Document Type : Review Article
Author
Ph.D. Candidate of Linguistics, Avicenna University
Abstract
Format-based semantics was first proposed by Charles Fillmore after putting forward the notion of ‘format’ (1977a, 1977b, 1985, 1987) as a perspective in the framework of semantics. Fillmore, in this lexical approach, uses the term format as a method for semantically analyzing natural language. The author of the present paper, using many examples of standard Persian, evaluates efficiency of this theory in Persianto determine its comprehensiveness with a language which has not been the subject of Fillmore’s research. The results from this evaluation show that Fillmore, contrary to the original claim of cognitive semantic scholars, has sought representative image formation in proposing his theory. Not only most Persian verbs have not been predicted in many of the instances of Fillmore’s formats, many formats have been merged. The lack of efficiency of this theory, at least in Persian , results from neglecting the fact that when we see something in the outside world, we enter it into Persian based on how we have understood it. Our understanding of the representations around us determine what sentences we bring into the language. It does not seem suitable nor correct to reach a specific format based on a few elements in a given image.
Keywords
«قالب»1از جمله مفاهیمی است که در معنیشناسی شناختی برای توضیح ساختهای وسیع دانش به کار میرود. این مفهوم، نخستین بار در آثار چارلز فیلمور2 (1975، 1977الف، 1977ب، 1985 و 1987) و در چهارچوب رویکردی به نام «معنیشناسی قالببنیاد»3 مطرح شد. یکی از مباحثی که به دنبال طرح مفاهیم «الگوهای شناختی آرمانیشده»4 و «قالب»ها در معنیشناسی شناختی مطرح شد، نظریۀ معنیشناسی قالببنیاد بود (گیررتس5، 2010). بنیان نظری این رویکرد که به مطالعۀ معنی واژه اختصاص دارد، این است که معانی واژهها را باید در ارتباط با بازنماییهای قالبهای معناییـطرحوارهایِ ساختهای مفهومی و الگوهای عقاید، باورها، رفتار و جز آن توصیف کرد. طرح تحقیقاتی فرهنگنگاری رایانهای به نام «شبکۀ قالبی»6 نیز بر مبنای همین نظریۀ معنیشناسی قالببنیاد ارائه شده است (فیلمور، جانسون7 و پتراک8، 2003: 235). فیلمور در طرح این نظریهاش، اصطلاح «قالب» را بهمثابۀ شیوهای برای تحلیلهای معنایی زبان طبیعی به کار میبرد؛ این نگرش او، شکل بسطیافتهای از رویکردش در باب دستور حالت است (فیلمور، 1977 الف). آنچه فیلمور در نظریۀ معنیشناسی قالببنیاد مطرح میکند، در وهلۀ نخست گویای این مطلب است که از زبان میتوان برای نمایش مفهومسازی زیربنایی جهان خارج استفاده کرد. در واقع، بحث بر سر این است که ما نهتنها جهان اطرافمان را بر مبنای الگوهای مفهومی میبینیم، بلکه این الگوها را به شکلهای مختلفی بیان میکنیم؛ در چنین شرایطی، هر یک از شیوههای بیان یک الگوی مفهومی، لایۀ معنایی تازهای را پدید میآورد. این الگوها شیوههای معنیدارِ اندیشیدن در مورد جهان خارج محسوب میشوند، اما روش ما در بیان این الگوها نمای تازهای به حساب میآید (گیررتس، 2010: 225).
کانون توجه فیلمور در پژوهشهای زبانشناختیاش حوزۀ تعامل نحو و معنیشناسی است و این مهم با تمرکز بر تحلیل دادههای دو زبان انگلیسی و ژاپنی و تأکید بر معنیشناسی الفاظ منفرد9، در گستردهترین مفهومش، صورت گرفته است. تحلیل معنیشناختی و نحوی فیلمور به شکل نظاممندی در قالب «دستور سازهای» به دست داده شد که در واقع، توصیف منسجمی از معنیشناسی و نحو واحدهای سازندۀ جمله به حساب میآمد. فیلمور به وجود سطح تحلیل مجزایی برای «نقشهای حالت»ی نظیر کنشگر، کنشپذیر و مکاننما قائل بود و به این ترتیب، بر تحلیل معنایی و نحوی سازهها در نظریۀ وابستگی تأثیر بسزایی گذاشت. هرچند بهطور معمول، بین نقشهای نحوی عبارتهایی مانند «فاعل» و «مفعول» انطباق وجود دارد، درست مثل انطباقی که بین «فاعلهای نحوی» و «کنشگر»ها به چشم میخورد، اما این نقشهای حالت باید به لحاظ منطقی در لایۀ مجزای معنایی طبقهبندی شوند و در نتیجه، توصیف زبانی مجزایی از آنها به دست داده شود، زیرا این نقشها در مطالعات ردهشناختی از کارایی بیشتری برخوردارند. بر این اساس، آرای فیلمور نهتنها در زمینۀ ارائۀ نظریهای زبانشناختی بسیار حائز اهمیت مینماید، بلکه توصیف زبانی مطلوبی از زبانهای انگلیسی و ژاپنی نیز به دست میدهد. کاربرد رویکرد توصیفی فیلمور بر روی پیکرۀ عظیم زبان انگلیسی بهدستآمده از پیکرۀ ملی بریتانیایی، در کانون طرح پژوهشی واژهشناسی پیکرهبنیاد گستردهای به نام «شبکۀ قالبی» قرار میگیرد که هدفش، ارائۀ توصیفی معناییـنحوی از واحدهای واژگانی زبان انگلیسی است. این واحدهای واژگانی، سه لایه از اطلاعات را در بر میگیرند: «حالت معنایی» مانند کنشگر، «نقش دستوری» مانند فاعل و «نوع عبارت زبانی» مثل گروه اسمی. هدف نهایی فیلمور از طرح چنین نظریهای، فراهم کردن پایگاه دادههایی است که به صورت برخط قابلدسترس باشد و تمام اطلاعات معناییـنحوی مربوط به یک واحد واژگانی را که در مغز سخنگوی بومی وجود دارد، به نمایش بگذارد؛ بنابراین، همانطور که اشاره شد، بنیان نظری «شبکۀ قالبی» بر معنیشناسی قالببنیاد استوار است. بر این اساس، پیش از هر چیز باید از کارآیی این نظریه در باب تحلیل معنایی واژگان زبان اطمینان حاصل کنیم.
با طرح این مقدمۀ کوتاه، نگارندۀ نوشتۀ حاضر به دنبال آن است تا آنچه را فیلمور در حوزۀ رهیافت شناختی و در محدودۀ معنیشناسی قالببنیاد معرفی میکند، از صافی زبان فارسی بگذراند و جامعیت آن را به کمک زبانی معلوم کند که مورد بحث و بررسی فیلمور نبوده است؛ به عبارت دیگر، مهمترین هدف از نگارش مقالۀ حاضر، ارزیابی میزان کارآیی این نظریه با توجه به دادههای زبان فارسی است.
دادههای این نوشته از زبان فارسی معیار و دو گونۀ خوانداری و گفتاری استخراج شدهاند.
بر این اساس، پس از معرفی مختصر معنیشناسی واژگانی، به بررسی منشأ و عوامل پیدایش معنیشناسی قالببنیاد خواهیم پرداخت و در همین بخش، نظریۀ مورد نظرمان را بهطور کامل معرفی خواهیم کرد. در بخش چهارم، به تحلیل معنایی واژگان زبان فارسی بر اساس معنیشناسی قالببنیاد میپردازیم تا بر اساس آن، میزان کارآیی این نظریه را ارزیابی کنیم و در بخش پنجم، نتیجهگیری مقاله به دست داده میشود.
2. معنیشناسی واژگانی
از زمانی که حرکت از حوزۀ سنتهای بلاغی10به سمت پیدایش معنیشناسی تاریخیـ فقهاللغوی11صورت پذیرفت و تحت تأثیر آرای برآل12(1897)13و پاول14(1880)15به نوعی رهیافت درزمانی در مطالعۀ معنی مبدل شد، همواره با دو نگرش در میان زبانشناسان و فیلسوفان زبان دربارۀ واحد مطالعۀ معنی روبهروییم. آن دسته از زبانشناسان و فیلسوفان زبان که واحد مطالعۀ معنی را «واژه» در نظر میگیرند و بر این باورند که مطالعۀ واحدهای بزرگتر از واژه بر حسب قواعد «ترکیبپذیری»16معنایی صورت میپذیرد، به وجود نوعی معنیشناسی قائلاند که امروزه «معنیشناسی واژگانی»17نامیده میشود. در این میان، مطالعات معنیشناسی ساختگرا، نوساختگرا18، پژوهشهای معنیشناسان زایشیگرا و نیز مطالعات معنیشناسان شناختی در این قالب قرار میگیرد (گیررتس،2010). در این دسته از مطالعات، فرض بر این است که هر واژه در خارج از همنشینی با واژههای دیگر و در بینشانترین شکل وقوع خود از نوعی «معنی» برخوردار است. نظریۀ معنیشناسی قالببنیاد فیلمور نیز بهمثابۀ یکی از مهمترین سازههای تشکیلدهندۀ معنیشناسی شناختی از همین ویژگی برخوردار است و با تکیه بر این باور شکلبندی شده است که هر واژه معنی خاص خود را دارد و واحدی نظیر «جمله» دارای معنایی است که حاصل جمع معنی واژههای تشکیلدهندهاش خواهد بود.
گروه دوم، مجموعهای از معنیشناسان و فیلسوفان زبان را در بر میگیرد که به وجود معنی برای واژه قائل نیستند، بلکه بر این اعتقادند که واحد درک معنی را باید جمله در نظر گرفت و آنچه امروز بهعنوان «معنی واژه» مطرح میشود، در اصل از طریق قواعد «تجزیهپذیری»19حاصل آمده است. به عبارت سادهتر، ما به هنگام فراگیری زبان از همان آغاز تولد، هیچگاه با معنی واژهها درگیر نبودهایم، بلکه همواره با معنی جمله مواجه شدهایم و سپس از طریق معنی هر جمله به نوعی درک نادقیق از معنی واژهها رسیدهایم. این دیدگاه که به نظر میرسد از آرای کواین20 (1953 و 1960) سرچشمه میگیرد، تا به امروز ادامه مییابد و بهویژه در آرای گوکر21 (2003) به شکلی درمیآید که انگار حتی نمیتوان برای هیچ واژهای، آن معنی اولیه را نیز در نظر گرفت. در شکل تعدیلیافتۀ این دیدگاه که در اصل «معنیشناسی جمله»22 به حساب میآید، واژهها «معنی» دارند، اما «معنیدار»23 نیستند (لاینز24، 1981).
در برابر این دو دیدگاه باید متذکر شد که معنیشناسی قالببنیاد از رهیافتی واژگانی برخوردار است و متکی بر این باور است که میتوان برای هر واژهای در خارج از بافت، معنایی را متصور بود و سپس مشخص ساخت که این معنی چگونه در باهمآیی با معانی دیگر قرار میگیرد. بخش سوم از نوشتۀ حاضر را به معرفی معنیشناسی قالببنیاد و منشأ و عوامل پیدایش آن اختصاص خواهیم داد.
3. منشأ و عوامل پیدایش معنیشناسی قالببنیاد
آنچه فیلمور در طرح اولیۀ قالبها مطرح ساخته بود، در چهارچوب آرای معنیشناسان شناختی بهدرستی امکان طرح مییافت. دو مفهوم عمده که در قالب معنیشناسی شناختی برای اشاره به ساختارهای بزرگتر دانش قابلطرحاند، عبارتند از: «الگوهای شناختی آرمانیشده» که از سوی جورج لیکاف25 (1987) ارائه شد و «قالب»ها که چارلز فیلمور (1975، 1977 ب، 1985، 1987) آن را مطرح کرد. یکی از مهمترین مبانی نگرش به معنی در معنیشناسی شناختی، عدم قائل شدن به تمایز بین دانش معنیشناختی و دائرۀالمعارفی، یا به عبارتی، معنیشناسی و کاربردشناسی است.
اطلاعات دائرۀالمعارفی معمولاً به شکل یک مفهوم منفرد قابلطرح نیستند؛ مفهومی که دقیقاً منطبق با یک واحد واژگانی خاص باشد. در مقابل، باید گفت که دانش ما از جهان، در قالب مقولات گستردهتری سامان یافته است که میتوان آن را «برشهای بزرگتر دانش»26 به حساب آورد. ما میدانیم چطور کیک بپزیم، چطور به کتابخانه برویم و کتابی انتخاب کنیم، میدانیم سازمانهای اجرایی کشورمان چگونه کار میکنند، جنگ جهانی اول چه زمانی شروع شد و چه زمانی به پایان رسید، و مطالبی از این دست؛ همانطور که میبینید، چنین دانشی بسیار فراتر از مرزهای متعلق به واحدهای واژگانی منفرد است. به این ترتیب، مفهوم دائرۀالمعارفی معنی زبانی، هم روشهایی را در بر میگیرد که بهواسطۀ آنها میتوانیم این برشهای بزرگتر دانش را بازنمایی کنیم و هم ابزارهایی را برای ارتباط دادن واحدهای واژگانی مرتبط به آن ساختار مفهومی گستردهتر شامل میشود (گیررتس، 2010: 222).
فیلمور و اتکینز27 (1992: 76-77) در باب تفاوت بین رویکرد معناییِ شناختی و رویکرد حوزۀ واژگانی سنتی چنین میگویند:
«... در چنین رویکردهایی [معناییِ شناختی] درک معنی واژه تنها با ارجاع به پسزمینۀ ساختارمند تجربه، باورها، یا تکرار اموری امکانپذیر است که دربردارندۀ نوعی پیشنیاز مفهومی برای درک معنی باشد. تنها زمانی میتوان گفت سخنگویان، معنی واژهای را فهمیدهاند که قالبهای پسزمینهای را درک کرده باشند که برانگیزانندۀ مفهوم رمزگذاریشده توسط واژۀ مورد نظرند. در چنین رویکردی، واژه و مفهوم واژهها مستقیماً به هم ربط ندارند، بلکه فقط از طریق پیوندهای موجود میان قالبهای پسزمینۀ متداول و نشانههای برجستگی معانی عناصر این قالبها به هم مرتبط میشوند».
در باب اهمیت معنی دائرۀالمعارفی، لرر28 (1992) در مقالهاش به نام «نامها و نامگذاری: چرا ما به حوزهها و قالبها نیازمندیم»، به بحث نامگذاری اشاره میکند. گاهی اسامی حیوانات خانگی، اسامی خودروها، اسامی خیابانها و دانشگاهها و نظیر اینها برگرفته از حوزههای معنایی برجستهاند، مانند زمانی که نام حیوانات خاصی مثل «جگوار» را روی خودروهایمان میگذاریم. حوزههای واژگانی بهتنهایی نمیتوانند این مسئله را توضیح دهند که چرا چنین نامگذاریهایی موفقیتآمیز از آب درمیآیند. هیچ رویکرد حوزهای معنایی معیاری نمیتواند این پدیده را توجیه کند، بلکه دیدگاه دائرۀالمعارفی معنایی از پس تبیین این واقعیت برمیآید.
دو مفهوم «الگوهای شناختی آرمانیشده» و «قالب»ها در گستردهترین مفهومشان به نوعی با هم مترادفاند و به ساختارهای دانشی اشاره میکنند که به طرز فکر ما دربارۀ جهان تجسم میبخشند. این در حالی است که «قالب» در مفهوم محدود و جزئیاش به نوع خاصی از سازمانبندی دانش در واژگان اشاره دارد (گیررتس، 2010: 223).
معنیشناسی قالببنیاد را در وهلۀ نخست باید رویکردی در توصیف معانی واحدهای زبانی مستقلی نظیر واژهها، عبارات واژگانیشده و برخی ساختهای دستوری خاص به حساب آورد؛ توصیفی که با توجه به ساختارهای مفهومی موجود در زیرساخت این معانی به دست داده میشود، آن هم در شرایطی که این ساختارهای مفهومی را میتوان انگیزشی برای کاربرد واحدهای زبانی دانست. ساختارهای مفهومیای که در اینجا «قالب» نامیده میشوند، میتوانند طرحوارهسازیهای انواع موقعیتهای خاص به شمار آیند، در شرایطی که عناصر سازندهشان، از قبیل رخدادها یا وضعیتها، از طریق افعال ساده یا صفاتی مانند «lift» [= بلند کردن] یا «similar» [= مشابه] بیان میشوند، البته این رخدادها میتوانند گسترۀ وسیعتری نیز داشته باشند، مثل فرایندهای قضایی، الگوهای تقابل، مانند برد و باخت، شبکۀ روابط خانوادگی و جز آن. هر واژه یا هر واحد زبانی دیگر موجود در متن، «قالب» مربوط به خود را در ذهن سخنگو برمیانگیزاند یا منعکس میکند و در قالب فرایند شناختی تعبیر زبان، به نمایش درمیآورد (فیلمور، 2006، الف: 613).
علاقۀ فیلمور به معنیشناسی واژگانی سبب شد تا سالها به بررسی چگونگی توزیع و طبقهبندی واژههای انگلیسی با استفاده از زنجیرۀ واژهها یا زنجیرهای از طبقات واژهها بهمثابۀ «قالبها»یی بپردازد که در آنها، جای خالی نقش مهمی در شناسایی مقولات زبانی دارد. در چنین رویکردی، جاهای خالی نقش مهمی در تعیین طبقات واژگانی یا مقولات دستوری در زبان انگلیسی داشتند؛ برای نمونه، میتوان به جملهای متشکل از دو بند اشاره کرد که در آن، یک جای خالی وجود دارد: « John is Mary’s husband---- he doesn’t live with her.» [= جان شوهر مری است ..... جان با او زندگی نمیکند]. در چنین جملهای میتوان از «but» [= اما] یا «yet» [= با وجود این] استفاده کرد و جایگزینی این دو کلمه به جای هم در این جمله نشان میدهد که نقش بسیار مشابهی دارند. هرچند جایگزینی کلمات «moreover» [= افزون بر این] یا «however» [= بههرحال] در جملۀ مورد نظرمان امکانپذیر و مطابق با شمّ انگلیسیزبانان است، اما برای ظهور این کلمات به دو جملۀ مجزا نیاز داریم و نه دو بند در یک جمله. دو کلمۀ «and» و «or» هم میتوانند در این جای خالی قرار گیرند، ولی در این صورت، معنی جمله به لحاظ منطقی تغییر میکند. در واقع، آنچه سخنگوی زبان در مورد کاربرد هر یک از این کلمات میداند، اطلاعاتی دربارۀ ساختارهایی است که این کلمات در آنها به کار میروند (فیلمور، 2006الف: 375ـ 376).
در اوایل سالهای دهۀ 60 قرن بیستم، فیلمور به همراه ویلیام ونگ29، دی. ترنس لنگندن30 و برخی دیگر از همکارانش در پروژهای در باب تحلیل زبانشناختی در دانشگاه ایالتی اوهایو شروع به کار کرد. در آن زمان، فیلمور به طبقهبندی افعال انگلیسی بر مبنای نخستین اثر چامسکی31 (1957) در باب دستور گشتاری در زبان انگلیسی و لیز32 (1960) پرداخت. البته باید توجه داشت که فیلمور در مراحل پایانی کارش از نظریههای مطرحشده در مقالۀ پیتر روزن باوم33 (1967) و کتاب چامسکی (1965) تأثیر پذیرفت. جان کلام نگرش فیلمور این بود که آنچه از رفتار طبقات خاص کلمات برمیآید، میتواند ساختار دستور انگلیسی را به ما نشان دهد؛ آن هم به این دلیل که ویژگیهای توزیعی کلمات منفرد که از این روش به دست داده میشوند، تنها در صورتی صحیحاند که دستور زبان با اصول خاصی در زبان عمل کند. نتیجۀ پژوهش فیلمور در این زمینه، رسالۀ کوتاهی در باب افعالی با مفعولهای غیرمستقیم (1961) و مقالهای بود که به چگونگی شناسایی نهایی چرخۀ گشتاری بهمثابۀ اصلی در دستور صوری زبان انگلیسی (1963) میپرداخت (فیلمور، 2006الف: 375). پژوهشی که فیلمور در باب افعال انگلیسی به دست داد، در ابتدا کاملاً نحوی بود، اما آنچه از سوی او ارائه شد، بعدها به همت فرد هاوس هولدر34 و همکارانش در دانشگاه ایندیانا مورد بررسی عمیقتر و موشکافانهتری قرار گرفت (هاوس هولدر و همکاران، 1964). پس از آن، موریس گراس35 (1975) و گروه تحقیقاتیاش در پاریس روی افعال و صفات زبان فرانسه متمرکز شدند و پژوهش فیلمور را به صورتی پیچیده و با دقت بسیار زیاد در این زبان مورد مطالعه قرار دادند (فیلمور، 2006الف: 375).
در اواخر دهۀ 60 بود که فیلمور دریافت گروههای مشخصی از افعال و طبقهبندیهای مشخصی از بندها را میتوان به شکلی معنیدارتر توصیف کرد، آن هم در صورتی که ساختارهایی که افعال با آنها در ارتباطاند، با توجه به نقشهای معنایی موضوعهای مرتبط توصیف شوند. فیلمور برخی از آثار و نوشتههای زبانشناسان آمریکایی و اروپایی را در باب دستور وابستگی و نظریۀ ظرفیت مطالعه کرده بود و چنین میپنداشت که آنچه در مورد یک فعل حائز اهمیت است، ظرفیت معنایی آن، یعنی توصیفی از نقش معنایی موضوعهای فعل مورد نظر است. نظریۀ ظرفیت و دستور وابستگی، دقیقاً مانند دستور گشتاری، نقش گزاره یا همان گروه فعلی را مشخص نمیکردند. به اعتقاد فیلمور، اگر به جای تکیه بر انواع عبارتهای توزیعی منفرد مانند «مختصههای زیرمقولهای محض»36 و «مختصههای انتخابی»37، نقشهای معنایی تمامی موضوعهای یک گزاره را مدنظر قرار میدادیم، آنگاه، به طبقهبندی معنایی کامل و ملموستری دست مییافتیم.
هدف نهایی فیلمور در این دیدگاه که «دستور حالت» نام داشت، ارائۀ آن نوع «فرهنگ ظرفیت» 38 بود که با انواع موجود در آن زمان در اروپا تفاوت داشته باشد و مثلاً با داشتن فهرست کاملی از ظرفیت معنایی و ظرفیت نحوی افعال از فرهنگ لغت هلبیگ39 و شنکل40 (1973) به شکل بارزی متفاوت باشد. در چنین شرایطی بود که او به وجود ساختارهای شناختی بزرگتری قائل شد که توانایی ایجاد لایۀ جدیدی از نقشهای معنایی را دارند و بهواسطۀ آن میشود کل حوزۀ واژه را به لحاظ معنایی، شناسایی و توصیف کرد (فیلمور، 2006 الف: 377). فیلمور (1971) کوشید چنین ساختار شناختیای را در مقالهای به نام «افعال سنجشی»41 توصیف کند تا بهواسطۀ آن به توصیف افعالی نظیر «blame» [= مقصر دانستن]، «accuse» [= متهم کردن] و «criticize» [= نقد کردن] بپردازد که به عقیدۀ او برای درک معنیشان باید نوعی «طرحوارهسازی صحنه» را متصور شویم و این شرایطی است که با درک «قالبهای حالت» کاملاً فرق میکند. برای درک بهتر مطلب، به طرح نمونهای بسنده میکنیم: فیلمور و اتکینز (1992) بر این باورند که رویدادهایی در جهان خارج قرار است به زبان جاری شود. هر رویداد را میتوان یک «صحنه»42 در نظر گرفت و سپس معلوم کرد که این صحنه چگونه در زبان بیان میشود. در این مورد، فیلمور برای تشریح بیشتر، طرحوارهسازی «صحنۀ» شناختی حوزۀ «معامله» را توصیف میکند (فیلمور، 1977ب) و میکوشد این نکته را ثابت کند که تعداد زیادی از افعال انگلیسی به شیوههای مختلفی به لحاظ معنایی به هم مرتبطاند و همگی «صحنۀ» مشابهی را در ذهن انسان برمیانگیزند. برای نمونه، در حوزۀ معامله، عناصری مانند خریدار، فروشنده، کالا، و پول وجود دارند که با به کار بردن هر یک از افعال انگلیسی نظیر «sell» [= فروختن]، «buy» [= خریدن]، «pay» [= پرداختن]، «cos»t [= هزینه کردن] و جز آن، بخشی از صحنه برجسته و پررنگ میشود و بخش دیگر به صورت پسزمینۀ صحنه درمیآید. صحنۀ جهان خارج ما به این شکل خواهد بود که خریدار و فروشنده با توجه به مناسبات حاکم بر تبادل تجاری به این عمل دست میزنند؛ یعنی خریدار پولی را به فروشنده میدهد و فروشنده در عوض آن پول، کالایی را به خریدار میدهد. بیان این صحنه در زبان، قالبی را در برابر ما قرار میدهد که همین چهار عنصر در هیئت مجموعۀ وسیعی از جملههای زبان، همان رویداد جهان خارج را بیان میکنند. فیلمور به دنبال آن است تا معلوم کند این قالبهای زبانی در برابر صحنههای جهان خارج چگونه عمل میکنند. بحث اصلی بر سر آن است که به اعتقاد فیلمور، کسی نمیتواند ادعا کند معنی این دسته از افعال را فهمیده، مگر اینکه جزئیات صحنۀ مربوط به این افعال را که با پیشزمینهها و پسزمینههای فعالشده بهواسطۀ هر یک از این افعال همراه است، کاملاً بداند و درک کرده باشد.
به این ترتیب، کاربرد اصطلاح «قالب» به روشی ساختارمند برای نمایش ذهنی یک صحنه، ما را بر آن میدارد که بگوییم، قالبها به معانی واژگانی شکل میدهند و این واژهها هستند که قالبها را برمیانگیزانند (همو، 2006الف: 377-378). نوع دوم قالبی که فیلمور توصیف میکند در ارتباط با موقعیت واقعی ارتباط است. وقتی ما قطعهای زبانی را درک میکنیم، هم توانایی طرحوارهسازی عناصر و سازههای این جهان را که متن مورد نظر برایمان مشخص کرده است و هم توانایی طرحوارهسازی موقعیتی را به کار میبندیم که قطعۀ زبانی در آن تولید شده است؛ به عبارت دیگر، ما از دو نوع قالب با نام های «قالبهای شناختی» و «قالبهای تعاملی» برخورداریم؛ قالبهای تعاملی به چگونگی مفهومسازیِ آنچه بین گوینده و شنونده یا بین نویسنده و خواننده رخ میدهد، مربوط میشود (همان: 379).
واقعیت این است که واژه مقولهای را در اختیارمان قرار میدهد که میتواند در بافتهای مختلف متعددی به کار رود؛ این بافتها از طریق جنبههای چندگانۀ کاربرد پیشنمونهای واژۀ مورد نظر تعیین میشوند (همان: 381).
آشنایی فیلمور با آثار الینر رش43 (1973) و برنت برلین44 و پاول کی45 (1969) در اواسط دهۀ 70 سبب شد که او به اهمیت مفهوم «پیشنمونه»46در درک ماهیت مفهومسازی انسان پی ببرد. بهواسطۀ مقالۀ کارل زیمر47 (1971) تحت عنوان «مشاهداتی کلی در باب ترکیبهای اسمی» و مقالۀ پاملا دونینگ48 (1977) به نام «در باب خلق و استفاده از اسامی مرکب انگلیسی» که به ارتباط بین بافتهای مقولهسازی و اصول ساخت واژه میپرداخت، فیلمور ضمن همکاری با پاول کی و جورج لیکاف به توصیف معانی کلماتی پرداخت که استفاده از مفهوم «پیشنمونه» را ممکن میساختند. یکی از تعمیمهایی که در این راستا معتبر به نظر میرسید، این بود که در اغلب موارد، قالبی که بهواسطۀ آن، معنی کلمهای امکان درک مییابد، بخش نسبتاً بزرگی از فرهنگ پیرامونمان را در بر میگیرد و درک چنین قالب یا پسزمینهای، در واقع، بهمثابۀ نوعی پیشنمونه اتفاق میافتد، نه بهعنوان پیشفرضی از دنیایی که در آن زندگی میکنیم؛ به عبارت سادهتر، وقتی در چهارچوب قالبی خاص، معنی لغتی را تعریف و درک میکنیم، این معنی در ذهن ما شکل پیشنمونه پیدا میکند. در توضیح این مطلب میتوان از نمونهای بهره گرفت که از سوی فیلمور (2006الف: 379) ارائه شده است. ما میتوانیم از کلمۀ «یتیم» تعریفی به دست دهیم و این مقوله را در قالب خاص یا دنیای پسزمینه49 درک کنیم؛ در چنین دنیای پسزمینۀ مفروضی، بچهها به والدینشان برای تأمین امنیت و حمایت متکیاند و پدر و مادر مسئولیت تأمین آسایش و پرورش کودکانشان را بدون هیچ پرسشی بر عهده میگیرند. در چنین شرایطی، شخصی که پدر و مادر ندارد، در واقع، از شرایط ویژهای در جامعه برخوردار است و جامعه موظف است تا سن خاصی این امکانات را برای این شخص فراهم آورد. مقولۀ «یتیم» هیچ اطلاعات خاص یا عنصر ویژهای مبنی بر میزان سن شخص ندارد که پس از آن سن، دیگر نتوان فرد مورد نظر را یتیم نامید، زیرا درک ما از این کلمه بخشی از پیشنمونۀ پسزمینه به حساب میآید؛ پسر 20 ساله دیگر توانایی مراقبت از خودش را دارد و نیازی به راهنماییها و مراقبتهای دائمی والدینش احساس نمیشود. در چنین شرایطی، این اطلاعات پسزمینه است که کاربرد کلمۀ «یتیم» را در مورد این فرد 20 ساله نامناسب میداند، نه اطلاعاتی که به صورت منفرد در معنی این کلمه به دست داده میشود. در واقع، پیشنمونۀ «یتیم»، کودکی را شامل میشود که مستحق توجه و ترحم است، نه نوجوانی که والدینش را به قتل رسانده و اکنون به خاطر گرفتن عفو از دادگاه، او را «یتیم» خطاب میکنند! (فیلمور، 2006الف:380). واقعیت این است که واژه مقولهای را در اختیارمان قرار میدهد که میتواند در بافتهای مختلف متعددی به کار رود؛ این بافتها از طریق جنبههای چندگانۀ کاربرد پیشنمونهای واژۀ مورد نظر تعیین میشوند (همان: 381).
منظور فیلمور از «معنیشناسی قالببنیاد»، برنامهای تحقیقاتی در حوزۀ معنیشناسی تجربی و به دست دادن چهارچوبی توصیفی برای ارائۀ نتایج این پژوهش است. این نوع معنیشناسی بیش از آنکه برآمده از معنیشناسی صوری باشد، برگرفته از سنت معنیشناسی تجربی است. در واقع، مهمترین تفاوت بین معنیشناسی قالببنیاد و معنیشناسی صوری، در تأکید بر پیوند بین زبان و تجربه در معنیشناسی قالببنیاد و گسستگی این دو در معنیشناسی صوری است. معنیشناسی قالببنیاد به واژهها نگاه جدیدی میاندازد و میکوشد برای خلق واژهها و عبارتهای جدید، اصولی را تعیین کند تا از رهگذر آن بتوانیم معانی تازهای به واژهها بیفزاییم و معانی اجزای تشکیلدهندۀ متن را برای به دست دادن معنی کل متن با هم ترکیب کنیم. «قالب» در «معنیشناسی قالببنیاد»، نظامی از مفاهیم مرتبط به هم محسوب میشود؛ آن هم به گونهای که برای درک هر یک از این مفاهیم مجبوریم کل ساختاری را درک کنیم که مفهوم مورد نظر در آن قرار گرفته است؛ به این ترتیب، وقتی یکی از عناصر موجود در ساختار نامبرده در متنی تظاهر مییابد یا در مکالمهای به کار میرود، تمام عناصر و سازههای دیگرِ موجود در آن ساختار نیز به صورت خودکار قابلدسترس میشوند. اصطلاح «frame» [= قالب] عنوانی کلی است که به جای اصطلاحاتی چون «schema»، «script»، «scenario»، «ideational scaffolding»، «cognitive model» یا «folk theory»، در نظریۀ فیلمور به کار رفته است (همان: 373).
به عقیدۀ فیلمور، برای توضیح طبیعیترین تعابیری که از جملات زبان به دست میدهیم، به چیزی بیش از بافت و معنی تحتاللفظی کلمات نیازمندیم، آن هم به این دلیل که خود کلمات موقعیتهایی را برایمان برمیانگیزند که جزئیاتشان به لحاظ شناختی قابلتوضیح مینماید. در واقع، ما برای درک معنی نشانههای زبانی خاص، به ساختاری دولایه50 نیاز داریم؛ لایۀ پسزمینه که تجربی است و لایۀ پیشزمینه که خود را در لایۀ پسزمینه مینمایاند؛ به همین دلیل، وجود کلمات و قالبها ضروری است (همو، 2006ب).
قالبهای شناختی به دو شکل متفاوت به ما کمک میکنند تا متون زبانی را تعبیر کنیم. گاه عناصر و واحدهای واژگانی و دستوری موجود در متن مورد نظر، قالبهای مرتبط را در ذهن تعبیرکننده/شنوندۀ متن برمیانگیزانند، آن هم با توجه به اینکه این صورتهای واژگانی یا ساختارها و مقولات دستوری، خود نشاندهندۀ این قالبهایند و گاه، تعبیرکننده/ شنونده با برانگیختن قالب تعبیری خاصی، نوعی انسجام در متن ایجاد میکند؛ به عبارت دیگر، مهمترین تفاوت بین قالبهایی که از طریق عناصر موجود در متن برانگیخته میشوند و قالبهایی که از سوی خود شنونده برانگیخته میشوند، این است که در نوع دوم، دیگر تعبیرکننده مطمئن است که چیزی در متن از قلم نیفتاده. بهعنوان مثال، میتوان به شیوۀ نگارش نامههای شخصی در زبان ژاپنی اشاره کرد. در این زبان، طبق سنت، نامه را با جملهای دربارۀ شرایط آب و هوایی کنونی آغاز میکنند. کسی که با این سبک نگارش نامه آشناست، وقتی جملۀ آغازین نامهای را میبیند که در آن صحبت از زمینی است که با برگهای پاییز پوشیده شده، بهراحتی میتواند این بخش از نامه را به بقیۀ آن ربط دهد. چنین درکی که برایمان امکان تعبیر درست را فراهم میآورد، برگرفته از خارج نامه است و نه واژههای درون متن. بر این اساس، میتوان گفت قالبهای برانگیختهشده میتوانند از دانش عمومی ما نشأت گرفته باشند؛ دانشی که مستقل از متن در دستمان است (همو، 2006الف: 385ـ 386).
یکی از اساسیترین پرسشهایی که برای معنیشناسان قالببنیاد مطرح میشود، به روابط میان کاربردهای مختلف اصطلاح «frame» مربوط است. در باب این پرسش، باید به مفهوم این اصطلاح در موقعیتهای مختلف اشاره کرد. نمونههایی از این کاربردها که در طبقۀ قالبهای شناختی قابلدستهبندیاند، عبارتاند از: «کاربرد غیرزبانی51 مفهوم frame»، «قالبهای مینسکی»52 و «قالبهای گافمن»53. کاربرد متداول غیرزبانی «frame»، به ساختارهای مفهومی برانگیختهشده در ذهن تعبیرکنندۀ زبان54 برای درک و یادآوری تجربیات اشاره دارد، نه آنچه زبان در ذهن تعبیرکننده برمیانگیزاند. چنین کاربرد غیرزبانیای پیشینهای طولانی دارد و در آثار افرادی نظیر بارتله55 (1932)، پیاژه56 (1971) و میل57 (1846) به چشم میخورد، اما کاربرد این اصطلاح در مفهومی که گفته شد، در علوم شناختی و اجتماعی در سالهای دهۀ 1970 به اوج خود رسید. بر اساس این مفهوم، افراد چیزهایی را که میبینند با یادآوری خاطرات گذشته درک میکنند یا با ساختن تصویری از آنچه مشاهده میکنند، آن هم در قالب نمونهها یا انواعی از ساختارهای اعتقادی و تجربیاتی که برای درک آنچه دیده یا شنیدهاند به کار میروند. این ساختارهای ذهنی «قالب» نامیده میشوند؛ و لزوماً با زبان رابطۀ خاصی ندارند.
از منظر زبانی، «قالب» در اوایل مطرحشدن از سوی فیلمور، نه در مفهوم رفتارهای شناختی ساختاری، بلکه در معنی پدیدههای نسبتاً ملموس سازمانبندیشدۀ دستور و معنیشناسی به کار میرفت (چامسکی، 1965).
همکاری فیلمور و اتکینز در معرفی معنیشناسی قالببنیاد، گسترش آرای آنها را در دو مسیر در پی داشت: یکی، کاربرد نظاممند مواد پیکرهبنیاد بهمثابۀ منبع اصلی شواهد تجربی تحلیلهای قالبیـنظری و دومی، شکلگیری نوعی فرهنگ الکترونیکی بر پایۀ توصیفهای نظریۀ قالببنیاد. این دو در طرح پژوهشی شبکۀ قالبی برکلی58 با هم ترکیب شدند. هدف آنها از ارائۀ این طرح پژوهشی این بود که آنچه را که پیشتر در قالب طرح شبکۀ واژهها از منظر روابط واژگانی ساختگرا ارائه شده بود، این بار بر اساس نظریۀ قالبها پیریزی کنند و ادامه دهند (گیررتس، 2010: 227).
4. تحلیل معنایی واژگان زبان فارسی بر مبنای معنیشناسیقالببنیاد
همانطور که پیشتر گفته شد، به عقیدۀ فیلمور، زبان ابزاری برای بازنمایی رخدادی است که در جهان خارج اتفاق میافتد و هر یک از این رخدادها قالب خاصی دارند. او برای نمونه، از قالب «تبادل تجاری»59 یا همان «معامله» نام میبرد؛ رخدادی که در جهان پیرامونمان رخ میدهد و عناصری از قبیل «خریدار»، «فروشنده»، «کالا» و «پول» را شامل میشود. چنین شرایطی را در جهان خارج، «صحنه» و در چهارچوب زبان، «قالب» مینامیم. البته لازم به ذکر است که فیلمور بعدها به جای «صحنه» نیز از همان اصطلاح «قالب» استفاده میکند. اجازه دهید همین مورد «معامله» را با استناد به نمونۀ مطرحشده از سوی فیلمور (گیررتس، 2010: 226) به شکل مثالی از زبان فارسی بررسی کنیم.
(1) علی کتاب را به قیمت 150 تومان از احمد خرید.
(2) احمد کتاب را به قیمت 150 تومان به علی فروخت.
(3) احمد بابت کتاب، 150 تومان از علی مطالبه کرد.
(4) علی برای خرید کتاب، 150 تومان پول خرج کرد.
(5) علی برای خرید کتاب، 150 تومان به احمد پرداخت.
(6) کتاب برای علی 150 تومان هزینه برداشت.
تمامی این جملات، بازنمایی آن چیزیاند که در جهان خارج رخ داده است؛ بنابراین، «خریدن»، «فروختن»، «مطالبه کردن»، «خرج کردن»، «پرداختن» و «هزینه برداشتن» در قالب «معامله» قرار میگیرند؛ به عبارت دیگر، با شنیدن این جملات، قالب «معامله» در ذهن ما فعال میشود و ما درمییابیم که چه اتفاقی افتاده است. در واقع، فیلمور صرفاً همین چند فعل را در قالب «معامله» میگنجاند، اما بحث بر سر این است که آیا رخدادهایی نظیر «کلاهبرداری کردن»، «نسیه بردن» و جز آن را هم باید در این قالب جای داد یا خیر. با کمی دقت در این نوع تحلیل فیلمور، میتوان این نکته را دریافت که چنین تحلیلی از بازنمایی رخدادهای بیرونی، در شرایطی صحت دارد که افراد خیلی صادقی درگیر رخداد مورد نظر (و در اینجا «معامله») باشند. اگر عناصر اصلی دخیل در فرایند دادوستد یعنی «خریدار» و «فروشنده» انسانهای صادقی باشند، در جریان توافقی دوطرفه و در بهترین شکل ممکن، شاهد چنین صحنهای هستیم: خریدار، پولی به فروشنده میدهد و کالای مورد نظرش را خریداری میکند؛ اما اگر این شرایط آرمانی وجود نداشته باشد، در این صورت ما شاهد صحنههای متعددی نظیر (7) تا (9) خواهیم بود:
(7) خریدار کلاهبردار است، کالا را از فروشنده میگیرد، پولی نمیپردازد و از مغازه فرار میکند.
(8) فروشنده کلاهبردار است، پول خریدار را میگیرد و کالا را به او نمیدهد.
(9) خریدار کالا را از فروشنده میگیرد، چون پول ندارد، کالا را نسیه میبرد.
در تمام این موارد، عناصر اصلی قالب معامله، یعنی خریدار، فروشنده، کالا و پول حضور دارند، اما آیا در صحنههای (7) و (8) معاملهای صورت گرفته است؟ و آیا «نسیه خریدن» که خود، نوعی معامله به حساب میآید، در قالب «معامله» گنجانده میشود؟ اگر قرار باشد تمام این صحنهها را در قالبهای زبانی بیاوریم، متوجه میشویم که تعداد این قالبها، اگر نگوییم نامحدود، بسیار زیادند؛ صحنههایی که در اکثر موارد در قالبهای مطرحشده از سوی فیلمور گنجانده نشدهاند. برای نمونه، میتوان به جملۀ (10) اشاره کرد:
(10) دیروز ماشینم را عوض کردم.
شنونده با شنیدن این جمله درمییابد که «من» بهعنوان فروشنده، «ماشینم» را که کالا محسوب میشود، به «فرد دیگری» بهعنوان خریدار فروختهام و پولی را بابتش دریافت کردهام، و به احتمال قوی، مقدار دیگری پول به آن اضافه کردهام و این بار بهعنوان خریدار، پول را به فروشنده دادهام و یک ماشین جدید خریدهام. این به معنی آن است که معاملهای در این میان صورت گرفته است و تمام عناصر مورد نظر فیلمور نیز در این صحنه دخیل بودهاند. همۀ این موارد را میتوان از جملۀ «دیروز ماشینم را عوض کردم» فهمید، اما «عوض کردن» در قالب «معاملۀ» فیلمور جای نمیگیرد، بلکه در قالبی قرار میگیرد که در جملۀ (11) به کار رفته است:
(11) از شدت گرما عرق کردم، رفتم زیرپیراهنیام را عوض کردم.
چرا در شرایطی که «عوض کردن» درست مثل «خریدن» و «فروختن» و غیره، همان صحنۀ معامله را برایمان بازآفرینی میکند، نباید آن را در قالب «معامله» قرار داد؟ این وضعیت را در جملۀ (12) نیز ملاحظه میکنید که در زبان فارسی بسیار متداول است:
(12) علی 150 تومان داد و کتابی از احمد گرفت.
در جملۀ (12) نیز معامله صورت گرفته است، اما در چهارچوبی که فیلمور برای قالب «معامله» به تصویر کشیده است، نمیگنجد. چنین شرایطی را در مورد برخی نمونههای دیگر نیز میبینیم:
(13) دیروز قصاب محلهمون، کلی گوشت دیرپَز بهم انداخت.
(14) بقال سر کوچه، هر چی جنس بُنجل داشت قالبم کرد.
(15) یارو ماشینه رو تو پاچهمون کرد.
(16) فرشهای دستباف عالیه خانم رو حسابی بُز خریدیم.
برای هر سخنگوی فارسیزبانی، در هر یک از نمونههای (13) تا (16)، صحنۀ «معامله» تداعی میشود. در واقع، با شنیدن هرکدام از این جملات، سخنگوی فارسیزبان درمییابد معاملهای صورت گرفته است: در (13)، (14) و (15) که در گفتار عامیانه به کار میرود، خریدار از نوع معامله و کالایی که خریده راضی نیست و در (16) از معاملهای که انجام داده، سود برده است. حال، مسئله این است که اگر قرار باشد، تمامی افعالی که صحنۀ معامله را برای سخنگوی زبان بازآفرینی میکنند، در قالب «معامله» قرار گیرند، چرا افعال «انداختن»، «قالب کردن»، «تو پاچه کردن» و «بز خریدن» نباید در این قالب بیایند. مگر جز این است که با شنیدن هر یک از این فعلها ما درمییابیم که معاملهای صورت گرفته است؟ واقعیت این است که هیچ یک از این فعلها در کار فیلمور پیشبینی نشدهاند، در صورتی که در مکالمات فارسیزبانان بسیار متداولاند.
در واقع، وقتی چیزی را در جهان خارج میبینیم، آن را با توجه به شکل درکمان وارد زبان میکنیم. نوع درک ما از صحنههای پیرامونمان، تعیینکنندۀ نوع جملاتی است که به زبان میآوریم و این مسئله، در وهلۀ نخست به «درک فردی» وابسته است. اینکه ما صرفاً با توجه به چند عنصر موجود در یک صحنه بخواهیم به قالب مشخصی قائل شویم و به تبیین معنایی بپردازیم، چندان مطلوب و صحیح به نظر نمیرسد. هر صحنهای در جهان خارج را از طریق هزاران قالب زبانی میتوان بیان کرد؛ قالبهایی که نهتنها در وهلۀ نخست بهوسیلۀ درک افراد تعیین میشوند، بلکه در هر زبانی با توجه به فرهنگ، عوامل اجتماعی، سیاسی و جز آن، امکان گسترش و تنوع دارند.
بهعنوان نمونهای دیگر، قالب «انتقام»60را بررسی میکنیم: به عقیدۀ فیلمور، چنین قالبی از یک تعریف، فهرستی از عناصر تشکیلدهندۀ قالب («انتقامجو»، «خسارتدیده»، «خسارت»، «گناهکار» و «مجازات») و تعدادی از واحدهای واژگانی مرتبط با این قالب (نظیر «انتقام گرفتن»، «پس گرفتن»، «مقابلهبهمثل کردن»، «تلافی»، «قصاص»، «تنبیه»، «کینهتوزانه» و جز آن) برخوردار است. حال، تصور کنید شما صحنهای را در جهان خارج به این شکل میبینید که یک نفر، مثلاً «سینا»، با تفنگ به فرد دیگری، مثلاً «سهراب»، شلیک میکند و سهراب در اثر اصابت گلوله به زمین میافتد و میمیرد. این صحنه را به هزاران شکل مختلف میتوان بیان کرد. حتی با علم به اینکه سینا، قصد انتقام گرفتن داشته است، باز هم این صحنه را در قالبهای متعددی میتوان قرار داد. اگر سینا، دوست شما و سهراب، دشمنتان باشد، از جملاتی نظیر (17) تا (27) برای بیان صحنه استفاده میکنید:
(17) سینا حق سهراب را کفِ دستش گذاشت.
(18) سینا با یک گلوله، سهراب را از پا انداخت.
(19) سینا سهراب را سرنگون کرد.
(20) سینا سهراب را به درک واصل کرد.
(21) سینا سهراب را به گور فرستاد.
(22) سهراب به جهنم رفت.
(23) سهراب به درک واصل شد.
(24) سهراب گوربهگور شد.
(25) سینا سهراب را به سزای عملش رساند.
(26) سینا سهراب را به هلاکت رساند.
(27) سینا سهراب را از روی زمین برداشت.
در شرایطی که اگر سهراب دوست شما باشد و سینا دشمنتان، ممکن است جملات (28) تا (35) را برای بیان آن صحنه به کار ببرید:
(28) سینا سهراب را در اوج ناجوانمردی به خاک و خون کشید.
(29) سهراب به بهشت رفت.
(30) سهراب به درجۀ رفیع شهادت رسید.
(31) سهراب با انبیاء محشور شد.
(32) سهراب به ملکوت اعلی پیوست.
(33) سینای خونخوار، سهراب را ناکام کرد.
(34) سهراب پَرپَر شد.
(35) سینا شمع زندگی سهراب را خاموش کرد.
همانطور که ملاحظه میکنید، نوع درک ما از صحنه در بیان زبانیمان حائز اهمیت است. چهبسا بسیاری از این افعال، در قالبی که فیلمور طراحی کرده، پیشبینی نشدهاند و در واقع، این امر عملاً هم امکانپذیر نیست. آنچه مسلم مینماید، این است که نمیتوان در چهارچوب قالبهایی ثابت و با عناصری از پیش تعیینشده، به بررسی معنایی زبان پرداخت. یکی از مهمترین ایرادهایی که به این نظریه وارد است، امکان درآمیختن قالبها در یکدیگر است که در نظریۀ فیلمور نادیده گرفته شده است؛ مثلاً فعل «عوض کردن» هم در قالب «معامله» امکان حضور مییابد و هم در قالب «تعویض کردن چیزی با چیز دیگر»؛ یا برای مثال، طبق نظر فیلمور، قالب «جدا شدن» دارای تعریف، عناصر و واحدهای واژگانی خاص خود است و در جملههایی مانند (36) تا (39) مشاهده میشود:
(36) دیروز من وسط راه از دوستانم جدا شدم.
(37) ساسان از هم اتاقیاش جدا شد.
(38) مریم از خانوادهاش جدا شد.
(39) مینا از شوهرش جدا شد.
در هیچ یک از این نمونهها بهجز جملۀ (39)، «جدا شدن» در معنی «طلاق گرفتن» به کار نرفته است. هر یک از این افعال، قالب خاص خود را دارند، اما ما گاهی از «جدا شدن» در مفهوم «طلاق گرفتن» استفاده میکنیم. اینجاست که قالبها در هم میآمیزند و نمیشود صرفاً در یک قالب ماند.
در اینجا ممکن است با سه ادعا روبهرو شویم: نخست اینکه قالبهای مطرحشده از سوی فیلمور برای توضیح معنیشناسی قالببنیاد در مورد زبان انگلیسی صادق است، نه زبانهای دیگر؛ بنابراین، هر زبانی میتواند قالبهای خودش را طراحی کند؛ دوم اینکه آن دسته از افعالی که در قالبهای فیلمور جای نگرفتهاند، همگی استعاریاند و به همین دلیل به آنها پرداخته نشده است؛ و سوم اینکه طرح فیلمور، درنهایت، در قالب یک فرهنگ الکترونیکی به شکل کاربردی درآمده است و از آنجا که این فرهنگ به شکل برخط عمل میکند، افزودن مدخلهای واژگانی جدید به قالبهای موجود امکانپذیر است، پس میتوان مشکل عدم حضور برخی افعال را در قالبها حل کرد.
در اینجا به بحث و بررسی سه ادعای بالا میپردازیم: نخست اینکه قالبهای مطرحشده از سوی فیلمور متکی بر زبان انگلیسیاند. اگر این ادعا را بپذیریم، پس باید بر این نکته تأکید کنیم که صحنهای ثابت در جهان خارج در زبان انگلیسی بر پایۀ قالبهای متفاوتی بازنمایی میشود. اگر چنین حرفی صادق باشد، آنوقت دیگر بحث دربارۀ معنیشناسی شناختی منتفی است، زیرا ادعای اصلی در این نوع مطالعۀ معنی این بود که «انسان» بر حسب تجربیات کسبشده از جهان خارج، از زبان بهره میگیرد. با این حساب، باید به جای واژۀ «انسان» از اصطلاح «سخنگوی یک زبان» بهره بگیریم و این مغایر جهانی بودن معنیشناسی شناختی است. اگر قرار باشد هر زبانی قالبهای خودش را برای بیان یک صحنه طراحی کند، آنوقت دیگر ما با شرایط جهانی بودن «شناخت» سروکار نخواهیم داشت و حرف تازهای نمیزنیم که معلوم کند معنیشناسی شناختی چیزی بیش از دیدگاه پیروان نگرش «نسبیت زبانی» به دست میدهد.
ادعای دوم بر این اساس است که نمونههای مطرحشدۀ ما از زبان فارسی همگی استعاریاند و این در حالی است که فیلمور در معنیشناسی قالببنیاد خود به معنی صریح واژهها توجه دارد. اگر این ادعا را بپذیریم، آنگاه، باید مدعی شویم که «استعاره» چیزی جدا از کاربرد زبان است و این در حالی است که در معنیشناسی شناختی قرار است استعارهها در شکلبندی زبان، نقشی عمده داشته باشند؛ به عبارت سادهتر، اگر ما «استعاره» را از فضای کاربردی زبان روزمره جدا سازیم، آنگاه، دیگر نمیتوانیم معنیشناسی قالببنیاد را بخشی از معنیشناسی شناختی به حساب آوریم.
ادعای سوم مبتنی بر این فرض است که در یک فرهنگ الکترونیکی برخط، میتوان مدخلهای واژگانی جدیدی را به قالبها افزود، اما نمونههایی که نگارنده از زبان فارسی به دست داد، حکایت از تناقضی در این مورد دارند. به عبارت سادهتر، اگر بتوانیم در هر «قالب»، مجموعۀ وسیعی از مدخلهای واژگانی تازه را معرفی کنیم، آنگاه، هیچوقت به یک فرهنگ کامل نخواهیم رسید، زیرا هر لحظه که احساس کنیم این «فرهنگ» به پایان رسیده است، با صدها واژۀ تازه درگیر میشویم که باید برای طرح یک «قالب»، مجدداً به مدخلها افزوده شوند. مسئله این است که حتی در کاربرد استعاری الفاظ نیز، در واقع، از قالبهای دیگر برای بیان یک قالب استفاده میکنیم و در چنین شرایطی هم قالبها درهمآمیخته میشوند.
زبانشناسی شناختی مدعی است که در مطالعۀ معنی به سراغ صوریسازی نمیرود و «شناخت» را ابزار کارآمد تحلیل معنی میداند، اما طرح چنین ادعایی در باب عملکرد پایگاه دادههای شبکۀ قالبی منتفی است، آن هم به این دلیل که این شبکه از عملکردی کاملاً صوری برخوردار است. درک صحنههای جهان خارج، بههیچوجه در «قالب» نمیگنجد. صحنهای را در نظر بگیرید که شما منشی دفتری هستید و رئیستان به دستشویی رفته است. در همین زمان، اربابرجوعی وارد دفتر میشود و سراغ رئیس را میگیرد. شما پاسخ میدهید: «تشریف داشته باشید، الآن میآیند». اربابرجوع از پاسخ شما درمییابد که ممکن است رئیس دستشویی باشد. در چنین شرایطی، جملۀ منشی در چه قالبی قرار میگیرد؟ آیا میتوان آن را در قالب «به دستشویی رفتن» قرار داد. مسلماً در این میان چگونگی درک مخاطبتان مهم است و نه عناصر دخیل در شکلگیری قالب.
بههرحال، اگر قرار باشد فیلمور با طرح نظریۀ معنیشناسی شناختی، درنهایت، به نگارش نوعی فرهنگ لغت الکترونیکی نائل شود، دیگر نباید معنیشناسی قالببنیاد را در مقام نظریهای معنایی در چهارچوب معنیشناسی شناختی ارائه دهد.
5. نتیجهگیری
با توجه به نمونههای متعددی که از زبان فارسی به دست داده شد، چنین به نظر میرسد که نمیتوان رخدادهای جهان خارج را در قالبهای مشخص و قطعیای جای داد و از زبان برای بازنمایی این قالبهای مشخص که از «تعریف» و «عناصر» از پیش تعیینشدهای تشکیل شدهاند، استفاده کرد. ادعای فیلمور مبنی بر وجود قالبی متشکل از یک تعریف، فهرستی از عناصر تشکیلدهنده و تعدادی از واحدهای واژگانی مرتبط با این قالب، برای به دست دادن تبیین معنایی دادههای زبان فارسی مطلوب نمینماید؛ آن هم به این دلیل که با طرح چنین نگرشی، در نهایت، گرفتار نوعی صوریسازی میشویم که اساساً با بنیان نظری رویکرد شناختی در تضاد است. بسیاری از واژههای متداول و پرکاربرد زبان فارسی در قالبهای فیلمور پیشبینی نشدهاند و افزون بر این، بسیاری از قالبها به هنگام بازنمایی زبانی در هم ادغام و تلفیق میشوند و این مسئله، بهروشنی، ناکارآمدی نظریۀ معنیشناسی قالببنیاد فیلمور را مینمایاند.