگر آن که چگونه
یک گروه اسمی ضمیری می‌تواند فقط به یک مصداق گفتمانی از میان مصداق­های گفتمانی تثبیت شده و فعال در گفتمان ارجاع دهد؟ به نظر می‌رسد اولاً، درک اولیۀ یک گروه اسمی به واسطۀ وجود یک گفتمان کلّی و جهانی انجام می‌پذیرد که منبعث از دانش و معرفت ما نسبت به جهان است. ثانیاً، ارجاع به یک مصداق گفتمانی خاص از میان مصداق­های متعدد نیز از طریق همان گفتمان جهانی میسر می‌شود. قبلاً اشاره کردیم که باورها و شناخت مشترک گوینده و شنونده از جهان خارج در این امر دخیل‌اند‌. در واقع، باورها و شناخت ما بخشی از آن گفتمان جهانی را تشکیل می‌دهد.

آنچه در این مختصر گفتیم، طرحی کلّی از عملکرد ارجاع بود که حول محور مصداق­های گفتمانی شکل گرفت. باید گفت که ارجاع پدیده‌ای پویا و چند سطحی است که حاصل تعامل
زبان و جهان است. ارجاع، نه تنها در میان سطوح زبان ، بلکه میان زبان و جهان نیز جریان
دارد. یکی از نتایج این تعامل و پویایی، اقتصاد زبانی است؛ که طی آن قادر می‌شویم یک عبارت زبانی واحد را برای ارجاع به مصداق­های کمابیش متفاوتی در موقعیت­های ارتباطی مختلف به کار گیریم.

پی­نوشت­ها

1. direct reference theory

2. non-existent

3. possible world

4. negative existential

5. co-referent

6. substitutivity

7. propositional attitude sentences

8. sense

9. definite description

10. Avicenna

11. positive thesis

12. negative thesis

13. discourse referent

14. brand-new

15. unused

16. inferable

17. evoked

18. brand-new anchored

19. containing inferable

20. partitive

21. accessibility

22. salience

23. expectedness

24. givenness

25. type identifiability

26. unique identifiability

27. activated

28. in focus

29. E-type

30. intensional contexts

31. intensional operator

32. extension

33. set theory

قرآن مجید. انعام، آیات 14 و 73؛ یس، آیۀ 82.
صفوی، کورش. (1380). منطق در زبان‌شناسی. تهران: انتشارات سورۀ مهر.
طباطبائی، محمد حسین. (1378). نهایةالحکمة.جلد 1. تصحیح و تعلیق غلامرضا فیاضی. قم: انتشارات مؤسسۀ آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره).
 
Abbott, B. (2010).Reference,Oxford&New York: OxfordUniversity Press.
Ariel, M. (1988). "Referring and accessibility", Journal of Linguistics 24: 65-87.
Ariel, M. (1990). Accessing noun-phrase Antecedents, London: Routledge.
Ariel, M. (2001). "Accessibility theory: An overview", In T. Sanders, J. Schilperoored, and W. Spooren (eds), Text Representation: Linguistic and psycholinguistic aspects. Amsterdam: John Benjamins, 29-87.
Davidson, D. (1969/1984). "On saying that", In D. Davidson and
J. Hintikka (eds), Words and Objections: Essays on the Work of
W. V. Quine
. Dordrecht: Reidel, 158-74. Reprinted in D. -Davidson (1984). Inquiries into Truth and Interpretation. Oxford: Clarendon Press.
Evans, G. (1977). "Pronouns, Quantifiers and Relative Clauses", Canadian Journal of Philosophy 7: 467-536.
Evans, G. (1980). "Pronouns", Linguistic Inquiry 11:337-62.
Farkhondeh, P. (1996). "A description of Persian Deixis", MA thesis. Tehran: AllamehTabatabaeiUniversity.
Frege, G. (1892b)."On sense and reference", In P. Geach and M. Black (1980). (eds). Translations from the Philosophical Writings of Gottlob Frege. Oxford: Blackwell, 56-78.
Gundel, J. K., N. Hedberg, and R. Zacharsky (1993), "Cognitive status and the form of referring expressions in discourse",Language 69: 274-307.
Kaplan, D. (1977). "Demonstratives: An essay on the semantics, logic, metaphysics, and epistemology of demonstratives and
other indexicals", In J. Almong, J. Perry, and H. Wettstein (eds)
(1989). Themes from Kaplan. Oxford: Oxford University Press, 481-
563.
Karttunen, L. (1976). "Discourse referents", In J. D. McCawley (ed.), Syntax and Semantics, Volume 7: Notes from the Linguistic Underground. New York: Academic Press, 36-85.
Kripke, S. (1972/1980). "Naming and Necessity", In D. Davidson and G. Harman (eds), Semantics of Natural Language. Dordrecht: Reidel, 253-355.
Lycan, W. G. (2008).Philosophy of Language: a Contemporary Introduction, New York and London: Routledge.
Prince, E. F. (1981). "Toward a taxonomy of given-new information", In P. Cole (ed), Radical Pragmatics. New York: Academic Press, 223-55.
Prince, E. F. (1992). "Subjects, definiteness, and information status", In W. C. Mann and S. A. Thomson (eds), Discourse Description: Diverse Linguistic Analysis of a Fund-raising Text. Philadelphia, PA: John Benjamins, 295-326.
Quine, W. V. (1956. Quantifiers and Propositional attitudes, Journal of Philosophy 53: 177- 87.
Recanati, F. (1993).Direct Reference: From Language to Thought,Oxford: Blackwell.
Russell, B. (1919). "Descriptions", In Introduction to Mathematical Philosophy. London: Allen and Unwin, 167-80.
Salmon, N. (1998). "Nonexistence". Noûs 32: 102-85.
Van Inwagen, P. (1977). "Creatures of Fiction", American Philosophical Quarterly 14: 299-308.
Van Inwagen, P. (1983). "Fiction and Metaphysics", Philosophy and Literature 7: 67-77.