Document Type : Research Paper
Authors
1 PhD Student of Linguistics, Allameh Tabataba’i Universiy, Tehran, Iran,
2 Assistant Professor of Linguistics Department of Allameh Tabataba’i Universiy, Tehran, Iran;
Abstract
In Gilaki language, propositions like, "var / vir, virja, bija" are used to transfer the meaning "near, beside, with, by side of ...". These propositions, in addition to concept "place", also signify the concept of accompaniment. This paper is an attempt to investigate the core meaning of var, its semantic changes and the process of its grammaticalization using the data from Avestan and Middle Persian. Var's relationship with virja and bija is also discussed. Gilaki language’s data is provided by Rastorgueva et al. (2012) and some local poems. Var in Gilaki, is derived from varah in Avestan and war in Middle Persian (= chest). As the result of metonymic use of language, this word has got some meanings like "beside, with, by the side of …". By passing time, it has been used to point out the space around human, which is under his control. It is shown that this proposition is merged with the preposition ja / je and the result is the formation of the preposition virja. Since the core meaning of "var" signifies the human body and in categorical metaphor's model, human bodies associated with object-person category, these propositions also include the semantic feature of accompaniment. Moreover, the infinitive "manestan" (to resemble), have changed into proposition in the noun phrase constructions.
Keywords
یکی از تکواژهای دستوری که حاصل دستوریشدگی صورتهای واژگانی است، حروف اضافه[1] است. روند تحول معنایی و دستوریشدگی حروف اضافه در همة زبانها مشابه است؛ غالباً اسمها، نام اندامهای بدن، نام پدیدههای محیط اطراف مانند آسمان، زمین یا اسمهایی مانند بالا، پایین، زیر، در ساخت گروه اسمی به حرف اضافه بدل میشوند. در این پژوهش، روند دستوریشدگی حروف اضافه var و manəstən در زبان گیلکی بررسی میگردد. از آنجا که روند تحول معنایی و دستوریشدگی این صورتها تا حدودی با زبان فارسی شباهت دارد، از دادههای زبان فارسی نیز استفاده میشود.
زبان گیلکی بین رشتهکوههای البرز و کرانههای جنوب غربی دریای خزر رواج دارد و در شمار زبانهای ایرانی شمال غربی محسوب میشود. گیلکی به طور اخص گویش شهر رشت است، ولی در منطقة لاهیجان، لنگرود و ماچیان نیز تکلم میشود (لکوک، 1383: 490). این زبان بازماندة زبانهای غربی ایران در دورة باستان و میانه است (ارانسکی، 1379: 330ـ331؛ 1386: 163ـ164)، اما بازماندة مستقیم و بلافصل هیچ یک از زبانهای ایرانی میانه نیست.
در زبان گیلکی حروف اضافه پس از اسم به کار میروند و به متمم آنها
واژهبست[2] ə افزوده میشود، مگر آنکه متمم آنها مختوم به واکه باشد (Rastorgueva et al, 2012: 170). به اعتقاد راستارگویوا و همکاران[3]، غالب حروف اضافه در این زبان از اسم پدید آمدهاند، مانند ǰir، ǰulo، tǝrǝf و dumbål (Rastorgueva et al, 2012: 170). منشاء اسمی برخی از حروف اضافه که در اثر راستارگویوا ذکر شده، مشخص نیست، مانند: viǰra / varǰa و biǰa که به معنی «کنار، نزدیک، پهلو، نزد» بهکار میروند و بر مفهوم مجاورت و نزدیکی مکانی دلالت دارند و با یکدیگر مترادفاند (Rastorgueva et al, 2012: 176). افزونبراین، در زبان گیلکی vir/var به معنی «سمت، کنار، نزدیک، نزد» بهکار رفته است (پاینده لنگرودی، 1375: 207)، اما راستارگویوا و همکاران بدان اشاره نکردهاند (Rastorgueva et al, 2012: 175-189). manəstən نیز حرف اضافه برای دلالت بر شباهت و همانندی است. در این پژوهش، معنی اولیه[4]، روند تحولات معنایی و دستوریشدگی vir/var و manəstən با استفاده از دادههای زبان اوستایی و فارسیمیانه بررسی میشود. همچنین رابطة vir/var با varǰa و biǰa مشخص و برای روشنتر شدن مطلب از دادههای زبان فارسی نیز استفاده میگردد.
دادههای زبان گیلکی بر اساس کتاب راستارگویوا و همکاران (2012)، شواهدی از اشعار محلی که ستوده (1332 [1354]) و عبدلی (1368) گردآوردهاند و نیز، نمونههای مندرج در فرهنگهای زبان گیلکی، ارائه شده است. دادههایی که از آثار ستوده و عبدلی و فرهنگها به دست آمده، بر اساس شیوة راستارگویوا و همکاران (2012) واجنویسی شده است. دادههای زبانهای کهن ایرانی از واژهنامة ایرانی باستان (Bartholomae, 1961)، فرهنگ کوچک زبان فارسی میانه (MacKenzie, 1971) و برخی متون فارسی میانه ارائه شده است.
دربارة دستوریشدگی اسم و تبدیل آن به حرف اضافه در زبانهای مختلف، بسیار سخن گفتهاند. هاینه[5] و همکاران فرایند دستوریشدگی واژة megbé را به معنی «پشت»، در زبان «اوه/ ایوی»[6] که در غنا و توگو رواج دارد، بررسی کرده و تحولات معنایی آن را بر اساس استعارههای مقولهای[7] تحلیل کردهاند (Henir et al, 1991: 161-164). هاینه و کوتوا[8] (2004) با روشی تطبیقی، صورتهای واژگانی را که در زبانهای جهان به صورتهای دستوری، از جمله حروف اضافه بدل شدهاند، با نقل مثالهای متعدد بررسی کردهاند.
استاجی (1386) با ارائة دادههایی از زبان فارسی میانه، تحول معنایی واژههای «روی، پشت، پهلو، میان، بغل» و «سر» را در زبان فارسی بررسی کرده است. به اعتقاد او، این واژهها پس از کسب معنی استعاری به حروف اضافه بدل شدهاند. نغزگویکهن و راسخمهند (1391: 123ـ129) به تحول معنایی «شانه، سینه، لب، دهن، دهنه، گوش، ناف، پهلو، شکم، کمر، قلب، بغل، سر، پشت و پا» اشاره
کردهاند و بر این باورند که این واژهها از طریق بسط استعاری دستوریشدهاند. در این دو مقاله، روند تحول معنایی و دستوریشدگی اسمهایی بررسی شده است که هنوز در زبان کارکرد اسم دارند و کاملاً به حرف اضافه بدل نشدهاند؛ به بیان دیگر، این اسمها در مرحلة میانی دستوریشدگیاند و کارکرد اسم و حرف اضافه را بسته به بافت جمله بر عهده دارند.
2. دستوریشدگی
فرایندی است که طی آن تکواژهای واژگانی به عناصر دستوری بدل میشوند و به تدریج نقشهای دستوری بیشتری بر عهده میگیرند (Hopper & Traugott, 2003: 18). تکواژهای دستوری طبقة بستهای هستند که به آسانی عضو جدید نمیپذیرند و محدود و منحصر به ساختی هستند که در آن بهکار میروند، مثلاً کاربرد حروف اضافه محدود به ساخت گروههای اسمی است. بنابراین، برای پرداختن به چگونگی تحول این تکواژ باید به تحول ساختی که در آن بهکار
میروند، توجه داشت.
دستوریشدگی با تحول معنی آغاز میشود؛ واحدهای واژگانی طی فرایند دستوریشدگی مؤلفههای معنایی خود را از دست میدهند[9] و با گذشت زمان معنی آنها تغییر میکند و به تدریج، کارکردهای جدید میپذیرند (Bybee, 2015: 132; Hopper & Traugott, 2003: 94-95). در تحول معنایی، همواره مرحلة میانی وجود دارد که طی آن صورتهای واژگانی چندمعنا[10]
میشوند. این صورتها کارکردهای پیشین را از دست نمیدهند، بلکه معانی و نقش قدیم و جدید آنها، همگی در زبان رواج دارد. سرانجام، ممکن است سایر معانی از میان برود و صورت زبانی تغییر معنی و کارکرد بدهد و نقش دستوری برعهده گیرد (Hopper & Traugott, 2003: 49; Heine, 2003: 589-590). صورت واژگانی که در فرایند دستوریشدگی قرار میگیرد، ممکن است در بافت دیگری ظاهر شود و با معنی و نقش واژگانی هم بهکار رود. این صورت در ساخت دستوری به سبب کارکردی که بر عهده میگیرد، ویژگیهای واژگانی خود را از دست میدهد. این ویژگی را واگرایی[11] نامیدهاند (Hopper, 1991: 24). صورت واژگانی و صورت دستوری ممکن است از نظر آوایی متفاوت باشند.
تغییر معنی میتواند از طریق فرایندهای مختلفی همچون مجاز[12]، استعاره[13] یا توسیع معنایی[14] پدید آید (Hopper & Traugott, 2003: 84-87, 101-103; Heine et al. 1991: 165). هاینه الگوی انتقال مفهومی را که طی آن انتقال تجارب انسان از عینیت به سوی انتزاع یا عینیتِ کمتر انجام میگیرد، به شکل زیر درنظر گرفته است:
ویژگی < زمان < مکان < فعالیت / فرایند < شیء < شخص
در این الگو، مقولات عینی در سمت چپ و مقولات انتزاعی یا کمتر عینی در سمت راست قرار گرفتهاند. هر یک از مقولات سمت چپ میتواند مقولة سمت راست خود را مفهومسازی کند. اگر واژهای از مقولة شیء[15] (حوزة مبدأ)، برای مفهومسازی مکان (حوزة مقصد) به کار رود، از شیء به عنوان ابزاری برای بیان مقولة مکان[16] استفاده شده است. بدینترتیب، مفاهیم عینی که درکشان برای انسان آسانتر است، برای بیان مفاهیم پیچیده و انتزاعیتر به کار میروند. تبدیل صورتهای عینی به انتزاعی میتواند از طریق فرایندهای تغییر معنی انجام شود.
در همة زبانها، نام اعضای بدن مانند سر، چشم، دهان، صورت، پشت و غیره، بر حسب جایگاه قرار گرفتن آن در بدن انسان، برای دلالت بر آن مکان بهکار رفته است؛ مثلاً سر برای اشاره به بالا یا سینه برای اشاره به جلو یا مقابل. نام اندامهای بدن برای دلالت بر مکان، این مراحل را سپری میکنند: ابتدا برای دلالت بر بخشی از شیء، سپس به محل نزدیک آن بخش و سرانجام برای دلالت بر مکانی در محوطة آن به کار میروند ( Svorou, 1994: 90 به نقل از Bybee, 2015: 154). واژة front در زبان انگلیسی، مشتق است از واژة لاتین frontis به معنی پیشانی. در قرون سیزده و چهارده میلادی، این اسم برای اشاره به جلوترین بخش اشیاء، مثلاً خانه، بهکار آمده است؛ در واقع، آن قسمت از خانه که در دارد، پیشانی خانه یا جلوترین بخش خانه بهشمار رفته است. این تحول معنایی محصول استعاره است، زیرا واژهای از حوزة مبدأ (بدن انسان) بر حوزة مقصد (شیء) دلالت کرده است. در مراحل بعد، واژة front بر اساس منظر گوینده یا بیننده برای اشاره به هر سمتی بهکار رفته است. در متون قرن هفدهم، عبارتin front of به قسمت جلوِ شیء اشاره کرده و در متون قرن هجدهم، به محل یا فضای مقابل اشیاء، دلالت داشته است. این دو تحول اخیر را می توان محصول مجاز دانست که طی آن بخشی از چیزی برای اشاره به محل مجاور آن اطلاق شده است (Bybee, 2015: 155). نام اندامهای بدن و هر آنچه مرتبط با موجودات انسانی است، مفاهیمی عینیاند و در الگوی انتقال مفهومی، جزء مقولة شخص ـ شیء محسوب میشوند و میتوانند ابزاری برای بیان مفهوم مکان باشند (Heine et al. 1991: 157-158,163,183). بدینترتیب، واژة front در مقولة شخص ـ شیء قرار میگیرد و از طریق مجاز مقولة مکان را مفهومسازی میکند.
نکتة شایان توجه آن است که تغییر معنایی شرط لازم برای دستوریشدگی است، اما کافی نیست و صورت زبانی باید کارکرد دستوری بر عهده گیرد تا بتوان آن فرایند را دستوریشدگی صورت واژگانی دانست. وقتی اسم یا فعل در ساختار دستوری تثبیت میشود، ضمن از دست دادن جنبههای معنایی، ویژگیهای
واژ ـ نحوی[17] خود را نیز از دست میدهد، به گونهای که دیگر ویژگی طبقة اسم یا فعل را ندارد. این اصل را مقولهزدایی[18] مینامند (Hopper, 1991: 30). این روند را میتوان گونهای بازتحلیل[19] دانست که طی آن عضوی از یک مقوله (مثلاً اسم) به مقولة دیگر (مثلاً حرف اضافه) میپیوندد (Bybee, 2015: 131).
گاه پس از طی روند دستوریشدگی، نشانههایی از معنی اصلی یا معانی دیگر صورت زبانی، با آن باقی میماند و در کارکرد دستوری، منعکس میشود. این ویژگی ثبات یا تداوم [20] نام دارد (Hopper, 1991: 28). در زبان انگلیسی will به معنی «خواستن، تمایل داشتن» است و پس از دستوریشدگی برای دلالت بر زمان آینده، همچنان ویژگی معنایی «قصد یا تمایل به انجام کار» را حفظ کرده است. در واقع، برای پیشگویی رویدادی به کار میرود که قصد و تمایل به انجام آن وجود دارد (Hopper, 1991: 29; Hopper & Traugott, 2003: 49). در زبان فارسی نیز، صیغگان فعل از مصدر «خواستن» برای دلالت بر مفهوم آینده، همین ویژگی را نشان میدهند.
تکرار یا افزایش کاربرد صورت زبانی، در تحول و از دست دادن مؤلفههای معنایی نقش دارد. وقتی واژهای مکرراً در زبان بهکار رود، اهل زبان به آن عادت میکنند و این سبب میشود تأثیر و نفوذ آن از میان برود. کاربرد فراوان صورت زبانی باعث میشود در بافتهای جدیدتری بهکار رود و درنتیجه، روند
دستوریشدگی آن شتاب گیرد (Bybee, 2015: 133).
واحدیهای دستوریشده ممکن است دستخوش کاهش آوایی[21] شوند و عناصر آوایی آنها از میان برود. گاهی نیز مرز تکواژهایی که پیشتر، از هم جدا بودهاند، از میان میرود و ادغام[22] ساختواژی پدید میآید. نمونهای از آن، ادغام یا کاهش آوایی زنجیرة be going to است که به be gonna بدل شده است (Heine, 2003: 579; Bybee, 2003: 617).
3. بحث و تحلیل
در این بخش، نخست نمونههایی از کاربرد vir / var در زبان گیلکی ارائه
میشود، سپس رابطة آن با virǰa و biǰa و ساخت و کارکرد آنها بررسی
میگردد. همچنین، شواهدی از کاربرد manəstən در زبان گیلکی ارائه میشود و دربارة ساختمان آن بحث میگردد. صورت هر دو واژه در زبانهای کهن ایرانی و روند تحولات معنایی آن در پیشینة زبان، مورد بحث و تحلیل قرار میگیرند و گاه از دادههای زبان فارسی برای روشنترشدن مطلب استفاده میشود.
3ـ1. var
در گونههای مختلف زبان گیلکی، var / vər / ver / vir به معنی «پهلو، جنب، طرف، سوی» رایج است (مرعشی، 1363: 447؛ پایندة لنگرودی، 1375: 585؛ نوزاد، 1381: 470). var افزون بر معنی مجاورت، بر همراهی نیز دلالت دارد. وقتی چیزی نزدیک و در مجاورت کسی یا چیز دیگری است، با آن همراهی و مؤانست دارد. در دادههای زیر که از اشعار عامیانة گیلکی است، var حرف اضافه است و بر فضای اطراف گوینده که در مالکیت و تحت نظارت اوست، دلالت میکند:
nedåštem. |
var |
mi |
bigiftəm=o |
yåre |
1) |
نگه نداشتم |
نزد |
من |
برگزیدم |
یار |
|
یار را برگزیدم و نزد خود نگه نداشتم (عبدلی، 1363: 168).
benålem. |
var |
ke |
nånem |
man |
mardumån |
2) |
بنالم |
نزد |
چه کسی |
نمیدانم |
من |
مردمان |
|
ای مردم! نمیدانم نزد چه کسی بنالم (عبدلی، 1363: 169).
bagirem. |
marham |
var |
hakimə |
bušam |
3) |
بگیرم |
مرهم |
نزد |
حکیم |
بروم |
|
بروم نزد حکیم مرهم بگیرم (عبدلی، 1363: 224).
در فارسی امروز، var (ور) و تکواژگونة آن bar (بر)، اسم بهمعنی «سمت، کنار، نزدیک» است (دهخدا، 1377: 4482؛ انوری، 1381، ج2: 877، ج 8: 8198؛ نجفی، 1378: 1452)، مانند «برِ خیابان، برِ کوچه» و نیز مثالهای زیر:
4) سر قمه، مثل چاقو توی پنیر، از این ورِ کتف رفته از آن ورش در آمده» (به نقل از نجفی، 1378: 1452).
5) توی طیاره باید پهلوی من بنشینیها! من زهرهام از طیاره آب میشود. اگر از ورِ دل من جم بخوری ... به جان خودت، بیرودروایسی، پیاده میشوم!» (نجفی، 1378: 1452).
«ور» در بافت «ورِ دل / دست کسی نشستن» کارکرد حرف اضافه دارد و معنی «پیش، نزد» را بازنمائی میکند و همچون زبان گیلکی، افزون بر مجاورت در مکان، بر همراهی نیز دلالت دارد؛ علاوه بر آن، «ور» در این بافت افزون بر «نزدِ/ پیشِ کسی نشستن / بودن»، بر «چسبیدن به کسی» (انوری، 1381: 8198؛ دهخدا، 1377: 23150؛ نجفی، 1378: 1452) نیز دلالت دارد و
نزدیکترین فاصله و همراهی و مؤانست دائمی را نشان میدهد و بیانی استعاری برای اشاره به مجاورت و همراهی همیشگی است:
6) [در اتومبیل] زنم هرگز چنان آرام و نترس ورِ دست من ننشسته بود (به نقل از نجفی، 1378: 1452).
در فارسی امروز، «ور» در مقام حرف اضافه تنها در همین بافت به کار میرود و با واژههای «دل» یا «دست» همنشین میشود.
3ـ1ـ1. تحولات معنایی var از منظر تاریخی
زبان گیلکی در شمار زبانهای ایرانی نو است، اما بازماندة مستقیم هیچ یک از زبانهای ایرانی دورة میانه یا باستان نیست. از منظر روششناختی، میتوان برای تحولات معنایی واژههای گیلکی و تحلیل تاریخی آنها، همانند زبان فارسی، از دادههای زبانهای اوستایی در دورة باستان و زبان فارسی میانه در دورة میانة
زبانهای ایرانی استفاده کرد.
واژة var در زبان گیلکی و فارسی، صورتی است از varah که در زبان اوستایی، به معنی «سینه» است (Barholomae, 1961: 1365) و در زبان فارسی میانه به صورت war به همان معنی، کاربرد داشته است (MacKenzie, 1971: 87) و در فصل دهم از کتاب «فرهنگ پهلویگ»[23] در ذکر نام اندامهای بدن آمده است (Utas, 1988: 8, 45). پارههای زیر از زبان فارسی میانه، نمونههایی از کاربرد war به معنی «سینه» است:
rēxt. |
war |
abar |
widāxtag |
7) rōy |
ریخت |
سینه |
بر |
گداخته |
روی |
روی گداخته بر سینه ریخت (ارداویرافنامه، فصل یک، بند 16؛ ژینیو، 1382: 43، 71، 178).
pāy … . |
dašn |
gardan |
ud |
war |
pad |
pāy |
hōy |
8) |
پای |
راست |
گردن |
و |
سینه |
بر |
پای |
چپ |
|
پای چپ بر سینه و گردن، و پای راست ... [گذارد] (Sundermann, 1973: 49).
همانگونه که بایبی[24] اشاره کرده است، منظر بیننده یا گوینده در تحول معنایی واژهها نقش دارد؛ همانند واژة front که بسته به منظر بیننده برای اشاره به هر سمت و سوئی بهکار رفته است (Bybee, 2015: 135-136, 155). در تحول معنی سینه به «کنار، سمت و سو»، باید منظر بیننده و زاویة دید او را در نظر داشت؛ از نظر بینندهای که از سمت چپ یا راست انسان به او مینگرد، vir/var در کنار بدن قرار گرفته و بدین سبب، معنی «کنار، سمت، سو» به دست آورده است. این تحول معنی را میتوان محصول مجاز دانست. یکی از انواع مجاز که سبب میشود واژهای مدلول یا مصداق تازه بهدست آورد، مجاورت و رابطة فیزیکی دو چیز با یکدیگر است (Traugott & Kőnig 1991: 210). var به معنی سینه، در کنار یا سمت و سویی از بدن انسان است و این مجاورت سبب شده که معنی «کنار» یا «سمت و سو» حاصل کند. میتوان گفت این معنی ابتدا برای اشاره به کنار و سمت و سویی از اندام انسان بوده و سپس از طریق استعاره برای اشاره به کنار هر شیای بهکار رفته است. همچنین، گسترش معنی «کنار» و «سمت و سو» به «نزد، پیش، نزدیک» حاصل مجاز است. درواقع، var در معنی «کنار، سمت و سو» بر تمامی فضای اطراف انسان یا فضای تحت مالکیت و نظارت او دلالت کرده است. تحول معنی var از سینه به «کنار، سمت و نزد» حاصل استعاره نیست، زیرا استعاره مبتنی بر شباهت حوزة مبدأ و مقصد است، اما این تحول معنایی مبتنی بر شباهت نیست.
نام اندامهای بدن مفاهیمی عینیاند و در الگوی انتقال مفهومی، جزء مقولة شخص ـ شیء محسوب میشوند (Heine, 1991: 163, 183). var در معنی آغازین، نام اندام بدن انسان است و پس از تغییر معنی و کارکرد، افزون بر مکان، نشانههایی از مقولة شخص ـ شیء را حفظ کرده است؛ به همین سبب، هم بر مجاورت مکانی و هم بر مفهوم همراهی دلالت دارد.
3ـ1ـ2. دستوریشدگی var در زبان گیلکی و فارسی
var صورتی واژگانی است که معنی اولیة خود، یعنی «سینه» را از دست داده و از طریق مجاز، معنی «کنار، سمت، سو، نزد، پیش» بهدست آورده است و در مقام اسم به کار رفته و سپس به حرف اضافه بدل شده است. در آثار بازمانده از
زبانهای ایرانی نمونههایی هست که var در آنها، هم بهعنوان اسم و هم
حرفاضافه بهکار رفته و در مرحلة میانی تحول است. در متون ادب فارسی، گاه «ور» یا «بر»، تکواژگونة آن، اسم است و با حرف اضافه همراه میشود و گاهی نیز حرف اضافة پیش از آن حذف شده است:
9) بجانِ او که بشکرانه جان برافشانم |
|
اگر به سوی من آری پیامی از برِ دوست (حافظ، به نقل دهخدا: 1377: 4482) |
از آنجا که در این متون، «ور/ بر» هم در مقام اسم و هم در مقام حرف اضافه به کار رفته است، گاه محققان آن را «شبهحرف اضافه» یا حرف اضافه دانستهاند (خطیبرهبر، 1347: 227):
10) سخن مستان برِ من مگوئید (تاریخ بیهقی، به نقل از انوری، 1382: 315)، یعنی «به بر من / به نزد من».
در فارسی امروز نیز، var به معنی «نزد، پیش» هم اسم است (پارههای 11 و 12) و هم در ساخت «ورِ دل / دست کسی بودن» حرف اضافه است (پارة 6):
11) اگر از ورِ دل من جم بخوری ... به جان خودت، بیرودروایسی، پیاده میشوم!» (نجفی، 1378: 1452).
12) «آینه رو این ورِ اتاق بیار» [به این ور اتاق] (به نقل از ماهوتیان، 1387: 170).
در زبان گیلکی، var تنها حرف اضافه است و کارکرد اسم ندارد؛ به بیانی دیگر، مقولة اسمی خود را از دست داده و به حرف اضافه بدل شده است:
nedåštem. |
var |
mi |
bigiftəm=o |
yåre |
13) |
نگه نداشتم |
نزد |
من |
برگزیدم |
یار |
|
یار را برگزیدم و نزد خود نگه نداشتم (عبدلی، 1363: 168).
مثالهای 1 تا 3 نیز نمونههایی از کاربرد var در نقش حرف اضافهاند.
از آن جا که در گیلکی، معنی var بهعنوان عضوی از بدن، تغییر کرده و
بهعنوان حرف اضافه برای دلالت بر همراهی و مجاورت مکانی به کار رفته است، میتوان گفت کاملاً دستوریشده است. بدینترتیب، در زبان گیلکی، var با تحول معنایی برای دلالت بر مفهوم همراهی و مجاورت، کارکردی همانند «پیش» یا «نزد» در فارسی امروز بر عهده دارد، اما در زبان فارسی، «ور/ بر» اسم است و فقط به عنوان حرف اضافه، در ساختهایی نظیر «ورِ دل / ورِ دست کسی بودن / نشستن»، آن هم تنها در گونة گفتاری رواج دارد و بیانی استعاری برای بیان همراهی و مؤانست دائمی است. در زبان فارسی برای بیان مجاورت مکانی و همراهی و مؤانستی که همیشگی و مداوم نیست، از «پیش» یا «نزد» استفاده میشود. افزون بر این، معنی اصلی var «سینه» است و در فارسی امروز نیز، با نام اعضای بدن، یعنی «دل» و «دست» همنشین میشود. بدینترتیب، واگرایی و ثبات var در زبان فارسی نسبت به گیلکی بیشتر است.
3ـ1ـ3. ادغام var با حرف اضافة ǰa
در گیلکی ǰa، ǰi، əǰ یا ǰe (پایندة لنگرودی، 1375: 53ـ54؛ مرعشی، 1355: 56) حرف اضافة مؤخر[25] است (Rastorgueva et al, 2012: 172) و مفهوم خاستگاه را بازنمایی میکند[26]:
šəm. |
birun |
ǰa |
xånə |
14) |
میروم |
بیرون |
از |
خانه |
|
از خانه بیرون میروم (Rastorgueva et al, 2012: 172).
ǰa در همنشینی با var (vir، vər، ver) به معنی «کنار، طرف، نزد»، با آن ادغام شده و حرف اضافة varǰa (virǰa، vərǰa، verǰa) (مرعشی، 1355: 180؛ مرعشی، 1363: 447؛ پاینده لنگرودی، 1375: 585، 753؛ نوزاد، 1381: 471) پدید آمده که پس از متمم میآید و به معنی «کنار، نزدیک، پهلو، نزد» است و افزون بر مجاورت مکانی، مفهوم همراهی نیز دربردارد:
virǰa. |
perə |
xu |
aye |
xəndəkunån |
məryəm |
15) |
نزد |
پدر |
ـَـ ش |
آید |
خندهکنان |
مریم |
|
مریم خندهکنان نزد پدرش میآید (Rastorgueva et al, 2012: 176).
پارههای زیر نمونههایی دیگر از کاربرد این حرف اضافه در اشعار محلی و ضربالمثلهای گیلکی است:
mehmåne. |
varǰa |
yårə |
dil |
mi |
16) |
مهمان است |
نزد |
یار |
دل |
من |
|
دل من نزد یار مهمان است (ستوده، 1332الف: 281).
varǰa. |
mi |
åye |
kune |
nesfå |
šabå |
17) |
نزد |
من |
آید |
کند |
نصفه |
شب |
|
نصف شب را بگذراند و نزد من آید (ستوده، 1332الف: 284).
Ɣån=e |
amrå |
palå |
sarde |
ki |
mehmån |
18) |
||
باشد ـ قانع |
با / به |
پلو |
سرد |
که |
مهمان |
|
||
nehe. |
varǰa |
une |
gameǰ |
bå |
ådam |
|
||
میگذارد |
نزد |
آن |
دیگ |
با |
آدم |
|
||
مهمان که به پلوی سرد قانع باشد، انسان آن را با گماج (دیگ سفالی) نزدش میگذارد
(ستوده، 1332ب: 365).
varǰa/virǰa با کاهش آوایی به viǰa بدل شده که در فرهنگها به معنی «نزد، کنار، سمت» آمده است (نوزاد، 1381: 471؛ پاینده لنگرودی، 1375: 585، 753). سپس، با تبدیل v به b، biǰa پدید آمده که همچون virǰa برای دلالت بر مجاورت مکانی (Rastorgueva et al, 2012: 171) و همراهی بهکار میرود:
kunəm. |
kulfəti |
biǰa |
ašanə |
aya |
19) |
میکنم |
کلفتی |
پیش |
ایشان |
اینجا |
|
اینجا، پیش اینها کلفتی میکنم (Rastorgueva et al, 2012: 171).
biǰa. |
mi |
bamo |
20) |
پیش |
من |
آمد |
|
پیش من آمد (Rastorgueva et al, 2012: 171).
ayidi. |
ådəman |
bazi |
biǰa |
perə |
unə |
21) |
میآیند |
آدم |
بعضی |
نزد / پیش |
پدر |
ـَش |
|
بعضی آدمها پیش پدرش میآیند (Rastorgueva et al, 2012: 171).
bəšəm. |
niyuyork |
bə |
biǰa |
zahakə |
mi |
amra |
havåpeymå |
xayəm |
22) |
بروم |
نیویورک |
به |
پیش |
بچه |
من |
با |
هواپیما |
میخواهم |
|
میخواهم با هواپیما به نیویورک پیش بچهام بروم (Rastorgueva et al, 2012: 171).
bušo. |
biǰa |
hamsåyə |
23) |
رفت |
نزد |
همسایه |
|
نزد همسایه رفت (Rastorgueva et al, 2012: 227).
bukudəm. |
fikr |
biǰa |
mi |
mən |
24) |
کردم |
فکر |
پیش |
من (غیرفاعلی) |
من (فاعلی) |
|
من پیش خودم فکر کردم (Rastorgueva et al, 2012: 318).
بهاینترتیب، در زبان گیلکی همنشینی vir/var با حرف اضافة مؤخر ǰe / ǰa، سبب کاهش آوایی و ادغام آنها شده و حرف اضافهای پدید آمده که در آن تمایز مرز تکواژها با یکدیگر مشخص نیست. کاربرد فراوان این حرف اضافه سبب شده در برخی بافتهای، مفهوم همراهی را از دست بدهد و صرفاً بر مفهوم مکان دلالت کند:
kudi. |
båzi |
biǰa |
dərə |
duxtərəbəčə |
ita |
25) |
میکرد |
بازی |
نزدیک |
در |
دختربچه |
(حرف تعریف) |
|
دختربچه نزدیک در بازی میکرد (Rastorgueva et al, 2012: 171).
naha. |
biǰa |
dånəškədə |
ame |
istaxrə, |
pilə |
ita |
26) |
است |
نزدیک |
دانشکده |
ما |
استخر |
بزرگ |
(حرف تعریف) |
|
استخر بزرگی نزدیکِ دانشکدة ماست (Rastorgueva et al, 2012: 171).
در زبان گیلکی حرف اضافة biǰa که مشتق از vir / var به معنی «کنار، نزد، پیش» است، هم بر مجاورت مکانی و هم بر همراهی دلالت دارد و به تدریج در برخی بافتها، نشانههایی از معنی اصلی خود را از دست میدهد و تنها بر مفهوم مکان دلالت میکند، اما در فارسی امروز، «ور» با هیچ یک از حروف اضافة پیش از خود ادغام نشده و به تنهایی برای دلالت بر مفهوم همراهی و مؤانست دائمی به کار میرود.
3ـ2. manəstən
در زبان گیلکی حرف اضافة manəstən برای بیان شباهت بهکار میرود (Rastorgueva et al, 2012: 174):
ådəman |
manəstən |
ti |
imruz |
27) |
||||
آدم |
مثل |
تو |
امروز |
|
||||
|
bidi. |
ǰəma |
aǰå |
hizår-hizår |
|
|||
|
شدند |
جمع |
اینجا |
هزارهزار |
|
|||
امروز هزاران هزار آدم مثل تو اینجا جمع شدند (Rastorgueva et al, 2012: 174).
در واژهنامههای گیلکی manəstən هم مصدر به معنی «مانند بودن، شباهت داشتن» ذکر شده (معادل مانستن در متون ادب فارسی) و هم به معنی «شبیه، همانند، مثل» (مرعشی، 1363: 409؛ نوزاد، 1381: 433).
3ـ2ـ1. تحول تاریخی
در زبان اوستایی ریشة man به معنی «فکرکردن، تصورکردن، پنداشتن» بهکار رفته است:
yazatəm? |
manyete |
zī |
mąm |
dužyešti |
kō |
28) |
ستوده |
پندارد 3sg |
براستی |
مرا |
ستایش بد |
چه کسی |
|
بهراستی کیست که تصور کند من با ستایش بد ستوده شوم؟ (یشت 10، بند 108).
صورتهایی مشتق از این ریشه همراه در همنشینی با اجزاء دیگر برای بیان مفهوم شباهت بهکار رفتهاند:
mazdaδāta … |
vohū |
vīspa |
nipayemi |
… |
azəm |
29) |
مزدا آفریده |
نیک |
همه |
میپایم |
|
من |
|
pasu.vastrəm. |
pasūm |
mąnayən ahe yaθā |
|
|||
آغل |
چارپا |
همچون، مانند |
|
من ... همة آفریدگانِ نیکِ مزدا را حفظ میکنم همچون آغلی که چارپایان را میپاید (یشت 5، بند 89).
ریشة man و مشتقات آن به معنی «تصورکردن، پنداشتن» است و در الگوی انتقال مفهومی، میتوان آن را در شمار مقولة فرایند[27] محسوب کرد. این ریشه با توسیع معنایی، مفهوم «شباهت داشتن، مانند بودن» کسب کرده است. درواقع، لازمة «شباهتداشتن» تصورکردن است و این دو با یکدیگر ملازماند. به همین سبب، ریشة man این معنی را حاصل کرده است. بهاینترتیب، واژهای از مقولة فرایند برای مفهومسازی ویژگی[28] به کار رفته است. در فارسی میانه، مادة مضارع mān- از درجة قوی[29] ریشه بازمانده و به معنی «شباهتداشتن، مانندبودن»
بهکار رفته است:
mānēd |
nē |
be |
amā |
tuxšāgīh |
xrad |
az |
agar |
30) |
ماند 3sg |
نـ |
پیشوند فعل |
ما |
کوشش |
خرد |
از |
اگر |
|
اگر از نظر خرد و کوشش به ما نماند (شبیه نباشد) (روایت پهلوی، فصل 62، بند 28؛ Williams, 1990/I: 227).
مادة ماضی آن را mānist درنظر گرفتهاند (MacKenzie, 1971: 53-54) که صورت قیاسی است و با افزودن -ist به مادة مضارع ساخته شده (ابوالقاسمی، 1387: 171) و ساخت آن همانند dānist (دانستن) و tuwānist (توانستن) است. در متون ادب فارسی هم، «مانـ / مانست» به معنی «شبیه بودن، مانند بودن» رایج بوده است (دهخدا، 1377: 20022):
31) «در پیش جمال او، دم طاووس به پر زاغ مانستی» (منشی، 1388: 185).
در فارسی معاصر نیز به همین معنی بهکار میرود:
32) «آنبار من سگ پاسوخته را میمانستم» (آلاحمد، به نقل از انوری، 1381/7، 6559ـ6560).
«مانستن» در فارسی و manəstən در کیلگی، صورتهایی هستند از mānistan در فارسی میانه و از ریشة man در زبان اوستایی مشتق شدهاند. در گیلکی، manəstən از نظر ساختمان مصدر است. در زبان گیلکی، مصدر با افزودن ən به مادة ماضی ساخته شده است، مانند danəstən به معنی «دانستن» (Rastorgueva et al, 2012: 134). مصدر اسم است و به همین سبب، در برخی واژهنامهها manəstən را اسم دانستهاند (نورزاد، 1381: 433). این واژه در ساختمان گروه اسمی برای بیان شباهت و همانندی، مقولة خود را از دست داده و به حرف اضافه بدل شده است:
rig |
še |
manəstən |
åbə |
33) |
||||
ریگ |
میرود |
مثل |
آب |
|
||||
ise. |
sar |
ǰå |
xu |
manəstən |
|
|||
میماند |
سر |
جای |
خود |
مثل |
|
|||
مثل آب میرود، مثل ریگ سر جای خود میماند (مرعشی، 1363: 467).
bi |
rize |
kafi |
vaxt |
har |
34) |
||||
میشوی |
ریز |
میافتی |
وقت |
هر |
|
||||
bi. |
tize |
manəstən |
varzå |
kal |
tå |
|
|||
میشوی |
تیز |
مثل |
گاو |
نر |
تا |
|
|||
هر وقت میافتی، ریز میشی (خودت را جمع و جور میکنی)، اما تا بلند میشوی، مانند گاو نر تیز
میشوی (شاخ و شانه میکشی) (مرعشی، 1363: 649ـ650).
nideme. |
hič |
bivafå |
manəstən |
ti |
35) |
ندیدم |
هیچ |
بیوفا |
مانند |
تو |
|
بیوفا مانند تو هیچ ندیدم (عبدلی، 1363: 204).
pust |
anår |
šuon=å |
manəstən |
yåbu |
divšale |
36) |
||
پوست |
انار |
وقت ـ رفتن |
مانند |
یابو |
دیوشل (نام روستا) |
|
||
čarm. |
gåve |
amon=å |
bår dåre |
|
||||
کود |
گاو |
رفتن |
بار میکند |
|
||||
مثل یابوی دیوشل موقع رفتن پوست انار بار میکند، موقع برگشتن کود گاوی (یک لحظه بیکار نیست) (مرعشی، 1363: 578).
به نظر میرسد این کارکرد به سبب حذف حرف اضافه باشد؛ در واقع، manəstən اسمی در نقش هستة گروه اسمی و متمم حرف اضافه است. در گیلکی مضافالیه پیش از مضاف میآید و بنابراین، میتوان گروه حرف اضافهای بدین صورت در نظر گرفت:
*bə åbe manəstən: به مانند آب
در این ساخت، åb مضافهالیه manəstən است که پیش از آن قرار گرفته است. حرف اضافة bə که پیش از متمم قرار میگیرد (Rastorgueva et al, 2012: 185)، حذف شده و manəstən کارکرد حرف اضافه برعهده گرفته است. manəstən در مرحلة میانی دستوریشدگی است، یعنی اسم یا مصدری است که میتواند در برخی ساختها، به حرف اضافه بدل شود.
4. نتیجهگیری
در زبان گیلکی var حرف اضافه به معنی «سمت، سو، کنار، نزد» است و بر مفهوم مجاورت و همراهی دلالت دارد. در زبان گیلکی افزون بر var، حروف اضافة varǰa و biǰa به برای دلالت بر همان مفهوم بهکار میروند. واژة var صورتی از varah در زبان اوستایی، به معنی «سینه» است که در زبان فارسی میانه به صورت war به همین معنی، رایج بوده است. از منظر بینندهای که از سمت چپ یا راست انسان به او مینگرد، var (سینه) در کنار انسان قرار میگیرد و بهاین سبب، var معنی «کنار، سمت و سو» حاصل کرده و سپس، برای اشاره به تمامی فضای اطراف انسان که تحت مالکیت و نظارت اوست، بهکار رفته و به حرف اضافه بدل شده است. این تحولِ معنی محصول مجاز است که طی آن، نام اندام بدن مقولة مکان را مفهومسازی کرده و در اثر کاربرد فراوان به حرف اضافه بدل شده است. var در فارسی و گیلکی مجاورت مکانی و همراهی را بازنمایی میکند؛ زیرا حضور کسی یا چیزی نزد دیگری و همنشینی آنها از منظر مکانی، به مفهوم همراهی آنهاست. مفهوم همراهی این حرف اضافه بدان سبب است که var در معنی اولیه، بر بخشی از اندام بدن انسان دلالت میکند و نام اندامهای بدن در الگوی انتقال مفهومی، جزء مقولة شخص ـ شیء محسوب میشوند. بهاینترتیب، var در کارکرد حرف اضافه، نشانههایی از معنی اولیة خود را نشان میدهد. در زبان گیلکی ǰa حرف اضافة مؤخری است که بر مفهوم خاستگاه دلالت دارد. از همنشینی و ادغام var / vir با ǰa / ǰe، حرف اضافة varǰa / virǰa پدید آمده که همان معنی «کنار، نزد و نزدیک» را دربردارد. سپس، با کاهش آوایی viǰa و biǰa حاصل شده است که هر دو همانند var، مفهوم مکان و همراهی را بازنمائی میکنند. کاربرد مکرر viǰa و biǰa سبب شده است در برخی بافتها، مفهوم همراهی از میان برود و این دو حرف اضافه صرفاً بر مجاورت مکانی دلالت کنند.
manəstən در گیلکی حرف اضافهای است که برای بیان شباهت و همانندی به کار میرود. این واژه بازماندة ریشة man به معنی «تصورکردن، پنداشتن» در زبان اوستایی است و با توسیع معنایی مفهوم «شباهتداشتن» حاصل کرده است. در فارسی میانه mānistan و در متون کهن ادب فارسی «مانستن» به معنی «شباهت داشتن» به کار رفته است. manəstən در زبان گیلکی، به لحاظ ساختمان مصدر است و در ساخت گروه اسمی پس از حذف حرف اضافة دیگری، خود به حرف اضافه بدل شده است. این واژه در مرحلة میانی دستوریشدگی است و بسته به بافت نحوی میتواند مصدر یا حرف اضافه باشد.
[1]. adposition
[2]. clitic
[3]. Rastorgueva et al
[4]. core meaning
[5]. Heine
[6]. Ewe
[7]. categorical metaphors
[8]. Heine and Kuteva
[9]. bleaching
[10]. polysemic
[11]. divergence / split
[12]. metonymy
[13]. metaphor
[14]. semantic broadening / generalization
[15]. object
[16]. space
[17]. morphosyntactic
[18]. decategoralization
[19]. reanalysis
[20]. persistance
[21]. coalescence / phonetic reduction
[22]. fusion
[23] . فرهنگ کوچکی که در آن مشکلترین کلمات فارسی میانه (پهلوی) را برای دبیران و کاتبان گرد آوردهاند. در این کتاب واژهها بر حسب موضوع طبقهبندی شدهاند (تفضلی، 1376: 321ـ232).
[24]. Bybee
[25]. postposition
[26]. ǰa و صورتهای مختلف آن در زبان گیلکی بازماندة حرف اضافة hača / hačā در اوستایی و فارسی باستان (Bartholomae, 1961: 1746-1752; Kent, 1953: 212) و معادل «از» در زبان فارسی است. hača / hačā در اصل اسم به معنی «همراهی» از ریشة hak / hač به معنی «همراهی کردن» و کارکرد اولیة آن دلالت بر مفهوم همراهی بوده است. در زبان اوستایی و فارسی باستان، برای بیان مفاهیم خاستگاه، جدایی، سبب و عامل ساخت مجهول را بازنمائی کرده و پیش یا پس از اسم بهکار رفته است (Kent, 1953: 212; Bubenik, 2006:134). بدینترتیب، «از» در فارسی و ǰa در گیلکی خود حاصل دستوریشدگی اسمی است که بر مفهوم همراهی دلالت داشته است (چنگیزی و عبدالکریمی، 1396: 26).
[27]. process
[28]. quality
[29]. long grade
Grammar-Evidence from African Language. In E. C. Traugott and C. Heine (eds.). Approaches to grammaticalization. Vol. 1. Amsterdam and Philadelphia: John Benjamins publishing company. 149-187.