Document Type : Research Paper

Author

PhD. in Linguistics, University of Allameh Tabataba’i University

Abstract

Linguistic research carried out in formal theoretical frameworks, such as Generative Approaches, often show high degree of falsifiability due to their precise data observations and mathematical foundations. Combining these qualities with the psychological reality of typological studies will result to more reliable conclusions. In this paper, I tried to show that having an eye on the typological facts of a language (Farsi in this case) might end up into a more precise and realistic conclusion of a formalist linguistic analysis. Two papers are used here as sample of formalist approaches - Generative Linguistics in general and Minimalist program particularly- one on the functional head position of sentence in Persian and the other one on topicalization in Persian.

Keywords

. مقدمه

قبل از ورود به بحث اصلی، ذکر این نکته ضروری است که قصد نگارنده به هیچ روی، نگارش نقدی بر  این دو مقاله و یا رد آراء و نتایج مطرح در آنها نبوده است. این دو مقاله تنها به‌عنوان مثال­هایی انتخاب شده‌اند که در چارچوب نظری انتخابی خود، از استحکام مناسبی برخوردار هستند. هدف این است که نشان دهیم توجه به ملاحظات رده­شناختی زبان در عین وفاداری کامل به چارچوب نظری صورت­گرا تا چه حد می­تواند در کنار بالا بردن قدرت تبیین، به استحکام نتیجه­گیری نهایی و نیل به واقعیت روان­شناختی آن یاری­رسان باشد. حتی در انتخاب این دو اثر سعی شده است استحکام در استدلال، بهره­گیری از طیف گسترده­ای از ابزارهای صوری و اصول نظری مطرح در چارچوب نظریۀ صورت­گرا مد نظر قرار گیرند.

در ادامۀ پژوهش حاضر، پس از پیشینۀ پژوهش، دو موردِ مطالعۀ انتخابی به ترتیب در دو زیربخش مستقل به‌اختصار معرفی و نحوه استدلال و چگونگی نتیجه­گیری هر یک بررسی می­شود. در هر زیربخش، پس از پایان بررسی هر اثر، تحلیل پیشنهادی نگارنده ارائه می­شود تا نشان دهد در نظر داشتن ملاحظات رده­شناختی می­تواند در رسیدن به نتایج معتبر راهگشا باشد. بخش پایانی نیز جمع­بندی و نتیجه­گیری پژوهش حاضر را دربردارد.

  1. پیشینۀ پژوهش

پژوهش‌های بسیاری در خصوص دو موضوع مورد مطالعه در این مقاله، یعنی جایگاه هسته در فرافکن‌های نقشی[1] جمله و نیز مبتداسازی[2]، در چارچوب‌های نظری مختلف صورت‌گرفته‌اند که اندکی از این میان به قرار زیرند: میرعمادی و مجیدی (1385) از منظر نقش‌گرایی به بررسی فرایند مبتداسازی پرداخته‌اند؛ انوشه (1389) نگاهی مشخصه‌بنیاد به مبتداسازی دارد؛ خرمایی و عباسی (1393) مبتدا را از منظر ساخت اطلاعی در زبان فارسی بررسی کرده‌اند؛ پژوهش درزی و مهدی بیرقدار (1389) نمونه‌ای از مطالعۀ مبتداسازی در چارچوب برنامۀ کمینه‌گراست. همچنین، در خصوص جایگاه هسته در فرافکن‌های نقشی جمله می‌توان به همایون‌فر (1394) و قربان‌پور (1393) در چارچوب نظریه بهینگی[3] اشاره کرد.

  1. نقدی بر مطالعات صورت‌گرایانه

در این بخش، دو مقاله به‌عنوان نمونه مورد بررسی قرار می‌گیرند. این دو مقاله در چارچوب نظری صورت‌گرایانه نگاشته شده‌اند و از استحکام در استدلال برخوردارند. پژوهش حاضر تلاش می‌کند نشان دهد که در نظر گرفتن ملاحظات رده‌شناختی زبان می‌تواند به نتایجی منجر شود که قدرت ابطال‌پذیری بالاتری دارند.

3ـ1. مطالعۀ شمارۀ یک

اولین نمونه از مطالعات نحوی در چارچوب نظری زایشی که در این پژوهش مورد استفاده قرار گرفته است، حق­بین و فرخنده (1391) با عنوان «بررسی چگونگی بازبینی مشخصه­های فای و مطابقۀ فاعل و فعل در فارسی» است. این مقاله که در چارچوب برنامۀ کمینه­گرا، چگونگی بازبینی مشخصه­های فای[4] خوانش­پذیر[5] هستۀ زمان در فارسی را بررسی می­کند، این­طور نتیجه­گیری می­کند که فعل در زبان فارسی تحت‌تأثیر مشخصۀ فعلی قوی هستۀ زمان بند خودایستا[6]، به هستۀ فرافکن زمان حرکت می­کند تا مشخصه­های فای آن با جفت متناظر آن بر روی گروه اسمی فاعل که در جایگاه مشخصگر گروه زمان قرار دارد، ارزش­گذاری و بازبینی شود. موضوع اصلی این اثر چگونگی بازبینی مشخصۀ مطابقۀ فعل در زبان فارسی است که به‌طور مستقیم مورد بحث در پژوهش حاضر نیست. با این وجود، از آنجایی که در مقالۀ مزبور مسألۀ حرکت هسته‌به‌هستۀ فعل مطرح شده است، به هنگام معرفی اثر حق­بین و فرخنده (1391) تمرکز اصلی بر روی این بخش خواهد بود.

حق­بین و فرخنده (1391) در آغاز ورود به بحث حرکت فعل، وضعیت گروه زمان را از منظر هسته ـ آغازی یا هسته ـ پایانی بودن پیش می­کشند.[7] در خصوص جایگاه هسته در فرافکن­های نقشی بالاتر از گروه فعلی در زبان فارسی، نظرات مختلفی وجود دارند که از آن میان، یکی کریمی[8] (2005) است که دو ترتیب بی­نشان سازه­ای برای جمله­های فارسی معرفی می­کند و جایگاه هسته در گروه زمان را در ابتدای آن در نظر می‌گیرد. حق­بین و فرخنده (1391: 4) با ذکر دلایل خود در راستای ردّ این نظر، قائل به ترتیب زیرساختی فاعل ـ مفعول ـ فعل[9] برای فارسی می­شوند و گروه زمان را هسته ـ پایانی در نظر می­گیرند. آنها با استناد به ردفورد[10] (2004:160) برای حرکت فعل از هستۀ گروه فعلی به هستۀ گروه زمان این تحلیل را به دست می­دهند که در زبان­هایی با این ویژگی، هستۀ زمانِ خودایستا یک وند زمان با مشخصۀ فعلی قوی دارد و چنانچه در جمله­ای جایگاه هستۀ زمان با فعل کمکی پر نشده باشد، فعل برای پرکردن این جایگاه به آنجا حرکت می­کند. این ویژگی عمدتاً متعلق به زبان­های دارای نشانه­های صرفی مطابقۀ غنی فعل است. به‌عبارتی دیگر، در زبان­هایی که افعال کمکی و افعال اصلی خودایستای آنها دارای نشانه­های مطابقۀ فاعلی غنی هستند، وند زمان قوی است. از سوی دیگر، در زبان­هایی که افعال کمکی و اصلی خودایستای آنها به‌لحاظ نشانه­های مطابقۀ فاعلی فقیرند، وند زمان ضعیف است.

همچنین، حق‌بین و فرخنده (1391) این نکته را یادآور می‌شوند که زبانِ دارای حرکت هسته‌به‌هستۀ فعل، زبانی است که در صورت حذف گروه فعلی، فعل اصلی می­تواند به‌تنهایی تظاهر یابد. حق‌بین و فرخنده  (1391: 6) بر این باورند که این امر در خصوص زبان فارسی صادق است (Adger, 2003: 236) و مثال (1) را شاهدی بر این مدعا می‌دانند:

1)کِی به مریم گفتی؟ [VP  دیروز گفتم].

با قائل شدن به حرکت هسته‌به‌هستۀ فعل در زبان فارسی، که لازمۀ آن فرض هسته ـ پایانی بودن گروه زمان است، حق­بین و فرخنده (1391: 7) به این نتیجه می­رسند که رابطۀ مناسب برای بازبینی مشخصه­های فای و حالت موجود بر روی هستۀ زمان، هستۀ فعل و گروه اسمی فاعل برقرار می­شود. لازم به ذکر است که مشخصه­های فای فاعل و مشخصۀ زمان در هستۀ زمان از نوع مشخصه­های خوانش­پذیر و مشخصه­های فای هستۀ زمان و مشخصۀ حالت فاعل از نوع مشخصه­های خوانش­ناپذیر هستند. در چارچوب برنامه کمینه­گرا، فرایند مطابقه موظف است از یک‌سو مشخصه­های ارزش­­گذاری‌نشده را تعیین ارزش کند و از سوی دیگر، تا قبل از رسیدن اشتقاق جمله به سطح صورت منطقی[11]، مشخصه­های خوانش­ناپذیر را حذف کند. این امر نیازمند بازبینی این مشخصه­ها با جفت خوانش­پذیر آنهاست و رابطۀ بازبینی نیازمند شرایط ساختاری خاصی است. منظور از شرایط خاص این است که هستۀ دارای مشخصه­های خوانش‌ناپذیر (به نام کاونده[12]) باید با نزدیک­ترین سازۀ دارای همان مشخصه، امّا از نوع خوانش­پذیر (به نام سازه هدف[13]) که تحت‌تسلط سازه[14]­ای آن قرار دارد، رابطۀ مطابقه برقرار کند. برقراری رابطۀ مطابقه منجر به ارزش­گذاری و بازبینی مشخصه­های خوانش‌ناپذیر هسته می­شود و این شرط برای حذف این مشخصه­ها قبل از رسیدن جمله به سطح صورت منطقی لازم است. در مورد خاص مطرح‌شده در مقالۀ مذکور، این شرایط با قائل شدن به هسته ـ پایانی بودن گروه زمان، همسو با هسته ـ پایانی بودن گروه فعلی، در کنار حرکت گروه اسمی فاعلی از مشخصگر گروه فعلی به مشخصگر گروه زمان، کاملاً راهگشا به نظر می­رسد.

تا به این‌جا، تحلیل حق­بین و فرخنده (1391) ضمن برقراری شرایط لازم برای بازبینی مشخصه­های فای و حالت در گروه­های فعل و زمان با گروه اسمی فاعلی، توانسته است با حرکت دادن فعل از هستۀ گروه فعلی به هستۀ گروه زمان از یک‌سو، و حرکت گروه اسمی فاعلی از درون گروه فعلی به مشخصگر گروه زمان به‌منظور بازبینی مشخصۀ حالت فاعلی از سوی دیگر، از عهدۀ تحلیل دستوری برآید. قوت تحلیل در این است که شاخه­ها در نمودار درختی اشتقاق جمله یکدیگر را قطع نمی‌کنند و رابطۀ تسلط سازه‌ای که برای بازبینی مشخصه­ها و حذف نوع خوانش­ناپذیر آنها در برنامه کمینه­گرا ضروری فرض شده است، برقرار است. این پژوهش نکتۀ بسیار مهمی را در خصوص حرکت در برنامۀ کمینه­گرا به دست فراموشی سپرده است و آن این است که تنها حرکت سازه­ها، چه از نوع هسته و چه از نوع گروه اسمی، به سمت بالای نمودار درختی معتبر شناخته می‌شود. علاوه بر این، فرض هسته ـ پایانی بودن گروه زمان، به معنی هسته ـ پایانی بودن گروه نفی[15] و همچنین، فرض هسته ـ پایانی بودن فرافکن نمود کامل[16]، فرافکن نمود استمراری و سایر فرافکن­های نقشی سطح جمله از قبیل فرافکن مجهول[17] و دیگر فرافکن­های نقشی است. در پژوهش حق­بین و فرخنده (1391: 10) می­خوانیم نمود استمراری یا ناقص در  زبان فارسی با حضور پیشوند فعلی «می» به‌تنهایی و یا همراه با زمان حال و گذشتۀ فعل «دار/داشت» تظاهر می­یابد. به هنگام اشتقاق جمله­های دارای نمود استمراری، در مرحلۀ اول بن فعل اصلی تحت‌تأثیر مشخصۀ فعلی قویِ هستۀ فعل پوسته­ای به هستۀ مذکور حرکت می­کند. با فرض هسته ـ پایانی بودن گروه نمود استمراری، فعل معین «دار» یا «داشت» و پیشوند «می» در هستۀ گروه استمراری[18] قرار دارند. هستۀ استمراری «می» به علت ویژگی وندی خود به پایه‌ای با مشخصۀ مقوله­ای [+V, -N] نیاز دارد. پایۀ مذکور باید از سمت چپ به «می» ضمیمه شود. از آنجایی که «می» استمراری در فارسی تنها پیش از فعل تظاهر می­یابد، پذیرش چنین فرضی دور از ذهن نیست. حرکت فعل اصلی جمله به هستۀ گروه استمراری و قرار گرفتن آن در سمت چپ «می» نیاز آن را به پایۀ فعلی اقناع می­کند. 

این شیوۀ تحلیل از پاره‌ای جهات پرسش‌برانگیز است؛ یکی به عدم پذیرش حرکت به سمت پایین در بسیاری از رویکردهای غالب در این دستور مربوط می‌شود. مورد دیگر به قائل شدن به تعداد زیاد حرکت در این تحلیل مربوط می‌شود؛ حرکت نحوی در تعداد زیاد چه از نوع حرکت هسته‌به‌هسته و چه حرکت گروه اسمی از جایگاه موضوع[19]، با اصل اقتصاد[20] در زبان هماهنگی ندارد. دوم اینکه، برنامۀ کمینه­گرا چارچوبی را در اختیار پژوهش‌گر قرار می­دهد تا در حیطۀ آن بتواند با استفادۀ کمینه از پیچیدگی­های صوری، به بالاترین درجه از بهینگی در تحلیل­های دستوری نائل شود (Chomsky, 1995). نکتۀ قابل‌توجه دیگر در خصوص شرایط ساختی خاص برای برقراری رابطه، بازبینی مشخصه­ها میان دو هستۀ دارنده مشخصه­هاست. همان­طور که پیشتر اشاره شد، هستۀ دارای مشخصه­های خوانش‌ناپذیر باید با نزدیک­ترین سازۀ دارای همان مشخصه و تحت‌تسلط سازه­ای آن رابطۀ مطابقه برقرار کند. برقراری رابطۀ مطابقه منجر به ارزش­گذاری و بازبینی مشخصه­های خوانش‌ناپذیر هسته می‌شود و این شرط برای حذف این مشخصه­ها قبل از رسیدن جمله به سطح صورت منطقی لازم است. برای این مورد نیز، قائل شدن به جایگاه هسته ـ آغازی برای گروه زمان امتیاز بیشتری دارد، چراکه اگر هستۀ زمان در سمت راست متمم آن (گروه فعلی) قرار داشته باشد (با احتساب جهت خط در فارسی)، آن­گاه بر متمم خود و هستۀ آن تسلط سازه‌ای دارد و رابطۀ بازبینی مشخصه­ها برقرار می­شود. مفهوم نزدیک­ترین نیز نباید در این­جا به معنای تحت‌اللفظی آن تعبیر شود، چرا که در این چارچوب نظری منظور از بعد مسافت به مفهوم فیزیکی آن نیست[21]. در واقع، هستۀ زمان به‌لحاظ مشخصه­های مربوط به زمان و مطابقه، با هستۀ گروه فعلی نزدیک­ترین رابطه را دارد و صرفاً اگر امکان سازه­فرمانی داشته باشد، رابطۀ بازبینی برقرار می­شود و دیگر نیازی به حرکت هسته‌به‌هسته نیست. به این ترتیب، بدون این که هیچ­یک از اصول بنیادین مطرح در برنامۀ کمینه­گرا نقض شوند، می­توان دست به تحلیلی زد که تبعات جانبی سنگین برای زبان مورد مطالعه نداشته باشد. دسته دوم از تبعات که اهمیت بسیاری در پژوهش حاضر دارد، این است که نتیجه­گیری حق­بین و فرخنده (1391) زبان فارسی را به‌عنوان زبانی غالباً هسته ـ پایانی معرفی می­کند. به این صورت که زبانی که هم گروه فعلی و هم تمامی فرافکن­های فراز آن تا بالاترین سطح جمله هسته ـ پایانی هستند، هسته ـ پایانی غالب به حساب می‌آید. نمونه اعلای این زبان‌ها زبانی نظیر ژاپنی است و این نتیجه‌گیری به هیچ روی با رفتار رده­شناختی زبان فارسی که متعلق به رده­ای میانی در حد واسط دو ردۀ هسته ـ آغازی مطلق و هسته ـ پایانی مطلق است (دبیرمقدم، 1392)، همخوانی ندارد.

به باور نگارنده، در فرافکن­های نقشی فراز گروه فعلی، از گروه زمان گرفته تا گروه متمم­نما و تمامی فرافکن­های نقشی تعریف‌شده در برنامۀ کمینه­گرا، جایگاه هسته جایگاه آغازین در گروه نحوی مربوط به هر یک است. با این تحلیل نه فعل نیاز به حرکت مکرر از هسته­ای به هسته دیگر را پیدا می­کند و نه مشکلی نظری برای بازبینی مشخصه­ها به وجود می­آید. برای توضیح بیشتر در زمینۀ اصول و سازوکار بازبینی مشخصه­ها در برنامۀ کمینه­گرا و چگونگی عملکرد آن در فارسی می­توان به اجر[22] (2003)، هورنستین[23] و همکاران (2005)، کریمی (2005) و همایون­فر (1392) رجوع کرد. مزیّت دیگر این تحلیل در این است که میان تعداد فرافکن­های هسته ـ آغازی و هسته ـ پایانی در فارسی تعادلی به وجود می­آید که رفتار آمیختۀ فارسی از منظر رده­شناسی (به پیروی از دبیرمقدم، 1392) را توجیه می­کند. برای آشنایی کامل با رفتار زبان فارسی به‌مثابۀ زبانی هسته ـ آغازی یا هسته ـ پایانی به دبیرمقدم (1392) به‌عنوان جامع­ترین منبع موجود در حوزۀ رده­شناسی زبان­های ایرانی رجوع شود. نکتۀ پایانی که خود می‌تواند به‌عنوان موضوعی برای پژوهش‌های آتی مورد توجه علاقمندان قرار بگیرد، قرار دادن وندها در زیر گره‌های پایانی در نمودارهای درختی در دستور زایشی است. در تحلیل حق‌بین و فرخنده (1391)، در کنار بسیاری از مقاله‌ها و پژوهش‌های دیگر می‌بینیم که عناصر کوچکتر از کلمه («می ـ» به‌عنوان وند تصریفی در این مورد خاص) زیر گره هستۀ گروه نمود استمراری می‌نشیند که با فرض عدم دسترسی حوزۀ نحو به ساختار درونی کلمه، می‌تواند با دقت بیشتری مورد بررسی قرار گیرد[24]. قرارگرفتن وندهای تصریف در زیر گره‌های پایانی نمودار درختی می‌تواند دو ترجمۀ دستوری داشته باشد؛ نخست این که نحو به ساختمان درونی واژه‌ها دسترسی دارد و دیگر این که حوزۀ تصریف به صرف تعلق ندارد و بخشی از حوزۀ نحو است که این خود مخالفین و طرفداران خاص خود را دارد و قصد این پژوهش ورود به چنین بحثی نیست.     

3ـ2. مطالعۀ شمارۀ دو

مورد مطالعۀ دوم، حیدرپور (1393) با عنوان «مبتداسازی در زبان فارسی، حرکت یا اشتقاق در پایه» است. وی در این پژوهش، ساخت­های حاصل از فرایند مبتداسازی در جمله­های سادۀ فارسی را از دیدگاهی نحوی و صرفاً صوری مورد بررسی قرار می­دهد. وی این هدف را دنبال می­کند که دریابد از دو رویکرد نحوی عمده به این فرایند، یعنی فرضیۀ حرکت و فرضیۀ اشتقاق در پایۀ سازۀ مبتداسازی‌شده، کدامیک تحلیل کامل­تری از داده­های زبان فارسی به دست می­دهد. در گام بعدی، با بررسی داده­هایی از انواع مختلف مبتداسازی یعنی مبتداسازی ضمیرگذار، مبتداسازی ضمیرناگذار و مبتداسازی عام به این نتیجه می­رسد که مبتدا در همان جایگاه روساختی خود تولید می­شود و حرکتی در این ساخت­ها صورت نمی­گیرد. حیدرپور (1393) حتی به این مطلب اشاره می­کند که این نتیجه­گیری به ‌لحاظ رده­شناختی نیز حائز اهمیت است و زبان فارسی را مانند بسیاری از زبان­های آسیایی در ردۀ زبان­های مبتدا ـ برجسته[25] قرار می­دهد.

حیدرپور (1393: 1) به دو دسته تحلیل­ نحوی در خصوص مبتداسازی اشاره می­کند که در یکی که در چارچوب دستوری چامسکیایی مطرح است، مبتداسازی حرکت عنصری از درون جمله به ابتدای آن است که این انتقال می­تواند با برجاگذاشتن ضمیر هم­مرجع در جایگاه اولیۀ عنصر پیشایند‌شده همراه باشد (مبتداسازی ضمیرگذار[26]) یا این که بدون ضمیرگذاری انجام شود (مبتداسازی ضمیرناگذار[27]). وی همچنین با استناد به شو[28] (2006)  و با بهره از داده­های زبان‌های چینی و کره­ای، به نوع خاصی از مبتداسازیِ ویژۀ زبان­های مبتدا ـ برجسته اشاره می­کند. در این مورد، که به نام مبتداسازی سبک چینی[29] معروف است، سازۀ مبتداشده دارای نشانۀ ساختی خاصی است و این نشانه در دو نوع مبتداسازی ضمیرگذار و ضمیرناگذار با هم تفاوت دارد. در این نوع مبتداسازی میان مبتدا و خبر به‌لحاظ معنایی ارتباط وجود دارد، امّا هیچ عنصری در خبر وجود ندارد که با سازۀ مبتداشده، هم­نمایه[30] باشد. ترجمۀ فارسی برخی از مثال­های این نوع مبتداسازی که به‌زعم حیدرپور (1393) در فارسی نیز خوش­ساخت هستند، از این قرار است:

1ـ فیل­ها، دماغاشون درازه.

2ـ اون درخت، برگهاش بزرگن.

3ـ ماهی، شوریده خوشمزه است.

(حیدرپور، 1393: 3)

حیدرپور (1393: 4) بیان می­کند این قبیل موارد برای فرضیۀ حرکت در مورد مبتداسازی مشکل­ساز هستند، چراکه مبتدا نه با یک گره تهی، نه با یک ضمیر و نه با یک گروه اسمی کامل در درون خبر هم­نمایه است. کسانی که به فرضیۀ حرکت معتقدند دو دسته استدلال به دست می­دهند: 1ـ اطلاعات زیرمقوله­ای[31] فعل و 2ـ اصل همجواری[32]. شو (2006) داده­های فراوانی از زبانی نظیر چینی به دست می­دهد که هر دو اصل مذکور را نقض می­کنند. وی این­طور نتیجه می­گیرد که حداقل زبانی نظیر چینی حرکت در مبتداهای خود را تأیید نمی‌کند. حیدرپور (1393) نیز با پیروی از شو (2006) معتقد است در بسیاری از موارد در زبان فارسی نیز اصل همجواری در رخداد فرایند مبتداسازی نقض می­شود:

4ـ این سوالُ، فکر می­کنم این­طوری جواب بدی، بهتره.

(حیدرپور، 5:1393)

یکی دیگر از بخش‌های مطرح در مقالۀ مذکور، پژوهش چانگ[33] (2006) است که با بررسی چینی ماندارین[34] و ضمن برشمردن سه نوع مبتداسازی خاص[35]، آمیخته[36] و عام[37]، نشان می­دهد در هر سه نوع مذکور مبتدا مشتق در پایه است و حرکتی در آن رخ نداده است. حیدرپور (1393) با بررسی زبان فارسی به این نتیجه می­رسد که نمونه‌های مشابه این مبتداسازی­ها در این زبان نیز وجود دارند:

5ـ این کتابُ، خریدم.

6ـ کتاب، اینُ خریدم.

7ـ کتاب، تخیلی بیشتر دوست دارم.

(حیدرپور،1393: 4)

8ـ اون آتشُ، خوشبختانه آتش­نشان‌ها زود رسیدند.

9ـ بازارُ، راستش چیز زیادی هم لازم نداشتم امُا کلی خرید کردم.

(حیدرپور،1393: 5)

نکتۀ دیگری که وی در خصوص فرضیۀ حرکت مطرح می­کند، جایگاه فرود سازۀ مبتداشده است. طبق یک نظر در دستور گشتاری، جایگاه فرود سازۀ مبتداشده، از جایگاه موضوع به جایگاه غیرموضوع، یعنی مشخصگر گروه متمم­نماست. در نظری دیگر، سازۀ پیشایندشده به گره گروه تصریف افزوده می­شود. به‌عبارت دیگر، در نمودار درختی سازۀ پیشایندشده خواهر گره گروه تصریف واقع می­شود و گره گروه تصریف دیگری که گره مادر آن دو است، شکل می­گیرد. لازم به ذکر است که این حرکت برای گرفتن حالت نیست (حیدرپور، 1393: 6).

حیدرپور (1393) تنها به نظریات متقدم مطرح در دستور گشتاری بسنده نمی­کند و حتی نظرات متأخرتر و همچنین نظرات غیرگشتاری دستور زایشی را نیز بررسی می­کند. یکی از این نظرات متعلق به مینونگر[38] (2000) است که بر اساس فرضیۀ فاعل در درون گروه فعلی، به دو جایگاه برای مبتدا قائل می­شود؛ به این ترتیب که اگر مبتدا فاعل باشد، به جایگاه مشخصگر گروه مطابقۀ فاعلی[39] می­رود که بالاتر از گروه زمان قرار دارد و اگر مبتدا مفعول باشد، به مشخصگر گروه مطابقۀ مفعولی[40] می­رود که پایین­تر از گره گروه زمان قرار دارد. وی در ادامه به بررسی مطالعات صورت‌گرفته بر روی مبتداسازی در زبان فارسی می­پردازد و جایگاه­های فرود سازۀ مبتداسازی‌شده (در رویکردهایی که قائل به حرکت هستند) را برمی‌شمارد و قائل شدن به جایگاه‌های مختلف نظیر مشخصگر گروه متمم­نما (غلامعلی‌زاده، 1374) یا شاخص گروه زمان (Karimi, 2005) را نشانۀ ضعف این رویکردها قلمداد می­کند. از سوی دیگر، از آنجایی که بیش از یک نوع مبتداسازی در فارسی وجود دارد، وی به تبعیت از درزی (1385)، با برشمردن تفاوت میان انواع مبتداسازی ـ حضور «را» در یکی در مقابل عدم وجود «را» در دیگری و نیز جایگاه قرار گرفتن گروه اسمی ـ به این نتیجه می­رسد که اگر فرضیۀ حرکت را بپذیریم، نمی­توانیم تحلیلی واحد از این دو ساخت به دست دهیم، در حالی­که هر دو فرایند مبتداسازی هستند:

10ـ الف) علی، دوستش در زندان است.

   ب) *دوستش در زندان است، علی.

11 ـ الف) بچه را من بهش غذا دادم.

       ب) من بهش غذا دادم بچه را.

(درزی، 1385: 168)        

در نهایت، حیدرپور (1393: 12) به این جمع­بندی می­رسد که هیچ­یک از انواع سه­گانۀ مبتداسازی در فارسی (ضمیرگذار، ضمیرناگذار و عام) حاصل حرکت نیست و حداقل در سیطرۀ جملات ساده، اگر قائل به فرضیۀ اشتقاق در پایه شویم، می­توان تحلیل یکدست­تری از انواع ساخت مبتدا در زبان فارسی به دست داد.

همان­طور که شرح آن در بالا رفت، نمونۀ مطالعاتی دوم از ساختار منسجم و قدرت استدلال بالایی در چارچوب نظری برخوردار است و با بررسی طیف متنوعی از انواع این فرایند در فارسی دلایل خود را برای ردّ رویکرد حرکت به فرایند مبتداسازی در فارسی بیان کرده است. نگارنده مقالۀ حاضر می­کوشد نشان دهد قائل نشدن به حرکت برای سازۀ مبتدا، زبان فارسی را از ردۀ زبان­های  ترتیبی[41] خارج و به جرگۀ زبان­های مسطح[42] وارد می‌کند. بسیاری از ارکان جمله در زبان فارسی امکان قلب نحوی[43] به‌دلایل گفتمانی نظیر مبتداسازی و کانونی‌سازی[44] دارند؛ چنانچه جابه‌جایی سازه‌ها از این دست را قلب نحوی ندانیم و جایگاه اشتقاق در پایه را برای آنها قائل شویم، این معنا را در پی دارد که زبان فارسی، زبانی مسطح است و این با واقعیات رده­شناختی زبان فارسی همسو نیست. در مقابل، اگر قائل به حرکت سازۀ مبتدا شویم، می­توانیم نشان دهیم حرکت گروه اسمی فاعلی از جایگاه زیرساختی آن در درون گروه  فعلی به جایگاه آغاز جمله در فارسی، برخلاف زبانی نظیر انگلیسی، به‌منظور تأمین اصل فرافکنی گسترده[45] صورت نمی­گیرد، بلکه تأمین مقاصد گفتمانی، نظیر مبتداسازی انگیزۀ حرکت آن هستند. به‌زعم نگارنده، هیچ­یک از مثال­های حیدرپور (1393) جمله­های بی­نشان[46] نیستند و هر یک به نوعی دارای بار معنایی یا گفتمانی نظیر تأکید هستند. یکی از سازوکارهای انتقال مفاهیم گفتمانی و ایجاد ساخت­های نشان­دار[47]، حرکت سازه­هاست.

حرکت از جایگاه موضوع به جایگاه غیرموضوع یکی از برجسته­ترین ایراداتی است که حیدرپور (1393) به رویکردهای مبتنی بر حرکت در خصوص مبتداسازی می­گیرد. ذکر این نکته می­تواند روشنگر باشد که حرکت سازه از جایگاه موضوع به جایگاه غیرموضوع در چارچوب نظری زایشی بدون پیشینه نیست و یکی از معروف­ترین انواع آن حرکت پرسشی است. جایگاه فرود پرسشواژه ـ حداقل در زبانی نظیر انگلیسی که این حرکت در آن اجباری است ـ مشخصگر گروه متمم­نماست که جایگاه غیرموضوع است. نمونۀ دیگر را در رخداد قلب نحوی شاهد هستیم که در زبان فارسی بسامد رخداد بالایی دارد. در مواقعی که سازه­ای با انگیزه­های گفتمانی نظیر کانونی‌سازی، از جایگاه زیرساختی خود به جایگاهی در آغاز جمله حرکت می‌کند، در جایگاه مشخصگر فرافکن کانون[48] فرود می­آید که جایگاه غیرموضوع است. حتی اگر نخواهیم قائل به فرافکن­های نقشی مبتدا و کانون در جمله شویم، باز هم می­توان گفت سازۀ حرکت‌کرده به گروه زمان یا گروه متمم­نما افزوده می­شود که باز هم جایگاه غیرموضوع محسوب می­شود. این شیوۀ تحلیل، مشکلی برای نظریه به وجود نمی­آورد.

یکی دیگر از مزایای قائل شدن به حرکت برای سازه­های مبتدا، جنبۀ درون‌نظری دارد. در دستور زایشی، فرضیۀ فاعل در درون گروه فعلی طرفداران و در عین حال مخالفین خود را دارد. طبق این نظر، فاعل در جایگاه مشخصگر گروه فعلی کوچک (گروه فعلی پوسته‌ای) اشتقاق در پایه می­یابد؛ حالت فاعلی خود را از هستۀ فعل کوچک و نقش معنایی خود را نیز از هستۀ فعل بزرگ دریافت می­کند و سپس، به‌منظور تأمین اصل فرافکنی گسترده، به جایگاه مشخصگر هستۀ زمان حرکت می­کند. علّت آن است که بر اساس این اصل هر جمله نیاز به فاعل دارد. همان­طور که در بالا اشاره شد، زبان فارسی زبانی فاعل ـ بنیاد[49] نیست و در مقابل، مبتدا ـ بنیاد (همان مبتدا ـ برجسته در مقاله مورد مطالعه) است. پذیرش فرضیۀ فاعل در درون گروه فعلی دو امتیاز برای فارسی خواهد داشت. نخست اینکه، بر مبنای آن می­توان گفت این فعل است که به تمامی موضوع­های خود (چه بیرونی و چه درونی) هم نقش معنایی و هم حالت دستوری می­دهد و دیگر وظیفۀ حالت­دهی و یا حتی بازبینی حالت (در کمینه­گرایی، حالت­دهی مطرح در نظریه حاکمیت و مرجع­گزینی جای خود را به بازبینی حالت داده است) بر عهده هستۀ نقشی زمان قرار نمی­گیرد. به‌علاوه، این نظر با چارچوب نظریۀ اشتقاق بر پایه در نظریۀ گام‌های[50] چامسکی (2001) نیز سازگار است. بر اساس این نظریه، اشتقاق فعل با تمامی موضوع­هایش ـ اعم از درونی و بیرونی ـ در گام اول اشتقاق (گام گروه فعلی) کامل می­شود. از آنجایی که بر اساس این نظریه برونداد هر گام، به انتظار پایان اشتقاق جمله نمی­ماند و به محض تکمیل گام، اطلاعات مربوط به صورت منطقی و صورت آوایی می­رود، در پایان گام اول، ساختار موضوعی فعل اصلی جمله کامل شده است. حتی موضوع بیرونی نیز نقش معنایی و حالت فاعلی خود را دریافت کرده است و برای گسیل به صورت آوایی و صورت معنایی آماده است. امتیاز دومِ قائل شدن به اشتقاق در پایۀ فاعل در درون گروه فعلی، به ویژگی مبتدا ـ بنیاد بودن زبان فارسی برمی­گردد. با پذیرش این فرض می­توان گفت فاعل در جمله­های فارسی به‌منظور تأمین اصل فرافکنی گسترده حرکت نمی­کند، چرا که زبان فارسی به دستۀ زبان­های ضمیرانداز[51] تعلق دارد و جایگاه روساختی فاعل در آغاز جمله می­تواند خالی بماند (چیزی که برای زبانی نظیر انگلیسی امکان­پذیر نیست) و اگر از جایگاه اشتقاق در پایۀ خود به آغاز جمله حرکت می‌کند، نتیجۀ رخداد فرایند مبتداسازی است. این فرض از یک‌سو با تعریف دبیرمقدم (1384) از مبتدای اولیه و مبتدای ثانویه در فارسی سازگار است: فاعل مبتدای اولیه است و هر سازۀ دیگر که در صورت حرکت «را» می­گیرد، مبتدای ثانویه است. از سوی دیگر، این فرض نظر کریمی (2005) را نیز تأمین می­کند که بر مبنای آن جایگاه مشخصگر گروه زمان در فارسی، یکی از دو جایگاه مبتداست.

این تحلیل علاوه‌بر تأکید بر جنبه مبتدا ـ بنیاد بودن زبان فارسی ـ که از ویژگی­های رده‌شناختی این زبان است ـ سبب حفظ زبان فارسی در میان زبان­های دارای پدیدۀ قلب نحوی می­شود. قلب نحوی درجۀ آزادی بالای حرکت سازه­های جمله را توجیه می­کند  و تبعات خطیری نظیر خروج زبان فارسی از ردۀ زبان­های ترتیبی و پیوستن آن به زبان­های مسطح را به همراه ندارد. زبان‌های فاقد ترتیب قاطع واژگانی دو دسته‌اند: زبان‌های غیرترتیبی که فاقد ساختار سلسله‌مراتبی در سازه‌های نحوی هستند و زبان‌هایی با امکان قلب نحوی. در دستۀ نخست که امروزه با نام زبان‌های غیرترتیبی یا مسطح شناخته می‌شوند و زبان وارلپیری[52] از خانوادۀ زبانی پاما ـ نیونگن[53] از شناخته‌شده‌ترین انواع آن است، سازۀ نحوی با مفهوم عامی که از سازه وجود دارد، مشاهده نمی‌شود و هسته و وابسته‌های آن همیشه در مجاورت یکدیگر قرار ندارند. در زبان‌های دارای امکان قلب نحوی، سازۀ نحوی وجود دارد و آزادی حرکت‌شان زیاد است، اما نامحدود نیست. به دو مثال زیر از زبان‌های انگلیسی و روسی توجه کنید. در این مثال‌ها، گروه اسمی an interesting book در روسی از انسجام انگلیسی برخوردار نیست و اگر چه صفت با اسم خود به‌لحاظ حالت، شخص و شمار مطابقه نشان می‌دهد، امّا با فاصلۀ زیادی از اسم خود قرار گرفته است:

12- Find me an interesting book.

13- knigu           najdite          mne               interesnuju.

      book-ACC   find-IMP      1sg.DAT       interesting-ACC.

      find me an interesting book.

(Brown & Miller, 2013:110)

باید به این نکته نیز توجه داشت که اگر مواردی از به هم ریختن سازه‌ها ـ به‌گونه‌ای که نمونه آن را در مثال‌های بالا دیدیم ـ در فارسی نیز مشاهده می‌شود، خاص زبان گفتار است و آن را در نوشتار نمی‌بینیم. 

یکی از آزمون­هایی که برای تمیز زبان­های ترتیبی از غیرترتیبی (مسطح) به دست داده شده است، آزمون حذف گروه فعلی است تا نشان دهند این زبان‌ها فاقد سازه‌ای نظیر گروه فعلی هستند. بر اساس این آزمون، چنانچه در زبانی بتوان حذف گروه فعلی منهای فاعل داشت، آن زبان ترتیبی است (مثال­ها برگرفته از تالرمن[54] (2011:166)):

14- Kim says that he hasn’t [VP drunk all the water].

  1. but he has [VP   ].
  2. and he hasn’t [VP ].
  3. but he has [VP (done) so].

 

در مثال‌های (14) می‌بینیم که گروه فعلی از جمله قابل حذف است و به‌طور اختیاری می‌توان یا جای آن را خالی گذاشت و یا به جای آن done so قرار داد. حال اگر این ویژگی را با زبانی مسطح نظیر باسک[55] بسنجیم، می‌بینیم که نمی‌توان توالی فعل و مفعول‌هایش را از جمله حذف کرد. فعل و مفعول‌هایش در مثال‌های (15) به‌صورت تیره برجسته شده‌اند:  

15-  Peio-k               dio        ur        guzia      edan        du-ela.

       Peio-CASE       says      water    all           drunk        AUX-that

       Peio says that he has drunk all the water.

 

  1. *eta [VP    ]       du

              and                 AUX

            (and he has)

 

  1. *baena ez         du        [VP    ]

             but          NEG    AUX

            (but he hasn’t)

 

 

  1. *eta hala        du

            and     thus        AUX

           (and so he has)   

در مورد زبان فارسی، شاهد وضعیتی مشابه زبان انگلیسی هستیم و نه وضعیت زبان‌های باسک یا مجاری که نمونه‌های دیگری از زبان‌های غیرترتیبی (مسطح) هستند:

16ـ امروز بابا ناهار را آماده کرد، نه مامان.                 

17ـ سورنا امسال کنکور قبول شد، پرنیان هم.

روش دیگر آزمودن ترتیبی بودن زبان، هم‌پایه‌سازی گروه فعلی است:

18- Jân        [xandid]     va     [VP    dast      tekân    dâd]

      John       smiled       and            hand     sign     gave[56]

      John smiled and waved.

 

(Tallerman, 2011:165)

  1. ردۀ زبان فارسی، ردۀ آمیخته (دبیرمقدم، 1392)

دبیرمقدم (1392: 40) در بررسی رده­های زبانی، پارامتر جایگاه هسته را به‌عنوان پارامتری مربوط به ترتیب واژه­ها معرفی می­کند و می­گوید زبان­ها براساس این پارامتر به دو رده تقسیم می­شوند: زبان­های هسته ـ آغازی[57] و زبان­های هسته ـ پایانی. طبق همگانی­های تلویحی رده‌شناسی، زبان­های هسته ـ آغازی دارای پیش­اضافه هستند. زبان فارسی این قاعده را تاحدود زیادی برهم می­زند، چراکه گروه فعلی در این زبان هسته ـ پایانی است، امّا در عین حال تعداد زیادی پیش­اضافه در آن وجود دارد. زبان فارسی در واقع تنها یک پس‌اضافه دارد و آن «را» است، امّا تعداد پیش‌اضافه‌ها به‌مراتب بیشتر است (دبیرمقدم، 1392: 26). زبان فارسی در عمل از همگانی تلویحی[58] شمارۀ چهار گرینبرگ (1963:76) تبعیت نمی­کند. بر اساس این همگانی، زبان­های دارای ترتیب بی­نشان فاعل ـ مفعول ـ فعل عمدتاً پس­اضافه­ای هستند.

رفتار بینابین زبان فارسی در خصوص هسته ـ پایانی بودن برخی از گروه های نحوی در مقابل هسته ـ آغازی بودن برخی گروه­های نحوی دیگر، به آنچه در بالا اشاره شد خلاصه نمی­شود و قصد این پژوهش بررسی رفتارهای رده­شناختی این زبان نیست. مجموعه مشاهدات دبیرمقدم (1392) منجر به معرفی ردۀ جدیدی در میان رده‌های زبانی با نام ردۀ آمیخته شده است که زبان فارسی در زمرۀ آن قرار می‌گیرد. بررسی تمامی این شواهد در پژوهش حاضر نمی‌گنجد؛ تنها به ذکر این نکته بسنده می‌شود که اگر واقعیت رده­شناختی زبان فارسی سبب می­شود ردۀ­ میانه­ای برای آن تعریف شود که برخی از ویژگی­های زبان‌های هسته ـ آغازی و برخی از ویژگی­های زبان­های هسته ـ پایانی را شامل می‌شود، لازم است این وضعیت در ارائۀ تحلیل­های دستوری در چارچوب نظریه زایشی مدنظر قرار گیرد. اگر در تعیین جایگاه هستۀ گروه‌های نحوی به این واقعیت رده‌شناختی زبان فارسی دقت شود، نتیجۀ به‌دست‌آمده پذیرفته و منطبق بر واقعیت زبان خواهد بود. یکی از این موارد، تعیین جایگاه هسته در فرافکن­های نقشی بر فراز گروه فعلی در جمله­های زبان فارسی است. اگر در تعریف جایگاه هسته برای فرافکن‌های نقشی سطح جمله به رفتار آمیختۀ زبان فارسی دقت شود، می‌توان پذیرفت ایجاد توازن میان تعداد گروه‌های نحوی هسته ـ آغازی و هسته ـ پایانی در میان سازه‌های نحوی مختلف جمله‌ها تأمین‌کنندۀ هدف مذکور است. این امر تنها به جایگاه هسته خلاصه نمی‌شود. ترتیب بی‌نشان سازه‌ها در هر زبان، قلب نحوی، نظام حالت، مطابقه، ارجاع متقابل[59] و یکسان گرفتن آن با مطابقۀ مفعولی و بی‌شمار پدیده‌ها و ویژگی‌های نحوی دیگر در هر زبان یافت می‌شوند که مورد توجه و تمرکز نحویان زایشی هستند و می‌توان هرکدام از آنها را با سنگ محک دستاوردهای رده‌شناسی سنجید.

  1. نتیجه­گیری

در این پژوهش تلاش شد با بررسی نمونه­هایی از پژوهش­هایی که در چارچوب زبان‌شناسی زایشی صورت گرفته‌اند نشان دهیم سنجش نتایج چنین پژوهش‌هایی با دستاوردهای رده‌شناسی می‌تواند منجر به بالا رفتن میزان اعتمادپذیری آن شود. دستاورد دیگر این رویکرد این خواهد بود که هر پژوهش زبانی علاوه بر باز کردن گرهی از هر پدیده یا فرایند دستوریِ بی­پاسخ مانده در هر زبان خاص، گامی مؤثر در مسیر نیل به دستور جهانی برمی‌دارد.

دو مورد مطالعاتی برای بررسی و آزمودن نظر پیشنهادی نگارنده در این پژوهش مورد استفاده قرار گرفت و در هر مورد،  شرح مختصری از پژوهش و نحوۀ استدلال­ها به دست داده شد. در ادامه، برای هر کدام از دو مورد، روش تحلیل جایگزین پیشنهاد شد. تنها برتری این تحلیل بر تحلیل­ها و نتیجه­گیری­های آن پژوهش­ها این است که تبعات سنگین و غیرقابل‌قبولی برای ملاحظات رده­شناختی زبان فارسی به همراه نداشت و در عین حال، از هیچ­یک از اصول مطرح در دستور زایشی (هر یک از نظریه­های متقدم یا متأخر بسته به انتخاب نگارندۀ پژوهش مورد مطالعه) تخطی نمی­کرد.

امکان تأثیرگذاری مثبت دو رویکرد صورت­­گرایی و رده‌شناختی/نقشی بر یکدیگر، ابتکار نگارندۀ پژوهش حاضر نیست. گرینبرگ (1989: 719) می­گوید تحلیل­های قابل‌تحسین و روشن­گرایانه­ای که زبان‌شناسان زایشی از پدیده­های خاص دستوری به دست می­دهند، برای رده­شناسان سودمند خواهند بود. در واقع، مقایسه­های بینازبانی کلان توسط رده‌شناسان منجر به کشف پدیده­هایی خواهند شد که لازم است در تدوین نظریۀ دستور همگانی به آنها توجه شود (دبیرمقدم، 1392: 44).

 

[1]. functional projections

[2]. topicalization

[3]. Optimality Theory

[4]. φ-features

[5]. interpretable

[6]. finite clause

[7]. لازم به ذکر است که در مقالۀ مذکور از معادل هسته ـ ابتدا و هسته ـ انتها بودن استفاده شده است که در مقالۀ حاضر به منظور حفظ یکدستی در کاربرد اصطلاحات، به‌جای آنها به‌ترتیب، هسته ـ آغازی و هسته ـ پایانی به کار رفته است.

[8]. Karimi, S.

[9]. SOV

[10]. Radford, M.

[11]. logical form

[12]. probe

[13]. goal

[14]. c-command

[15]. Negative Phrase (NegP)

[16]. Perfect Phrase (PerfP)

[17]. Passive Phrase (PassP)

[18]. Progressive Phrase (ProgP)

[19]. A-position

[20]. Economy Principle

.[21]  کریمی (2012) مکالمه شخصی

[22]. Adger, D.

[23]. Hornstein, N.

[24] . نگارنده بر این نکته واقف است که در رویکردهای غیرواژگان‌گرای دستور زایشی نه تنها حوزه تصریف پسانحوی است، بلکه تمامی ساخت واژه تحت نظارت قواعد نحوی و در سطوح مختلف، پیش و پس از نحو توزیع شده است. این رویکرد با منظر واژگان‌گرای کمینه‌گرایی تفاوت دارد.

[25]. topic-prominent

[26]. left dislocation

[27]. topicalization

[28]. Xu, L.

[29]. Chinese Topicalization

[30]. co-indexed

[31]. sub-categorization

[32]. subjacency

[33]. Chang, Y.

[34]. Mandarin

[35]. specific topicalization

[36]. mixed topicalization

[37]. general topicalization

[38]. Meinunger, A.

[39]. AgrsP

[40]. AgroP

[41]. configurational

[42]. flat (non-configurational)

[43]. scrambling

[44]. focusing

[45]. Extended Projection Principle (EPP)

[46]. unmarked sentences

[47]. marked sentences

[48]. FocP

[49]. subject-oriented

[50]. Phase Theory

[51]. pro-drop languages

[52]. Warlpiri

[53]. Pama-Nyungan

[54]. Tallerman, M.

[55]. Basque

  1. 1. توضیحات ذیل واژه­ها به همین صورت از منبع اقتباس شده است و به‌ منظور رعایت در امانت در آن دخل و تصرفی نشده است. با این حال،tekân در فارسی به معنی نشان یا نشانه نیست.

[57] . لازم به ذکر است که در دبیرمقدم (1392) از معادل هسته ـ آغازین استفاده شده است که در مقالۀ حاضر به منظور حفظ یکدستی در کاربرد اصطلاحات، هسته ـ آغازی به کار رفته است.

[58]. implicational universals                                                                                                                          

[59]. cross-referencing

Adger, D. (2003). Core Syntax: A Minimalist Approach. New York: Oxford University Press.
Anooshe, M. (2010). Topicalization and focus movement in Persian: A feature-based approach.  Language Research, 1(1), 1-28. [In Persian]
Brown, K., & Miller, J. (2013). The Cambridge Dictionary of Linguistics. Cambridge University Press. 
Chang, Y. (2006). Topicalization in Chinese. Available on line at http//www.indiana.edu/~ykling/YufenTopicznAbs.
Chomsky, N. (1991). Some notes on economy of derivation and cognitive science: Problems and mysteries. In R. F. Freiden (Ed.), Principles and Parameters in Comparative Grammar, (pp. 417-454). Cambridge/ London: MIT Press.
Chomsky, N. (1995). The Minimalist Program. Cambridge, MA: MIT Press.
Chomsky, N. (2001). Derivation by Phase. In M. Kenistowicz (Ed.), Ken Hale: A life in language, (pp. 1-51). Cambridge/London: The MIT Press.
Dabir Moghaddam, M. (2005). About «râ» in Perian. In M. Dabir Moghaddam, (Ed.). Studies in Persian Linguistics: Selected Articles, (pp. 83-146). Tehran: Academic Publishing Center.
Dabir Moghaddam, M. (2013). Typology of Iranian Languages. Tehran: SAMT.
Darzi, A. (2006). Distinction between topicalization and raising in Persian. Dastoor, 2, 161-178. [In Persian]
Darzi. A., & Mehdi Beiraghdar, R. (2010). Topic position in Persian: A Minimalist Approach. Language Research, 2(1), 1-18. [In Persian]
Gholam Alizadeh, K. (1995). Persian Structures. Tehran: Ehya-e Ketab. [In Persian]
Ghorbanpur, A. (2014). Head position parameter in Persian: An Optimality Theory approach. Elm-e Zaban, 2(3), 129-144. [In Persian]
Greenberg, J. H. (1963). Some Universals of Grammar with Particular Reference to the Order of Meaningful Elements. In J. H. Greenberg (Ed.), Universals of Grammar, (pp. 73-113). Cambridge: MIT Press.
Greenberg, J. H. (1989). Two Approaches to Language Universals. In K. Denning, & S.     Kemmer (Eds.), On Language: Selected Writings of Joseph H. Greenberg, (pp. 702-723). Stanford, CA: Stanford University Press.
Haghbin, F., & Farkhonde, S. (2012). A study of checking φ-features and subject-verb agreement in Persian. Language Research, 3(2), 1-21. [In Persian]
Heydarpour, T. (2014). Topicalization in Persian: Movement or base-generation? Represented at the 9th Conference of Iranian Linguistics, Tehran: University of Allameh Tabataba’i. [In Persian]
Homayounfar, M. (2013). Modality and its realization in the Persian verb system. [Doctoral dissertation, University of Allameh Tabataba’i]. [In Persian]
Homayounfar, M. (2015). Head position of sentence functional projections in Persian: A Phase Theory Approach. In 3rd National Conference of Persian Language, (pp. 47-68). Mashad: University of Ferdowsi. [In Persian]
Hornstein, N., Nunes, J., & Grohmann, K. (2005). Understanding Minimalism. Cambridge: Cambridge University Press.
Karimi, S. (2005). A Minimalist Approach to Scrambling Evidence from Persian. Berlin/New York: Mouton De Gruyter.
Khormayi, A., & Abbasi, S. M. (2012). A study on the relations between topic, topicalization and topicality presupposition in Persian. Comparative Linguistic Researches, 4(7), 1-17. [In Persian]
Meinunger, A. (2000). Syntactic Aspects of Topic and Comment. Amsterdam: John Benjamins Publications.
Mir Emadi, A., & Majidi, S. (2006). Information structure of topicalization and passivization in Persian: A functionalist approach. Literary Text Research,10(30),7-30.
Radford, A. (2004). Minimalist Syntax: Exploring the Structure of English. Cambridge:     Cambridge University Press.
Tallerman, M. (2011). Understanding Syntax. UK: Hodder Education Press.
Xu, L. (2006). Topicalization in Asian Languages. In M. Everaert & H. V. Riemsdijk (Eds.), Blackwell Companion to Syntax, (pp. 137-174). Oxford: Blackwell Publishing Company