Document Type : Review Article
Author
Assistant Professor at the Department of Linguistics, Alzahra University
Abstract
In the conjugation of root morpheme, zero morpheme is a morpheme which has semantic load but no visual representation, not in written nor spoken form. As an example, the word رفت in Persian is a third-person, simple past, singular but there are no visual representations in this word to indicate person and number. A group of linguistics analyze this verb as [رفت-Ø]verb and relate the person and number indicators to the zero morpheme. But the zero morpheme, from the viewpoint of many researchers such as Aronov (1976, 1983), Lieber (1981), Bauer (1983, 1988), Schtechaur (1992) and Melchuk (1996), has been criticized for many reasons including multiplicity of grammatical categories and meanings. In the present paper, the nature of the zero morpheme will undergo detailed analysis, and the examples of this morpheme as well as the conditions for its existence determined by linguists will be explained. Then, after providing the reasons for accepting or rejecting the zero morpheme, it will be determined, by proposing linguistic evidence, that what is referred to as the zero morpheme in different references is actually a contextual vacuum in the syntagmatic axis which is filled by the speaker by using the available linguistic and non-linguistic context.
Keywords
«هیچ» مفهومی است که از مدتها قبل، علاوه بر فیلسوفان، زبانشناسان را نیز به خود مشغول داشته است. پانینی، دستورنویس هندی، نخستین کسی بود که حدود دو هزار سال پیش در توصیف دستور زبان سانسکریت از تکواژ صفر استفاده کرد (ملچوک1، 2006: 506). سوسور2 (1959؛ به نقل از سیگِل3، 2008: 1-3) هم در مطالعاتش زمینة طرح این مفهوم را فراهم کرده بود؛ او میگفت در زبان، بودن و نبودن چیزی معنادار است. بلومفیلد4(1379) هم در تحلیلهای زبانیاش از تکواژ صفر استفاده کرد. از آن پس، استفاده از تکواژ صفر در مطالعات دورة ساختگرایی آمریکایی پسابلومفیلدی، در همة حوزههای واجشناسی، صرف و نحو گسترشِ بسیار یافت. به این ترتیب، اکنون سالهاست که از مفهوم صفر استفادة گسترده میشود و این مفهوم در نظریهها و توصیفهای زبانشناختی جایگاهی محکم پیدا کرده است. به نظر میرسد این «هیچ» در زبانشناسی به چیزی اشاره دارد و گویا واحد زبانی معناداری است که تظاهر آوایی ندارد. در بسیاری از زبانها، برای توصیف ساختارهای زبانی از تکواژ صفر استفاده میکنند، اما در تعداد کمی از این زبانها برای قائل شدن به چنین تکواژی دلایل موجهی ارائه شده است (بالتیرو5، 2007 الف: 36؛ ؛ بلومفیلد، 1379: 248-249).
در این مقاله در پیِ پاسخ به سؤالاتی از این دست هستیم: آیا تکواژ صفر اساساً وجود دارد؟ مصادیق تکواژ صفر کدامند؟ تکواژ صفر تکواژی تصریفی است یا اشتقاقی؟ تکواژ صفر واحدی است صرفی، نحوی یا معنایی؟ آیا محدودیتی در کاربرد تکواژ صفر وجود دارد؟ تکواژ صفر یک تکواژ است یا یک تکواژگونه؟ آیا تکواژ صفر فقط ابزاری برای نشان دادن تحلیلهای مجرد زبانی است یا گویشور، بودن و نبودن آن را احساس میکند؟ دلایل رد یا تأیید تکواژ صفر کدامند؟ آیا میتوان ساختهایی را که تاکنون به کمک تکواژ صفر تحلیل شدهاند، به روشی دیگر تحلیل کرد؟
این مقاله در 7 بخش تنظیم شده است: بخش اول به مقدمه و بخش دوم به تعاریفی که تاکنون از تکواژ صفر ارائه شده است، اختصاص دارد. در بخش سوم، به مصادیق تکواژ صفر و در بخش چهارم، به شرایطی که زبانشناسان مختلف برای وجود تکواژ صفر قائل شدهاند، خواهیم پرداخت. در ادامة مقاله، پس از ارائة دلایلی که در تأیید یا رد تکواژ صفر برشمرده شده، تحلیلی دیگر از پدیدة خلأ معنادار ارائه خواهیم کرد. بخش پایانی به نتیجهگیری از مباحث مطرحشده در مقاله اختصاص خواهد یافت.
2. تعریف تکواژ صفر
از زمانی که سوسور صورت و معنا را دو روی سکة نشانة زبانی معرفی کرد، انتظار آن میرفت که واحد زبانیای به نام تکواژ صفر6وارد تحلیلهای زبانی شود. زبانشناس صورتگرا وقتی دید فعل «walk» به اسم «walk» تبدیل شده است، به دنبال عامل این تغییر گشت و چه بهتر که میتوانست تکواژی را عامل این تغییر معرفی کند و بار دیگر با ارائۀ شاهدی، برقراری تطابق یکبهیک بین صورت و معنا را نشان دهد، اما از آنجا که عامل این تغییر، فاقد تظاهر آوایی بود، این واحد را تکواژ صفر نامید.
علیرغم استفادة گسترده از نشانههای صفر، هنوز تعریفی که همة زبانشناسان آن را قبول داشته باشند، برای این نشانهها ارائه نشده است. گروهی از زبانشناسان، تکواژ صفر را نه یک تکواژ، بلکه فقدان یک دال آشکار در جایگاهی میدانند که انتظار میرود یک دال تصریفی در آن جایگاه باشد؛ به عبارت دیگر، این گروه یک خلأ معنادار را صفر مینامند. بر این اساس، گویشور فارسیزبان از آن جهت فعل «رفت» را فعل سوم شخص مفرد گذشته تشخیص میدهد که هیچکدام از پسوندهای تصریفی آشکارِ ممکن که شمار و شخص را نشان میدهند، در پایان این فعل نیامده است، اما گروهی دیگر از زبانشناسان از جمله بوی7(2007: 32) از تکواژ صفر با عنوان «پایانة صفر» یاد کردهاند و این پایانه را پسوندی مجرد میدانند که صورت آوایی ندارد و دال بر مجموعهای از مشخصات تصریفی است.
به گفتة اِیُن8و ویتنبرگ9(1990: 188 و 189)، حداقل دو نوع تکواژ صفر وجود دارد: تکواژ صفر در سطح صرف و تکواژ صفر در سطح نحو. تکواژ صفر در سطح صرف در کنار یک تکواژ آزاد قرار میگیرد و کلمة تصریفشده میسازد، مانند تکواژ صفر مفرد در «کتاب-SG». هر تکواژ صفر تعریف معناشناختی خود را در واژگان دارد و به همین دلیل همان طور که سهم یک تکواژ آشکار در معنای کلمة پیچیده قابلتحلیل است، تکواژ صفر هم نقشی در ساختمان معنایی کلمه دارد؛ برای مثال، تکواژ صفر در کلمۀ «کتاب»، همچون تکواژ «ـها» در کلمۀ «کتابها»، معناشناسیِ شمار را به اسم هسته اضافه میکند. در سطح نحو، تکواژ صفر، تکواژ ناپیدایی فاقد تظاهر آوایی است و یک همتای آشکار دارد؛ مثل موارد حذف. در سطح نحو، تکواژ صفر خلأای نیست که در نتیجة حرکت جزئی از جمله به محل دیگری به وجود آمده باشد.
3. مصادیق تکواژ صفر
از ابتدای معرفی مفهوم تکواژ صفر در تحلیلهای زبانشناختی، مصادیق و کارکردهای گوناگونی برای این تکواژ برشمردهاند که به برخی از آنها اشاره میکنیم:
تکواژ صفر واحدی است صرفی/ اشتقاقی که در فرایند اشتقاق صفر موجب تغییر مقولة دستوری کلمه میشود و در این تغییر، گاه جایگاه تکیه تغییر میکند (مانند تبدیل فعل «record» به اسم «record» در زبان انگلیسی)؛ واحدی است صرفی/ تصریفی که در زبان انگلیسی از ستاک فعلی حال، فعل گذشته یا وجه وصفی میسازد (مانند فعل «cut»)؛ در زبان انگلیسی و نیز فارسی نشانة شمار مفرد در اسم است (بلومفیلد معتقد بود در صورتهای مفرد زبان انگلیسی، عنصر صفر وجود دارد (بالتیرو، 2007 الف: 36 و ایریشکولوف11، 2006: 19))؛ در برخی کلمات مانند «sheep» نشانة شمارِ جمع است؛ در افعال زبان انگلیسی (بهجز سوم شخص مفرد)، نشانگر زمان غیرگذشته است؛ در زبانهایی مثل فارسی و انگلیسی نشانة صفت مطلق است؛ در زبانهایی مثل فارسی و انگلیسی، نشانة جهت معلوم است؛ نشانة حالت است (مثلاً در زبان مجاری در کلمة «könyv» به معنی «کتاب»، حالت فاعلی توسط تکواژ صفر تظاهر مییابد (ملچوک، 2006: 487))؛ در زبان فارسی نشانة اسم جنس است؛ در زبان فارسی نشانة شخص و شمار در فعل سوم شخص مفرد گذشته است (در برخی تحلیلها این تکواژ را بهعنوان تکواژی چند وجهی برشمردهاند که هم نشانة شخص است و هم نشانة شمار. در برخی تحلیلهای دیگر، به هر تکواژ صفر، تنها یک نقش محول شده است)؛ در زبان انگلیسی نشانة اول شخص مفرد و جمع، دوم شخص مفرد و جمع و سوم شخص جمع زمان حال است (در افعال «can»، «shall»، «will»، «must»، «may» و در برخی ساختارها در افعال «need» و «dare»، تکواژ صفر نشانگر سوم شخص فعل در زمان حال نیز هست)؛ در زبان فارسی در جایگاه شناسة فعل امر دوم شخص مفرد و در زبان انگلیسی در جایگاه شناسة فعل امر دوم شخص مفرد و جمع قرار میگیرد؛ تکواژ صفر هستة کلمات مرکب برونمرکز نیز هست؛ همچنین، در برخی زبانها، تکواژ صفر نشانة ریشة صفر12 است (بخش وندی غیرصفر است)، مانند فعل «give» در جملة زیر از زبان آوا13(ملچوک، 2002: 243-245):
Néne sòn Ø +nuwéhq
my garden give mine.past.3sg
‘[He] gave my garden.
همچنین، تکواژ صفر واحدی است صرفیـنحوی و در زبان انگلیسی، در مواردی که مالک به پسوند جمع ختم شده باشد، این تکواژ نشانة ضمیر ملکی است، مانند «boys’» (بلومفیلد، 1379: 249). گویا هر جایگاهی که بتوان بهطور بالقوه واحد زبانیای را در آن قرار داد، اما بهطور بالفعل واحدی در آن قرار نگرفته باشد، با تکواژ صفر پر میشود؛ بنابراین، در زبان فارسی، در ابتدای فعل «رفتم» بیش از یک تکواژ صفر وجود دارد، چراکه این کلمه در تقابل با «میرفتم» و «نرفتم» قرار دارد.
بهعنوان واحدی نحوی، تکواژ صفر در زبان انگلیسی و فارسی تقریباً همیشه در جایگاه فاعل جمله امر قرار گرفته است و نیز نشانة هر بخشی از متن است که به قرینة لفظی حذف شده باشد؛ همچنین، در زبان فارسی این تکواژ معمولاً در جایگاه فاعل قرار میگیرد و البته با توجه به قواعد دستور زبان، قابلبازیابی است؛ در زبان انگلیسی، تکواژ صفر نشانة ضمیر موصولی صفر است (مانند «the men Ø I saw»)؛ در برخی زبانها نیز تکواژ صفر نشانة برخی کلمات در سطح جمله است که تظاهر آوایی ندارند و البته نه توسط ابزار دستوری قابلبازیابیاند و نه به قرینة لفظی (در زبان روسی، فعل ربطی حال اخباری تظاهر آوایی ندارد؛ بنابراین، جملة «ایوان مریض است» به شکل «Ivan ØPRES.IND bolen» گفته میشود (ملچوک، 2002: 243-245)).
با مروری بر مصادیقی که برای تکواژ صفر صرفی برشمردهاند، درمییابیم که جز در یک مورد، همة مصادیق تکواژ صفر پسوند هستند.
3-1. تکواژ صفر اشتقاقی است یا تصریفی؟
در میان مصادیقی که برای تکواژ صفرِ صرفی برشمردهاند، تعدادی اشتقاقی و تعداد بیشتری تصریفی هستند. گروهی از متخصصان حوزة صرف از جمله کاستُفسکی13و مارچاند14(به نقل از اشتکاور15، 2000: 76) معتقدند در صرف اشتقاقی هم تکواژ صفر وجود دارد (فرایند اشتقاق صفر)، اما گروهی دیگر از جمله بوی معتقدند بین تکواژ صفر اشتقاقی و تکواژ صفر تصریفی تفاوتی وجود دارد: وجود تکواژ صفر اشتقاقی در صورتی ممکن است که حداقل یک تکواژ غیرصفر برای مقولة صرفی مورد نظر وجود داشته باشد (معیار نظیر آشکار16؛ به بخش 4 مراجعه کنید)، درحالیکه در صرف تصریفی چنین محدودیتی وجود ندارد. در زبان انگلیسی میتوان برای اسم مفرد قائل به تکواژ صفر شد و این در حالی است که هیچ همتای آشکاری برای آن وجود ندارد (اشتکاور، 2000: 76؛ مِلا-آتاناسوپولو17، 2009: 274؛ بوی، 2004: 363)، اما گروهی دیگر از زبانشناسان معتقدند که تکواژ صفر به دلایلی نمیتواند اشتقاقی باشد. این دلایل عبارتاند از:
1ـ تکواژ صفر با اضافه شدن به هر پایهای، جلوی وندافزاییهای بعدی را میگیرد (بالتیرو، 2007الف: 35).
2ـ در صورتی که قائل به وجود تکواژ صفر اشتقاقی باشیم، تعدد مقولههای دستوری تکواژ صفر قابلتوجیه نخواهد بود (همان: 38-40).
3ـ حضور تکواژ صفر اجباری است؛ از طرف دیگر، فقط تکواژهای تصریفی اجباری هستند و میتوانند فشار لازم را بر نظام صرفی زبان وارد کنند (ملچوک، 2002: 255).
4ـ تکواژ صفر به جهت تکواژ بودن، باید تمایزدهنده و معنادار باشد. وندهای اشتقاقی اجباری نیستند و عدم حضور یک نشانه در یک جایگاه غیراجباری، تمایزدهنده و معنادار نیست. این در حالی است که تکواژهای تصریفی اجباری هستند و در نتیجه، عدم حضورشان در یک جایگاه اجباری، تمایزدهنده و معنادار است (همان).
مروری بر دلایل ذکرشده نشان میدهد که هیچ یک توجیهی موجه برای تصریفی بودن تکواژ صفر ارائه نمیدهند.
4. شرط وجود تکواژ صفر
در بسیاری از منابع، هیچ محدودیتی برای کاربرد نشانة زبانی صفر توسط زبانشناسان معرفی نمیشود؛ در واقع، نشانة زبانی صفر تبدیل به یک راهحل موقت میشود که تحلیلهای نظریهبنیاد را از بنبست نجات میدهد و ابزاری میشود در اختیار زبانشناس و نه در اختیار زبان، اما گروهی از موافقان تکواژ صفر اصول و شرایطی را برای محدود کردن مصادیق این تکواژ معرفی کردهاند. این شرطها عبارتاند از:
1ـ تکواژ صفر فقط در زبانهایی وجود دارد که در آنها وند وجود داشته باشد (هاسلو18، 2011: 42).
2ـ گروهی از زبانشناسان از جمله بلاک19 و ترَگِر20(1942) و مارچاند (1969) (به نقل از بالتیرو، 2007الف: 36-37) معتقدند تکواژ صفر باید متناظر یک تکواژ آشکار باشد. ساندِرز21(1988؛ به نقل از بالتیرو، 2007ب: 27) همین شرط را با عنوان «معیار نظیر آشکار» بهعنوان معیار اصلی برای شناسایی روابط اشتقاق صفر مطرح میکند. طبق این معیار، وجود تکواژ صفر تنها در صورتی موجه میشود که یک صورت آشکار غیرصفر دقیقاً همان معنا یا عملکرد آن تکواژ صفر را داشته باشد. این اتفاقی است که در جفتهای «clean(v) clean(adj)/» و «legal(adj)/ legalize(v)» میافتد، به این ترتیب که هم پسوند آشکار و هم پسوند صفر، معنا و نقشی واحد دارند. نایدا22(به نقل از آرونوف23و فودمن24، 2011: 17) نیز در اصل 4 خود به شرط مشابهی برای وجود تکواژ صفر اشاره کرده است. طبق این اصل، این امکان وجود دارد که یکی از تکواژگونههای یک تکواژ، تکواژ صفر باشد25. مثلاً کلمة «fish» در صورت جمع، یک تکواژ جمع صفر دارد، چراکه این تکواژ، تکواژگونۀ تکواژ جمع [z] است که نشانة آشکار جمع در زبان انگلیسی است، اما در زبان ژاپنی که «sakana» هم به معنای «fish(sg)» و هم به معنای«fish(pl)» است، نمیتوان قائل به وجود تکواژ جمع صفر بود، چراکه در این زبان، –ØPL هیچ جا در تقابل با تکواژگونۀ غیرصفر قرار نمیگیرد. به همین ترتیب، نمیتوان قائل به وجود تکواژ صفر در صورت مفرد «cat» شد، چراکه در زبان انگلیسی، هیچ نشانة مفرد آشکاری وجود ندارد؛ این در حالی است که در زبان وِیلزی، هم در شمار مفرد و هم در شمار جمع، پسوندهای غیرصفر هم وجود دارند (آرونوف و فودمن، 2011: 17؛ بالتیرو، 2007ب: 27؛ پلاگ26، 2003: 150؛ بالتیرو، 2007الف: 37-36).
3ـ به اعتقاد هاس27 (به نقل از سیگل، 2008)، دو شرط برای موجودیت یک واحد زبانی ـ صفر یا غیرصفر ـ وجود دارد:
الفـ یک واحد زبانی باید صورتی خاص داشته باشد که در محیطهای مختلف قابلشناسایی باشد.
بـ باید دارای ارزش ممیز باشد؛ یعنی در برخی محیطها با واحدهای زبانی دیگر در تقابل باشد (دو واحد در تقابلاند اگر جایگزینیِ یکی به جای دیگری در محیطی واحد، منجر به انتقال پیامهای متفاوت شود).
تکواژ صفر تنها بر اساس شرط دوم قابلشناسایی است و به همین دلیل، هاس تکواژ صفر را یک واحد زبانی دست دوم میداند. به اعتقاد هاس، معیار جانشینی معیاری است لازم برای شناسایی نشانة صفر، اما کافی نیست. مثلاً اسم مفعول «cut» با توجه به معیار جانشینی و در مقایسه با «cutting» دارای تکواژ صفر است اما این معیار، حضور تکواژ صفر را در «went» توجیه نمیکند (سیگِل، 2008: 5). طبق شرط دومِ هاس، میتوان در اسامی مفرد، قائل به یک پسوند مفرد صفر شد که با پسوند جمع در تقابل قرار میگیرد (cat+Ø/ cat+s). در مطالعات بعدی، هاس (1957؛ به نقل از سیگل، 2008) شرط دومش را مشکلآفرین و عامل افزایش تکواژهای صفر ناانگیخته تشخیص داد و به همین دلیل اصل 4 نایدا را با عنوان جدیدِ «قاعدۀ تناوب گونهها»28مطرح کرد: یکی از گونههای یک تکواژ میتواند صفر باشد، اما تنها گونة یک تکواژ نمیتواند صفر باشد. نظر هاس در مورد تکواژ صفر در تقابل با نظر گرینبرگ29است. گرینبرگ در همگانی شماره 35 میگوید هیچ زبانی وجود ندارد که در آن مشخصة جمع، هیچ تکواژگونة غیرصفری نداشته باشد، اما زبانهایی وجود دارند که در آنها مشخصة مفرد تنها توسط نشانة صفر بیان میشود. طبق معیارهای هاس، در این موارد با نبودِ نشانه مواجهیم، نه با نشانة صفر (سیگِل، 2008: 7-5).
4ـ به اعتقاد پنانن30(به نقل از اشتکاور، 2000: 77)، نباید اجازه دهیم فرایند تبدیل یا اشتقاق صفر به دفعات روی یک پایه عمل کند (اشتکاور، 2000: 77).
5ـ تنها در صورتی وجود نشانة زبانی صفر در عبارت یا کلمهای پذیرفته است که سه شرط معناداری31، انحصاری بودن32و تقابلدهندگی33، همزمان برآورده شوند (اصل معرفی نشانة صفر)34. نشانة صفر باید بار اطلاعاتی مفیدی داشته باشد و معنای مورد نظر توسط نشانة غیرصفر دیگری منتقل نشود. طبق شرط تقابلدهندگی، نشانة صفر باید با حداقل یک نشانة غیرصفر، تقابل معنایی ایجاد کند. به این ترتیب، طبق اصول ZSI، نمیتوان قائل به وجود تکواژ صفر در پایان کلمة انگلیسی «sprang» بود، چراکه «–ØPAST » نه انحصاری است (چون یک تغییر واکهای هم داریم) و نه تقابلدهنده است (چون امکان درج هیچ پسوند آشکاری در این جایگاه وجود ندارد).
بر اساس اصول ZSI، یک نشانة صفر ضرورتاً نباید یک همتای غیرصفر کاملاً هممعنا داشته باشد. یک نشانة صفر میتواند تنها تکواژگونة تکواژش باشد؛ آنچه ضروری است، این است که نشانة صفر یک تقابل جانشینی با نشانههای آشکار داشته باشد. در کلمة «book»، مفرد بودن با پسوند صفر «–ØSG »بیان میشود که در محور جانشینی با پسوند جمع «–s» در تقابل است، اما در زبان انگلیسی، کلمة «sheep» در جملة «The sheep were gazing»، علیرغم جمع بودن، دارای پسوند صفر جمع «-ØPL » نیست، چراکه «ØPL» در تقابل با یک پسوند غیرصفر نیست (ملچوک، 2002: 242-250).
5. آیا تکواژ صفر اساساً وجود دارد؟
از ابتدای تاریخ پیدایش تکواژ صفر تاکنون، این تکواژ موافقان و مخالفان بسیاری داشته است و البته هر دو گروه برای اثبات نظرات خود به دلایل موجه و ناموجهی متوسل شدهاند. در این بخش، به بررسی تعدادی از مهمترین دلایل این دو گروه خواهیم پرداخت.
5-1. تأیید تکواژ صفر
پذیرفتن یا نپذیرفتن تکواژ صفر قطعاً بستگی به چگونگی تعریف ما از نشانة زبانی و نیز چگونگی تعریف ما از تکواژ دارد. در صورتی که برای یک نشانه وجود صورت آوایی را از الزامات ندانیم و نشانة زبانی را با تعریف سوسوریاش، واحدی مجرد در نظر بگیریم و در صورتی که تکواژ را طبق تعاریف موجود در اکثر کتابهای مرجع در حوزة صرف، کوچکترین واحد زبانیای بدانیم که معنی و/یا نقش دستوری دارد، آنگاه، نداشتن صورت آوایی را مانعی بر سر راه تأیید وجود تکواژ صفر نخواهیم دید. زبانشناسان بسیاری، بهویژه ساختگرایان، با استفاده از تکواژ صفر موافق هستند و هرجا که جایگاهی با یک مادة واژگانی آشکار پر نشده باشد، قائل به وجود تکواژ صفر میشوند. دلایلی که موافقان برای اثبات وجود تکواژ صفر برشمردهاند، عبارتاند از:
1ـ در ریاضیات صفر یک عدد است و در زبان یک پدیده35. تکواژ صفر را میتوان یک قرارداد دانست و در زبان و مطالعات زبانی، قراردادها کم نیستند (آستین36، 1961؛ به نقل از بالتیرو، 2007الف: 38).
2ـ تکواژ صفر یک ابزار تکنیکی مفید است که میتوان به کمک آن، تغییرات و تحلیلهای دستوری و معنایی پایة یک فرایند و برونداد آن را آسانتر تحلیل کرد (شینفلد37، 2005: 31 و هوگنادوتیر38، 2010: 9)
3ـ قائل شدن به تکواژ صفر، میزان حشو را در واژگان کاهش میدهد و مثلاً نیازی نخواهد بود که صورت زمان حال برای هر فعلی در واژگان مشخص شود (اِیُن و ویتنبرگ، 1990: 188 و 189).
4ـ تنها شرط موجودیت یک واحد زبانی این است که مشخصهها و الگوهایی را به نظام زبانی و عناصر آن اضافه کند و داشتن تظاهر آوایی جزو شرایط موجودیت یک واحد زبانی نیست؛ به همین دلیل، یک واحد زبانیِ فاقد صورت آوایی حتی میتواند هستة یک ساخت واقع شود (اُلسِن39، 1990؛ به نقل از بالتیرو، 2007الف: 52).
5ـ دلایل تاریخی، وجود تکواژ/تکواژگونۀ صفر را تأیید میکنند. در طول تاریخ زبان، برخی واحدهای صرفیِ آشکار به دلیل برخی فرایندهای واجی حذف شدهاند، اما بار نقشی آنها کماکان وجود دارد؛ در حقیقت، تکواژ آشکار با صفر جایگزین میشود (بالتیرو، 2007ب: 26 و کاستفسکی، 2005: 102).
6ـ گروهی از زبانشناسان معتقدند که ساختهای زبانی را باید تنها در چارچوب رویکرد واحد و آرایش تحلیل کرد؛ به همین دلیل، در فرایند تبدیلِ کلمهای با یک مقولة دستوری به کلمهای همآوا با مقولة دستوری دیگر، باید حتماً تکواژی را بهعنوان مسبب این تبدیل شناسایی کرد؛ مثلاً تنها راه توضیح چگونگی تبدیل «walkN» به «walkV» آن است که وجود یک واژ40صفر را فرض بگیریم (پلاگ، 2003: 22، 27 و 28).
7ـ قائل شدن به وجود تکواژ صفر برای آن دسته از ارزشهای دستوری که به جهت معنایی بینشان هستند، به جهت تصویری انگیخته است (کُخ41، 1995؛ به نقل از ایوانز42، 2008: 287).
8ـ اعتقاد به وجود تکواژ صفر در جهت اقتصاد زبانی است، چراکه تکواژ صفر واحد زبانیای است که کمترین میزان عبارت زبانی را دارد و در عین حال، در ساختمان اعضای پربسامد صیغگانها به کار میرود (همان).
9ـ تکواژ صفر، مانند سایر وندها، باعث مسدودشدگی میشود؛ مثلاً در زبان انگلیسی، اگرچه از اسم «cash»، فعل «cash» وجود دارد، اما از اسم «atom»، فعل «atom» وجود ندارد، چراکه قبلاً فعل «atomize» در واژگان وجود داشته است (هوگنادوتیر، 2010: 10)؛ بنابراین، تکواژ صفر برای گویشور واقعیت روانشناختی دارد.
10ـ امکان اضافهشدن وند اشتقاقی به کلمة ساختهشده توسط فرایند اشتقاق صفر وجود ندارد و این به علت وجود تکواژ صفر در پایان این کلمات است (قاعدة تعمیم مایرز43(1984)). البته پسوندهای «ing-»، «able-» و «er-» استثناهای این قاعده هستند و میتوان آنها را به کلمات مشتقشده با تکواژ صفر افزود (جانگ44، 2007: 68 و 69؛ هِیل45و کِیسر46، 1995: 11؛ روکا47 و فِلیو48، 2003: 10؛ باکِر49، 2003: 11).
5-2. رد تکواژ صفر
اگرچه تکواژ صفر در اغلب کتابهای پایة حوزة صرف و نحو بهعنوان یکی از واقعیتهای انکارناپذیر معرفی میشود، اما با مروری بر مطالعات انجامشده در حوزة صرف درمییابیم که تعداد زبانشناسانی که مخالفت خود را با استفاده از این ابزار اعلام کردهاند و استفاده از آن را موجب پیچیدگی بیشتر تحلیلها میدانند، کم نیست. دلایل متعددی که برای مخالفت با وجود تکواژ صفر مطرح شده است، عبارتاند از:
1ـ اعتراض آرونوف (1976 و 1983؛ به نقل از اشتکاور، 2000)، لیبر50 (1981)، بائر51 (1983، 1988)، ملچوک (1996)، اشتکاور (1992)، نایدا (به نقل از سیگل، 2008: 3) و پلاگ (1999؛ به نقل از هوگنادوتیر، 2010: 13) به وجود این تکواژ به دلیل تعدد مقولات دستوری و نیز تعدد معانیای است که در تحلیلهای مختلف برای این تکواژ قائل شدهاند. در زبان انگلیسی، تکواژ صفر میتواند دربردارندة معناهایی مانند کنشگر (cheatN)، بُعد زمانیِ عمل (timeV)، ماده بهعنوان مفعول عمل (insertN)، کیفیت بهعنوان نتیجة عمل (cleanV) و... باشد. با توجه به آنکه یک تکواژ نمیتواند دربردارندة تمامی این معانی باشد، تعداد تکواژهای صفر همنام (همآوا- همنویسه) بالا میرود. به علاوه، در صورتی که هر یک از این مقولات و معانی را به یک تکواژ صفر مجزا نسبت دهیم، آنگاه، کنترل تعداد تکواژهای صفر ناممکن میشود، ضمن آنکه به تصریح بائر (2004؛ به نقل از گونزالِس تورِس52، 2010: 104)، افزایش تعداد صفرها معمولاً نشانة ضعف در تحلیل است (بالتیرو، 2007الف: 39؛ لیبر، 2004: 91؛ گونزالِس تورِس 2010: 104 و بالتیرو، 2007ب: 29).
2ـ نشانة زبانی دارای یک صورت و یک معناست و نشانههای فاقد صورت در چنین چارچوبی مشکلزا هستند (شینفلد، 2005: 32). هاس (1957) و ماتیوز53(1974) (به نقل از سیگِل، 2008: 3 و 4) معتقدند واحد زبانی باید ضرورتاً بخشی از گفتار باشد و وقتی یک واحد دارای متناظر آوایی نیست، پس بخشی از زبان به حساب نمیآید (همان: 3 و 4).
3ـ قائل شدن به وجود تکواژ صفر برخلاف اصل اقتصاد زبانی است. تنها تفاوت اشتقاق صفر با سایر انواع ساختواژه صوری در نبودِ یک وند است و هیچ دلیلی ندارد که بخواهیم یک ابزار جدید برای توضیح مقولات مشتقشده با صفر در نظر بگیریم (آرونوف، 1983؛ به نقل از اشتکاور، 2000: 42).
4ـ برخی موارد وقوع تکواژ صفر اصل معیار نظیر آشکار را رد میکنند. در مواردی مانند اشتقاق یک فعل از ادات (مانند «outV» از «outParticle»)، هیچ الگوی موازیای وجود ندارد که در آن اشتقاقی مشابه با پسوند یا پیشوند صورت گرفته باشد. به این ترتیب، در این موارد، تکواژ صفر در تقابل با هیچ واحد زبانیای قرار نمیگیرد (اشتکاور، 2000: 77).
5ـ در زبانشناسی شناختی، واحد زبانی باید یک واحدِ شناختی باشد، در حالی که تکواژ صفر واحدی شناختی محسوب نمیشود (اشمیت54، 2005: 307). اگر تفاوت معنایی بین «go» و «went» ناشی از تقابل میان بودنِ صفر در «went» و نبودنِ صفر در «go» باشد، آنگاه، عامل تمایز میان «go» و «went» دو شبح خواهند بود: وجود صفر و نبود آن (سیگِل، 2008: 5).
6ـ نظریة علمیای معتبر است که قابل اثبات یا رد کردن باشد و چون تکواژ صفر تظاهر صوری ندارد، تأیید یا رد آن بسیار دشوار است (هوگنادوتیر، 2010: 14).
7ـ به اعتقاد لیبر (1981)، در صورتی میتوان در فرایند تبدیل، قائل به وجود وند صفر شد که این وند مانند وندهایی که دارای تظاهر واجی هستند، عمل کند، یعنی طبقة اسم55، مشخصات صرفیـنحوی، ساخت موضوعی و مقولة دستوری طبقة مشتق را تعیین کند، در حالی که در صورتهای تبدیلشده، طبقات، مشخصات صرفیـنحوی، ساخت موضوعی و مقولههای مختلفی مشاهده میشود، ضمن آنکه دامنة معنایی افعال تبدیلشده نیز به گستردگی همة افعال مشتق و غیرمشتق است (لیبر، 2005: 421 و 422؛ اشتکاور، 2001: 19).
6. تحلیلی دیگر از ساختهای دارای واژ صفر
اگرچه تکواژ صفر در اغلب کتابهای حوزة زبانشناسی واحدی پذیرفتهشده است، اما تعاریف و حتی عنوان آن نیز جای پرسش دارند. عنوان آن جای پرسش دارد، چراکه این واحد زبانی فقط صورت آوایی ندارد، اما دارای معنی و/ یا نقش دستوری است؛ بنابراین، «تکواژ صفر» نیست، بلکه «واژ صفر» است (در میان منابع مطالعهشده، تنها پلاگ (2003: 27 و 28)، بائر (2004؛ به نقل از گونزالِس تورِس، 2010: 104)، کاتامبا56و استونهام57(2006: 57) و ملچوک (2002: 242) به این نکته توجه داشتهاند). از طرف دیگر، در تعریف این واحد زبانی غالباً گفته میشود که تکواژ صفر واحدی است مجرد بدون هیچ تظاهر فیزیکی در جریان گفتار، در حالی که هیچ واحد مجردی تظاهر آوایی ندارد.
در متون حوزة زبانشناسی، واژ صفر بهعنوان واحدی صرفی یا نحوی معرفی شده است. شاید اینگونه به نظر برسد که قائلشدن به وجود واژ صفر به ارائة تحلیلی منجر شود که به جهت تصویری انگیخته است و بیننده را قادر میسازد بین معنا و صورت به رابطهای یکبهیک دست یابد یا حداقل او را به تحلیلی صورتبندیشده میرساند (و فراموش نکردهایم که در رویکرد زایشی به زبان، برای اثبات علمبودنِ زبانشناسی، صورتبندی قواعد از الزامات است)، اما با بررسیای اجمالی، متوجه میشویم که استفاده از واژ صفر برای هر یک از مصادیق معرفیشده نهتنها کار تحلیل را آسانتر نمیکند، بلکه موجب پیچیدگیها و ایجاد سؤالات بیپاسخی نیز میشود.
استفاده از واژ صفر میتواند به دو دلیل باشد: 1ـ واژ صفر واحدی است زبانی که مانند سایر واحدهای زبانی، معنایی را منتقل میکند و نقشی بر عهدة آن است؛ مثلاً در فرایند اشتقاق صفر موجب تغییر مقولة دستوری پایه میشود؛ 2ـ واژ صفر ابزاری است در دست زبانشناس که او را در توصیفهای زبانی یاری میدهد، به این ترتیب که به او کمک میکند دربارة پدیدههای زبانی حکم کلی بدهد؛ بهعنوان مثال، در زبان انگلیسی، درحالیکه اغلب اسمها با «-(e)s» جمع بسته میشوند، کلماتی مانند «sheep» هم هستند که صورت مفرد آنها با صورت جمعشان یکسان است. برای آنکه زبانشناسی بتواند همة موارد جمعسازی اسم را در زبان انگلیسی با وندافزایی تحلیل کند، از واژ صفر استفاده میکند. استفاده از واژ صفر در تحلیل ساختمان و فرایند ناظر بر ساخت «sprang» از «spring»، «went» از «go» و «cut» از «cut» نیز با هدف دستیابی به احکامی کلی بوده است، در حالی که مشخص نیست چرا عملکرد و تأثیر واژ صفر بر این صورتها یکسان نیست؛ بهطوری که در یک کلمه دگرگونی واکهای ایجاد میکند، در کلمة دیگر موجب ایجاد صورت مکمل کامل میشود و در کلمة دیگر هیچ تغییری در درونداد اتفاق نمیافتد. این واژ صفر، صفر زبانشناس است، نه صفر زبانی.
با توجه به آنکه مصادیقی که تاکنون برای واژ صفر برشمردهاند، بسیار متنوعاند و تأثیر این واژ بر پایه نیز قابلپیشبینی نیست، آیا منطقی است که به وجود چنین واحد زبانیای قائل شویم؟ یا شاید باید قائل به واژهای صفر متعددی شویم که همآوا هستند؟ هر واحد زبانی باید کارکرد مشخصی در نظام زبان داشته باشد. در ابتداییترین طبقهبندیهای زبانی، تکواژها یا کلمات را به دو گروهِ واژگانی و نقشی تقسیم میکنند و به نظر میرسد کلمه یا تکواژی که خارج از این دو طبقه باشد، وجود ندارد، اما همان طور که در بخش 5-2 دیدیم، واژ صفر را نمیتوان نشانگر معنای خاصی دانست. واژ صفر مقولة دستوری مشخصی هم ندارد (یا کاربردش منجر به ایجاد مقولة مشخصی نمیشود) و با توجه به مصادیقی که از واژ صفر در بخش 3 ذکر شد، این واژ در کلماتی با مقولههای دستوری متنوع ظاهر میشود.
در همین زمینه پرسش دیگری نیز مطرح میشود: آیا همانطور که مقولة کلمة «دانش» در خارج از بافت مشخص است، میتوان خارج از بافت زبانی و غیرزبانی و با توسل به شبحی به نام واژ صفر، تشخیص داد که مقولة دستوری کلمة «خوب» چیست؟ درحقیقت، آنچه مقولة دستوری کلماتی مانند «خوب» را تعیین میکند، یا جایگاه نحوی آنها در سطح جمله است، یا همایندهایی است که در سطح جمله، در کنار کلمه قرار میگیرند، یا نشانههای صرفیای است که با کلمه همراه شدهاند و یا معنای کلمه است. قطعاً اگر خارج از بافت به کلمة «خوب» با مقولة صفت، یک واژ صفر اضافه کنیم، این کلمه به قید تبدیل نمیشود یا اگر مثلاً «boy» در عبارت «the boy king» بهعنوان صفت به کار رفته است، به علت وجود یک واژِ صفر صفتساز در کنار آن نیست (پس دلیل ساختواژی ندارد)، بلکه ناشی از جایگاه نحوی آن است. همین تحلیل در تعیین زیرطبقات کلمات وجود دارد؛ بهعنوان مثال، آنچه باعث میشود کلمة «قهوه» در جملة «قهوه بسیار خوشبو است.» اسم غیرقابلشمارش باشد و در جملة «یک قهوه، لطفاً.» اسم قابلشمارش در نظر گرفته شود، حضور واژ صفر نیست، بلکه عواملی از جمله همایندهای نحوی و نیز نوع گزاره است. از طرف دیگر، نشانههای صرفی نیز میتوانند مقولة کلمه را تعیین کنند: آنچه موجب میشود مقولة کلمة «خوب» را در جملة «اسم خوبها را روی تخته بنویس.» اسم بدانیم، وجود یک واژ صفر در کنار «خوب» نیست (که احیاناً «خوب» صفت را به «خوب» اسم تبدیل کرده باشد)، بلکه پسوند «ـها» است که کنار «خوب» قرار گرفته؛ یا فعلبودنِ «cleans» در جملۀ «Tom cleans the glasse.» به علت وجود واژ صفرِ فعلساز در کنار صفتِ «clean» نیست، بلکه وجود پایانۀ فعلی سوم شخص و نیز جایگاه آن در جمله، دال بر فعل بودنِ آن است. مشخصات تصریفی کلمات جزو مشخصههای ذاتی آنها نیستند و عملکرد نحوی واحدهای سطح جمله است که تصریف یک کلمه را مشخص میکند؛ به عبارت دیگر، واژ صفر در زیرساخت درج نمیشود و واحدی است روساختی (گویا اِیُن و ویتنبرگ معتقد به درج واژ صفر در زیرساخت هستند؛ به بخش 2 مراجعه کنید). اگر شمار، مشخصهای ذاتی بود و مثلاً «pen» کلمهای مفرد در زبان انگلیسی به شمار میآمد و نشانة شمار مفرد نیز یک واژ صفر بود، آنگاه، وقتی پسوند جمع «-s» به کلمه اضافه میشد، چارهای نبود جز آنکه ابتدا معنای مفرد را از ستاک بیرون برانیم و آنگاه، معنای جمع را جایگزین آن کنیم؛ یا اگر در فارسی «رفت»، به ذات، سوم شخص مفرد به حساب میآمد و نشانة شخص و شمار آن نیز یک واژ صفر بود، باید قبل از اضافه شدن شناسة اول شخص مفرد، مشخصة سوم شخص مفرد را از آن بیرون میراندیم. مقولة دستوری کلمات فاقد وند و نیز برخی کلمات دارای وند (مانند «دانشمند»، «دخترانه» و ...) را نیز واحدهای صرفی و نحوی موجود در بافت زبانی مشخص میکنند.
در بخش 5-1 دلایلی برای اثبات وجود واژ صفر ارائه شدند که کمتر موجه به نظر میرسند؛ بهعنوان مثال، هوگنادوتیر (2010) معتقد است که واژ صفر برای گویشور زبان واقعیت روانشناختی دارد و وجود فرایند مسدودشدگی را نیز شاهدی بر این مدعا میآورد. عملکرد فرایند مسدودشدگی در مورد نمونههای ذکرشده در شمارة 11 بخش 5-1 قطعی است، اما مسدودشدگی ضرورتاً در برابر فرایند اشتقاق صفر اتفاق نیفتاده است، بلکه این مسدودشدگی را میتوان در برابر فرایند تبدیل نیز دانست. آیا گویشور زبان قائل به وجود یک جایگاه شمار بعد از هر اسم است که باید به طریقی (یا با یک وند یا با واژ صفر) پر شود؟ وقتی گویشور فارسیزبان به اسمی برمیخورد که فاقد نشانة جمع است، نبودِ نشانه را با توجه به بافتی که کلمه در آن قرار دارد، تعبیر میکند و مثلاً با توجه به نوع گزاره، متوجه میشود که اسم مورد نظر معرفه است یا جنس؛ همین اتفاق در مورد فعل سوم شخص مفرد گذشته در زبان فارسی میافتد. وقتی گویشور فارسیزبان فعلی را بدون شناسه میبیند، پس از کنترل بافت زبانی متوجه میشود که این فعل، سوم شخص مفرد گذشته است، نه فعلی غیرشخصی (نه آنکه با درک وجود تکواژ صفر، به این نتیجه برسد).
همچنین، در بخش مصادیق واژ صفر دیدیم که به اعتقاد گروهی، بر اساس قاعدة تعمیم مایرز (1984)، به کلمة مشتقی که در آخرین لایة آن، تکواژ صفر وجود دارد، نمیتوان تکواژ اشتقاقی دیگری افزود و این محدودیت دلیلی است بر اثبات وجود تکواژ صفر در آخرین لایة کلمات بهدستآمده در نتیجة فرایند اشتقاق صفر؛ با این حال، مشخص نیست چرا پسوندهایی در زبان انگلیسی وجود دارند که خلاف این قاعده عمل میکنند.
علت معرفی واژ صفر در تحلیلهای زبانی، رسیدن به تحلیلهایی بدون استثنا و ارائة قوانینی کلی بوده است، اما همین واژ صفر گاه روند تحلیلها را به جایی میرساند که منطق تحلیل زیر سؤال میرود؛ بهعنوان مثال، گروهی از زبانشناسان، از جمله لیبر (1992)، معتقدند که وندها هستة کلمات مشتق هستند و در نتیجه، مثلاً مقولة دستوری آنهاست که به گرهِ مادر58منتقل میشود. در چنین شرایطی چگونه ممکن است یک وند صفر هستة کلمه محسوب شود و مقولة دستوری کلمه را تعیین کند؟ مشکل مشابهی در مورد کلمات مرکب برونمرکز وجود دارد. به تصریح گروهی از زبانشناسان از جمله مارچاند، هستة کلمات مرکب برونمرکز یک واژ صفر است (مارچاند، 1960؛ به نقل از اشتکاور، 2001: 30). به این ترتیب، آیا باید کلمة مرکب برونمرکز را زیرشمول واحدی مرموز به نام واژ صفر دانست؟
با توجه به این مشکلات و همة معایبی که در مقاله به آنها اشاره شد، آیا میتوان ساختهایی را که در گذشته به کمک واژ صفر توضیح داده میشد، به شیوهای دیگر تحلیل کرد؟ برای تحلیل فرایندها و ساختهایی که تاکنون به کمک واژ صفر تحلیل میشدند، میتوان قائل به سه نوع توضیح شد:
1ـ واحد زبانیای به پایه اضافه میشود که تظاهر آوایی ندارد و فقط معنا و نقش دارد. در سنت مطالعات زبانشناختی، به این واژ، تکواژ صفر گفته شده است.
2ـ هیچ وندافزایی آوایی و معنایی به پایه صورت نمیگیرد. نبودِ نشانه پس از پایه، اطلاعات معنایی و/یا نقشی را منتقل میکند.
3ـ هیچ وندافزایی آوایی و معنایی به پایه صورت نمیگیرد. نبودِ نشانه پس از پایه به همراه اطلاعات موجود در بافت زبانی و غیرزبانی در مجموع، مشخصات تصریفی، ساختواژی، نحوی، معنایی و یا کاربردی کلمه را نشان میدهد.
راه حل اول با توجه همة نقائصی که تاکنون به آنها اشاره شد، رد میشود. راه حل دوم اگرچه ممکن است در مواردی پاسخگو باشد، اما لااقل در زبان فارسی همیشه راهگشا نیست؛ مثلاً در زبان فارسی، نبود نشانه، شمار را مشخص نمیکند؛ به عبارت دیگر، در این زبان، نبودِ نشانة جمع، نشانة مفرد بودن اسم نیست: در جملة «دیروز از نمایشگاه کتاب خریدم»، «کتاب» میتواند مفرد یا جمع باشد. در جملة «کتاب دوست انسان است»، «کتاب» اسم جنس است و اساساً مصداقی برای آن مورد نظر نیست، اما در جملة «کتاب افتاد»، «کتاب» مفرد است. به این ترتیب، شمار اسم را نبودِ نشانه به همراه بافت زبانی و غیرزبانی (ازجمله اطلاعات دائرۀالمعارفی) مشخص میکند و نه یک واژ صفر. حتی اگر از مشکل تعدد کاربردهای تکواژ صفر بگذریم، چطور ممکن است از طرفی واژ صفر را نشانة شمار بدانیم و از طرف دیگر، علیرغم حضور این تکواژ در مثالهایی مانند «دیروز از نمایشگاه کتاب خریدم»، نتوانیم شمار اسم را تعیین کنیم؟ در مورد فعل سوم شخص گذشته نیز نبودِ نشانه نمیتواند بهتنهایی شخص و شمار فعل را تعیین کند، چراکه اگر چنین بود، در مثالهایی مانند «باید گفت این رفتار صحیح نبود» نیز، «گفت» را سوم شخص مفرد گذشته میدانستیم، در حالی که به علت وجود کلمة «باید»، این فعل را یک فعل شخصی در نظر نمیگیریم.
در تحلیل موارد حذف در سطح نحو نیز روش اول کمکی به ما نمیکند، چراکه استفاده از یک واژ صفر به جای عنصر محذوف، فقط نشان میدهد که چیزی حذف شده و هیچ اطلاعاتی دربارة مشخصات دستوری، ویژگیهای معنایی یا صورت آوایی کلمه یا کلمات حذفشده نمیدهد. فقدان معنادار نشانه نیز کمکی بیش از واژ صفر نمیکند. در حقیقت، آنچه ما را در یافتن اطلاعاتی دربارة کلمه یا کلمات حذفشده کمک میکند، فقدان نشانه به همراه اطلاعاتی است که از بافت زبانی و غیرزبانی به دست میآوریم.
به این ترتیب، سومین مورد از میان سه تحلیل بالا، موجهترین تحلیل برای توضیح مواردی است که در مدل قبل، به کمک تکواژ صفر توجیه میشد، البته لازم به ذکر است که تحلیل شمارة 3 دربارۀ آن دسته از کلماتی که با عنوان صورتهای مکمل در زبان شناخته میشوند، کارایی ندارد (همانطور که واژ صفر کارایی نداشت). سؤال اینجاست که اگر در کلماتی مانند «spring/sprang»، واژ صفر را عامل دگرگونی واکهای در نظر بگیریم، پس چرا در کلماتی مانند «fit» یا «cut» این اتفاق نمیافتد؟ یا چرا همین واژ در کلماتی مانند «go/went» موجب تغییری کلی در کلمه میشود؟ از طرف دیگر، اگر تغییرات اتفاقافتاده در این کلمات را با «نبودِ نشانه» توجیه کنیم، باز هم همین سؤالات به قوت خود باقی هستند. راه حل دیگر آن است که بگوییم کلمات «spring» و «sprang»، «go» و «went» و نیز صورتهای فعلی « cut»و «fit»، همگی در واژگان فهرست میشوند و نیازی به استفاده از فرایندهای زایای صرفی برای توضیح ساختار آنها نیست.
آنچه در گذشته واژ صفر نامیده میشد، خلأای است در محور همنشینی، اما نه خلأای صرفی یا نحوی، بلکه خلأای است بافتی. در حقیقت، در مواردی که ما برای دریافت اطلاعات دستوری یا معنایی و پر کردن یک خلأ اطلاعاتی، ناچار از استفاده از بافت زبانی یا غیرزبانی میشویم، فقدان معنادار یک واحد صرفی یا نحوی نمادی است که برای آن خلأ برگزیدهایم؛ نمادی که به گویشور میگوید برای تکمیل اطلاعات معنایی یا دستوری، باید به بافت مراجعه کند. مقولات دستوری به شکلهای مختلف در واحدهای زبانی منعکس میشوند: برخی به شکل صرفی (مانند «walk/walked»)، برخی به شکل واژگانی (مانند «spring/sprang» یا «go/went») و برخی به شکل تحلیلی59. در شیوة تحلیلی، کلمات دیگرِ موجود در بافت زبانی یا غیرزبانی در تکمیل اطلاعات دستوری و معنایی به ما کمک میکنند. ارائة قوانین کلی برای پدیدهای زبانی کاری است بسیار پسندیده اما نباید فراموش کرد که حوزة صرف و واژگان آینة گذشتۀ زبان هم هستند و عناصری را از گذشتة زبان در خود دارند که قواعد ناظر بر آنها، دیگر در زبان مورد استفادة ما وجود ندارند؛ بنابراین، چارهای نیست جز آنکه بخشی از عناصر زبان را به واژگان بسپاریم و از تلاش بیمورد جهت قبولاندن این عناصر به فرایندهای همزمانی بپرهیزیم.
www.museunacional.ufrj.br/linguistica/congresso/1/txdoc.pdf.