Document Type : Research Paper
Author
Assistant Professor of Linguistics, Allameh Tabataba'i University, Tehran, Iran;
Abstract
Conceptual Metaphor Theory was first proposed by George Lakoff and Mark Johnson in 1980 as one of the earliest theoretical frameworks of the cognitive semantics. Although it is not a novel view of metaphor and its tradition goes back to the historical-philological semantics, Conceptual Metaphor Theory attempts to adduce different kinds of evidence for the conceptual nature of metaphors. According to this theory, metaphors are not just rhetorical, but human thought is metaphorical in nature and conceptual structures are organized according to cross-domain mappings or correspondences between these domains. However, conceptual metaphors are made based on embodied experiences and human interaction with the world. According to this view, conceptual metaphors are unidirectional and they cannot be bi-directional. The present study criticizes the methodology with which metaphor is studied emphasizing bi-directionality of mapping instead of unidirectionality based on examples of spoken Persian. Also, the study points to the fact that there is no constraint on forming the conceptual metaphors and that everybody can add new conceptual metaphors of special domains.
Keywords
نزدیک به نیم قرن از شکلگیری رویکرد زبانشناسی شناختی[1] میگذرد؛ مکتبی فکری در باب زبان که در واکنش به رویکردهای صوری حاکم بر مطالعة زبان پدید آمد. زبانشناسی شناختی که در اوایل سالهای دهة 1970 میلادی مطرح شد، ریشه در علم شناخت داشت که در سالهای دهة 1960 و 1970 م. شکل گرفته بود و بهویژه با سنت روانشناسی گشتالت[2] در ارتباط بود. تا اواخر سال 1980 م. پژوهشگران معدودی به مطالعة زبان در چارچوب این رویکرد پرداخته بودند، اما با شروع سالهای دهة 1990، ناگهان تعداد محققان این حوزه افزایش یافت؛ اینان کسانی بودند که خود را «زبانشناسان شناختی» نامیدند. در این سال، انجمن زبانشناسی شناختی بینالمللی[3] تأسیس شد و نخستین مجلة زبانشناسی شناختی[4] به چاپ رسید. رونالد لانگاکر[5] (2002 [1991]: xv)، یکی از چهرههای برجسته در این حوزه، زبانشناسی شناختی را بهمثابه یک «جنبش» یا «تشکّل» توصیف میکند، آن هم به این دلیل که این رویکرد را نمیتوان صرفاً در قالب یک نظریة مشخص معرفی کرد. آنچه بهعنوان زبانشناسی شناختی میشناسیم، رویکردی متشکل از اصول، فرضیهها و دیدگاههای متعدد و گوناگونی است که مکمل یکدیگرند و نظریههایی را شامل میشوند که تا حد زیادی با هم همپوشی دارند. زبانشناسان شناختی نیز مانند زبانشناسان سایر دیدگاهها به دنبال آنند تا نظاممندی، ساخت و نقشهای زبان را تبیین کنند و نشان دهند که این نقشها چگونه در نظام زبان بازنمایی مییابند.
یکی از مهمترین دلایل مطالعة زبان از سوی زبانشناسان شناختی از این پیشفرض سرچشمه میگیرد که زبان، الگوهای تفکر را بازتاب میدهد. بنابراین، مطالعة زبان از این منظر، بررسی الگوهای مفهومسازی محسوب میشود. در واقع، زبان دریچهای را به رویمان میگشاید که از طریق آن میتوانیم ماهیت، ساخت و سازمانبندی تفکراتمان را بررسی کنیم. بر این اساس، مهمترین وجه تمایز زبانشناسی شناختی نسبت به سایر رویکردهای مطالعة زبان این است که در این دیدگاه، زبان ویژگیهای بنیادین و مختصات اصلی ذهن انسان را منعکس میکند (Evans and Green, 2006: 5).
به طور کلی، زبانشناسی شناختی را میتوان به دو بخش عمدة معنیشناسی شناختی[6] و رویکردهای شناختی به دستور[7] تقسیم کرد. معنیشناسان شناختی میکوشند نشان دهند که رابطة میان تجربه، نظام مفهومی و ساخت معنایی چگونه در زبان رمزگذاری میشود. به عبارت دیگر، این دسته از پژوهشگران به مطالعة بازنمایی دانش[8] یا همان ساخت مفهومی[9] و ساختار معنی[10] میپردازند. در چنین شرایطی، رویکردهای شناختی به دستور، واحدهای زبانی نمادینی را بررسی میکنند که زبان و اصول سازماندهی این واحدها را شکل میدهند. بر این اساس، رویکردهای شناختی به دستور، با دستور ذهنی سروکار دارند و نه با ماهیت ذهن انسان (Evans, 2009: 49-50). اینکه در رویکردهای شناختی به دستور نیز «معنی» در کانون مطالعة دستور قرار میگیرد، سبب میشود تا این رویکردها را اساساً شناختی بدانیم (Talmy, 2000).
استعاره[11] از جمله مهمترین پدیدههای معنایی است که از دیرباز از سوی فلاسفه و متخصصان مطالعة معنی مورد بررسی قرار گرفته است. این پدیدة معنایی در مطالعات سنتی در قالب عملکرد صنعت «تشبیه» تبیین، و بهمثابه یکی از صنایع ادبی در نظر گرفته میشد. با ظهور زبانشناسی شناختی، استعاره از چهارچوب ابزاری صرفاً ادبی خارج شد و بهعنوان یکی از ویژگیهای زبان روزمرة سخنگویان مورد مطالعه قرار گرفت؛ پدیدهای معنایی که مفاهیم ذهنی انسان را بازنمایی میکند و گویای عملکرد شناخت در انسان است.
استعارة مفهومی[12] برای نخستین بار در سال 1980میلادی از سوی لیکاف و جانسون[13] معرفی شد و بهعنوان یکی از مهمترین موضوعات مرتبط با شناخت مورد توجه معنیشناسان قرار گرفت. نکته اینجاست که آنچه بهمثابه استعارة مفهومی از سوی معنیشناسان شناختی معرفی شده است با آنچه که برحسب سنت، استعاره نامیده میشود و مفهومی که از سوی سایر معنیشناسان بهعنوان استعاره به دست داده شده تفاوت دارد و قرار است چگونگی عملکرد شناخت انسان را بازنمایی کند. معنیشناسان شناختی معتقدند که یکی از مهمترین ویژگیهای استعارههای مفهومی، یکسویگی[14] آنهاست (Lakoff and Turner, 1989: 131-133). در نوشتة حاضر، دادههای متعددی از گونة گفتاری زبان فارسی مورد بررسی قرار گرفتهاند که بر مبنای دیدگاه معنیشناسان شناختی، استعارة مفهومی محسوب میشوند. چنین به نظر میرسد که استعارههای مفهومی در زبان فارسی از ویژگی دوسویگی[15] برخوردارند و این مختصه در تناقض با اصول بنیادین مطرح در چهارچوب زبانشناسی شناختی است.
لازم به ذکر است که در طول یک دهة اخیر، مجموعة وسیعی از نوشتهها در حوزة معنیشناسی در قالب مجموعهای از مقالات و نیز پایاننامهها و رسالههای رشتة زبانشناسی در کشورمان به مسئلة استعاره از منظر معنیشناسی شناختی پرداختهاند. از آن جمله میتوان به پژوهشی اشاره کرد که به بررسی مفهومسازی افعال استعاری پرداخته و ضمن تحلیل معنایی مجموعهای از افعال بسیط زبان فارسی به این نتیجه رسیده است که رفتار الگوی استعاری در افعال زبان فارسی تابع مؤلفههای معنایی و صوری از جمله نمود، حروف اضافه و همکردهای فعلی است (شریعتمداری، 1396). بر پایة پژوهش دیگری که در باب استعاره در ادبیات فارسی صورت گرفته است، زبانشناسان شناختی در تمرکز بر نقش استعارههای قراردادی در ادبیات افراط کردهاند. این پژوهش نشان میدهد که بجز استعارههای مفهومی، استعارههای تصوری نیز در ادبیات نقش دارند و استعارههای قراردادی تنها یکی از سرچشمههای استعارههای مفهومی در ادبیات محسوب میشوند (صدری، 1385).
افزون بر بررسی عملکرد استعارة مفهومی، مطالعاتی نیز در باب استعارة دستوری صورت گرفته است. در قالب یکی از این بررسیها که به کمک سازوکارهای مطرح در فرانقشهای دستور نقشگرای هلیدی انجام شده است، کارایی این رویکرد در توصیف استعارههای دستوری مورد ارزیابی قرار گرفته و برای انواع استعارههای پیشنهادی هلیدی، نمونههایی از فارسی ذکر شده است (چاوشی، 1390). با وجود آثار متعددی که به طور ویژه به بررسی استعاره از منظر معنیشناسی شناختی و عملکرد استعارة مفهومی در این چهارچوب پرداختهاند (افراشی و همکاران، 1391؛ گلفام و قمشی، 1391؛ وسی حصار و توانگر، 1393؛ یگانه و افراشی، 1395)، چنین به نظر میرسد که تاکنون پژوهشی در باب یکسویگی استعارههای مفهومی در زبان فارسی انجام نشده است.
مقالة حاضر در قالب پنج بخش ارائه شده است. پس از طرح مقدمه، ابتدا به سراغ مطالعة استعاره برحسب سنت خواهیم رفت تا مشخص شود که از دیرباز استعاره به چه صورت مورد مطالعه قرار گرفته است. در بخش سوم، استعاره را از دیدگاه معنیشناسی شناختی معرفی خواهیم کرد و به طور خاص به ارائة تعریف استعارة مفهومی و بازتاباش در زبان خواهیم پرداخت. در بخش چهارم، استعارة مفهومی را به کمک نمونههای متعددی از زبان فارسی بررسی و تحلیل خواهیم کرد تا معلوم گردد که این پدیدة مفهومی تا چه اندازه و به چه صورت در زبان فارسی بازنمایی میشود. در بخش پنجم از مباحث مطرحشده نتیجهگیری خواهیم کرد.
2. رویکرد سنتی مطالعة استعاره
بر مبنای اسناد موجود چنین به نظر میرسد که این ارسطو است که برای نخستین بار در فن شعر، تعریفی از استعاره ارائه میکند و آن را «انتقال یک نام برای اطلاق به چیزی غیر» میداند. او ضمن معرفی انواع این «انتقال»ها، نمونهای مانند «شب زندگی» را استعارهای از نوع «انتقال برحسب قیاس» محسوب میکند. به اعتقاد او، در چنین عبارتی ما با نوعی رابطة تناسب سروکار داریم، یعنی اگر «پیری» را در مقابل «جوانی» در نظر بگیریم، در این صورت میتوانیم چنین نسبتی را میان «شب» و «روز» نیز قائل شویم و به این ترتیب، به جای «دوران پیری»، استعارة «شب زندگی» را به کار ببریم. ارسطو در فن خطابه نیز بار دیگر به سراغ استعاره میرود و «انسان» را به «شیر» تشبیه میکند و جملة «او همچون شیر است» را تشبیه و جملة «او شیر است» را به عنوان استعاره معرفی میکند. این نگرش ارسطو تا قرن هجدهم میلادی بدون هیچگونه تغییری در میان غربیان بهعنوان الگوی اصلی بررسی استعاره و بهمثابه یکی از صناعات ادبی مورد مطالعه قرار میگیرد (صفوی، 1396: 293-295).
برجستهترین پژوهشی که در باب استعاره در میان ایرانیان ارائه شده است، متعلق به عبدالقاهر جرجانی (متوفی 474 ﻫ. ق.) است. او در اسرارالبلاغه ابتدا به سراغ معرفی «تشبیه» میرود و از ساختی به نام «جملة تشبیهی» سخن به میان میآورد. جرجانی شکل کامل جملة تشبیهی را شامل چهار سازه میداند که اگر قرار باشد از مثالی فارسی برای نمایش آنها استفاده کنیم، با نمونهای نظیر در نمونة (1) روبرو میشویم:
(1) سارا مثل قند شیرینه.
سازههای معرفیشده از سوی جرجانی عبارتند از مشبه [= سارا]، ادات تشبیه [= مثل]، مشبهبه [= قند]، و وجهشبه [= شیرین]. به این ترتیب، جملة تشبیهی کامل، ساختی است که از تمامی چهار سازة نامبرده برخوردار است. به باور جرجانی، اگر مشبهبه یک جملة تشبیهی در جملات دیگری به کار رود، در این صورت «استعاره» شکل میگیرد. بهعنوان مثال میتوان به نمونة (2) اشاره کرد:
(2) دیروز من و قند سینما رفتیم.
در نمونة (2)، «قند» استعاره از «سارا» در جملة (1) است. جرجانی معتقد است که ما زمانی میتوانیم متوجه کاربرد استعاره در جملة (2) شویم که از جملة تشبیهی (1) اطلاع داشته باشیم و وجهشبه را هم بشناسیم. به عبارت سادهتر، باید بدانیم که به چه دلیل «سارا» به «قند» تشبیه شده است. شنوندة جملة (2) باید از این مطلب آگاه باشد که سارا مثلاً به خاطر رنگ سفید پوستاش به قند تشبیه نشده است. جرجانی به قواعدی به نام «نظم» اشاره میکند که میتوانند نشان دهند در جمله استعاره به کار رفته است. این قواعد را میتوان مشابه قواعد ترکیبپذیری معنایی دانست. به اعتقاد او، الفاظ میتوانند معانی متعددی داشته باشند، اما زمانی که درون جمله قرار میگیرند، معنایی مییابند که با معانی سایر واژههای موجود در جمله تناسب داشته باشد (صفوی، 1396: 298-300).
جرجانی برای این که میان اصطلاحات متداول در تشبیه و استعاره تمایز قائل شود، بهجای اصطلاح «مشبه» از «مستعارله»، بهجای «مشبهبه» از «مستعارمنه»، و بهجای «وجهشبه» از «جامع» استفاده میکند. بر این اساس، در نمونة مطرح شده، «سارا» مستعارله، ««قند» مستعارمنه، و «شیرین» جامع بهحساب میآیند.
نکتة مهم دیگری که جرجانی در ارتباط با انتخاب مستعارمنه بهجای مستعارله مطرح میکند این است که چنین انتخاب و جایگزینیای باید بر مبنای «تجسم» باشد. به عبارت دیگر، مستعارمنه باید از مستعارله مادیتر باشد. برای نمونه، اگر بخواهیم مبتدی و بیتجربه بودن کسی را به شکلی ملموس نشان دهیم، با آگاهی از جملة (3)، نمونهای مانند (4) را بهکار میبریم:
(3) مینا مثل جوجه مبتدی و بیتجربه است.
(4) جوجه! تو رو چه به این کارها!
در جملة (4)، «جوجه» به شکل استعاری و در قالب مستعارمنه به کار رفته است، زیرا مادیتر از ویژگی انتزاعی بیتجرگی و تازهکار بودن است. این در حالی است که عکس این اتفاق رخ نمیدهد. جملة (5) را در نظر بگیرید:
(5) جوجه مثل مینا مبتدی و بیتجربه است.
ما هیچگاه نمونهای نظیر (5) را الگوی ساخت استعاره قرار نمیدهیم، زیرا «جوجه» برای نشاندادن ویژگی مبتدی و بیتجربهبودن، از «مینا» ملموستر و مادیتر است. به همین دلیل است که جملهای مانند (6) را به کار نمیبریم:
(6) فصل بیرونآمدن میناها از تخم است.
این همان واقعیتی است که در روانشناسی نیز به اثبات رسیده است؛ به این معنی که ما برای توضیح ویژگیها و مطالب انتزاعی از چیزهای مادی و ملموس بهره میگیریم و نه برعکس. افزون بر این، جرجانی در کتاب اعجازالقرآناش این نکته را مطرح میکند که «عالَم مستعارمنه بر عالم مستعارله استنساخ میشود». برای توضیح این مطلب میتوان از نمونهای مانند (7) بهره گرفت که نشاندهندة جملهای تشبیهی در زبان فارسی است:
(7) ایرج مثل سیبزمینی بیرگ است.
همانگونه که ملاحظه میکنید، «ایرج» بهعنوان مستعارله به عالَم انسان و «سیبزمینی» بهعنوان مستعارمنه به عالَم سبزیجات تعلق دارند. ما با درنظرگرفتن این دو عالم و از طریق استنساخ عالم مستعارمنه بر عالم مستعارله جملاتی نظیر (8) تا (10) را به دست میدهیم:
(8) ساسان مثل فلفل تند و تیزه.
(9) هما مثل چغندر قرمزه.
(10) کامبیز مثل کدو بیمزه است.
بهاینترتیب، استعاره در قالب «جایگزینی لفظی بهجای لفظ دیگر بر اساس مشابهت» از سوی جرجانی ارائه میشود و پس از این دوران نکتة قابل توجهی از سوی اندیشمندان ایرانی در این حوزه مطرح نمیگردد.
در قرن بیستم میلادی برای نخستین بار سازههای تشکیلدهندة استعاره از سوی ریچاردز (1936) معرفی میشوند. او از اصطلاحات vehicle، tenor، و ground سخن به میان میآورد که میتوان آنها را به ترتیب معادلهایی برای «مشبه»، «مشبهبه»، و «وجهشبه» در جملة تشبیهی و در واقع، معادل «مستعارله»، «مستعارمنه»، و «جامع» در نظر گرفت.
مطالعة استعاره در غرب با الگوگیری از آرای ارسطو پیش میرود تا زمانی که معنیشناسی ساختگرا[16] شکل میگیرد و استعاره را یکی از ویژگیهای طبیعی زبان به حساب میآورد. در این نگرش که بعدها به دیدگاه معنیشناسی زایشیگرا[17] راه مییابد، استعاره در واقع نوعی جایگزینی محسوب میشود که طی آن، نشانهای از روی محور جانشینی برحسب مشابهت انتخاب میشود و روی محور همنشینی قرار میگیرد. در دهههای پایانی قرن بیستم میلادی و با شکلگیری معنیشناسی نوساختگرا[18] و معنیشناسی شناختی، مطالعة استعاره کمابیش دستخوش تغییر میشود. در نظریههای متعددی که در قالب معنیشناسی نوساختگرا بهدست داده شدهاند، استعاره همچنان «جایگزینی واژة الف بهجای ب بر اساس مشابهت الف و ب در نظر گرفته میشود»، اما در معنیشناسی شناختی شیوة بررسی استعاره شکل دیگری میگیرد که در بخش بعد به بررسی آن خواهیم پرداخت.
3. استعاره از منظر معنیشناسی شناختی
معنیشناسان شناختی نمونههایی نظیر «آشیل شیر است» را که برحسب سنت، استعاره تلقی میشوند، «استعارة مشابهت»[19] مینامند، یعنی استعارهای که بر مبنای شباهتی غیرفیزیکی شکل گرفته است. به عبارت سادهتر، «آشیل» از نظر هیکل و قیافه واقعاً مثل شیر نیست، بلکه ما به لحاظ ویژگی شجاعت نوعی شباهت میان او و شیر درک میکنیم (Grady, 1999). به اعتقاد اینان، اگر استعارة مشابهت بر اساس شباهت فیزیکی شکل گرفته باشد، در این صورت «استعارة تصویری»[20] نامیده میشود. بهاینترتیب، استعارههای تصویری گونهای از استعارههای مشابهت به حساب میآیند (Lakoff and Turner, 1989). برای نمونه، وقتی شاعری در فرهنگ غرب، کمر معشوق را به ساعت شنی تشبیه میکند و جملهای نظیر «کمرش ساعت شنی است» را به کار میبرد، در واقع از استعارة تصویری بهره برده است. هرچند که در فرهنگ ما در چنین شرایطی از استکان کمرباریک، قوس ماه و غیره استفاده میکنند.
لیکاف و جانسون در کتاب استعارههایی که باور داریم[21] (1980) کوشیدند با نمونههای متعددی نشان دهند که استعاره آنچنان در زبان روزمرة سخنگویان جاری است که نمیتوان آن را نادیده گرفت و صرفاً مختص حوزة شعر و ادب دانست. به باور آنها، استعارههایی که در گفتگوهای روزمرة اهل زبان مشاهده میشوند، در قالب رابطة زبانیِ «الف ب است» و برحسب مشابهت عمل نمیکنند. لیکاف و جانسون از مثالهایی در زبان انگلیسی استفاده میکنند که در مورد رابطة خاصی مانند «ازدواج» مطرح میشوند. به عنوان نمونههایی از زبان فارسی میتوان به جملات 11 تا 15 اشاره کرد:
(11) توی رابطهمون، هر کس میخواد راه خودش رو بره.
(12) این زندگی راه به جایی نمیبره.
(13) برای رسیدن به هم، راه سختی در پیش داریم.
(14) دیگه راه برگشتی نداریم.
(15) رابطهمون به بنبست رسیده.
به اعتقاد لیکاف و جانسون، این جملات شاعرانه نیستند که ادعا کنیم استعاره فقط در شعر به کار میرود، اما هیچکدام از این جملهها در معنی تحتاللفظیشان به کار نمیروند؛ به این معنی که مثلاً یک رابطه نمیتواند به بنبست برسد. این نوع استعاره است که در معنیشناسی شناختی مد نظر قرار میگیرد. لیکاف و جانسون به وجود نوعی رابطة مفهومی قراردادی میان حوزة رابطة عاشقانه و حوزة سفر قائلاند. بر این اساس، عشق به عنوان مقصد[22] یعنی قلمرو یا حوزه[23]ای که قرار است توصیف شود، به واسطة سفر به عنوان مبدأ[24] یعنی حوزهای که مقصد را توصیف میکند، ساختبندی میشود. این رابطة قراردادی «استعارة مفهومی» نامیده میشود. آنچه سبب میشود که لیکاف و جانسون چنین رابطهای را استعارة مفهومی بدانند، رابطة قراردادی و مفهومی میان دو حوزة مبدأ و مقصد است؛ به عبارت دیگر، ما نهتنها از الفاظ استعاری در زبانمان بهره میگیریم، بلکه استعاری میاندیشیم (Evans and Green, 2006: 295).
البته پژوهشگرانی که در چارچوب زبانشناسی شناختی به مطالعة استعاره میپردازند، از اصطلاحات مختلفی برای اشاره به ساختهای مفهومیای بهره میگیرند که استعارههای مفهومی را شکل میدهند. به عبارت دیگر، معنیشناسان شناختی مختلف با استفاده از مفاهیم متفاوتی به تبیین استعارههای مفهومی میپردازند. بههرحال، اکثر این معنیشناسان از حوزهها یا قلمروهای مبدأ و مقصد برای تبیین شکلگیری استعارههای مفهومی استفاده میکنند، اما برخی، از طرحوارههای تصوری[25] (Lakoff, 1990; 1993)، قالب[26]ها (Lakoff, 1996; Kövecses, 2006)، صحنه[27]ها ( Grady, 1997)، فضاهای ذهنی[28] (Fauconnier and Turner, 2002)، طرحوارهها (Lakoff and Turner, 1989) و سناریوها[29] (Musolff, 2006; 2016) برای این منظور بهره میبرند.
زمانی که استعارههای مفهومی بازنمود زبانی مییابند، استعارة زبانی[30] نامیده میشوند (Steen, 1994). بهاینترتیب، الفاظ استعاری در زبان میتوانند شیوة اندیشیدنمان را بازنمایی کنند. در چنین شرایطی، این رابطة قراردادی در واقع، در قالب نگاشت[31] نقشهای حوزة مبدأ بر مقصد شکل میگیرد (Evans and Green, 2006: 295). بهعنوان مثال، وقتی در مورد ازدواج جملة «سر دوراهی موندم، نمیدونم جواب مثبت بدم یا نه» را به کار میبریم، خود را به عنوان مسافری در نظر میگیریم که نمیداند کدام مسیر را برای ادامة سفرش انتخاب کند. در نتیجه، شاهد نگاشت نقشهای حوزة سفر بر حوزة عشق هستیم. نظریة استعارة مفهومی بر پایة رابطة مفهومی «الف ب است» شکل گرفته است. در مورد استعارة مفهومی عشق سفر است، حوزة الف یعنی حوزة مقصد (عشق) از طریق حوزة ب یعنی حوزة مبدأ (سفر) توصیف میشود.
نکتة مهم دیگر که لیکاف و جانسون مطرح میکنند این است که استعارههای مفهومی از تعاملات روزمرة ما با جهان اطرافمان نشأت میگیرند و در واقع از بنیانی تجربی برخوردارند (Evans and Green, 2006: 295). برای نمونه، ما در جهان اطرافمان میبینیم که وقتی درون لیوانی آب بریزیم و بخواهیم مقدار این آب را افزایش دهیم، آب به سطح لیوان میرسد و ممکن است لبریز یا سرریز شود. به این ترتیب، درمییابیم که کمیّت یا مقدار چیزی به شکل عمودی افزایش مییابد، پس کمیت با افزایش عمودی در ارتباط است. همین تجربه سبب میشود تا ما از نوعی ساخت ذهنی یا استعارة مفهومی برخوردار شویم و جملاتی نظیر (16) تا (18) را به کار ببریم:
(16)دیگه صبرم سر اومد.
(17) از شدت نفرت ازش، دارم بالا میارم.
(18) نگذار کاسة صبرش لبریز بشه.
نمونة دیگری که میتوان به آن اشاره کرد، استعارة مفهومی زمان دزد است[32] است. به باور معنیشناسان شناختی، «زندگی» چیزی است که انسان نسبت به آن حس مالکیت دارد و همین موضوع سبب میشود تا سخنگویان جملاتی نظیر «زندگیِ خودم است، هر تصمیمی بخواهم میگیرم» یا «در تصادف، زندگیاش را از دست داد» را بهکار ببرند. افزون بر این، انسان در هر مقطع از زندگیاش از داراییهای دیگری مانند زیبایی، قدرت و جوانی نیز برخوردار است که نمیخواهد آنها را از دست بدهد اما در این میان، «زمان» عاملی است که این دارایی را به صورت تدریجی از او میگیرد، درست مثل دزدی که حساب بانکیتان را به تدریج خالی میکند (Lakoff and Turner, 1989: 35-36). با توجه به این تجربه، سخنگویان استعارة مفهومی زمان دزد است را در ذهن دارند و آن را در قالب جملاتی مانند (19) و (20) بازنمایی میکنند:
(19) گذر زمان، زیباییاش را گرفت.
(20) بیست سالگی از دستم رفت.
یکی از مهمترین ویژگیهای استعارة مفهومی که از سوی معنیشناسان شناختی معرفی شده، یکسویگی این استعارههاست. به باور اینان، استعارهها ساخت مورد نظر را از حوزة مبدأ به حوزة مقصد نگاشت میکنند و عکس این رابطه رخ نمیدهد. به عنوان مثال، در شرایطی که ما عشق را به واسطة سفر مفهومسازی میکنیم، نمیتوانیم سفر را از طریق عشق مفهومسازی نماییم؛ مثلاً نمیتوانیم مسافر را به عنوان یک عاشق توصیف کنیم و اصلاً مفاهیم مبدأ و مقصد، خود گویای این رابطة یکسویهاند (Evans and Green, 2006: 296). معنیشناسان شناختی، استعارههای مفهومی را به انواع مختلف استعارههای مفهومی جهتی[33]، استعارههای مفهومی ساختی[34]، استعارههای مفهومی هستیشناختی[35]، و غیره تقسیمبندی میکنند (Lakoff and Johnson, 1980).
لیکاف و ترنر (1989) نیز قائل به این یکسویگیاند و معتقدند که حتی اگر استعارههای مختلفی وجود داشته باشند که حوزههای یکسانی را دربرمیگیرند، باز هم این رابطه یکسویه است. آنها به دو استعارة مفهومی انسان دستگاه است و دستگاه انسان است اشاره میکنند و معتقدند که بر پایة این دو استعارة مفهومی، جملات متعددی از سوی سخنگویان به کار میرود. برای توضیح دیدگاه آنها میتوان از این جملات در زبان فارسی بهره گرفت:
انسان دستگاه است
(21) سینا همة محاسبات رو ذهنی انجام میده، ماشینحسابیه واسه خودش.
(22) تو هم تراکتوری ها! چرا اینقدر کار میکنی!
دستگاه انسان است
(23) امروز کامپیوترم لج کرده، کار نمیکنه.
(24) ماشینم دلش نمیخواد روشن بشه.
به اعتقاد لیکاف و ترنر، هرچند این استعارهها به نوعی آینة یکدیگرند، اما حوزههای متفاوتی را شامل میشوند؛ در انسان دستگاه است، ویژگیهای فنّی و نقشی دستگاه بر حوزة انسان نگاشت شده، درحالیکه در دستگاه انسان است، ویژگیهای مربوط به اراده و خواست انسان بر حوزة دستگاه نگاشت شده است. بنابراین، حتی زمانی که دو استعاره حوزههای مفهومی یکسانی را شامل میشوند، ماهیتاً متفاوتاند، زیرا نگاشتهای متفاوتی در آنها رخ میدهد (Lakoff and Turner, 1989: 131-132).
همانگونه که ملاحظه میکنید، آنچه تحت عنوان «استعاره» در رویکرد معنیشناسی شناختی معرفی و مطالعه میشود با تعریف «استعاره» برحسب سنت تفاوت دارد و بهمثابه قاعدة «الف ب است» مطرح میشود که به شکل ساختی مفهومی در ذهن به ثبت رسیده است. در ادامه میکوشیم تا با ارائة نمونههای متعددی از زبان فارسی به ارزیابی چگونگی ساخت استعارههای مفهومی و ویژگی یکسویگی آنها بپردازیم.
4. استعارة مفهومی در زبان فارسی
برای بررسی استعارههای مفهومی در زبان فارسی با الگوگیری از آنچه در چهارچوب معنیشناسی شناختی و در قالب جملات انگلیسی مطرح شدهاند، باید به بررسی بازنمودهای زبانیای بپردازیم که با توجه به فرهنگمان از طریق نگاشت برخی مفاهیم از حوزة مبدأ بر مفاهیمی از حوزة مقصد، امکان طرح مییابند. اجازه دهید برای بررسی عملکرد نگاشت در زبان فارسی و شکلگیری استعارههای مفهومی از چند نمونه بهره بگیریم که نشاندهندة استعارة مفهومی حوزة زندگیاند:
(25) از این زندگی هیچی درنمیاد. ← زندگی ظرف است
(26) از زندگی سیر شده. ← زندگی غذا است
(27) زندگیاش به آخر رسیده. ← زندگی مسیر است
(28) این زندگی کمرش را خم کرد. ← زندگی بار است
(29) ساز زندگیاش کوک نیست. ← زندگی آلت موسیقی است
(30) زندگی پرباری داشت. ← زندگی درخت است
(31) زندگیاش به دوزار نمیارزه. ← زندگی کالا است
(32) با این زندگی به جایی نمیرسیم. ← زندگی وسیلة نقلیه است
(33) بعد از اخراجاش، زندگیاش فلج شده. ← زندگی انسان است
(34) زندگی پرتلاطمی داره. ← زندگی دریا است
(35) راه سختی پیش رو داریم. ← زندگی سفر است
(36)کاش میشد از این زندگی فرار کنم. ← زندگی زندان است
(37) زندگی تلخی را پشت سر گذاشت. ← زندگی مزه است
(38) زندگیاش هیچ رنگی نداره. ← زندگی تابلوی نقاشی است
(39) این زندگی ما را به هر طرف کِشاند. ← زندگی باد است
(40) زندگیاش رو باخت. ← زندگی قمار است
در تمامی نمونههای (25) تا (40) ملاحظه میکنیم که چگونه میتوانیم قائل به وجود استعارههای مفهومی متعددی باشیم که قرار است زندگی را برایمان توصیف کنند. در هر یک از این نمونهها که تعدادشان را میتوان افزایش داد، زندگی بهمثابه حوزة مقصد از طریق حوزههای مبدأ متعددی توصیف شده است. هر یک از این استعارههای مفهومی را میتوان در قالب استعارههای مفهومی دقیقتری نیز ارائه کرد. بهعنوان مثال، استعارة مفهومی زندگی انسان است را در نظر بگیرید که میتواند به شکل استعارههای مفهومی زیر مطرح شود:
(41) این زندگی جوانیام را گرفت. ← زندگی دزد است
(42) این زندگی به من یاد داد که به چیزی دل نبندم. ← زندگی معلم است
(43) این زندگی نفسم را گرفت. ← زندگی قاتل است
(44) این زندگی همه چیزم را به باد داد. ← زندگی کشاورز است
(45) نفَسهای زندگیاش به شماره افتاده. ← زندگی بیمار است
(46) زندگی انتقاماش را از من گرفت. ← زندگی کینهورز است
(47) زندگی روی خوشاش را نشانمان داد. ← زندگی دورو است
(48) این زندگی جان دوبارهای به من داد. ← زندگی ناجی است
(49) این زندگی حسابی ما را سرویس کرد. ← زندگی تعمیرکار است
(50) از زندگی عقب ماندم. ← زندگی دونده است
به نمونههای (41) تا (50) نیز میتوان با توجه به تجربیات، ملاحظات و سلیقة فردی، جملات متعدد دیگری افزود و ادعا کرد که تمامی اینها ساختهایی ذهنیاند که در ذهنمان ثبت شدهاند. چنین به نظر میرسد که محدودیتی برای طرح این قبیل جملات وجود ندارد.
بهعنوان نمونههایی دیگر از زبان فارسی میتوان به استعارههای مفهومی حوزة عشق در مثالهای (51) تا (65) اشاره کرد. لازم به ذکر است که مجموعة وسیعی از همین نمونهها در آثار معنیشناسان شناختی عیناً دکر شده است:
(51) ساسان کشش زیادی به سوسن دارد. ← عشق نیروی فیزیکی است
(52) آنها رابطة عاشقانة سالمی ندارند. ← عشق بیمار است
(53) کامران دیوانهوار همسرش را دوست دارد. ← عشق جنون است
(54) او مرا افسون کرده است. ← عشق جادو است
(55) او در عشقاش پیروز شد. ← عشق جنگ است
(56) عشقاش را با چیزی عوض نمیکنم. ← عشق کالا است
(57) در جستجوی عشقی ارزشمندم. ← عشق شیءای گرانبها است
(58) مرا اسیر خود کرده. ← عشق اسارت است
(59) در حسرت دیدار تو آوارهترینم. ← عشق انسان است
(60) عشقاش را در کنج قلبم پنهان کردهام. ← عشق شیءای پنهانی است
(61) از وقتی دیدماش، حالم خراب شده است. ← عشق نیروی ویرانگر است
(62) در راه تو از خود گذشتم. ← عشق ایثار است
(63) عشقاش بیکران است. ← عشق دریا است
(64) عشق مرا به ناکجا برد. ← عشق وسیلة نقلیه است
(65) او به من جانی دوباره داد. ← عشق ناجی است
تعداد این نمونهها را نیز میتوان افزایش داد و به فهرستی طولانی از استعارههای مفهومی در باب عشق دست یافت. مسأله این است که تعداد این استعارههای مفهومی مشخص نیست و هر کس بر مبنای تجربه و سلیقة شخصیاش میتواند استعارههای مفهومی گوناگونی در ذهناش داشته باشد. به عبارت دیگر، هیچ معیار و محدودیت خاصی برای ساخت این استعارههای مفهومی وجود ندارد. برخی از استعارههای مفهومی حرف [= صحبت] را در زبان فارسی در نظر بگیرید:
(66) حرفهاش دلم رو سوزوند. ← حرف آتش است
(67) حرفهاش بوی گند میداد. ← حرف آشغال است
(68) با حرفهاش تیربارونمون کرد. ← حرف اسلحه است
(69) حرفهاش بوی کهنگی میداد. ← حرف غذا است
(70) حرفهای باارزشی میزد. ← حرف پول است
(71) این حرفها دیگه از تو گذشته. ← حرف شیء متحرک است
(72) حرفهاش دیگه بُرش نداره. ← حرف ابزار قطع کننده است
(73) این حرفها دیگه از مُد افتاده. ← حرف مُد روز است
(74) این حرفها مال تو نیست، کی بهت یاد داده؟ ← حرف شیء است
(75) حرفهاش منو تکون داد. ← حرف نیروی محرک است
(76) حرفهاش داغونم کرد. ← حرف نیروی ویرانگر است
(77) حرفهاش توی گوشمه. ← حرف شیء ثابت است
(78) حرفهاش یارو رو خر کرده. ← حرف جادو است
(79) حرفهام دیگه تأثیری ندارند. ← حرف نیروی تأثیرگذار است
(80) از این حرفها درس بگیر. ← حرف معلم است
(81) این حرف رو خوب توی گوشت فرو کن. ← حرف میخ است
(82) این حرف رو آویزة گوشت کن. ← حرف گوشواره است
(83) اینقدر این حرفها رو نکوب توی سرم. ← حرف چکش است
(84) این حرف رو باید قاب کرد زد به دیوار. ← حرف تابلو است
(85) با این حرفات زدی به هدف. ← حرف تیر است
(86) این حرفها تویِ قوطی هیچ عطاری پیدا نمیشه. ← حرف عطر است
(87) با این حرفات دهنم رو بستی. ← حرف افسار است
(88) به این حرفها نمیشه دل بست. ← حرف معشوق است
(89) این حرفها ما رو به سمت گناه میکشه. ← حرف شیطان است
(90) همین حرفها او را به راه راست هدایت کرد. ← حرف فرشته است
(91) این حرفاش منو بیدار کرد. ← حرف نیروی بیدارکننده است
(92) چیزی که گفتی سیلیای بود که باید خیلی وقت پیش میخوردم. ← حرف کتک است
(93) این حرفها واسه فلانی تومبون نمیشه. ← حرف لباس است
(94) این حرفها واسه ما نون و آب نشد. ← حرف خوراک است
(95) این حرفها پُر از نیش و کنایه است. ← حرف ظرف است
ملاحظه میکنید که سخنگویان فارسیزبان میتوانند به شکلهای گوناگونی استعارة مفهومی حرف را مطرح کنند. به یقین میتوان به مجموعة این استعارهها نمونههای بسیاری را اضافه کرد، آن هم بدون این که با محدودیتی ویژه همراه باشد. شاید این ادعا مطرح شود که قائلشدن به حوزههای مبدأ و مقصد نشان میدهند که استعارههای مفهومی دارای چهارچوباند. این ادعا درست است، هرچند کارآمد بودن یک نظریه با انسجام چهارچوب آن نظریه تفاوتی عمده دارد.
نکتة دیگری که در اینجا باید به آن اشاره کرد، مسألة یکسویگی استعارههای مفهومی است که از سوی معنیشناسان شناختی مطرح شده است. در زبان فارسی نمونههای متعددی وجود دارند که به کمک آنها میتوان نشان داد چنین ویژگیای در استعارههای مفهومی امکان طرح نمییابد. به عبارت دیگر، جملات مختلفی از زبان فارسی نشان میدهند که رابطة میان حوزة مبدأ و مقصد یکسویه نیست. همانگونه که در بخش 3 مطرح شد، معنیشناسان شناختی بر این باورند که نگاشت نقشهای موجود در حوزة مبدأ بر نقشهای موجود در حوزة مقصد به شکلی یکسویه رخ میدهد و عکس این رابطه امکانپذیر نیست. به باور آنها، حتی اگر ما با دو حوزة یکسان سروکار داشته باشیم و استعارههای مورد نظر به نوعی آینة یکدیگر باشند، باز هم نوع نگاشتهای صورتگرفته با هم تفاوت دارند، و این مسأله گواه یکسویگی این رابطه است. نمونههای (21) تا (24) که برگرفته از آرای معنیشناسان شناختی است، این مطلب را نشان میدادند. در اینجا برای بررسی این مسأله ابتدا از مثالهای (96) و (97) استفاده میکنیم:
(96) از سَرم دود بلند میشه. ← انسان ماشین است
(97) یک هفته است ماشین گوشة حیاط خوابیده. ← ماشین انسان است
همانگونه که ملاحظه میکنید، ما با دو استعارة مفهومی متفاوت یعنی انسان ماشین است و ماشین انسان است سروکار داریم. حال، میخواهیم ببینیم که آیا در هر دو این استعارهها ما با حوزههای مبدأ و مقصد یکسانی روبهروئیم و در واقع نگاشت به شکل یکسانی رخ میدهد یا این که طبق باور معنیشناسان شناختی، نوع نگاشت در این استعارهها با هم تفاوت دارد. به عبارت دیگر، میخواهیم ببینیم آیا نگاشت به شکل یکسویه عمل میکند یا از عملکردی دوسویه برخوردار است.
در جملة (96)، انسان بهعنوان حوزة مقصد و ماشین بهعنوان حوزة مبدأ انتخاب شدهاند. در جریان شکلگیری استعارة مفهومی، برخی نقشهای حوزة مبدأ بر حوزة مقصد نگاشت میشوند. در مورد استعارة مفهومی انسان ماشین است، «دود کردن» بهعنوان یکی از نقشهای مطرح در حوزة ماشین بر حوزة انسان نگاشت یافته است. «دود کردن» به عملکرد فنّی ماشین مربوط میشود. به باور معنیشناسان شناختی، ما از این «دود کردن» موتور ماشین استفاده میکنیم تا بتوانیم به شکل ملموستری نشان دهیم که عملکرد مغز انسان چگونه دچار اختلال میشود. در چنین شرایطی، این رابطه نمیتواند حالت عکس داشته باشد. یعنی به اعتقاد آنها نمیتوان شرایطی را متصور شد که در آن، یکی از نقشهای عملکرد انسان به حوزة ماشین نگاشت پیدا کند، اما شکلگیری استعارة مفهومی ماشین انسان است در زبان فارسی میتواند خلاف این ادعا را ثابت کند؛ این همان چیزی است که در جملة (97) نشان داده شده است. در این نمونه، «خوابیدن» بهعنوان یکی از عملکردهای انسان به حوزة ماشین نگاشت یافته است. بنابراین، چنین بهنظر میرسد که این رابطه دوسویه است. جملات (98) و (99) را درنظر بگیرید:
(98) توی دعوای دیروز، ساسان ترمز بریده بود. ← انسان ماشین است
(99) این ماشین مصرفاش خیلی بالاست، لعنتی بنزینخوره. ← ماشین انسان است
فرایند نگاشت را در مورد دو استعارة مفهومی انسان ماشین است و ماشین انسان است بار دیگر میتوان در این دو جمله ملاحظه کرد. در هر دو این موارد نقشهای مربوط به عملکرد انسان و ماشین نگاشت شدهاند. «ترمز بریدن» و «خوردن» هر دو به نوعی عملکرد به حساب میآیند که هم در مورد انسان و هم در مورد ماشین امکان طرح مییابند. بنابراین، چنین رابطهای نمیتواند یکسویه درنظر گرفته شود. این شرایط را در مثالهای (100) و (101) نیز میتوان ملاحظه کرد:
(100) انگار واشر سرسیلندر سوزوندی ها! کوتاه بیا حالا! ← انسان ماشین است
(101) هرچی میریزم توی شکم این ماشین پُر نمیشه. ← ماشین انسان است
در نمونههای (100) و (101) نیز شاهد نگاشت نقشهایی از حوزة مبدأ به مقصد هستیم که کاملاً یکساناند؛ به این معنی که یکی از اجزای تشکیلدهندة ماشین در مورد انسان به کار رفته و یکی از اعضای بدن انسان نیز در ارتباط با ماشین استفاده شده است. بهاینترتیب، میتوان ملاحظه کرد که این رابطه کاملاً دوسویه رخ داده است.
استعارة خشم گرما است نمونة دیگری است که از زبان فارسی میتوان به دست داد و بارها از سوی معنیشناسان شناختی مطرح شده است. این استعاره از منظر معنیشناسان شناختی یکسویه است، اما در زبان فارسی استعارة مفهومیگرما خشم است نیز امکان طرح مییابد و نشاندهندة دوسویه بودن این نگاشت است:
خشم گرما است
(102) رئیس دیروز حسابی جوش آورده بود.
گرما خشم است
(103) این تابستان پوست از سرمان کَند.
(104) این لحاف رو بنداز کنار، خفهام کرد.
(105) این پالتوی پشمی، ذلّهاش کرده.
(106) پنجره رو باز کن، این گرما ما رو سوزوند.
به همین ترتیب میتوان نمونههای متعدد دیگری از زبان فارسی نیز ارائه کرد:
(107) یه کلاغ تویِ ادارهمون هست، جرأت نداریم حرف بزنیم. ← انسان حیوان است
(108) اسب هومن خیلی نجیبه. ← حیوان انسان است
(109) ماشالا خانوادة عروس خیلی ریشهدارند. ← انسان گیاه است
(110) این آفتابگردونها صبحها صورتشون رو به آفتابه. ← گیاه انسان است
(111) از صندلی ریاست افتاد پایین، شد کارمند جزء. ← شکست پایین است
(112) ما دیگه دستمون به دامناش نمیرسه. ← پایین شکست است
(113) زندگیاش پُر از استرسه. ← زندگی ظرف است
(114) این بشقابهای جهیزیهام است، دیگه عمرشون تموم شده. ← ظرف زندگی است
(115) با این حرفها وقتم رو هدر دادی. ← زمان پول است
(116) این ثروت هم با تو میگذره. ← پول زمان است
(117) تویِ این رابطة عاشقانه به دوراهی رسیدیم. ← عشق سفر است
(118) برای رفتن به پاریس لحظهشماری میکنم. ← سفر عشق است
(119) مُخم هنگ کرد. ← ذهن شیء هوشمند است
(120) موبایلم سکته کرده فعلاً کار نمیکنه. ← شیء هوشمند ذهن است
(121) افتاد چی گفتم بهت؟ ← ذهن دستگاه است
(122) لباسشوییمون گیج شده، داره دوباره آبکشی میکنه. ← دستگاه ذهن است
همانطور که ملاحظه میکنید، با توجه به نمونههایی از این دست میتوان ادعا کرد که در زبان فارسی میتوان حوزههای مبدأ و مقصد را جابهجا کرد و قرار نیست که نگاشت یکسویه باشد، بلکه به شکلی دوسویه عمل میکند و سبب شکلگیری ساختهایی میشود که از منظر معنیشناسان شناختی، استعارههای زبانیاند.
5. نتیجهگیری
استعاره بهمثابه یکی از پدیدههای معنایی از دیرباز همواره مورد توجه متخصصان فن بلاغت و معنیشناسان مختلف بوده است. این پدیدة معنایی که برحسب سنت بهمثابه رابطة زبانی «الف ب است» و برحسب مشابهت معرفی و بررسی میشد، در چهارچوب معنیشناسی شناختی به شکلی متفاوت و به عنوان رابطة مفهومی «الف ب است» و بر مبنای نگاشت نقشهای مفهومی حوزة مبدأ بر حوزة مقصد تبیین میشود. در چنین شرایطی، ساختی به نام استعارة مفهومی شکل میگیرد که در صورت بازنمایی زبانی، استعارة زبانی نامیده میشود. معنیشناسان شناختی معتقدند که یکی از مهمترین ویژگیهای نگاشت در شکلگیری استعارههای مفهومی، یکسویه بودن آن است که بر این اساس، نگاشت همواره از حوزة مبدأ بر حوزة مقصد اِعمال میشود و عکس این رابطه هیچگاه رخ نمیدهد. نویسندة مقالة حاضر با بررسی نمونههای متعددی از فارسی گفتاری نشان میدهد که نمیتوان به چنین ویژگیای در استعارههای مفهومی قائل شد. به عبارت دیگر، مثالهای گوناگونی در زبان فارسی نشان میدهند که ساخت استعارههای مفهومی در این زبان برحسب نگاشت حوزة مقصد بر مبدأ نیز شکل میگیرند. نوشتة حاضر دو نکتة عمده را به دست میدهد؛ نخست این که چنین به نظر میرسد که هیچ معیار و محدودیت خاصی برای تعداد و شیوة شکلگیری استعارههای مفهومی در زبان وجود ندارد و سخنگویان زبان برحسب تجربیات و سلایق شخصی میتوانند همواره به تعداد این استعارههای مفهومی بیافزایند؛ و دوم این که نگاشت در شکلگیری استعارههای مفهومی در زبان فارسی کاملاً دوسویه عمل میکند. بهاینترتیب، تحلیل استعارههای مفهومی در چهارچوب معنیشناسی شناختی بر پایة یکسویگی عملکرد استعارهها کارآمد نمینماید.
[1]. Cognitive Linguistics
[2]. Gestalt Psychology
[3]. International Cognitive Linguistics Society
[4]. Cognitive Linguistics
[5]. Ronald Langacker
[6]. Cognitive Semantics
[7]. cognitive approaches to grammar
[8]. knowledge representation
[9]. conceptual structure
[10]. meaning construction
[11]. metaphor
[12]. conceptual metaphor
[13]. G. Lakoff and M. Johnson
[14]. unidirectionality
[15]. bidirectionality
[16]. structural
[17]. generativist
[18]. neostructural
[19]. resemblance metaphor
[20]. image metaphor
[21]. Metaphors We Live By
[22]. target
[23]. domain
[24]. source
[25]. image schemas
[26]. frame
[27]. scene
[28]. mental spaces
[29]. scenarios
[30]. linguistic metaphor
[31]. mapping
[32]. TIME IS A THIEF
[33]. orientational
[34]. structural
[35]. ontological