Document Type : Research Paper

Author

Assistant Professor of Linguistics, Allameh Tabataba'i University, Tehran, Iran;

Abstract

Conceptual Metaphor Theory was first proposed by George Lakoff and Mark Johnson in 1980 as one of the earliest theoretical frameworks of the cognitive semantics. Although it is not a novel view of metaphor and its tradition goes back to the historical-philological semantics, Conceptual Metaphor Theory attempts to adduce different kinds of evidence for the conceptual nature of metaphors. According to this theory, metaphors are not just rhetorical, but human thought is metaphorical in nature and conceptual structures are organized according to cross-domain mappings or correspondences between these domains. However, conceptual metaphors are made based on embodied experiences and human interaction with the world. According to this view, conceptual metaphors are unidirectional and they cannot be bi-directional. The present study criticizes the methodology with which metaphor is studied emphasizing bi-directionality of mapping instead of unidirectionality based on examples of spoken Persian. Also, the study points to the fact that there is no constraint on forming the conceptual metaphors and that everybody can add new conceptual metaphors of special domains.

Keywords

نزدیک به نیم قرن از شکل‏گیری رویکرد زبان‏شناسی شناختی[1] می‏گذرد؛ مکتبی فکری در باب زبان که در واکنش به رویکردهای صوری حاکم بر مطالعة زبان پدید آمد. زبان‏شناسی شناختی که در اوایل سال‏های دهة 1970 میلادی مطرح شد، ریشه در علم شناخت داشت که در سال‏های دهة 1960 و 1970 م. شکل گرفته بود و به‏ویژه با سنت روان‏شناسی گشتالت[2] در ارتباط بود. تا اواخر سال 1980 م. پژوهشگران معدودی به مطالعة زبان در چارچوب این رویکرد پرداخته بودند، اما با شروع سال‏های دهة 1990، ناگهان تعداد محققان این حوزه افزایش یافت؛ اینان کسانی بودند که خود را «زبان‏شناسان شناختی» نامیدند. در این سال، انجمن زبان‏شناسی شناختی بین‏المللی[3] تأسیس شد و نخستین مجلة زبان‏شناسی شناختی[4] به چاپ رسید. رونالد لانگاکر[5] (2002 [1991]: xv)، یکی از چهره‏های برجسته در این حوزه، زبان‏شناسی شناختی را به‏مثابه یک «جنبش» یا «تشکّل» توصیف می‏کند، آن هم به این دلیل که این رویکرد را نمی‏توان صرفاً در قالب یک نظریة مشخص معرفی کرد. آن‏چه به‏عنوان زبان‏شناسی شناختی می‏شناسیم، رویکردی متشکل از اصول، فرضیه‏ها و دیدگاه‏های متعدد و گوناگونی است که مکمل یکدیگرند و نظریه‏هایی را شامل می‏شوند که تا حد زیادی با هم همپوشی دارند. زبان‏شناسان شناختی نیز مانند زبان‏شناسان سایر دیدگاه‏ها به دنبال آنند تا نظام‏مندی، ساخت و نقش‏های زبان را تبیین کنند و نشان دهند که این نقش‏ها چگونه در نظام زبان بازنمایی می‏یابند.

یکی از مهم‏ترین دلایل مطالعة زبان از سوی زبان‏شناسان شناختی از این پیش‏فرض سرچشمه می‏گیرد که زبان، الگوهای تفکر را بازتاب می‏دهد. بنابراین، مطالعة زبان از این منظر، بررسی الگوهای مفهوم‏سازی محسوب می‏شود. در واقع، زبان دریچه‏ای را به رویمان می‏گشاید که از طریق آن می‏توانیم ماهیت، ساخت و سازمان‏بندی تفکرات‏مان را بررسی کنیم. بر این اساس، مهم‏ترین وجه تمایز زبان‏شناسی شناختی نسبت به سایر رویکردهای مطالعة زبان این است که در این دیدگاه، زبان ویژگی‏های بنیادین و مختصات اصلی ذهن انسان را منعکس می‏کند (Evans and Green, 2006: 5).

به طور کلی، زبان‏شناسی شناختی را می‏توان به دو بخش عمدة معنی‏شناسی شناختی[6] و رویکردهای شناختی به دستور[7] تقسیم کرد. معنی‏شناسان شناختی می‏کوشند نشان دهند که رابطة میان تجربه، نظام مفهومی و ساخت معنایی چگونه در زبان رمزگذاری می‏شود. به عبارت دیگر، این دسته از پژوهشگران به مطالعة بازنمایی دانش[8] یا همان ساخت مفهومی[9] و ساختار معنی[10] می‏پردازند. در چنین شرایطی، رویکردهای شناختی به دستور، واحدهای زبانی نمادینی را بررسی می‏کنند که زبان و اصول سازماندهی این واحدها را شکل می‏دهند. بر این اساس، رویکردهای شناختی به دستور، با دستور ذهنی سروکار دارند و نه با ماهیت ذهن انسان (Evans, 2009: 49-50). این‏که در رویکردهای شناختی به دستور نیز «معنی» در کانون مطالعة دستور قرار می‏گیرد، سبب می‏شود تا این رویکردها را اساساً شناختی بدانیم (Talmy, 2000).

استعاره[11] از جمله مهم‏ترین پدیده‏های معنایی است که از دیرباز از سوی فلاسفه و متخصصان مطالعة معنی مورد بررسی قرار گرفته است. این پدیدة معنایی در مطالعات سنتی در قالب عملکرد صنعت «تشبیه» تبیین، و به‏مثابه یکی از صنایع ادبی در نظر گرفته می‏شد. با ظهور زبان‏شناسی شناختی، استعاره از چهارچوب ابزاری صرفاً ادبی خارج شد و به‏عنوان یکی از ویژگی‏های زبان روزمرة سخنگویان مورد مطالعه قرار گرفت؛ پدیده‏ای معنایی که مفاهیم ذهنی انسان را بازنمایی می‏کند و گویای عملکرد شناخت در انسان است.

استعارة مفهومی[12] برای نخستین بار در سال 1980میلادی از سوی لیکاف و جانسون[13] معرفی شد و به‏عنوان یکی از مهم‏ترین موضوعات مرتبط با شناخت مورد توجه معنی‏شناسان قرار گرفت. نکته این‏جاست که آن‏چه به‏مثابه استعارة مفهومی از سوی معنی‏شناسان شناختی معرفی شده است با آن‏چه که برحسب سنت، استعاره نامیده می‏شود و مفهومی که از سوی سایر معنی‏شناسان به‏عنوان استعاره به دست داده شده تفاوت دارد و قرار است چگونگی عملکرد شناخت انسان را بازنمایی کند. معنی‏شناسان شناختی معتقدند که یکی از مهم‏ترین ویژگی‏های استعاره‏های مفهومی، یکسویگی[14] آن‏هاست (Lakoff and Turner, 1989: 131-133). در نوشتة حاضر، داده‏های متعددی از گونة گفتاری زبان فارسی مورد بررسی قرار گرفته‏اند که بر مبنای دیدگاه معنی‏شناسان شناختی، استعارة مفهومی محسوب می‏شوند. چنین به نظر می‏رسد که استعاره‏های مفهومی در زبان فارسی از ویژگی دوسویگی[15] برخوردارند و این مختصه در تناقض با اصول بنیادین مطرح در چهارچوب زبان‏شناسی شناختی است.

لازم به ذکر است که در طول یک دهة اخیر، مجموعة وسیعی از نوشته‏ها در حوزة معنی‏شناسی در قالب مجموعه‏ای از مقالات و نیز پایان‏نامه‏ها و رساله‏های رشتة زبان‏شناسی در کشورمان به مسئلة استعاره از منظر معنی‏شناسی شناختی پرداخته‏اند. از آن جمله می‏توان به پژوهشی اشاره کرد که به بررسی مفهوم‏سازی افعال استعاری پرداخته و ضمن تحلیل معنایی مجموعه‏ای از افعال بسیط زبان فارسی به این نتیجه رسیده است که رفتار الگوی استعاری در افعال زبان فارسی تابع مؤلفه‏های معنایی و صوری از جمله نمود، حروف اضافه و همکردهای فعلی است (شریعتمداری، 1396). بر پایة پژوهش دیگری که در باب استعاره در ادبیات فارسی صورت گرفته است، زبان‏شناسان شناختی در تمرکز بر نقش استعاره‏های قراردادی در ادبیات افراط کرده‏اند. این پژوهش نشان می‏دهد که بجز استعاره‏های مفهومی، استعاره‏های تصوری نیز در ادبیات نقش دارند و استعاره‏های قراردادی تنها یکی از سرچشمه‏های استعاره‏های مفهومی در ادبیات محسوب می‏شوند (صدری، 1385).

افزون بر بررسی عملکرد استعارة مفهومی، مطالعاتی نیز در باب استعارة دستوری صورت گرفته است. در قالب یکی از این بررسی‏ها که به کمک سازوکارهای مطرح در فرانقش‏های دستور نقشگرای هلیدی انجام شده است، کارایی این رویکرد در توصیف استعاره‏های دستوری مورد ارزیابی قرار گرفته و برای انواع استعاره‏های پیشنهادی هلیدی، نمونه‏هایی از فارسی ذکر شده است (چاوشی، 1390). با وجود آثار متعددی که به طور ویژه به بررسی استعاره از منظر معنی‏شناسی شناختی و عملکرد استعارة مفهومی در این چهارچوب پرداخته‏اند (افراشی و همکاران، 1391؛ گلفام و قمشی، 1391؛ وسی حصار و توانگر، 1393؛ یگانه و افراشی، 1395)، چنین به نظر می‏رسد که تاکنون پژوهشی در باب یکسویگی استعاره‏های مفهومی در زبان فارسی انجام نشده است.

مقالة حاضر در قالب پنج بخش ارائه شده است. پس از طرح مقدمه، ابتدا به سراغ مطالعة استعاره برحسب سنت خواهیم رفت تا مشخص شود که از دیرباز استعاره به چه صورت مورد مطالعه قرار گرفته است. در بخش سوم، استعاره را از دیدگاه معنی‏شناسی شناختی معرفی خواهیم کرد و  به طور خاص به ارائة تعریف استعارة مفهومی و بازتاب‏اش در زبان خواهیم پرداخت. در بخش چهارم، استعارة مفهومی را به کمک نمونه‏های متعددی از زبان فارسی بررسی و تحلیل خواهیم کرد تا معلوم گردد که این پدیدة مفهومی تا چه اندازه و به چه صورت در زبان فارسی بازنمایی می‏شود. در بخش پنجم از مباحث مطرح‏شده نتیجه‏گیری خواهیم کرد.   

2. رویکرد سنتی مطالعة استعاره

بر مبنای اسناد موجود چنین به نظر می‏رسد که این ارسطو است که برای نخستین بار در فن شعر، تعریفی از استعاره ارائه می‏کند و آن را «انتقال یک نام برای اطلاق به چیزی غیر» می‏داند. او ضمن معرفی انواع این «انتقال»ها، نمونه‏ای مانند «شب زندگی» را استعاره‏ای از نوع «انتقال برحسب قیاس» محسوب می‏کند. به اعتقاد او، در چنین عبارتی ما با نوعی رابطة تناسب سروکار داریم، یعنی اگر «پیری» را در مقابل «جوانی» در نظر بگیریم، در این صورت می‏توانیم چنین نسبتی را میان «شب» و «روز» نیز قائل شویم و به این ترتیب، به جای «دوران پیری»، استعارة «شب زندگی» را به کار ببریم. ارسطو در فن خطابه نیز بار دیگر به سراغ استعاره می‏رود و «انسان» را به «شیر» تشبیه می‏کند و جملة «او همچون شیر است» را تشبیه و جملة «او شیر است» را به عنوان استعاره معرفی می‏کند. این نگرش ارسطو تا قرن هجدهم میلادی بدون هیچ‏گونه تغییری در میان غربیان به‏عنوان الگوی اصلی بررسی استعاره و به‏مثابه یکی از صناعات ادبی مورد مطالعه قرار می‏گیرد (صفوی، 1396: 293-295).

برجسته‏ترین پژوهشی که در باب استعاره در میان ایرانیان ارائه شده است، متعلق به عبدالقاهر جرجانی (متوفی 474 ﻫ. ق.) است. او در اسرارالبلاغه ابتدا به سراغ معرفی «تشبیه» می‏رود و از ساختی به نام «جملة تشبیهی» سخن به میان می‏آورد. جرجانی شکل کامل جملة تشبیهی را شامل چهار سازه می‏داند که اگر قرار باشد از مثالی فارسی برای نمایش آنها استفاده کنیم، با نمونه‏ای نظیر در نمونة (1) روبرو می‏شویم:

(1)   سارا مثل قند شیرینه.

سازه‏های معرفی‏شده از سوی جرجانی عبارتند از مشبه [= سارا]، ادات تشبیه [= مثل]، مشبه‏به [= قند]، و وجه‏شبه [= شیرین]. به این ترتیب، جملة تشبیهی کامل، ساختی است که از تمامی چهار سازة نامبرده برخوردار است. به باور جرجانی، اگر مشبه‏به یک جملة تشبیهی در جملات دیگری به کار رود، در این صورت «استعاره» شکل می‏گیرد. به‏عنوان مثال می‏توان به نمونة (2) اشاره کرد:

(2)    دیروز من و قند سینما رفتیم.

در نمونة (2)، «قند» استعاره از «سارا» در جملة (1) است. جرجانی معتقد است که ما زمانی می‏توانیم متوجه کاربرد استعاره در جملة (2) شویم که از جملة تشبیهی (1) اطلاع داشته باشیم و وجه‏شبه را هم بشناسیم. به عبارت ساده‏تر، باید بدانیم که به چه دلیل «سارا» به «قند» تشبیه شده است. شنوندة جملة (2) باید از این مطلب آگاه باشد که سارا مثلاً به خاطر رنگ سفید پوست‏اش به قند تشبیه نشده است. جرجانی به قواعدی به نام «نظم» اشاره می‏کند که می‏توانند نشان دهند در جمله استعاره به کار رفته است. این قواعد را می‏توان مشابه قواعد ترکیب‏پذیری معنایی دانست. به اعتقاد او، الفاظ می‏توانند معانی متعددی داشته باشند، اما زمانی که درون جمله قرار می‏گیرند، معنایی می‏یابند که با معانی سایر واژه‏های موجود در جمله تناسب داشته باشد (صفوی، 1396: 298-300).

جرجانی برای این که میان اصطلاحات متداول در تشبیه و استعاره تمایز قائل شود، به‏جای اصطلاح «مشبه» از «مستعارله»، به‏جای «مشبه‏به» از «مستعارمنه»، و به‏جای «وجه‏شبه» از «جامع» استفاده می‏کند. بر این اساس، در نمونة مطرح شده، «سارا» مستعارله، ««قند» مستعارمنه، و «شیرین» جامع به‏حساب می‏آیند.

نکتة مهم دیگری که جرجانی در ارتباط با انتخاب مستعارمنه به‏جای مستعارله مطرح می‏کند این است که چنین انتخاب و جایگزینی‏ای باید بر مبنای «تجسم» باشد. به عبارت دیگر، مستعارمنه باید از مستعارله مادی‏تر باشد. برای نمونه، اگر بخواهیم مبتدی و بی‏تجربه بودن کسی را به شکلی ملموس نشان دهیم، با آگاهی از جملة (3)، نمونه‏ای مانند (4) را به‏کار می‏بریم:

(3)    مینا مثل جوجه مبتدی و بی‏تجربه است.

(4)    جوجه! تو رو چه به این کارها!

در جملة (4)، «جوجه» به شکل استعاری و در قالب مستعارمنه به کار رفته است، زیرا مادی‏تر از ویژگی انتزاعی بی‏تجرگی و تازه‏کار بودن است. این در حالی است که عکس این اتفاق رخ نمی‏دهد. جملة (5) را در نظر بگیرید:

(5)    جوجه مثل مینا مبتدی و بی‏تجربه است.

ما هیچ‏گاه نمونه‏ای نظیر (5) را الگوی ساخت استعاره قرار نمی‏دهیم، زیرا «جوجه» برای نشان‏دادن ویژگی مبتدی و بی‏تجربه‏بودن، از «مینا» ملموس‏تر و مادی‏تر است. به همین دلیل است که جمله‏ای مانند (6) را به کار نمی‏بریم:

(6)    فصل بیرون‏آمدن میناها از تخم است.  

این همان واقعیتی است که در روان‏شناسی نیز به اثبات رسیده است؛ به این معنی که ما برای توضیح ویژگی‏ها و مطالب انتزاعی از چیزهای مادی و ملموس بهره می‏گیریم و نه برعکس. افزون بر این، جرجانی در کتاب اعجازالقرآن‏اش این نکته را مطرح می‏کند که «عالَم مستعارمنه بر عالم مستعارله استنساخ می‏شود». برای توضیح این مطلب می‏توان از نمونه‏ای مانند (7) بهره گرفت که نشان‏دهندة جمله‏ای تشبیهی در زبان فارسی است:

(7)    ایرج مثل سیب‏زمینی بی‏رگ است.

همان‏گونه که ملاحظه می‏کنید، «ایرج» به‏عنوان مستعارله به عالَم انسان و «سیب‏زمینی» به‏عنوان مستعارمنه به عالَم سبزیجات تعلق دارند. ما با درنظرگرفتن این دو عالم و از طریق استنساخ عالم مستعارمنه بر عالم مستعارله جملاتی نظیر (8) تا (10) را به دست می‏دهیم:

(8)    ساسان مثل فلفل تند و تیزه.

(9)    هما مثل چغندر قرمزه.

(10)   کامبیز مثل کدو بی‏مزه است.     

به‏این‏ترتیب، استعاره در قالب «جایگزینی لفظی به‏جای لفظ دیگر بر اساس مشابهت» از سوی جرجانی ارائه می‏شود و پس از این دوران نکتة قابل توجهی از سوی اندیشمندان ایرانی در این حوزه مطرح نمی‏گردد.

در قرن بیستم میلادی برای نخستین بار سازه‏های تشکیل‏دهندة استعاره از سوی ریچاردز (1936) معرفی می‏شوند. او از اصطلاحات vehicle، tenor، و ground سخن به میان می‏آورد که می‏توان آن‏ها را به ترتیب معادل‏هایی برای «مشبه»، «مشبه‏به»، و «وجه‏شبه» در جملة تشبیهی و در واقع، معادل «مستعارله»، «مستعارمنه»، و «جامع» در نظر گرفت.

مطالعة استعاره در غرب با الگوگیری از آرای ارسطو پیش می‏رود تا زمانی که معنی‏شناسی ساختگرا[16] شکل می‏گیرد و استعاره را یکی از ویژگی‏های طبیعی زبان به حساب می‏آورد. در این نگرش که بعدها به دیدگاه معنی‏شناسی زایشی‏گرا[17] راه می‏یابد، استعاره در واقع نوعی جایگزینی محسوب می‏شود که طی آن، نشانه‏ای از روی محور جانشینی برحسب مشابهت انتخاب می‏شود و روی محور همنشینی قرار می‏گیرد. در دهه‏های پایانی قرن بیستم میلادی و با شکل‏گیری معنی‏شناسی نوساختگرا[18] و معنی‏شناسی شناختی، مطالعة استعاره کمابیش دستخوش تغییر می‏شود. در نظریه‏های متعددی که در قالب معنی‏شناسی نوساختگرا به‏دست داده شده‏اند، استعاره همچنان «جایگزینی واژة الف به‏جای ب بر اساس مشابهت الف و ب در نظر گرفته می‏شود»، اما در معنی‏شناسی شناختی شیوة بررسی استعاره شکل دیگری می‏گیرد که در بخش بعد به بررسی آن خواهیم پرداخت.

3. استعاره از منظر معنی‏شناسی شناختی

معنی‏شناسان شناختی نمونه‏هایی نظیر «آشیل شیر است» را که برحسب سنت، استعاره تلقی می‏شوند، «استعارة مشابهت»[19] می‏نامند، یعنی استعاره‏ای که بر مبنای شباهتی غیرفیزیکی شکل گرفته است. به عبارت ساده‏تر، «آشیل» از نظر هیکل و قیافه واقعاً مثل شیر نیست، بلکه ما به لحاظ ویژگی شجاعت نوعی شباهت میان او و شیر درک می‏کنیم (Grady, 1999). به اعتقاد اینان، اگر استعارة مشابهت بر اساس شباهت فیزیکی شکل گرفته باشد، در این صورت «استعارة تصویری»[20] نامیده می‏شود. به‏این‏ترتیب، استعاره‏های تصویری گونه‏ای از استعاره‏های مشابهت به حساب می‏آیند (Lakoff and Turner, 1989). برای نمونه، وقتی شاعری در فرهنگ غرب، کمر معشوق‏ را به ساعت شنی تشبیه می‏کند و جمله‏ای نظیر «کمرش ساعت شنی است» را به کار می‏برد، در واقع از استعارة تصویری بهره برده است. هرچند که در فرهنگ ما در چنین شرایطی از استکان کمرباریک، قوس ماه و غیره استفاده می‏کنند.

لیکاف و جانسون در کتاب استعاره‏هایی که باور داریم[21] (1980) کوشیدند با نمونه‏های متعددی نشان دهند که استعاره آن‏چنان در زبان روزمرة سخنگویان جاری است که نمی‏توان آن را نادیده گرفت و صرفاً مختص حوزة شعر و ادب دانست. به باور آنها، استعاره‏هایی که در گفتگوهای روزمرة اهل زبان مشاهده می‏شوند، در قالب رابطة زبانیِ «الف ب است» و برحسب مشابهت عمل نمی‏کنند. لیکاف و جانسون از مثال‏هایی در زبان انگلیسی استفاده می‏کنند که در مورد رابطة خاصی مانند «ازدواج» مطرح می‏شوند. به عنوان نمونه‏هایی از زبان فارسی می‏توان به جملات 11 تا 15 اشاره کرد:

(11)    توی رابطه‏مون، هر کس می‏خواد راه خودش رو بره.

(12)    این زندگی راه به جایی نمی‏بره.

(13)    برای رسیدن به هم، راه سختی در پیش داریم.

(14)    دیگه راه برگشتی نداریم.

(15)    رابطه‏مون به بن‏بست رسیده.

به اعتقاد لیکاف و جانسون، این جملات شاعرانه نیستند که ادعا کنیم استعاره فقط در شعر به کار می‏رود، اما هیچ‏کدام از این جمله‏ها در معنی تحت‏اللفظی‏شان به کار نمی‏روند؛ به این معنی که مثلاً یک رابطه نمی‏تواند به بن‏بست برسد. این نوع استعاره است که در معنی‏شناسی شناختی مد نظر قرار می‏گیرد. لیکاف و جانسون به وجود نوعی رابطة مفهومی قراردادی میان حوزة رابطة عاشقانه و حوزة سفر قائل‏اند. بر این اساس، عشق به عنوان مقصد[22] یعنی قلمرو یا حوزه[23]‏ای که قرار است توصیف شود، به واسطة سفر به عنوان مبدأ[24] یعنی حوزه‏ای که مقصد را توصیف می‏کند، ساخت‏بندی می‏شود. این رابطة قراردادی «استعارة مفهومی» نامیده می‏شود. آن‏چه سبب می‏شود که لیکاف و جانسون چنین رابطه‏ای را استعارة مفهومی بدانند، رابطة قراردادی و مفهومی میان دو حوزة مبدأ و مقصد است؛ به عبارت دیگر، ما نه‏تنها از الفاظ استعاری در زبان‏مان بهره می‏گیریم، بلکه استعاری می‏اندیشیم (Evans and Green, 2006: 295).

البته پژوهشگرانی که در چارچوب زبان‏شناسی شناختی به مطالعة استعاره می‏پردازند، از اصطلاحات مختلفی برای اشاره به ساخت‏های مفهومی‏ای بهره می‏گیرند که استعاره‏های مفهومی را شکل می‏دهند. به عبارت دیگر، معنی‏شناسان شناختی مختلف با استفاده از مفاهیم متفاوتی به تبیین استعاره‏های مفهومی می‏پردازند. به‏هرحال، اکثر این معنی‏شناسان از حوزه‏ها یا قلمروهای مبدأ و مقصد برای تبیین شکل‏گیری استعاره‏های مفهومی استفاده می‏کنند، اما برخی، از طرح‏واره‏های تصوری[25] (Lakoff, 1990; 1993)، قالب[26]‏ها (Lakoff, 1996; Kövecses, 2006)، صحنه‏[27]ها ( Grady, 1997)، فضاهای ذهنی[28] (Fauconnier and Turner, 2002)، طرح‏واره‏ها (Lakoff and Turner, 1989) و سناریوها[29] (Musolff, 2006; 2016) برای این منظور بهره می‏برند.     

زمانی که استعاره‏های مفهومی بازنمود زبانی می‏یابند، استعارة زبانی[30] نامیده می‏شوند (Steen, 1994). به‏این‏ترتیب، الفاظ استعاری در زبان می‏توانند شیوة اندیشیدن‏مان را بازنمایی کنند. در چنین شرایطی، این رابطة قراردادی در واقع، در قالب نگاشت[31] نقش‏های حوزة مبدأ بر مقصد شکل می‏گیرد (Evans and Green, 2006: 295). به‏عنوان مثال، وقتی در مورد ازدواج جملة «سر دوراهی موندم، نمی‏دونم جواب مثبت بدم یا نه» را به کار می‏بریم، خود را به عنوان مسافری در نظر می‏گیریم که نمی‏داند کدام مسیر را برای ادامة سفرش انتخاب کند. در نتیجه، شاهد نگاشت نقش‏های حوزة سفر بر حوزة عشق هستیم. نظریة استعارة مفهومی بر پایة رابطة مفهومی «الف ب است» شکل گرفته است. در مورد استعارة مفهومی عشق سفر است، حوزة الف یعنی حوزة مقصد (عشق) از طریق حوزة ب یعنی حوزة مبدأ (سفر) توصیف می‏شود.

نکتة مهم دیگر که لیکاف و جانسون مطرح می‏کنند این است که استعاره‏های مفهومی از تعاملات روزمرة ما با جهان اطراف‏مان نشأت می‏گیرند و در واقع از بنیانی تجربی برخوردارند (Evans and Green, 2006: 295). برای نمونه، ما در جهان اطراف‏مان می‏بینیم که وقتی درون لیوانی آب بریزیم و بخواهیم مقدار این آب را افزایش دهیم، آب به سطح لیوان می‏رسد و ممکن است لبریز یا سرریز شود. به این ترتیب، درمی‏یابیم که کمیّت یا مقدار چیزی به شکل عمودی افزایش می‏یابد، پس کمیت با افزایش عمودی در ارتباط است. همین تجربه سبب می‏شود تا ما از نوعی ساخت ذهنی یا استعارة مفهومی برخوردار شویم و جملاتی نظیر (16) تا (18) را به کار ببریم:

(16)دیگه صبرم سر اومد.

(17)   از شدت نفرت ازش، دارم بالا میارم.

(18)   نگذار کاسة صبرش لبریز بشه.       

نمونة دیگری که می‏توان به آن اشاره کرد، استعارة مفهومی زمان دزد است[32] است. به باور معنی‏شناسان شناختی، «زندگی» چیزی است که انسان نسبت به آن حس مالکیت دارد و همین موضوع سبب می‏شود تا سخنگویان جملاتی نظیر «زندگیِ خودم است، هر تصمیمی بخواهم می‏گیرم» یا «در تصادف، زندگی‏اش را از دست داد» را به‏کار ببرند. افزون بر این، انسان در هر مقطع از زندگی‏اش از دارایی‏های دیگری مانند زیبایی، قدرت و جوانی نیز برخوردار است که نمی‏خواهد آنها را از دست بدهد اما در این میان، «زمان» عاملی است که این دارایی را به صورت تدریجی از او می‏گیرد، درست مثل دزدی که حساب بانکی‏تان را به تدریج خالی می‏کند (Lakoff and Turner, 1989: 35-36). با توجه به این تجربه، سخنگویان استعارة مفهومی زمان دزد است را در ذهن دارند و آن را در قالب جملاتی مانند (19) و (20) بازنمایی می‏کنند:

(19)   گذر زمان، زیبایی‏اش را گرفت.

(20)    بیست سالگی از دستم رفت.

یکی از مهم‏ترین ویژگی‏های استعارة مفهومی که از سوی معنی‏شناسان شناختی معرفی شده، یکسویگی این استعاره‏هاست. به باور اینان، استعاره‏ها ساخت مورد نظر را از حوزة مبدأ به حوزة مقصد نگاشت می‏کنند و عکس این رابطه رخ نمی‏دهد. به عنوان مثال، در شرایطی که ما عشق را به واسطة سفر مفهوم‏سازی می‏کنیم، نمی‏توانیم سفر را از طریق عشق مفهوم‏سازی نماییم؛ مثلاً نمی‏توانیم مسافر را به عنوان یک عاشق توصیف کنیم و اصلاً مفاهیم مبدأ و مقصد، خود گویای این رابطة یکسویه‏اند (Evans and Green, 2006: 296). معنی‏شناسان شناختی، استعاره‏های مفهومی را به انواع مختلف استعاره‏های مفهومی جهتی[33]، استعاره‏های مفهومی ساختی[34]، استعاره‏های مفهومی هستی‏شناختی[35]، و غیره تقسیم‏بندی می‏کنند (Lakoff and Johnson, 1980).

لیکاف و ترنر (1989) نیز قائل به این یکسویگی‏اند و معتقدند که حتی اگر استعاره‏های مختلفی وجود داشته باشند که حوزه‏های یکسانی را دربرمی‏گیرند، باز هم این رابطه یکسویه است. آنها به دو استعارة مفهومی انسان دستگاه است و دستگاه انسان است اشاره می‏کنند و معتقدند که بر پایة این دو استعارة مفهومی، جملات متعددی از سوی سخنگویان به کار می‏رود. برای توضیح دیدگاه آنها می‏توان از این جملات در زبان فارسی بهره گرفت:

انسان دستگاه است

(21)    سینا همة محاسبات رو ذهنی انجام می‏ده، ماشین‏حسابیه واسه خودش.

(22)    تو هم تراکتوری ها! چرا اینقدر کار می‏کنی!

دستگاه انسان است

(23)    امروز کامپیوترم لج کرده، کار نمی‏کنه.

(24)   ماشینم دلش نمی‏خواد روشن بشه.

به اعتقاد لیکاف و ترنر، هرچند این استعاره‏ها به نوعی آینة یکدیگرند، اما حوزه‏های متفاوتی را شامل می‏شوند؛ در انسان دستگاه است، ویژگی‏های فنّی و نقشی دستگاه بر حوزة انسان نگاشت شده، درحالی‏که در دستگاه انسان است، ویژگی‏های مربوط به اراده و خواست انسان بر حوزة دستگاه نگاشت شده است. بنابراین، حتی زمانی که دو استعاره حوزه‏های مفهومی یکسانی را شامل می‏شوند، ماهیتاً متفاوت‏اند، زیرا نگاشت‏های متفاوتی در آنها رخ می‏دهد (Lakoff and Turner, 1989: 131-132).

همان‏گونه که ملاحظه می‏کنید، آن‏چه تحت عنوان «استعاره» در رویکرد معنی‏شناسی شناختی معرفی و مطالعه می‏شود با تعریف «استعاره» برحسب سنت تفاوت دارد و به‏مثابه قاعدة «الف ب است» مطرح می‏شود که به شکل ساختی مفهومی در ذهن به ثبت رسیده است. در ادامه می‏کوشیم تا با ارائة نمونه‏های متعددی از زبان فارسی به ارزیابی چگونگی ساخت استعاره‏های مفهومی و ویژگی یکسویگی آنها بپردازیم.

4. استعارة مفهومی در زبان فارسی

برای بررسی استعاره‏های مفهومی در زبان فارسی با الگوگیری از آن‏چه در چهارچوب معنی‏شناسی شناختی و در قالب جملات انگلیسی مطرح شده‏اند، باید به بررسی بازنمودهای زبانی‏ای بپردازیم که با توجه به فرهنگ‏مان از طریق نگاشت برخی مفاهیم از حوزة مبدأ بر مفاهیمی از حوزة مقصد، امکان طرح می‏یابند. اجازه دهید برای بررسی عملکرد نگاشت در زبان فارسی و شکل‏گیری استعاره‏های مفهومی از چند نمونه بهره بگیریم که نشان‏دهندة استعارة مفهومی حوزة زندگی‏اند:

(25)    از این زندگی هیچی درنمیاد.     ←         زندگی ظرف است

(26) از زندگی سیر شده.                ←        زندگی غذا است

(27)    زندگی‏اش به آخر رسیده.          ←       زندگی مسیر است

(28)    این زندگی کمرش را خم کرد.      ←      زندگی بار است

(29)    ساز زندگی‏اش کوک نیست.       ←       زندگی آلت موسیقی است

(30)    زندگی پرباری داشت.                ←       زندگی درخت است

(31)    زندگی‏اش به دوزار نمی‏ارزه.      ←       زندگی کالا است

(32)    با این زندگی به جایی نمی‏رسیم.   ←     زندگی وسیلة نقلیه است

(33)    بعد از اخراج‏اش، زندگی‏اش فلج شده.   ←     زندگی انسان است

(34)    زندگی پرتلاطمی داره.           ←           زندگی دریا است

(35)    راه سختی پیش رو داریم.            ←       زندگی سفر است

(36)کاش می‏شد از این زندگی فرار کنم.   ←   زندگی زندان است

(37)   زندگی تلخی را پشت سر گذاشت.     ←    زندگی مزه است

(38)    زندگی‏اش هیچ رنگی نداره.         ←       زندگی تابلوی نقاشی است

(39)    این زندگی ما را به هر طرف کِشاند.    ←    زندگی باد است

(40)    زندگی‏اش رو باخت.      ←        زندگی قمار است

در تمامی نمونه‏های (25) تا (40) ملاحظه می‏کنیم که چگونه می‏توانیم قائل به وجود استعاره‏های مفهومی متعددی باشیم که قرار است زندگی را برایمان توصیف کنند. در هر یک از این نمونه‏ها که تعدادشان را می‏توان افزایش داد، زندگی به‏مثابه حوزة مقصد از طریق حوزه‏های مبدأ متعددی توصیف شده است. هر یک از این استعاره‏های مفهومی را می‏توان در قالب استعاره‏های مفهومی دقیق‏تری نیز ارائه کرد. به‏عنوان مثال، استعارة مفهومی زندگی انسان است را در نظر بگیرید که می‏تواند به شکل استعاره‏های مفهومی زیر مطرح شود:

(41)    این زندگی جوانی‏ام را گرفت.    ←       زندگی دزد است

(42)    این زندگی به من یاد داد که به چیزی دل نبندم.     ←    زندگی معلم است

(43)    این زندگی نفسم را گرفت.    ←   زندگی قاتل است

(44)    این زندگی همه چیزم را به باد داد.    ←     زندگی کشاورز است

(45)    نفَس‏های زندگی‏اش به شماره افتاده.    ←    زندگی بیمار است

(46) زندگی انتقام‏اش را از من گرفت.     ←    زندگی کینه‏ورز است

(47)    زندگی روی خوش‏اش را نشان‏مان داد.    ←   زندگی دورو است

(48)    این زندگی جان دوباره‏ای به من داد.     ←     زندگی ناجی است

(49)    این زندگی حسابی ما را سرویس کرد.    ←     زندگی تعمیرکار است

(50)    از زندگی عقب ماندم.   ←     زندگی دونده است

به نمونه‏های (41) تا (50) نیز می‏توان با توجه به تجربیات، ملاحظات و سلیقة فردی، جملات متعدد دیگری افزود و ادعا کرد که تمامی این‏ها ساخت‏هایی ذهنی‏اند که در ذهن‏مان ثبت شده‏اند. چنین به نظر می‏رسد که محدودیتی برای طرح این قبیل جملات وجود ندارد.

به‏عنوان نمونه‏هایی دیگر از زبان فارسی می‏توان به استعاره‏های مفهومی حوزة عشق در مثال‏های (51) تا (65) اشاره کرد. لازم به ذکر است که مجموعة وسیعی از همین نمونه‏ها در آثار معنی‏شناسان شناختی عیناً دکر شده است:

(51)    ساسان کشش زیادی به سوسن دارد.   ←    عشق نیروی فیزیکی است

(52)    آنها رابطة عاشقانة سالمی ندارند.   ←    عشق بیمار است

(53)    کامران دیوانه‏وار همسرش را دوست دارد.   ←     عشق جنون است     

(54)    او مرا افسون کرده است.    ←     عشق جادو است

(55)    او در عشق‏اش پیروز شد.    ←    عشق جنگ است

(56) عشق‏اش را با چیزی عوض نمی‏کنم.    ←    عشق کالا است

(57)    در جستجوی عشقی ارزشمندم.    ←     عشق شیءای گرانبها است

(58)    مرا اسیر خود کرده.   ←     عشق اسارت است

(59)    در حسرت دیدار تو آواره‏ترینم.    ←   عشق انسان است

(60) عشق‏اش را در کنج قلبم پنهان کرده‏ام.    ←    عشق شیء‏ای پنهانی است

(61) از وقتی دیدم‏اش، حالم خراب شده است.   ←    عشق نیروی ویرانگر است

(62) در راه تو از خود گذشتم.   ←     عشق ایثار است

(63) عشق‏اش بی‏کران است.   ←   عشق دریا است

(64) عشق مرا به ناکجا برد.    ←     عشق وسیلة نقلیه است

(65) او به من جانی دوباره داد.    ←   عشق ناجی است

تعداد این نمونه‏ها را نیز می‏توان افزایش داد و به فهرستی طولانی از استعاره‏های مفهومی در باب عشق دست یافت. مسأله این است که تعداد این استعاره‏های مفهومی مشخص نیست و هر کس بر مبنای تجربه و سلیقة شخصی‏اش می‏تواند استعاره‏های مفهومی گوناگونی در ذهن‏اش داشته باشد. به عبارت دیگر، هیچ معیار و محدودیت خاصی برای ساخت این استعاره‏های مفهومی وجود ندارد. برخی از استعاره‏های مفهومی حرف [= صحبت] را در زبان فارسی در نظر بگیرید:

(66)  حرف‏هاش دلم رو سوزوند.     ←        حرف آتش است

(67) حرف‏هاش بوی گند می‏داد.       ←    حرف آشغال است

(68) با حرف‏هاش تیربارون‏مون کرد.  ←    حرف اسلحه است

(69) حرف‏هاش بوی کهنگی می‏داد.   ←    حرف غذا است

(70)    حرف‏های باارزشی می‏زد.     ←      حرف پول است

(71)    این حرف‏ها دیگه از تو گذشته.   ←   حرف شیء متحرک است

(72)    حرف‏هاش دیگه بُرش نداره.   ←    حرف ابزار قطع کننده است

(73)    این حرف‏ها دیگه از مُد افتاده.    ←   حرف مُد روز است

(74)    این حرف‏ها مال تو نیست، کی بهت یاد داده؟  ←   حرف شیء است

(75)    حرف‏هاش منو تکون داد.   ←     حرف نیروی محرک است

(76) حرف‏هاش داغونم کرد.      ←    حرف نیروی ویرانگر است

(77)    حرف‏هاش توی گوشمه.      ←    حرف شیء ثابت است

(78)    حرف‏هاش یارو رو خر کرده.    ←  حرف جادو است

(79)    حرف‏هام دیگه تأثیری ندارند.    ←  حرف نیروی تأثیرگذار است

(80)    از این حرف‏ها درس بگیر.       ←    حرف معلم است

(81)    این حرف رو خوب توی گوشت فرو کن.   ←    حرف میخ است

(82)    این حرف رو آویزة گوشت کن.     ←      حرف گوشواره است

(83)    اینقدر این حرف‏ها رو نکوب توی سرم.    ←   حرف چکش است

(84)    این حرف رو باید قاب کرد زد به دیوار.   ←    حرف تابلو است

(85)    با این حرف‏ات زدی به هدف.     ←       حرف تیر است

(86) این حرف‏ها تویِ قوطی هیچ عطاری پیدا نمی‏شه.      ←     حرف عطر است

(87)    با این حرف‏ات دهنم رو بستی.     ←  حرف افسار است

(88)    به این حرف‏ها نمی‏شه دل بست.   ←   حرف معشوق است

(89)    این حرف‏ها ما رو به سمت گناه می‏کشه.    ←   حرف شیطان است

(90)    همین حرف‏ها او را به راه راست هدایت کرد.   ←  حرف فرشته است

(91)    این حرف‏اش منو بیدار کرد.    ←     حرف نیروی بیدارکننده است

(92)    چیزی که گفتی سیلی‏ای بود که باید خیلی وقت پیش می‏خوردم.   ←   حرف کتک است

(93)    این حرف‏ها واسه فلانی تومبون نمی‏شه.    ←    حرف لباس است

(94)    این حرف‏ها واسه ما نون و آب نشد.     ←        حرف خوراک است

(95)    این حرف‏ها پُر از نیش و کنایه است.  ←    حرف ظرف است

ملاحظه می‏کنید که سخنگویان فارسی‏زبان می‏توانند به شکل‏های گوناگونی استعارة مفهومی حرف را مطرح کنند. به یقین می‏توان به مجموعة این استعاره‏ها نمونه‏های بسیاری را اضافه کرد، آن هم بدون این که با محدودیتی ویژه همراه باشد. شاید این ادعا مطرح شود که قائل‏شدن به حوزه‏های مبدأ و مقصد نشان می‏دهند که استعاره‏های مفهومی دارای چهارچوب‏اند. این ادعا درست است، هرچند کارآمد بودن یک نظریه با انسجام چهارچوب آن نظریه تفاوتی عمده دارد.

نکتة دیگری که در این‏جا باید به آن اشاره کرد، مسألة یکسویگی استعاره‏های مفهومی است که از سوی معنی‏شناسان شناختی مطرح شده است. در زبان فارسی نمونه‏های متعددی وجود دارند که به کمک آنها می‏توان نشان داد چنین ویژگی‏ای در استعاره‏های مفهومی امکان طرح نمی‏یابد. به عبارت دیگر، جملات مختلفی از زبان فارسی نشان می‏دهند که رابطة میان حوزة مبدأ و مقصد یکسویه نیست. همان‏گونه که در بخش 3 مطرح شد، معنی‏شناسان شناختی بر این باورند که نگاشت نقش‏های موجود در حوزة مبدأ بر نقش‏های موجود در حوزة مقصد به شکلی یکسویه رخ می‏دهد و عکس این رابطه امکان‏پذیر نیست. به باور آنها، حتی اگر ما با دو حوزة یکسان سروکار داشته باشیم و استعاره‏های مورد نظر به نوعی آینة یکدیگر باشند، باز هم نوع نگاشت‏های صورت‏گرفته با هم تفاوت دارند، و این مسأله گواه یکسویگی این رابطه است. نمونه‏های (21) تا (24) که برگرفته از آرای معنی‏شناسان شناختی است، این مطلب را نشان می‏دادند. در این‏جا برای بررسی این مسأله ابتدا از مثال‏های (96) و (97) استفاده می‏کنیم:

(96) از سَرم دود بلند می‏شه.    ←      انسان ماشین است

(97)    یک هفته است ماشین گوشة حیاط خوابیده.   ←  ماشین انسان است

همان‏گونه که ملاحظه می‏کنید، ما با دو استعارة مفهومی متفاوت یعنی انسان ماشین است و ماشین انسان است سروکار داریم. حال، می‏خواهیم ببینیم که آیا در هر دو این استعاره‏ها ما با حوزه‏های مبدأ و مقصد یکسانی روبه‏روئیم و در واقع نگاشت به شکل یکسانی رخ می‏دهد یا این که طبق باور معنی‏شناسان شناختی، نوع نگاشت در این استعاره‏ها با هم تفاوت دارد. به عبارت دیگر، می‏خواهیم ببینیم آیا نگاشت به شکل یکسویه عمل می‏کند یا از عملکردی دوسویه برخوردار است.

در جملة (96)، انسان به‏عنوان حوزة مقصد و ماشین به‏عنوان حوزة مبدأ انتخاب شده‏اند. در جریان شکل‏گیری استعارة مفهومی، برخی نقش‏های حوزة مبدأ بر حوزة مقصد نگاشت می‏شوند. در مورد استعارة مفهومی انسان ماشین است، «دود کردن» به‏عنوان یکی از نقش‏های مطرح در حوزة ماشین بر حوزة انسان نگاشت یافته است. «دود کردن» به عملکرد فنّی ماشین مربوط می‏شود. به باور معنی‏شناسان شناختی، ما از این «دود کردن» موتور ماشین استفاده می‏کنیم تا بتوانیم به شکل ملموس‏تری نشان دهیم که عملکرد مغز انسان چگونه دچار اختلال می‏شود. در چنین شرایطی، این رابطه نمی‏تواند حالت عکس داشته باشد. یعنی به اعتقاد آنها نمی‏توان شرایطی را متصور شد که در آن، یکی از نقش‏های عملکرد انسان به حوزة ماشین نگاشت پیدا کند، اما شکل‏گیری استعارة مفهومی ماشین انسان است در زبان فارسی می‏تواند خلاف این ادعا را ثابت کند؛ این همان چیزی است که در جملة (97) نشان داده شده است. در این نمونه، «خوابیدن» به‏عنوان یکی از عملکردهای انسان به حوزة ماشین نگاشت یافته است. بنابراین، چنین به‏نظر می‏رسد که این رابطه دوسویه است. جملات (98) و (99) را درنظر بگیرید:

(98)    توی دعوای دیروز، ساسان ترمز بریده بود.   ←      انسان ماشین است

(99)    این ماشین مصرف‏اش خیلی بالاست، لعنتی بنزین‏خوره.  ←  ماشین انسان است      

فرایند نگاشت را در مورد دو استعارة مفهومی انسان ماشین است و ماشین انسان است بار دیگر می‏توان در این دو جمله ملاحظه کرد. در هر دو این موارد نقش‏های مربوط به عملکرد انسان و ماشین نگاشت شده‏اند. «ترمز بریدن» و «خوردن» هر دو به نوعی عملکرد به حساب می‏آیند که هم در مورد انسان و هم در مورد ماشین امکان طرح می‏یابند. بنابراین، چنین رابطه‏ای نمی‏تواند یکسویه درنظر گرفته شود. این شرایط را در مثال‏های (100) و (101) نیز می‏توان ملاحظه کرد:

(100)    انگار واشر سرسیلندر سوزوندی ها! کوتاه بیا حالا!     ←      انسان ماشین است

(101)    هرچی می‏ریزم توی شکم این ماشین پُر نمی‏شه.   ←      ماشین انسان است

در نمونه‏های (100) و (101) نیز شاهد نگاشت نقش‏هایی از حوزة مبدأ به مقصد هستیم که کاملاً یکسان‏اند؛ به این معنی که یکی از اجزای تشکیل‏دهندة ماشین در مورد انسان به کار رفته و یکی از اعضای بدن انسان نیز در ارتباط با ماشین استفاده شده است. به‏این‏ترتیب، می‏توان ملاحظه کرد که این رابطه کاملاً دوسویه رخ داده است.

استعارة خشم گرما است نمونة دیگری است که از زبان فارسی می‏توان به دست داد و بارها از سوی معنی‏شناسان شناختی مطرح شده است. این استعاره از منظر معنی‏شناسان شناختی یکسویه است، اما در زبان فارسی استعارة مفهومیگرما خشم است نیز امکان طرح می‏یابد و نشان‏دهندة دوسویه بودن این نگاشت است:

خشم گرما است

(102)    رئیس دیروز حسابی جوش آورده بود.      

گرما خشم است

(103)    این تابستان پوست از سرمان کَند.         

(104)    این لحاف رو بنداز کنار، خفه‏ام کرد.       

(105)    این پالتوی پشمی، ذلّه‏اش کرده.           

(106)     پنجره رو باز کن، این گرما ما رو سوزوند. 

به همین ترتیب می‏توان نمونه‏های متعدد دیگری از زبان فارسی نیز ارائه کرد:

(107)    یه کلاغ تویِ اداره‏مون هست، جرأت نداریم حرف بزنیم.   ←    انسان حیوان است

(108)    اسب هومن خیلی نجیبه.     ←        حیوان انسان است

(109)    ماشالا خانوادة عروس خیلی ریشه‏دارند.    ←     انسان گیاه است

(110)    این آفتابگردون‏ها صبح‏ها صورت‏شون رو به آفتابه.   ←      گیاه انسان است

(111)    از صندلی ریاست افتاد پایین، شد کارمند جزء.   ←   شکست پایین است

(112)    ما دیگه دست‏مون به دامن‏اش نمی‏رسه.   ←    پایین شکست است

(113)    زندگی‏اش پُر از استرسه.        ←         زندگی ظرف است

(114)    این بشقاب‏های جهیزیه‏ام است، دیگه عمرشون تموم شده.    ←     ظرف زندگی است

(115)    با این حرف‏ها وقتم رو هدر دادی.      ←  زمان پول است

(116)     این ثروت هم با تو می‏گذره.       ←        پول زمان است

(117)    تویِ این رابطة عاشقانه به دوراهی رسیدیم.    ←   عشق سفر است

(118)    برای رفتن به پاریس لحظه‏شماری می‏کنم.   ←  سفر عشق است

(119)    مُخم هنگ کرد.    ←      ذهن شیء هوشمند است

(120)    موبایلم سکته کرده فعلاً کار نمی‏کنه.    ←   شیء هوشمند ذهن است

(121)    افتاد چی گفتم بهت؟     ←        ذهن دستگاه است

(122)    لباسشویی‏مون گیج شده، داره دوباره آبکشی می‏کنه.   ←    دستگاه ذهن است

همان‏طور که ملاحظه می‏کنید، با توجه به نمونه‏هایی از این دست می‏توان ادعا کرد که در زبان فارسی می‏توان حوزه‏های مبدأ و مقصد را جابه‏جا کرد و قرار نیست که نگاشت یکسویه باشد، بلکه به شکلی دوسویه عمل می‏کند و سبب شکل‏گیری ساخت‏هایی می‏شود که از منظر معنی‏شناسان شناختی، استعاره‏های زبانی‏اند.

5. نتیجه‏گیری

استعاره به‏مثابه یکی از پدیده‏های معنایی از دیرباز همواره مورد توجه متخصصان فن بلاغت و معنی‏شناسان مختلف بوده است. این پدیدة معنایی که برحسب سنت به‏مثابه رابطة زبانی «الف ب است» و برحسب مشابهت معرفی و بررسی می‏شد، در چهارچوب معنی‏شناسی شناختی به شکلی متفاوت و به عنوان رابطة مفهومی «الف ب است» و بر مبنای نگاشت نقش‏های مفهومی حوزة مبدأ بر حوزة مقصد تبیین می‏شود. در چنین شرایطی، ساختی به نام استعارة مفهومی شکل می‏گیرد که در صورت بازنمایی زبانی، استعارة زبانی نامیده می‏شود. معنی‏شناسان شناختی معتقدند که یکی از مهم‏ترین ویژگی‏های نگاشت در شکل‏گیری استعاره‏های مفهومی، یکسویه بودن آن است که بر این اساس، نگاشت همواره از حوزة مبدأ بر حوزة مقصد اِعمال می‏شود و عکس این رابطه هیچ‏گاه رخ نمی‏دهد. نویسندة مقالة حاضر با بررسی نمونه‏های متعددی از فارسی گفتاری نشان می‏دهد که نمی‏توان به چنین ویژگی‏ای در استعاره‏های مفهومی قائل شد. به عبارت دیگر، مثال‏های گوناگونی در زبان فارسی نشان می‏دهند که ساخت استعاره‏های مفهومی در این زبان برحسب نگاشت حوزة مقصد بر مبدأ نیز شکل می‏گیرند. نوشتة حاضر دو نکتة عمده را به دست می‏دهد؛ نخست این که چنین به نظر می‏رسد که هیچ معیار و محدودیت خاصی برای تعداد و شیوة شکل‏گیری استعاره‏های مفهومی در زبان وجود ندارد و سخنگویان زبان برحسب تجربیات و سلایق شخصی می‏توانند همواره به تعداد این استعاره‏های مفهومی بیافزایند؛ و دوم این که نگاشت در شکل‏گیری استعاره‏های مفهومی در زبان فارسی کاملاً دوسویه عمل می‏کند. به‏این‏ترتیب، تحلیل استعاره‏های مفهومی در چهارچوب معنی‏شناسی شناختی بر پایة یکسویگی عملکرد استعاره‏ها کارآمد نمی‏نماید.    



[1]. Cognitive Linguistics

[2]. Gestalt Psychology

[3]. International Cognitive Linguistics Society

[4]. Cognitive Linguistics

[5]. Ronald Langacker

[6]. Cognitive Semantics

[7]. cognitive approaches to grammar

[8]. knowledge representation

[9]. conceptual structure

[10]. meaning construction

[11]. metaphor

[12]. conceptual metaphor

[13]. G. Lakoff and M. Johnson

[14]. unidirectionality

[15]. bidirectionality

[16]. structural

[17]. generativist

[18]. neostructural

[19]. resemblance metaphor

[20]. image metaphor

[21]. Metaphors We Live By

[22]. target

[23]. domain

[24]. source

[25]. image schemas

[26]. frame

[27]. scene

[28]. mental spaces

[29]. scenarios

[30]. linguistic metaphor

[31]. mapping

[32]. TIME IS A THIEF

[33]. orientational

[34]. structural

[35]. ontological

افراشی، آزیتا؛ تورج، حسامی و بئاتریس کریستینا، سالاس. (1391). «بررسی تطبیقی استعاره‏های مفهومی جهتی در اسپانیایی و فارسی». جستارهای زبانی. 3/4: 1-23.
چاوشی، مهسا. (1390). کارکرد استعارة دستوری در زبان علم. تهران: دانشگاه علامه طباطبائی.
شریعتمداری، میلاد. (1396). بررسی افعال استعاری در مفهوم‏سازی طبق نظریة استعارة مفهومی: رویکردی شناختی. تهران: دانشگاه علامه طباطبائی.
صدری، نیره. (1385). بررسی استعاره در ادبیات فارسی از دیدگاه زبان‏شناسی شناختی. تهران: دانشگاه علامه طباطبائی.
صفوی، کورش. (1396). «استعاره». نوشته‏های پراکنده، دفتر پنجم: زبان‏شناسی و درک انسان. تهران: علمی.
گلفام، ارسلان و غلامرضا، محی‏الدین قمشه‏ای. (1391). «تصویرگونگی دوگان‏ساخت‏ها در زبان فارسی: طبقه‏بندی معنایی. جستارهای زبانی. 3/1: 153-172.
ویسی حصار، رحمان و منوچهر، توانگر. (1393). «استعاره و فرهنگ: رویکردی شناختی به دو ترجمة رباعیات خیام». جستارهای زبانی. 5/4: 197-218.
یگانه، فاطمه و آزیتا، افراشی. (1395). «استعاره‏های جهتی در قرآن با رویکرد شناختی». جستارهای زبانی. 7/5:. 193-216.
Evans, V. and Green, M. (2006). Cognitive Linguistics: An Introduction. Edinburgh: Edinburgh University Press.
Evans, V. (2009). How Words Mean: Lexical Concepts, Cognitive Models, and Meaning Construction. Oxford: Oxford University Press.
Fauconnier, G. and Turner, M. (2002). The Way We Think. New York: Basic Books.
Grady, J. E. (1997). Foundation of Meaning: Primary metaphors and Primary Scenes. Berkeley, CA: University of California.
Grady, J. E. and Oakley, T. and S. Coulson (1999). “Blending and Metaphor”. In Metaphor in Cognitive Linguistics, G. Steen & R. Gibbs (eds.). Philadelphia: John Benjamins. 101-125.
Kövecses, Z. (2006). Language, Mind, and Culture; A Practical Introduction. Oxford & New York: Oxford University Press.
Lakoff, G. (1990). “The invariance hypothesis. Is abstract reason based on image schemas?” Cognitive Linguistics, 1/1. 39-74.
Lakoff, G. (1993). “The contemporary theory of metaphor”. In Andrew Ortony (ed.). Metaphor and Thought.  New York: Cambridge University Press. 202-251.
Lakoff, G. (1996). Moral Politics. Chicago: The University of Chicago Press.
Lakoff, G. and Johnson, M. (1980). Metaphors We Live By. Chicago: University of Chicago Press.
Lakoff, G. and Turner, M. (1989). More than Cool Reason; A Field Guide to Poetic Metaphor. Chicago: The University of Chicago Press.
Langaker, Ronald ([1991] 2002). Concept, Image, Symbol: The Cognitive Basis of Grammar. 2nd edition, Berlin: Mouton de Gruyter.
Musolff, A. (2006). “Metaphor scenarios in public discourse”, Metaphor and Symbol. 21/1. 23-38.
Musolff, A. (2016). Political Metaphor Analysis: Discourse and Scenarios. London & New York: Bloomsbury Academic.
Richards, I. A. (1936). The Philosophy of Rhetoric. Oxford: Oxford University Press.
Steen, G. (1994). Understanding Metaphor in Literature. Harlow: Longman.
Talmy, L. (2000). Toward a Cognitive Semantics (2 volumes). Cambridge, MA: MIT Press.