نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسندگان

1 دانشیار گروه زبان و ادبیات عربی دانشگاه شهید مدنی آذربایجان، تبریز، ایران.

2 استاد گروه زبان و ادبیات عربی دانشگاه شهید مدنی آذربایجان، تبریز، ایران.

3 دانشجوی دکتری زبان و ادبیات عربی دانشگاه شهید مدنی آذربایجان

چکیده

زبان­‌شناسی متن، شاخه­ای نوپا در حوزۀ زبان­‌شناسی است که در بررسی زبان از سطح جمله فراتر می‌­رود و بر مطالعۀ متن به‌عنوان بزرگترین واحد زبانی تأکید می­‌ورزد. از میان رویکردهای مختلف زبان‌شناسی متن، الگوی حل مسألۀ هوئی، یکی از پرکاربردترین رویکردها محسوب می­‌شود. این الگو که از چهار عنصر موقعیت، مسأله، پاسخ و ارزیابی تشکیل شده است، به بررسی چگونگی تولید و درک متن می­‌پردازد. این پژوهش، با روش توصیفی ـ تحلیلی، سازمان متن روایی «لن أعیش فی جلباب أبی» اثر احسان عبدالقدوس را مورد بررسی و تحلیل قرار داده است. شیوۀ روایتی این رمان به گونه‌­ای است که می‌­توان آن را با رویکرد حل مسأله بررسی نمود. سازمان این متن روایی حول محور سه مسألۀ اصلی، یعنی سرخوردگی عبدالوهاب، انزوای روزالین و ازدواج نظیره می­‌چرخد. این سه مسأله ارکان اصلی رمان هستند. در این متن، پاسخ­‌های متعددی برای حل مسألۀ اول ارائه می­‌شود که ناموفق بوده و ارزیابی از آنها منفی است. به‌همین‌دلیل، مسألۀ نخست با وجود ورود به چرخۀ مجدد، به‌صورت حل‌نشده باقی می­‌ماند. مسائل دوم و سوم بدون طی کردن چرخۀ طولانی با ارزیابی مثبت پاسخ­های ارائه‌شده با موفقیت به اتمام می­‌رسند. نتایج به‌دست‌آمده نشان می‌دهند که سازمان متن روایی «لن أعیش فی جلباب أبی» تا حد زیادی با چهار عنصر الگوی حل مسأله منطبق است و ساختار آن از این الگو تبعیت می­‌کند.

کلیدواژه‌ها

عنوان مقاله [English]

Linguistic Analysis of the Organization of the Narrative Text “Lann A'eish fi Gilbab Aby” by Ihsan Abdol Qoddous Based on Michael Hoey's Problem-Solution Model

نویسندگان [English]

  • Ali Sayadani 1
  • Abdolahad gheibi 2
  • Sepideh bagheri ozan 3

1 Associate Professor of Arabic Language and Literature, Azarbaijan Shahid Madani University ,Tabriz, Iran.

2 Professor of Arabic Language and Literature, Azarbaijan Shahid Madani University ,Tabriz, Iran.

3 PhD student of Arabic Language and Literature,Azarbaijan Shahid Madani University, Tabriz, Iran.

چکیده [English]

Text linguistics is a new discipline of language research that extends beyond the sentence level and focuses on the text as the most significant linguistic unit. The problem-solution model developed by Hoey is one of the most popular methodologies in Text Linguistics. This model, which consists of four components: situation, problem, answer, and evaluation, studies how to create and comprehend text. The organization of the narrative text “Lann A'eish fi Gilbab Aby” by Ihsan Abdol Qoddous is examined and analyzed in this descriptive-analytical study. The narrative method of this novel can be analyzed with the problem-solution approach. The organization of this narrative text revolves around three main issues that are the novel's main pillars: Abdulwahab's frustration, Rosaline's isolation, and Nazira's marriage. This text offers multiple failed solutions for the first issue, and the evaluation is negative. Therefore, the original issue still has to be resolved while returning to the cycle. The second and third challenges are resolved without a lengthy recycle of favorable evaluation of the offered answers. According to the findings, the organization of the narrative text "Lann A'eish fi Gilbab Aby" is primarily compatible with the four aspects of the problem-solution pattern, and its structure adheres to this pattern.

کلیدواژه‌ها [English]

  • text linguistics
  • problem solution
  • Ihsan Abdol Qoddous
  • Lann A'eish fi Gilbab Aby
  1. مقدمه

از نیمه­های دوم قرن بیستم، تحولات قابل‌ملاحظه­ای در زبان­شناسی رخ داد. بدین‌صورت که زبان­شناسان از قوانین و معیارهای حاکم بر این دوره که بر تحلیل ساختار جمله متمرکز بودند، فراتر رفتند و با تکیه بر بُعد ارتباطی و کاربردی زبان، به متن و گفتمان توجه کردند. آنها معتقد بودند به‌جای در نظر گرفتن جمله به‌عنوان بزرگترین واحد زبانی، می­بایست متن را به‌عنوان واحد اساسی مدنظر قرار داد. این امر، سبب شکل­گیری شاخۀ علمی جدیدی تحت‌عنوان زبان­شناسی متن[1] گردید که یکی از مهمترین گرایش­های زبان­شناسی معاصر است. در واقع، این شاخه از زبان­شناسی در تقابل با زبان­شناسی ساختگرا[2] به وجود آمد که جمله را واحد بررسی زبان در نظر می­گرفت و بیشتر بر تحلیل ساختاری تأکید داشت. «زبان‌شناسی متن به بررسی ویژگی­های متن از حیث  انسجام و محتوای اطلاعاتی آن می‌پردازد» (براون و یول[3]، 1997: 30). متن، مهمترین موضوع این مکتب نوپا است. از نظر هالیدی و حسن[4] (1976)، متن در زبان‌شناسی «برای اشاره به هر نوع قطعۀ نوشتاری یا گفتاری، به‌شرط یکپارچه بودن، صرف‌نظر از طول آن استفاده می­شود» (عفیفی، 2001: 22). بوگراند[5] (1998: 103ـ105) نیز متن را به‌منزلۀ رویدادی ارتباطی[6] در نظر می­گیرد که با هفت معیار متنیت[7] تحقق پیدا می­کند و در صورت فقدان یکی از این معیارها، نمی­توان آن را متن ارتباطی نامید. این معیارها عبارت‌اند از: انسجام[8]، پیوستگی[9]، هدفمندی[10]، مقبولیت[11]، ویژگی موقعیتی[12]، بینامتنیت[13] و ویژگی اطلاعاتی[14]. در زبان­شناسی متن، رویکردهای مختلفی وجود دارند که از این میان می­توان به رویکرد هالیدی و حسن (1976)، رویکرد کاربردی متن[15] بوگراند و درسلر[16] (1992) و الگوی حل مسألۀ[17] هوئی[18] (2001) اشاره کرد. (آقاگل­زاده، 1390: 103). از میان رویکردهای متفاوت در زمینۀ تشخیص ساختار درونی متون، الگوی حل مسألۀ هوئی (2001) یکی از پرکاربردترین رویکردها به شمار می­رود. بر اساس این رویکرد، هر متن حاصل تعامل میان نویسنده و خواننده است و نویسنده در آن به‌دنبال پاسخ به پرسش­هایی است که ممکن است خواننده بپرسد و خواننده نیز تلاش می­کند که آن پرسش­ها را حدس بزند. با استفاده از این رویکرد می­توان هر متنی، اعم از روایی و غیرروایی را نقد و بررسی کرد.

این پژوهش در نظر دارد با تکیه بر الگوی حل مسأله به بررسی و تحلیل متن روایی «لن أعیش فی جلباب أبی» اثر عبدالقدوس (1982)، نویسندۀ سرشناس مصری بپردازد. در این راستا، ابتدا به ادبیات مربوط به زبان­شناسی متن نگاهی اجمالی انداخته می­شود و سپس، به تبیین الگوی حل مسأله هوئی (2001) و تحلیل روایت مذکور پرداخته می­شود. همچنین، پژوهش حاضر به‌دنبال پاسخگویی به سؤالات زیر است:

  1. الگوی حل مسأله تا چه اندازه بر سازمان متن رمان «لن أعیش فی جلباب أبی» منطبق است و کدام عناصر آن در متن قابل‌مشاهده هستند؟
  2. راه­حل­هایی که شخصیت­های داستان برای مسأله­های پیش­رو ارائه می­کنند، چگونه ارزیابی می­شوند؟
  3. پیشینۀ پژوهش

در رابطه با الگوی حل مسأله هوئی (2001)، پژوهش­هایی صورت گرفته است که از این میان می­توان به موارد زیر اشاره کرد:

مقالۀ «بررسی ساختار روایی داستان حضرت موسی (ع) در سورۀ اعراف» (1394) به قلم پور­ابراهیم و آقاگل‌زاده است که در فصلنامۀ پژوهش­های ادبی ـ قرآنی به چاپ رسیده است. در پژوهش اخیر، داستان «حضرت موسی» در سورۀ اعراف بر اساس الگوی حل مسألۀ هوئی (2001) مورد مطالعه قرار گرفته است. نتایج این پژوهش حاکی از آن هستند که الگوی مذکور اگرچه ساختار متون را به‌خوبی پیش­بینی می­کند، اما در روایات دینی، مسأله به‌طورقاطع حل نمی­شود.

مقالۀ «ساختار متن سرمقاله­های روزنامه­های ایرانی (بر اساس الگوی حل مسألۀ هوئی 2001)» (1391) پژوهشی از خانجانی و آقاگل‌زاده است که با این رویکرد نقد شده است. نتایج این پژوهش نشان می­دهند که ساختار تولید متن روزنامه­های بررسی‌شده با الگوی حل مسألۀ هوئی (2001) منطبق است. علاوه‌براین، با استفاده از این الگو، میزان انتظار، ضریب پیش‌بینی و درک سریع­تر متن روایی عرضه‌شده به خواننده مشخص می­شود.

آقاگل‌زاده و افخمی در مقاله­ای با عنوان «زبان‌شناسی متن و رویکردهای آن» (1383) به معرفی زبان‌شناسی متن و رویکردهای آن، از جمله رویکرد کاربردی متن و الگوی حل مسأله پرداخته­اند.

مقالۀ «تحلیل زبان­شناختی سازمان متن روایی «تنگسیر» در چهارچوب الگوی حل مسألۀ هوئی» (آقاگل­زاده و ممسنی، 1386)  نیز در فصلنامۀ پژوهش­های ادبی به چاپ رسیده است. نویسندگان این مقاله به بحث در مورد سازمان متن روایی «تنگسیر» اثر صادق چوبک و کاربست الگوی حل مسأله در این متن پرداخته­اند. باتوجه‌به نتایج این پژوهش، الگوی حل مسأله با رمان «تنگسیر» منطبق است.

در تحلیل رمان حاضر، عامری­شهرابی پایان­نامه­ای با عنوان «المنهج النفسی فی روایة «لن أعیش فی جلباب أبی لإحسان عبدالقدوس» (1392) نوشته است که در آن به نقد روانکاوی و ارتباط آن با عقده­های درونی نویسنده پرداخته است.

علی‌رغم پژوهش­های انجام‌شده در چارچوب حل مسأله و نقدهایی که بر رمان «لن أعیش فی جلباب أبی» صورت گرفته است، به نظر می­رسد رمان موردنظر تاکنون از بعد زبان­شناختی بررسی نشده است. ازاین‌رو، پژوهش حاضر در نظر دارد در چهارچوب الگوی حل مسأله به تحلیل زبان‌شناختی روایت مذکور بپردازد.

  1. مبانی نظری

زبان­شناسی متن یکی از شاخه­های زبان­شناسی است که به مطالعۀ متن به‌عنوان بزرگ‌ترین واحد زبانی می­پردازد. این مطالعه شامل جنبه­های متعددی می­شود، از جمله پیوستگی یا انسجام و انواع آن، ارجاع[19] و انواع آن، بافت متنی[20] و نقش مشارکین[21] (گیرنده[22] و فرستنده[23]) در متن (الفقی، 2000: 36). «زبان­شناسی متن، متن را نوعی نشانۀ زبانی مرکب[24] تلقی می­کند. هر نشانۀ متنِ مرکب نیز شامل سه بعد نحو، معناشناسی و کاربرد­شناسی است. واحدهای متن واحدهایی ارتباطی هستند و شامل کتاب، فصل­ها، بخش­ها، پاراگراف‌ها، جمله­ها، واژه­ها و غیره می‌شوند. زبان­شناسی متن از طرفی، به تحلیل ساختارهای نحوی در سطح متن و از طرف دیگر، به جنبه­های کاربردشناختی در نگرش متنی خاص در موقعیت می­پردازد» (البرزی، 1386: 13). در یک کلام، می­توان گفت زبان­شناسی متن، متن را در تمام سطوح زبانی، اعم از آوایی، صرفی، نحوی، واژگانی و معنایی مورد بررسی قرار می­دهد. فضل (1992: 229)، ناقد برجستۀ عرب، وظیفۀ این شاخه از زبان­شناسی را «توصیف روابط درونی و بیرونی ساختار متون در سطوح مختلف آن و تبیین جنبه­های متعدد ارتباطی و کاربردی زبان») می‌داند. «موضوعاتی از قبیل متن چیست و چگونه تولید می­شود، سازمان درونی متن چگونه است و چگونه می­توان آن را درک نمود، از جمله مسائلی هستند که زبان­شناسی متن و تحلیلگران آن را به خود مشغول کرده‌اند» (آقاگل­زاده و افخمی، 1383: 90). البته، قابل‌ذکر است که «متن الزاماً از جمله تشکیل نمی­شود، زیرا متن ممکن است شامل چندین جمله، کلمات مفرد یا هر گروه زبانی باشد که اهداف ارتباطی را محقق می­سازند» (بوگراند و درسلر، 1992: 9).

الگوی حل مسأله رویکردی مربوط به متن است که از چهار مؤلفۀ موقعیت[25]، مسأله[26]، پاسخ[27] و ارزیابی[28] مثبت و منفی تشکیل شده است. این الگو در نتیجۀ پاسخ نویسنده به یک مجموعه سؤال قابل‌پیش­بینی حاصل می­شود. بدین معنا که نویسنده در هنگام نگارش یک متن به‌دنبال پاسخگویی به سؤالاتی است که ممکن است در حین خواندن آن در ذهن مخاطب شکل بگیرند. بنابراین، متن­ها طبق انتظارات خوانندگان شکل می­گیرند و نویسنده و خواننده هر دو در تولید متن مشارکت می­کنند.

 عناصر مسأله و پاسخ، دو رکن اصلی الگوی حل مسأله به شمار می­روند. «مسأله، همان چالش یا چالش­هایی است که شخصیت­های داستان با آن درگیرند و داستان حول محور آنان می­چرخد و پاسخ، جوابی است که برای آن مسأله ارائه می­شود». (پورابراهیم و آقاگل‌زاده، 1394: 76) به گفتۀ سالکی[29] (1995: 91)، عنصر پاسخ در الگوی حل مسأله در پاسخ به این سؤالات است: «پاسخ مسأله چیست؟ نیاز چگونه برآورده شد؟ معضل و معما چگونه حل شد؟ مانع یا کمبود چگونه برطرف شد؟».

 مؤلفۀ ارزیابی از دیگر ارکان الگوی حل مسأله است. اگر پاسخ ارائه‌شده برای مسأله واقعا یک راه­حل باشد، طوری که احساس شود الگو با آن خاتمه یافته است، در آن صورت خواننده با پیامد یا ارزیابی مثبت مواجه ­است. ارزیابی پاسخ طی دو مرحله انجام می­شود: ارزیابی مثبت و ارزیابی منفی. بدین‌صورت که اگر مسأله­ای به مرحلۀ پایانی چرخه برسد و حل شود، خواننده به هدف رسیده است، اما درصورتی‌که مسأله­ای به مرحلۀ پایانی چرخه[30] برسد و حل نشود، یعنی اگر پاسخ منفی ارزیابی شود، خواننده با این مراحل روبرو می­شود: الف) ارزیابی منفی قابل‌تغییر و اصلاح به مثبت است و دوباره به‌عنوان مسأله وارد چرخۀ مجدد حل مسأله می­شود و در مقابل این پرسش قرار می­گیرد که بعداً چه کرد/ چه شد؟ ب) ارزیابی قابل‌تغییر و اصلاح نیست که دراین‌صورت به‌عنوان نتیجۀ منفی متن روایی (مانند نتیجۀ مثبت) پذیرفته می­شود (خانجانی و آقاگل­زاده، 1391: 24).

 مؤلفۀ دیگر متون در الگوی حل مسأله موقعیت است. در اکثر متن­ها، نویسنده قبل از بیان مسأله به ذکر موقعیت می­پردازد. البته باید یادآوری کرد که عنصر موقعیت در متن، اختیاری است و نقش آن فراهم کردن اطلاعات پیش­زمینه­ای، از قبیل موقعیت مکانی، زمانی، فضاسازی و آماده کردن ذهن مخاطب است.

طرح اصلی الگوی حل مسأله در متن کوتاه و ساختگی زیر به نمایش در آمده است:

  1. زمانی معلم زبان انگلیسی بودم؛ 2. یک روز برخی از دانش­آموزان نزد من آمدند و گفتند نمی­توانند اسم­شان را بنویسند؛ 3. من به آنها تحلیل متن آموختم و 4. اکنون آنها داستان می­نویسند.

این متن حداقل عناصر الگوی حل مسأله را داراست و می­تواند به‌صورت مکالمه بازنویسی ­شود:

ـ متن: روزی من معلم زبان انگلیسی بودم.

ـ پرسشگر: چه مشکلی برای شما پیش آمد؟

ـ متن: دانش­آموزانم به من مراجعه کردند و گفتند نمی­توانند اسم­شان را بنویسند.

ـ پرسشگر: شما با این مشکل چه کردید؟

ـ متن: من به آنها تحلیل متن آموختم.

ـ پرسشگر: نتیجه چه شد؟

ـ متن: اکنون همۀ آنها داستان می­نویسند.

در متن تصنعی فوق، جملۀ (1) موقعیت، جملۀ (2) مسأله، جملۀ (3) پاسخ و جملۀ (4) ارزیابی مثبت را نشان می­دهند. هدف از طرح این متن در قالب مکالمه به شکل فوق، این است که سؤالات مطرح‌شده رابطۀ بین جملات را توضیح می­دهند (Hoey, 2001: 123). البته در متون روایی مختلف به‌دلیل طولانی بودن آنها، وقتی مسأله­ای مطرح می­شود، بلافاصله پس از آن پاسخ نمی­آید. بنابراین، به تعویق انداختن پاسخ کاملاً طبیعی است. پاسخ ارائه‌شده نیز همیشه محدود به یک جمله نمی­شود و ممکن است چندین عبارت در پاسخ به یک مسأله ارائه شوند.

  1. خلاصۀ رمان

رمان «لن أعیش فی جلباب أبی» که از برجسته­ترین آثار عبدالقدوس محسوب می­شود، روایتی از زندگی خانواده­ای مصری است. پدر خانواده، عبدالغفور البرعی، شخصیت محوری داستان، یکی از ثروتمندان مشهور مصر است که با اتکا به تلاش و تحمل رنج به فرد موفقی تبدیل شده و موقعیت مالی ممتازی پیدا کرده است. ثروت فراوان این مرد انگیزۀ مهمی برای افرادی است که برای ازدواج به فرزندان عبدالغفور نزدیک می­شوند. همین ثروت عاملی است که موجب شده زندگی فرزندان او با شکست مواجه شود، زیرا این مرد عامی بر این باور است که فرزندانش باید خود تلاش کرده و به اهدافشان برسند. در واقع، او فرزندان خود را از ثروت بی‌کرانش بهره­مند نمی­کند تا خودساخته شوند. این در حالی است که مردم رفتار عبدالغفور را به خساست او نسبت می­دهند. شیوۀ رفتاری عبدالغفور، زندگی همۀ فرزندانش را تحت‌تأثیر قرار داده و باعث بروز مشکلات عدیده­ای در زندگی آنها شده است. در نتیجه، زندگی دو دختر به‌خاطر رفتارهای پدر به طلاق ختم شده است. از دو پسرش، عبدالستار، از مصر خارج می­شود و عبدالوهاب، پسر کوچکتر، سرخورده و مأیوس و در تلاش برای یافتن راهی برای مهاجرت به آمریکا است. در این میان، عبدالوهاب با روزالین (امینه) دختر آمریکایی ساکن مصر آشنا می­شود و با او ازدواج می­کند. انگیزۀ ازدواج او با این دختر آمریکایی مسلمان‌شده، فرار از دست پدر و مهاجرت به آمریکا است. از طرفی روزالین نیز، در ازدواج با پسر عبدالغفور انگیزه­های مصلحت­طلبانه دارد که با نرسیدن به آن، از عبدالوهاب جدا می­شود. دختر دیگر عبدالغفور، یعنی نظیره، معشوقۀ راوی داستان است. او جسورترین فرزند عبدالغفور و حامی پدر و برادر است. سرنوشت خواهر و برادران، نظیره را بر آن می­دارد که مشکل خود را در ارتباط با ثروت پدر، به‌شیوۀ دیگری حل کند. او تصمیم می­گیرد تا قبل از استقلال مالی ازدواج نکند، اما آشنایی او با حسین (راوی داستان) سرنوشت را به نفع او تغییر می­دهد. راوی به نظیره اثبات می­کند که برخلاف دیگر خواستگاران و زن آمریکایی، چشم­داشتی به مال و ثروت پدر او ندارد و با اثبات خود در نزد عبدالغفور مسألۀ داستان را حل می­کند.

  1. تجزیه و تحلیل

عبدالقدوس در رمان «لن أعیش فی جلباب أبی» مسائل مختلفی را مطرح کرده است که به برخی از آنها به‌صورت کلی و گذرا اشاره شده است؛ به‌طوری‌که نسبت به مسائل دیگر کمرنگ­تر به نظر می­رسند و تمامی عناصر الگوی حل مسأله در آن مشهود نیستند. به‌همین‌دلیل، در پژوهش حاضر به سه مورد از مسائل اصلی (که همۀ ارکان الگوی مذکور را دربرمی‌گیرند)، یعنی سرخوردگی عبدالوهاب، انزوای روزالین و ازدواج نظیره پرداخته می‌شود. پس از مطرح کردن مسأله­ها، پاسخ­هایی که برای حل این مسائل مطرح ­شده، از نظر مثبت یا منفی بودن، ارزیابی می­شوند.

5ـ1. مسألۀ اول: سرخوردگی عبدالوهاب

در این بخش، به بررسی مسألۀ اول که به سرخوردگی عبدالوهاب اشاره دارد، پرداخته می‌شود.

5ـ1ـ1. موقعیت مسأله

در الگوی حل مسألۀ هوئی (2001)، موقعیت اگرچه از ارکان اصلی محسوب نمی­شود، اما نقش مهمی در آماده­سازی ذهن مخاطب دارد. همچنین، صحنۀ اول هر داستان کلیدی­ترین بخش داستان است. بنابراین، نویسنده غالباً در صحنۀ اول، موقعیت ورود به مسألۀ اصلی را فراهم می­کند و با آوردن اطلاعات پیش­زمینه­ای مربوط به متن، در همان ابتدای داستان، ذهن مخاطب را آمادۀ وارد شدن به مسألۀ اصلی داستان می­کند. بر اساس همین اصل، نویسندگان شیوه­های متفاوت و خلاقانه­ای را برای ایجاد موقعیت در داستان به کار برده­اند، مانند توصیف زمان، مکان، شخصیت­پردازی، و شگردهای دیگر که بسته به نوع داستان متفاوت است. این شیوه در رمان موردبحث نیز دیده می­شود. نویسنده در صحنۀ اول موقعیتی را فراهم می­کند تا خواننده آمادۀ ورود به مسألۀ اصلی شود. این موقعیت خبر ازدواج عبدالوهاب است که راوی با طرح یک مکالمه بین خود و شخصیت رمان، خواننده را با متن درگیر می­کند. عبدالوهاب پسر دوم خانواده و دوست نزدیک راوی و محوری­ترین شخصیت است که در مرکز روایت قرار دارد. به‌همین‌سبب، نویسنده با آوردن نخستین گزاره دربارۀ او، بر اهمیت این شخصیت در رمان تأکید می­کند. راوی در همان ابتدای داستان به مکالمۀ خود با عبدالوهاب گریز می­زند: کانت صداقتی لعبدالوهاب البرعی صداقة من نوع عجیب...فأحیاناً کنت أعتقد أننا مجرد معارف فأنا أعرفه و هو یعرفنی منذ کنا طلبة فی المدرسة الإبتدائیة ثم الثانویة...کنا قد التقینا صدفة فی أحد شوارع حی الزمالک حیث یقیم کلانا قال لی بعد انتهینا من الکلام المائع الذی یبدأ به کل حدیث: سأتزوج. قالها وهو ساهم وبلافرحة... وقال فی صوته الخافت الساهم: إنها أمریکیة[31] (عبدالقدوس، 1982: 5ـ6).

 نویسنده با آوردن کلمات «ساهم» و «بلافرحة» برای عبدالوهاب و تکرار آن، ذهن خواننده را آماده می­کند تا مشکل او در ارتباط با پدر را مطرح کند. در مکالمۀ بعد، نویسنده دربارۀ عبدالوهاب گزارۀ دیگری را روایت می­کند و خواننده را بیشتر و بهتر در موقعیت قرار می‌دهد: «وقال متنهداً کأنه یعیش مأساة: لقد أسلمت[32]» (عبدالقدوس، 1982: 6).

لازم به ذکر است که نویسنده علاوه‌بر‌اینکه در بدو ورود به متن می­خواهد خواننده را آمادۀ ورود به مسأله کند، در همین چند سطر ابتدایی، به یکی از پاسخ­های پیشنهادی مسألۀ اول (ازدواج با روزالین) نیز مختصراً اشاره می­کند و در فصل­های بعدی به‌تفصیل به این پاسخ می­پردازد. بنابراین، اجزای الگوی حل مسأله الزاماً به‌طور خطی و پشت‌سرهم نمی­آیند و ممکن است در متون مختلف ترتیب ارکان الگوی موردبحث جابه‌جا شوند. در این رمان نیز شرایط الگوی حل مسأله وجود دارند، اما ترتیب وقوع ارکان الگو کمی متفاوت است؛ چرا که قبل از ذکر مسأله به یکی از پاسخ­های پیشنهادی اشاره می­شود.

در ادامه، راوی به خاطرات خود با عبدالوهاب رجوع می­کند و علاوه‌بر‌اینکه ذهن خواننده را در رابطه ‌با اتفاقاتی که در گذشته رخ داده است اغنا می­کند، به مواردی اشاره می­کند که نشان­دهندۀ موقعیت سرخوردگی عبدالوهاب هستند؛ نمونۀ آن عدم خوشحالی عبدالوهاب از شهرتش در مدرسه به‌سبب نام پدرش عبدالغفور البرعی میلیاردر شهر است:

«عبدالوهاب منذ کان معنا فی المدرسة الإبتدائیة وهو مشهور حتی الیوم بأنه إبن الحاج عبدالغفور البرعی ولم­ یکن عبدالوهاب سعیدا أبدا بهذه الشهرة وکان یعتمد ألایتحدث أبدا عن أبیه ویهرب من أی سؤال یوجه إلیه عن أبیه کأنه یستعر منه[33]» (عبدالقدوس، 1982: 7).

به‌طورکلی، نویسنده موقعیت مسألۀ سرخوردگی عبدالوهاب را با بی­علاقگی به صحبت دربارۀ پدر نشان می­دهد و فضایی را در ابتدای داستان برای خواننده ترسیم می­کند که آماده‌کنندۀ فضای ذهنی خواننده برای دریافت رابطۀ سرد بین پدر و فرزند است. راوی در جایی دیگر، موقعیت مسأله را با توصیفی از روابط فرزندان و پدرشان ارائه می­دهد:

«لم یکن إبنه عبدالوهاب ولا إبنه عبدالستار من معاونیه، بل إنهم لم یذهبوا یوما إلی وکالة البلح ولم یریا مخازن ملایین أبیهم. کان بینهما وبینه إحساس من الجفاء الصامت. کانا ینظران إلیه کأنه إنسان جاهل لا یمکن أن یرتقی بنفسه ولا بهم. أما هو فکان یعاملهما علی أن کلا منهما مسئولا عن نفسه إنه عاش مسئولا عن نفسه وکل ما وصل إلیه لم یکن لأبیه فضل فیه هذه هی الحیاة. کل إبن یولد وهو مسئولا عن نفسه[34]» (عبدالقدوس، 1982: 9ـ10).

 روایت بی­توجهی عبدالغفور به مسائل مدرسۀ پسرانش و عدم‌پیگیری درس آنها نیز بخشی از موقعیت مسألۀ عبدالوهاب است. نویسنده با یادآوری بی­توجهی عبدالغفور نسبت به فرزندانش و مروری بر سابقۀ این بی­مهری، موقعیت را روشن می­کند:

«منذ دخل عبدالستار وعبدالوهاب إبنا الحاج عبدالغفور مدارس روضة الأطفال وهما بعیدان عن والدهما کل منهما یبحث عن مستقبله بنفسه. إن أباهما لایسألهما أبدا عما یجری لهما أو عما یدرسانه[35]» (عبدالقدوس، 1982: 12).

بنابر گزاره­هایی که در بیان موقعیت ذکر شدند، می­توان دریافت که نویسنده با بیان موقعیت، این پیش‌فرض را برای خواننده ایجاد کرده که فرزندان عبدالغفور آیندۀ مطلوبی نخواهند داشت و با ناکامی مواجه خواهند شد. احتیاط بیش از حد عبدالغفور زندگی فرزندانش را تحت‌الشعاع قرار داده و به آنها لطمه وارد کرده است، تا جایی که در طول زندگی آنها را مأیوس و سرخورده می­کند. نشانه­های سرخوردگی این شخصیت را نیز در مروری بر خاطرات راوی از کودکی عبدالوهاب مشاهده می­کنیم. رفتارهای غیرطبیعی و افراطی عبدالوهاب که توسط راوی و در خاطراتش از کودکی عبدالوهاب برشمرده می‌شوند، بر افسردگی بزرگسالی او صحه می­گذارند؛ آنچه راوی از عبدالوهاب به یاد دارد، توجیه­کنندۀ رفتارهای کنونی او به شمار می­رود:

«وکنا کلما کبرنا وأنا أزداد حیرة فی عبدالوهاب وأفاجأ منه بتصرفات تجعلنیأحیاناً أعتبره مجنوناً أو شاذاً[36]» (عبدالقدوس، 1982: 14).

راوی در تأیید سخن خود در مورد مسألۀ عبدالوهاب، مصداق­های بیشتری از رفتارهای غیرطبیعی او برمی­شمرد: توهم عبدالوهاب به بازی در تیم الرسانه، افراط او در میخواری، غرق­شدن در دین، سفر ناگهانی به اروپا، دوری از جنس مخالف و مواردی از این دست که نشانۀ درگیری درونی او هستند.

5ـ1ـ2. مسأله

  مسأله را می­توان این‌گونه تعریف کرد: جنبه­ای از موقعیت که نیاز به پاسخ دارد» (Hoey, 1983: 65). در رمان موردبررسی، مهمترین مسأله به عبدالوهاب مربوط می­شود؛ به‌طوری‌که سرخوردگی او در این داستان در مرکز روایت قرار گرفته و باقی حوادث، پاسخی برای این سرخوردگی محسوب می­شوند. اهمیت این شخصیت و پیوند مسألۀ روایت با او از عنوان رمان نیز فهمیده می­شود. عنوان متن، در جایگاهِ بخش مهمی از هر روایت، تا حد زیادی بر موضوع و محتوای داستان دلالت می­­کند. عنوان رمان حاضر، با فعل منفی «لن أعیش» آغاز می­شود که به نوعی بر نارضایتی شخصیت داستان و تصمیم او به تغییر شیوۀ زندگی تأکید دارد. این عنوان (لن أعیش فی جلباب أبی) جمله­ای خبری از زبان فرزندی است که نمی­خواهد زیر پوشش پدرش زندگی کند. لفظ «جلباب» به معنی پوشش است که در این رمان مجازاً در معنای «سایه و تحت‌حمایت بودن» به کار رفته است. گویندۀ این خبر در عین حال می­تواند هر کدام از فرزندان عبدالغفور باشد؛ چراکه این عنوان توصیف وضعیتی است که همۀ فرزندان عبدالغفور البرعی درگیر آن هستند. فرزندان این مرد می‌خواهند از پدرشان دور باشند و نه‌تنها از شباهت به او بیزارند، بلکه حتی مایل نیستند تحت‌حمایت او زندگی کنند. از میان فرزندان عبدالغفور، عبدالوهاب به‌خاطر پدر دچار آسیب بیشتری شده است و ماجرای روایت هم به‌طورکلی به او مربوط می­شود. چالش اصلی عبدالوهاب در این روایت این است که نمی­تواند مثل پدرش فرد موفقی شود. او از این وضعیت ناراضی است و در نتیجۀ آن، اوضاع روحی­اش مختل شده است. به‌همین‌دلیل، برای ارزشمند جلوه دادن خود و رسیدن به وضعیت مطلوب اقداماتی انجام می­دهد که در این جستار مورد ارزیابی قرار می­گیرند.

«إنه یعانی عدم القدرة علی الوصول إلی ما وصل إلیه أبی وسیعیش هذه المعاناة إلی أن یصل. کلنا نعانی هذه القدرة حتی أنا[37]» (عبدالقدوس، 1982 :73).

 حس سرخوردگی از ناتوانی در رسیدن به موقعیت پدر، مهم­ترین مسألۀ این روایت است. عبدالوهاب شخصیت رنجوری است که دچار عقدۀ ناتوانی شده است. از دید نظیره، خواهر کوچک­تر، این عقده در همۀ فرزندان عبدالغفور، حتی خودش دیده می­شود و همه از آن در رنج هستند. البته باید اشاره کرد که درگیری عبدالوهاب با پدرش در داستان دیده نمی­شود و هیچ گفت­و­گو یا چالش لفظی بین این دو اتفاق نمی­افتد، اما راوی نشان می­دهد که وی از پدر تنفر دارد. نظیره شیوۀ رفتار و برخورد پدر با فرزندان را مسبب عقده­های روانی و سرخوردگی خود و خواهر و برادرانش می­داند: «أن أخی عبدالوهاب علی حق وروزالین معذورة.. إنها لاتستطیع أن تقدر العقدة التی نعانی منها تجاه أبی[38]» (عبدالقدوس، 1982: 110).

5ـ1ـ3. پاسخ و ارزیابی

پس از مطرح کردن مسألۀ اول، در این بخش پاسخ­هایی برای حل آن مطرح ­شده که از نظر مثبت یا منفی بودن نیز ارزیابی می­شوند.

پاسخ اول: رشد تحصیلی

«ربما کانت عقدة عبدالوهاب أنه لایرید أن یکون کأبیه ولذلک یصمم علی أن یدخل المدرسة ویحصل علی الشهادة[39]» (عبدالقدوس، 1982: 14).

در عبارت فوق، ضمن اشاره به مسألۀ اصلی، پاسخی برای آن ارائه می­شود. راوی با مروری بر حس ضعف و ناتوانی که از کودکی همراه فرزندان عبدالغفور است و به‌تدریج در دل آنها ریشه دوانده، تألمات روحی و روانی شخصیت­ها را نشان می­دهد. عبدالوهاب، نمونه­ای از فرزندان مشکل­دار عبدالغفور است که در نتیجۀ این عقدۀ درونی، اعتمادبه‌نفس خود را از دست داده و سعی می­کند با رشد و پیشرفت در تحصیلاتش بر احساس ضعف خود غلبه کند. دستیابی به مراتب عالی در تحصیل و کسب تخصص، در دسترس­ترین راه‌حلی­ به نظر می­رسد که عبدالوهاب و دیگر فرزندان به آن متوسل شده تا احساس حقارت خود را برطرف کنند، اما پاسخ به مسأله با رشد تحصیلی نتیجۀ موفقیت‌آمیزی در پی ندارد:

«وکنت قدسبقت عبدالوهاب بسنوات وحصلت علی الثانویة العامة والتحقت بکلیة الهندسة أما هو فقد مضی علیه تسع سنوات وهو لایزال فی الدراسة الثانویة ثم فجأة ودون أن یحصل علی الثانویة سافر إلی الخارج[40]» (عبدالقدوس، 1982: 16).

در نظریۀ حل مسأله، نتیجۀ منفی یا ارزیابی منفی از پاسخ معمولاً باعث می­شود الگوی حل مسأله وارد چرخۀ مجدد شود و تا زمان رسیدن به یک نتیجه یا ارزیابی مثبت این چرخه ادامه می‌یابد (Hoey, 2001: 140). مسألۀ سرخوردگی عبدالوهاب با اولین پاسخ به اتمام نمی­رسد، به‌همین‌دلیل باید مجدداً چرخه را طی کند تا به راه­حل نهایی برسد.

پاسخ دوم: مهاجرت به خارج

 عبدالوهاب با شکست در تحصیل و مدرسه، دورۀ تحصیلی در دبیرستان را ناتمام رها کرده و تصمیم به مهاجرت می­گیرد:

«إن أخی عبدالوهاب علی حق وروزالین معذورة، إنها لاتستطیع أن تقدر العقدة التی نعانی منها تجاه أبی، العقدة التی دفعت أخی عبدالسلام للهجرة إلی انجلترا والتی تدفع عبده إلی الهجرة هو الآخر لقد سبق أن حاول الهجرة ولم یفلح بعیدا عن أبیه. إنها عقدة عجیبة غریبة کخیوط العنکبوت ومن الصعب علی من لایعانیها أن یفهمها[41]» (عبدالقدوس، 1982: 110ـ111).

مهاجرت فرزندان عبدالغفور اگرچه راه حلی برای ادامه تحصیل به نظر می­رسد، اما در حقیقت پاسخی برای فرار از رنج و دور شدن از پدری است که در آنها عقدۀ حقارت ایجاد کرده است. عبدالوهاب دست به مهاجرت می­زند؛ همان‌طور‌که پیش از او برادرش عبدالسلام این کار را انجام داده است. نکتۀ جالب دربارۀ این پاسخ، تقبل هزینه‌ها از جانب عبدالغفور است. به نظر می­رسد عقدۀ خودنمایی و فخرفروشی، عبدالغفور خسیس و حسابگر را به این کار وا می­دارد:

«ربما کان الأب یداری عقدته بالتظاهر والتباهی بأن له أولادً فی الخارج ربما أراد أن یعطی عبدالوهاب ما أعطاه لإبنه عبدالستار الذی یقیم فی الخارج ویتفاخر به[42]» (عبدالقدوس، 1982: 16).

عبدالوهاب به اروپا مهاجرت می کند، اما بعد از مدتی باز می­گردد. راوی او را بعد از بازگشت از اروپا می‌بیند و حاصل سفرش را این‌گونه ارزیابی می­کند:

 «لم یقل لی خلال هذا اللقاء أنه حصل علی شهادة ما من أروبا أو تخصص فی علم من العلوم أو مهنة من المهن[43]» (عبدالقدوس، 1982: 17). (ارزیابی منفی)

 پاسخ دوم نیز نتیجۀ مثبتی در بر ندارد و ارزیابی از آن منفی است. عبارت فوق که از زبان راوی دربارۀ نتیجۀ مهاجرت عبدالوهاب ذکر شده، مؤید این ارزیابی منفی است.

 

پاسخ سوم: ازدواج با روزالین

«فوجئت بعد أسبوعین بأخی یخبرنی أنه اتفق مع روزالین علی الزواج[44]» (عبدالقدوس، 1982: 57). (پاسخ)

راه­هایی که عبدالوهاب امتحان می­کند تا عقدۀ حقارت خود را برطرف کند، او را از بن­بست روحی که در آن گرفتار است نجات نمی­دهد. بعد از این است که تصمیم تازه­ای می­گیرد و برای نجات خود از افسردگی­های روحی تصمیم می­گیرد ازدواج کند. برای عبدالوهاب، ازدواج حکم یک راه نجات را دارد. تشبیهی که نظیره از موقعیت عبدالوهاب ارائه می­کند مؤید این مطلب است. نظیره برادر خود را به فرد در حال غرقی شبیه می­کند که به هر خس و خاشاکی چنگ می­زند تا نجات پیدا کند. او واسطۀ ازدواج برادرش با دختری آمریکایی می­شود. ملاک و معیاری که برادرش برای انتخاب همسر دارد دختری مسلمان با شخصیت اروپایی است. بنابراین، نظیره به محض آشنایی با دختر آمریکایی مسلمان‌شده، او را گزینۀ مناسبی برای ازدواج با عبدالوهاب می­بیند. تصمیم عبدالوهاب و روزالین برای ازدواج در مدت  کوتاهی عملی می­شود. این ازدواج غیرعادی، از نظر نظیره به‌دلیل غیرعادی بودن برادرش و روزالین سرگرفته است.

 عبدالوهاب ملاک­هایی برای انتخاب همسر برمی­شمرد که در شخصیت، قدرت، آگاهی و مسئولیت­پذیری زن اروپایی و تدین زن مصری خلاصه می­شود، اما به نظر می­رسد ازدواج مفرّی برای رهایی از دردهای درونی و حس ضعف و کمبودهای عبدالوهاب است و انتخاب دختری آمریکایی، نه از روی عشق و علاقه، مسلمان بودن امینه یا زیبایی او، بلکه فقط برای رسیدن به آرزوهایش صورت گرفته است؛ یعنی با همسرش به آمریکا برود و پس از اینکه با ازدواجش تابعیت آمریکا را گرفت آینده­اش را بسازد. این ازدواج، بدون مهریه و تشریفات سر می­گیرد و روزالین به خانۀ پدری عبدالوهاب نقل مکان می­کند، اما ازدواج عبدالوهاب که بنابر مصلحت صورت گرفته بود، خیلی زود به بن‌بست می­رسد:

«طلبت الطلاق[45]» (عبدالقدوس، 1982: 128). (ارزیابی منفی)

روزالین که با اهداف ازپیش‌تعیین‌شده و اطلاع از ثروت عبدالغفور برعی، با پسر او ازدواج کرده است (همانند مردانی که به طمع ثروت با دخترانش ازدواج کرده­اند)، خیلی زود می­فهمد که عبدالغفور به‌سادگی فریب او را نمی­خورد و زیرک­تر از آن است که طمع این افراد برای ثروتش را درنیابد. بنابراین، این ازدواج خیلی طول نمی­کشد و با درخواست روزالین به طلاق می­انجامد. عبارت زیر نیز ارزیابی منفی از پاسخ پیشنهادی را نشان می­دهد:

«انهار أخی راقدا علی وجهه کأنه یبکی ولو أنی عندما جلست بجانبه أربت علی کتفه وجدته لایبکی ولکنه فی حالة انهیار[46]» (عبدالقدوس، 1982: 128).

همان‌طورکه مشاهده می­شود، هیچ‌کدام از پاسخ­هایی که برای جبران سرخوردگی­ عبدالوهاب ارائه می­شوند به راه­حل نهایی ختم نمی­شوند. به‌همین‌دلیل، این مسأله حل­نشده به پایان می­رسد.

5ـ2. مسألۀ دوم: انزوای روزالین

در این بخش به مسألۀ دوم، یعنی انزوای روزالین پرداخته می‌شود.

5ـ2ـ1. موقعیت مسأله

همان‌طورکه پیش­تر نیز گفته شد، در الگوی حل مسأله، قبل از مطرح کردن مسأله، اطلاعات پیش­زمینه­ای در قالب عنصر موقعیت ارائه می­شوند. این اطلاعات شامل موقعیت مکانی و زمانی و معلومات پیش­زمینه­ای در مورد مسأله می‌شوند. موقعیت مسألۀ روزالین در بخش مربوط به روایت فوزیه از زندگی او آمده است. اشارۀ راوی به عدم آزادی او به‌دلیل موقعیت مکانی که در آن زندگی می­کند، بخشی از این موقعیت است:

«إن روزالین من قریة مجاورة لمدینة شیکاغو والعائلة تملک محلا متواضعا لبیع الأحذیة تعتمد علیه اعتمادا کاملا وهی عائلة کاثولیکیة متزمة إلی حد العزلة فلم تکن روزالین بنتا کبقیة بنات أمریکا تنطلق بکامل حریتها فی کل نواحی الحیاة ولکنها کانت بنتا مقفولة کأنها محبوسة فی سجن وأمها هی السجانة، إنه لیس من حقها أن تدخل أو تخرج إلا بأوامر أمها[47]» (عبدالقدوس، 1982: 37).

در عبارت فوق، نویسنده به معرفی وضعیت روزالین می­پردازد و سعی دارد چهرۀ یک زندگی غیرعادی را نشان دهد. موقعیت مکانی کشور آمریکا است که مردم آن به‌دلیل شرایط فرهنگی خاص این کشور، نسبت به جوامع شرقی از آزادی قابل‌توجهی برخوردار هستند، اما در مورد روزالین این‌گونه نیست، چون او با محدودیت روبه‌رو است. این محدودیت­های غیرعادی در زندگی خانواده­ای غربی، با ایجاد توقع و انتظار در مخاطب، او را با موضوع درگیر می­کند و تشویق می­کند که ادامۀ داستان را دنبال کند. از طرفی دیگر، واژه‌هایی که به کار رفته­اند، اعم از «العزلة»، «محبوسة»، «سجن» و «السجانة» دارای بار منفی هستند و ارزیابی ضمنی از موقعیت را نشان می­دهند و این ذهن خواننده را برای بیان مسأله آماده می­کند.

بخش دیگری از موقعیت را در گفت­و­گوی راوی با فوزیه می­توان دید. تکرار صفت «مسکینة» برای روزالین، زمینۀ ذهنی را برای خواننده فراهم می­کند تا دریابد روزالین مسأله­دار است: «کانت فوزیة تکرر دائماً کلما جاء ذکرها: مسکینة... مسکینة[48]» (عبدالقدوس، 1982: 37).

5ـ2ـ2. مسأله

«هکذا کانت حیاة روزالین حیاة مقفولة وفی منتهی التزمت وربما کان الدافع إلی هذا التزمت هو البحث عن الأمن عن حمایة النفس إن کل أهل أمریکا یعیشون فی خوف لا أمان فی أمریکا، إنک تسیر فی الشارع ولاتدری من سیعتدی علیک حتی وأنت فی البیت لاتدری ما یمکن أن یحدث لک ولبیتک[49]» (عبدالقدوس، 1982: 38).

این تصویری است که راوی از زندگی روزالین ترسیم کرده است. او دختری منزوی از یک روستا در آمریکا است. روزالین تحت‌نظارت مادرش زندگی بسته­ای دارد که علت آن ترس از ناامنی است. در واقع، مسألۀ اصلی روزالین نبود امنیت است به‌طوری‌که باعث می­شود در اوج سختگیری خود و خانواده­اش زندگی کند. راوی در فصل سوم رمان به بیان سرگذشت روزالین از زبان فوزیه می­پردازد و ضمن بیان سرگذشت او به انزوایش اشاره می­کند. حالات روحی روزالین بی­شباهت به عبدالوهاب نیست. او دختری منزوی و ترسو است که در اثر سخت­گیری­های خانواده اعتماد‌به‌نفس خود را از دست داده است. علاوه‌بر‌این، اتفاقاتی در زندگی او رخ داده که در اثر آن زندگی اندوه‌باری پیدا کرده است؛ مانند دیوانگی مادر و برادرش بر اثر ضربۀ مغزی که فشار روحی زیادی بر او وارد کرده است. فوزیه در روایتی که از زندگی دوستش برای راوی ارائه می­کند به روزالین حق می­دهد و دربارۀ زندگی­اش چنین نتیجه می­گیرد که:

«لم تعد روزالین تحتمل هذه الحیاة»[50] (عبدالقدوس، 1982: 39). (مسأله)

5ـ2ـ3. پاسخ و ارزیابی

زندگی روزالین و فشارهایی که بر او وارد شده او را به ‌سمت رفتارهای نامتعادل سوق داده است؛ همان پاسخی که پیش از این دربارۀ عبدالوهاب شاهد بودیم. نمونۀ رفتار نامتعادل روزالین افراط‌گرایی در دین است که مردم آن را به حساب دیوانگی او می­گذارند. نکتۀ جالب دربارۀ پاسخ او به انزوایش این است که روزالین هم مانند عبدالوهاب (که در بخشی از زندگی به سمت مشروب­خواری و رفتار ضد مذهبی رفت) دست به رفتارهای نابهنجار و غیرعادی زده است:

«وصل بها الجنون إلی أن قامت من نومها ذات صباح باکر وخرجت من البیت کما هی وحتی دون أن تضع حذاءها فی قدمیها وسارت فی الشارع إلی الکنیسة ثم دخلت وأخذت تحطم کل شیء الصلبان والشمعدانات حتی حطمت تمثال السید المسیح ثم سقطت علی الأرض تصرخ وتبکی[51]» (عبدالقدوس، 1982: 39). (پاسخ)

این پاسخ نمی­تواند ترس و وحشت درونی روزالین را از بین ببرد. رفتار روزالین، علاوه‌براین‌که حاکی از مذهب­گرایی بدون باور قلبی او است، نشانۀ تنفر او از مذهب کاتولیک است؛ یعنی عاملی که در زندگی او را تحت‌فشار قرار داده است.

پاسخ دیگر روزالین به انزوا و احساس ترس و عدم امنیتش، رفتن زیر چتر حمایت زنی مردگونه، قوی و مسلط است. روزالین مجذوب فوزیه می­شود و در کنارش احساس امنیت می­کند:

«التقت فوزیة بروزالین وبسرعة تصادقا. توطدت الصداقة بین فوزیة وروزالین حتی أصحبت روزالین تقضی کل أوقات فراغها فی شقة فوزیة. عاشت روزالین مع فوزیة وزوجها عامین حتی أیام الإجازات الجامعیة کانوا دائما معا لم تکن تفترق عنهما إلا أیام قلیلة خلال العام لتذهب لزیارة أهلها فی قریتها[52]» (عبدالقدوس، 1982: 39 ـ40). (پاسخ)

این دوستی بر کیفیت زندگی روزالین تأثیر می­گذارد. او دیگر مثل سابق در امور روزانه­ سخت نمی­گیرد و به کلیسا پناه نمی­برد. در واقع، فوزیه پناهگاه روزالین به‌جای مذهب و کلیسا شده است.

«کل ما حدث لروزالین خلال هذه الفترة أنها لم تعد متزمتة کل هذا التزمت لم تعد تغالی فی أداء شعائر دینها والتردد علی الکنیسة[53]» (عبدالقدوس، 1982: 41). (ارزیابی مثبت)

تحلیل این ارزیابی نیز منفی است، زیرا طبیعت ترس در او کاملاً از بین نمی­رود و همچنان به قوت خود باقی است. به‌همین‌دلیل، روزالین راه دیگری را برای نجات خود بر می­گزیند. او به مصر می­آید تا شاید در مصر و در کنار فوزیه زندگی بهتری داشته باشد و در امنیت زندگی کند:

«وکان قدمضی أقل من عام عندما أرسلت روزالین برقیة مختصرة: هل أستطیع أن آتی إلی مصر وأقیم معکم. وردت علیها فوزیة بکلمة واحدة: تعال. جاءت روزالین وهی تبدو هائمة فی الفرحة لمجرد أنها استطاعت أن تجیء إلی مصر[54]» (عبدالقدوس، 1982: 42) .(پاسخ)

نویسنده، وضعیت روزالین را بعد از آمدن به مصر این‌گونه توصیف می­کند:

«إنها تستطیع أن تسیر فی الشارع بلاخوف وتستطیع أن تنام وتفتح کل المنافذ حولها وتطفئ النور بلاخوف إنها تتصور أن المصریین کلهم یعیشون فی أمان ولذلک ترید أن تعیش معهم[55]» (عبدالقدوس، 1982: 44). (ارزیابی مثبت)

روزالین به‌واسطۀ خانوادۀ فوزیه با دین اسلام آشنا می­شود و از آنجایی‌که دین اسلام را کامل و دین امنیت می­یابد، اسلام می­آورد. به اعتقاد او، اصول اسلام به‌گونه­ای هستند که برای انسان امنیت و آرامش در پی دارند. در واقع، انگیزۀ او از اسلام آوردن، رهایی از عقدۀ ترس است.

«هی قد ولدت ووجدت نفسها مسیحیة کاثولیکیة ولکنها استطاعت أن تتحرر وتبحث لنفسها بنفسها إلی أن آمنت بالاسلام فاعتنقه وهی تعیش الیوم هادئة سعیدة مطمئنة بإیمانها تعیش الإسلام أصبح إسلامها هو وجودها[56]» (عبدالقدوس، 1982: 55). (ارزیابی مثبت)

نکتۀ مهمی که در این مسأله باید به آن توجه کرد، نقش فوزیه در این رمان است. او اگرچه به‌اندازۀ نظیره و روزالین در روایت دیده نمی­شود، اما شبیه عروسک­گردانی است که از پشت‌پرده اعمال روزالین و کل روایت را هدایت می­کند و داستان را به سمتی که قرار است اتفاق بیفتد، پیش می­برد.

5ـ3. مسألۀ سوم: ازدواج نظیره

در این بخش به بررسی مسألۀ سوم که ازدواج نظیره است پرداخته می‌شود.

5ـ3ـ1. موقعیت

«إن بابا ملیونیر وهو ملیونیر وضع لنفسه أی أنه لا شیء إلا أنه ملیونیر، لیس واحدا من مجتمع الملیونیرات ولیس من عائلة کبیرة ولیس له نفوذ أو منصب حکومی وجاهل لایجید القراءة والکتابة ولایتکلم إلا فی عمله وکل من یتقدم إلیه من الغرباء عنه یتقدم إلی الملیونیر المشهور، صاحب الفلوس وکل من یفکر فی الزواج من إحدی بناته یکون محصورا فی الزواج من إبنة الرجل الغنی وعلی طمع فی أن یحقق له هذا الرجل الغنی حیاة کلها فلوس[57]» (عبدالقدوس، 1982: 96). (موقعیت)

نویسنده در عبارت فوق اوضاع حاکم بر خانوادۀ نظیره را تشریح می­کند و به‌طور ضمنی به نحوۀ شکل­گیری مسأله اشاره می­کند تا ذهن خواننده را برای مسأله­ای که می­خواهد مطرح کند، آماده سازد. در واقع، از این عبارت می­توان ترس و دلهرۀ نظیره را دربارۀ سرنوشتش حدس زد.

5ـ3ـ2. مسأله

عقده­ای که عبدالغفور در دل عبدالوهاب کاشته است تنها مختص او نیست، بلکه شامل همۀ فرزندانش می­شود. نظیره، خواهر عبدالوهاب هم مانند او با فقدان اعتماد‌به‌نفس مواجه است. علاوه‌براین، او به‌خاطر رفتارهای پدرش که منجر به از هم پاشیده شدن زندگی خواهرانش شده است، نسبت به آیندۀ خود هراسان است:

«حطمنی طلاق أخی إشتد ضغط عقدتی علی نفسیتی حتی نقلتنی إلی هاویة الیأس. لن أتزوج أبدا. أختی الکبیرة تزوجت وفشلت فی زواجها بسبب العقدة التی بذرها أبی وأختی الثانیة طلقت وتعذبت لنفس السبب وأختی الثالثة نفیسة تنازلت عن شخصیتها هی وزوجها وعاشا زواجهما عبدین خادمین بأبی وأخی الأکبر هاجر إلی إنجلترا هربا من عقدته النفسیة وها هو أخی الأصغر اضطر أن یطلق وهو یتعذب رغم أنه تزوج أمریکیة وربما اختارها أمریکیة ظنا منه أن عقدة أبی لن تؤثر علی زواجه بها کما لو تزوج مصریة[58]» (عبدالقدوس، 1982: 143). (مسأله)

زندگی مشترک خواهر و برادران نظیره تحت‌تأثیر رفتارهای عبدالغفور ـ که حاصل اصول و باورهای اشتباه او است ـ به طلاق ختم شده است. به‌همین‌دلیل، نظیره از ازدواج واهمه دارد و می­ترسد زندگی او نیز پس از ازدواج با شکست همراه باشد.

5ـ3ـ3. پاسخ و ارزیابی

«أتزوجک بلاأبیک أی أتزوجک الآن دون أن نخبر بابا وتترکین البیت کأنک تهربین ونعیش هنا معا زوجا وزوجة. طبعا سیثور بابا بعد أن یعلم وسیطردک من عائلته لن یمدک بأی مساعدة وسیقطع عنک مصروفک وقد یحرمک من المیراث وبذلک تتأکدین أنی تزوجتک لشخصک لا لأنک ابنة الحاج عبدالغفور البرعی فلن أنال منه شیئا فی حیاته ولابعد وفاته وسستبنین کل شخصیتک الحرة بعیدا عن أبیک وتتحررین من عقدتک[59]» (عبدالقدوس، 1982: 116). (طرح پیشنهادی)

در بین مراحل مسأله و پاسخ، ممکن است یک مرحلۀ میانی وجود داشته باشد که در آن یک طرح[60] یا پیشنهاد و یا طرح کلی از آنچه که به‌عنوان پاسخ در نظر گرفته خواهد شد، ارائه ­می‌شود (Hoey, 2001: 140). در این مسأله نیز طرحی که پیشنهاد می­شود این است که نظیره بدون اطلاع پدرش ازدواج کند تا به‌این‌ترتیب، با وی ارتباطی نداشته باشد و بتواند شخصیت مستقل خود را بنا کند. این طرح از سوی حسین (راوی داستان) مطرح می­شود، اما مخالفت نظیره را در پی دارد. به‌همین‌دلیل، طرح پیشنهادی به مرحلۀ اجرا در نمی­آید و به پاسخ تبدیل نمی­شود.

«لیس مما یثبت حریتی وقدرتی علی أن أستقل بشخصیتی عن أبی أن أهرب منه ونتزوج بعیدا عنه. بالعکس هذا سیجعلنا اکثر استسلاما له ونعیش زواجنا کأننا هاربان من القوة الأعظم التی هزمنا أمامها؛ قوة أبی وبالعکس إن والدی قد یوافق علی زواجنا بلامبالاة لأن لیس من طبیعته فرض إرادته علی أولاده ولکن مایجعلنی أقیم بشخصیتی الحرة هو أن أستقل دون أبی وأنا حرة أن أعیش ولست فی حاجة إلیه[61]» (عبدالقدوس، 1982: 117ـ 118). (ارزیابی منفی)

 دربارۀ شخصیت نظیره باید گفت که او جسورترین فرزند عبدالغفور است که تصمیم دارد به بهترین شیوه از مشکلی که پدرش برایش به وجود آورده خود را نجات دهد. البته، قابل ذکر است که نظیره پدر خود را فرد  قوی و موفقی می­داند و او را تحسین می­کند. به همین سبب است که در گفت‌وگویش با راوی، شاهد دفاع وی از رفتارهای پدر و موجه شمردن آن هستیم.

 نظیره برای بیرون شدن از معضلی که به‌خاطر عبدالغفور ایجاد شده است، پافشاری کرده و سعی در حل مسألۀ خود دارد. این امر نشان می­دهد که او با وجود آسیب­های روحی و روانی که متأثر از برخوردهای عبدالغفور است، قصد دارد با حقیقت روبه‌رو شده و بر مشکلش غلبه کند. با وجود این، آشنایی با حسین و راه‌حلی که او ارائه می­دهد باعث انعطاف او می­شود­. حسین به‌زیرکی در می­یابد که راه‌حل مسأله اثبات بی‌طمعی خود به ثروت عبدالغفور است. او درستی ادعایش را به عبدالغفور ثابت می­کند و نظیره را مصمم به ازدواج می­کند:

«لأقدم علی التجربة دون خوف. لأتزوج حتی لو فشلت فإن الفشل أرحم من الهرب وجدت نفسی أتخذ قرارا نهائیا کاملا هادئا بأن نتزوج[62]» (عبدالقدوس، 1982: 144). (پاسخ)

در پایان، نظیره با جسارت و شجاعت خود عقده­ای را که پدرش در دلش کاشته کنار زده و راه­حلی منطقی و عاقلانه برای برون­رفت از مشکلاتش پیدا می­کند. او ازدواج می­کند و ازدواجش مثل خواهرانش تحت‌تأثیر پدر قرار نمی­گیرد.  بنابراین، پاسخ ارائه‌شده مثبت ارزیابی می­شود.

«لقد مضی علی زواجنا سنوات ونحن فی قمة السعادة ونحن تقریبا متباعدان عن عائلتها وعائلتی وإن کان کل افراد العائلتین معجبین بنا واشدهم إعجابا الحاج عبدالغفور[63]» (عبدالقدوس، 1982: 151). (ارزیابی مثبت)

  1. نتیجه­گیری

در این مقاله، سازمان متن روایی «لن أعیش فی جلباب أبی» اثر عبدالقدوس بر اساس الگوی حل مسألۀ هوئی (2001) مورد  بررسی قرار گرفت. چنان‌که گذشت، در این رویکرد، مسأله، گره­ها و چالش­هایی وجود دارند که شخصیت­های داستان با آنها درگیر بوده و در پی حل آنها هستند. با‌توجه‌به اینکه متن­های طولانی می­توانند در عین حال دارای چندین مسأله باشند، در این رمان نیز سه مسأله وجود دارند که عبارتند از: سرخوردگی عبدالوهاب، انزوای روزالین و ازدواج نظیره. دو مورد اخیر تمامی ارکان الگوی حل مسأله را دارند، اما از آنجایی که پاسخ­های پیشنهادی مسألۀ نخست به راه­حلی نهایی ختم نمی­شوند، این مسأله به‌صورت حل‌نشده به پایان می­رسد. در الگوی حل مسأله، اگرچه برخی مسأله­ها ممکن است با پاسخ منفی به اتمام برسند، اما می­توان این پاسخ­های منفی را به‌عنوان نتیجۀ منفی متن پذیرفت. بنابراین، عناصر الگوی مذکور در این متن به‌وضوح دیده می­شوند و با آن منطبق هستند. سه مسألۀ مربوط به شخصیت­های اصلی داستان، یعنی عبدالوهاب، نظیره و روزالین از ارکان اصلی این روایت هستند که نویسنده به شکل جامع آنها را به تصویر کشیده است. پاسخ­های متعددی برای مسألۀ سرخوردگی عبدالوهاب ارائه می­شود، از جمله رشد تحصیلی، مهاجرت به خارج از کشور و ازدواج با زنی آمریکایی. با وجود این، این پاسخ­ها­ ناموفق بوده و ارزیابی از آنها منفی است. ازاین‌رو، مسألۀ نخست با وجود اینکه وارد چرخۀ مجدد می­شود، به‌صورت حل‌نشده باقی می­ماند. مسألۀ انزوای روزالین با اولین پاسخ حل نمی­شود، ولی با راه‌حل نهایی اسلام آوردن روزالین و ارزیابی مثبت از آن با موفقیت به پایان می­رسد. طرح پیشنهادی مسألۀ نظیره به پاسخ منتهی نمی­شود، اما نظیره برای حل این مسأله، پاسخ مواجه شدن با مشکل را در نظر می­گیرد که ارزیابی از آن مثبت است. بنابراین، مسألۀ سوم بدون طی چرخه­ای طولانی و تنها با یک پاسخ که مثبت تلقی می­شود، به اتمام می­رسد.

 

[1]. text linguistics

[2]. structural linguistics

[3]. Brown, G., & Yule, G.

[4]. Halliday, M., & Hassan, R.

[5]. Beaugrande, R.

[6]. communicative event

  1. textuality

[8]. cohesion

[9]. coherence

[10]. intentionality

[11]. acceptability

[12]. situationality

[13]. intertextuality

[14]. informativity

[15]. text applied approach

[16].  Dressler, W.

[17]. problem-solution pattern 

[18]. Hoey, M.

[19]. reference

[20]. textual context

[21]. the role of participants

[22]. receiver

[23]. sender

[24]. composite linguistic sign

[25]. situation

[26]. problem

[27]. response

[28]. positive and negative evaluation

[29]. Salkie, R.

[30]. recycling

[31]. دوستی من با عبدالوهاب برعی از نوع عجیب آن بود. گاهی فکر می­کردم ما فقط آشنا هستیم، چراکه از وقتی در مدرسۀ ابتدایی و دبیرستان بودیم همدیگر را می­شناختیم. در یکی از خیابان­های منطقۀ زمالک که هر دو در آنجا ساکن هستیم، به‌طور اتفاقی یکدیگر را دیدیم. بعد از تمام شدن سخنان پوچی که با آن سر هر حرفی را باز می­کنند، گفت: می­خواهم ازدواج کنم. با قیافه­ای گرفته و بدون خوشحالی این جمله را گفت. سپس، با صدای آرام و گرفته­اش گفت: او اهل آمریکا است.

[32]. انگار با مصیبتی روبه‌رو بود. آه کشید و گفت: اسلام آورده است.

[33]. عبدالوهاب از زمانی که در دبستان با ما بود و تا به امروز به‌عنوان فرزند حاج عبدالغفور برعی شناخته می­شود، اما هرگز از این شهرت خوشحال نبود. اصلاً تمایل نداشت دربارۀ پدرش صحبت کند و از هر سؤالی که متوجۀ پدرش بود فرار می­کرد؛ انگار از او نفرت داشت.

[34]. از پسرانش، نه عبدالوهاب و نه عبدالستار، جزء دستیارانش نبودند. حتی آنها یک بار هم به بازار وکالة البلح نرفته­اند و انبار­های پر از پول پدرشان را ندیده­اند. بین آنها و پدرشان حس تنفر بود. به او به‌عنوان انسان جاهلی نگاه می­کردند که نمی­تواند نه خودش و نه آنها را ترقی دهد. برخورد او با پسرانش بدین صورت بود که آنها مسئول خودشان هستند. عبدالغفور خودش در زندگی این‌گونه بوده است و پدرش در تمام آنچه که به او رسیده است، نقشی نداشته است؛ این یعنی زندگی. هر پسری که به دنیا می­آید، خودش مسئول خودش است.

[35]. عبدالستار و عبدالوهاب، پسران حاج عبدالغفور که هردو از پدر خود فاصله گرفته­اند، از وقتی وارد کودکستان شدند به‌تنهایی به‌دنبال آیندۀ خود بودند. پدرشان هرگز از اتفاقاتی که برایشان می­افتاد یا از درس­شان چیزی نمی­پرسید.

[36]. هرچه بزرگتر می­شدیم تعجبم از عبدالوهاب بیشتر می­شد و از رفتارهایش غافلگیر می­شدم؛ رفتارهایی که باعث می­شدند گاهی او را دیوانه یا آدم غیرعادی بپندارم.

 

[37]. او از ناتوانی­اش در دستیابی به آنچه که پدرم رسیده رنج می­برد و تا زمانی­که به خواستۀ خود برسد با این رنج زندگی خواهد کرد. همۀ ما از این عقده در عذاب هستیم، حتی من.

[38]. برادرم عبدالوهاب حق دارد. روزالین مقصر است. او نمی­تواند عقده­ای را که به‌خاطر پدرم از آن در عذاب هستیم، درک کند.

[39]. شاید دغدغۀ عبدالوهاب این بود که نمی­خواست شبیه پدرش باشد. به‌همین‌دلیل تصمیم داشت وارد مدرسه شود و مدرک تحصیلی­اش را دریافت کند.

[40]. چند سال از عبدالوهاب پیش افتادم. دبیرستان را تمام کردم و وارد دانشکدۀ مهندسی شدم، اما او پس از گذشت نُه سال هنوز هم در دبیرستان مانده بود. سپس، به‌طور ناگهانی و بدون اتمام دبیرستان به خارج سفر کرد.

[41]. برادرم عبدالوهاب حق دارد. روزالین مقصر است. او نمی­تواند عقده­ای را که به‌خاطر پدرم از آن در عذاب هستیم، درک کند. عقده­ای که برادرم عبدالسلام را مجبور کرد به انگلیس مهاجرت کند، عبدالوهاب را نیز به مهاجرت واداشت. او قبلاً مهاجرت کرده بود، ولی دور از پدرم موفق نشد. عقدۀ عجیب و غریبی است که مثل تارهای عنکبوت می­ماند و کسی که آن را تجربه نکرده است، به‌سختی می­تواند آن را بفهمد.

[42]. شاید پدرش عقدۀ خودنمایی و فخرفروشی­اش را به‌این‌صورت برطرف می­ساخت که فرزندانش در خارج باشند. شاید می­خواست به عبدالوهاب هم همان چیزی را بدهد که به عبدالستار داده است که در خارج اقامت می­کند و عبدالغفور به او افتخار می­کند.

[43]. در این دیدار نگفت که مدرکی از اروپا گرفته است یا در یک رشته یا شغلی تخصص یافته است.

[44]. دو هفتۀ بعد، برادرم با این گفته­اش که با روزالین بر سر ازدواج به توافق رسیده است، غافلگیرم کرد.

[45]. درخواست طلاق داد.

[46]. برادرم بر روی زمین افتاد و به‌روی شکم دراز کشید. انگار گریه می­کرد؛ اگرچه وقتی کنارش نشستم و شانه­هایش را گرفتم، دیدم گریه نمی­کند، ولی به­هم­ریخته بود.

[47]. روزالین اهل روستایی در نزدیکی شهر شیکاگو است. خانوادۀ او صاحب مغازۀ کفش­فروشی معمولی هستند که کاملاً به آن متکی­­اند. مذهب­شان کاتولیک است و تاحدی سختگیر هستند که منزوی شده­اند. به همین دلیل است که روزالین مانند دختران آمریکایی دیگر در تمام جوانب زندگی­اش از آزادی کامل برخوردار نبود. خیلی محدودیت داشت؛ انگار در زندان به سر می­برد و مادرش هم زندانبان او بود. تنها به دستور مادرش به جایی رفت­وآمد می­کرد.

[48]. هربار که اسم او به میان می­آمد فوزیه می­گفت: بیچاره روزالین.

[49]. زندگی روزالین این‌گونه بود؛ زندگی­ای بسته و در اوج سخت­گیری. شاید علت این سخت­گیری این بود که به‌دنبال امنیت بود و می­خواست از خودش محافظت کند. مردم آمریکا با ترس زندگی می­کنند. در آمریکا امنیت نیست. در خیابان راه می­روی و نمی­دانی چه کسی به تو دست­درازی خواهد کرد. حتی اگر در خانه باشی نمی­دانی چه اتفاقی برای تو و خانه­ات می­افتد.

[50]. روزالین دیگر تحمل این زندگی را نداشت.

[51]. جنون او را تا جایی پیش برد که یک روز صبح زود از خواب بیدار شد و با همان اوضاع ظاهری­اش، بدون اینکه کفش بپوشد از خانه بیرون رفت و به سمت کلیسا به راه افتاد. وارد کلیسا شد و همه‌چیز از جمله صلیب­ها، شمعدان­ها و حتی مجسمۀ حضرت مسیح را شکست. سپس، بر روی زمین افتاد و گریه و زاری کرد.

[52]. فوزیه سریع با روزالین آشنا شد و با هم دوست شدند. دوستی بین فوزیه و روزالین تاحدی محکم شد که روزالین تمام اوقات فراغتش را در آپارتمان فوزیه سپری می­کرد. روزالین با فوزیه و همسرش به مدت دو سال زندگی کرد. آنها حتی در روزهای تعطیلات دانشگاه هم همیشه کنار هم بودند. در طول سال فقط چند روز از او جدا می­شد تا به‌خاطر دیدار خانواده­اش به روستایش برود.

[53]. تمام اتفاقاتی که در طول این مدت برای روزالین افتادند از این قرار بودند که دیگر مثل گذشته زیاد سختگیر نبود و در انجام شعائر مذهبی و رفت‌وآمد به کلیسا زیاده­روی نمی­کرد.

[54]. کمتر از یک سال گذشته بود که روزالین تلگراف کوتاهی فرستاد: می­توانم به مصر بیایم و با شما زندگی کنم؟ فوزیه در یک کلمه جواب او را داد: بیا. روزالین به مصر آمد و از اینکه توانسته بود به آنجا بیاید خوشحال به نظر می­رسید.

[55]. روزالین می­تواند بدون ترس در خیابان راه برود و شب بیرون از خانه بماند. می­تواند بدون ترس بخوابد؛ پنجره­ها را باز کند و چراغ را خاموش کند. او تصور می­کند همۀ مصری­ها در امنیت زندگی می­کنند. ازاین‌رو، می­خواهد با آنها زندگی کند.

[56]. روزالین از وقتی به دنیا آمد خود را مسیحی کاتولیک یافت، اما توانست آزاد شود. خودش تحقیق کرد تا اینکه به اسلام ایمان آورد  و به آن گروید. او الآن در آرامش زندگی می­کند و از ایمان آوردنش خوشحال و مطمئن است. با اسلام زندگی می­کند؛ اسلام جزئی از وجودش شده است.

[57]. پدرم شخص ثروتمندی است و خودش به‌تنهایی و با تلاش خود به این ثروت دست یافته است. تنها امتیاز او فقط پولدار بودنش است. عضو جامعۀ ثروتمندان نیست و در خانواده‌ای مشهور به دنیا نیامده است. صاحب‌نفوذ نیست و پست و مقام دولتی هم ندارد. بی­سواد است و خواندن و نوشتن را خوب بلد نیست. فقط در مورد کارش حرفی برای گفتن دارد. هر فرد غریبه­ای با او به‌عنوان یک فرد ثروتمند معروف و سرمایه­دار ارتباط برقرار می­کند و هرکسی که به فکر ازدواج با یکی از دختران اوست فقط به این فکر می­کند که با دختر مردی ثروتمند ازدواج می­کند؛ به طمع اینکه این مرد ثروتمند زندگی مرفهی را برای وی فراهم کند.

[58]. طلاق برادرم من را درهم شکست و عقدۀ درونی­ام را تشدید کرد. باعث شد در لب پرتگاه نا امیدی قرار بگیرم. تصمیم گرفتم هیچ‌وقت ازدواج نکنم. خواهر بزرگم ازدواج کرد و به‌دلیل عقده­ای که پدرم ایجاد کرده بود در ازدواج شکست خورد. خواهر دومم هم به همان دلیل طلاق گرفت و عذاب کشید. خواهر سومم نفیسه و همسرش شخصیتشان را نادیده گرفتند و مثل برده­ای مطیع برای پدرم زندگی کردند. برادر بزرگم برای فرار از این عقدۀ روانی به انگلیس مهاجرت کرد. این هم از برادر کوچک­ترم که مجبور شد از همسرش جدا شود و عذاب بکشد؛ با اینکه با دختری آمریکایی ازدواج کرده بود. شاید دلیل اینکه به‌جای دختر مصری با دختر آمریکایی ازدواج کرده این است که خیال می­کرد اگر با دختری آمریکایی ازدواج کند، عقده­ای که پدرم ایجاد کرده در این ازدواج تأثیر نخواهد داشت.

[59]. بدون درنظر گرفتن پدرت با تو ازدواج می­کنم. یعنی بدون اینکه به پدرت اطلاع بدهیم ازدواج می­کنیم. تو مثل کسانی که فرار می­کنند خانه­تان را ترک می­کنی و بعد با هم مثل زن و شوهر در اینجا زندگی می­کنیم. مسلماً پدرت پس از فهمیدن ماجرا عصبانی می­شود و تو را طرد می­کند. او هیچ کمکی نمی­کند و حقوق ماهیانه تو را هم قطع می­کند. ممکن است تو را از ارث هم محروم کند. بدین‌ترتیب، مطمئن می­شوی که من به‌خاطر خودت با تو ازدواج کردم نه به‌خاطر اینکه دختر حاج عبدالغفور هستی و من، نه در طول زندگی و نه بعد از وفاتش، چیزی را از جانبش به دست نمی­آورم. تو نیز شخصیت مستقلت را به دور از پدرت می­سازی و از مشکلت خلاص می­شوی.

[60]. plan

[61]. اینکه از پدرم فرار کنیم و بی­خبر از او ازدواج کنیم مصداق آزادی نیست و توانایی من در مستقل شدن را نشان نمی­دهد. برعکس، این موضوع باعث می­شود بیشتر تسلیم او شویم. ما با ازدواج­مان انگار از قدرت بزرگی (پدرم) که مقابلش شکست خورده­ایم، فرار کرده­ایم. ممکن است پدرم با بی­اعتنایی با ازدواج­مان موافقت کند، چون عادت ندارد نظر خود را بر فرزندانش تحمیل کند، ولی من در صورتی می­توانم شخصیت آزادم را بنا کنم که در حین آزادی از پدرم جدا شوم و بدون احتیاج به او بتوانم زندگی کنم.

[62]. بدون ترس خودم را محک می­زنم، حتی اگر شکست بخورم، چراکه شکست خوردن از ترسیدن بهتر است. با آسودگی خاطر تصمیم نهایی را گرفتم. تصمیم گرفتم با هم ازدواج کنیم.

[63]. سه سال از ازدواج­مان گذشته است، درحالی‌که در اوج خوشبختی هستیم. ما تقریباً از خانواده­هایمان دور هستیم. همۀ اعضای خانواده، به‌خصوص حاج عبدالغفور از ما در شگفت­اند.

آقا­گل­زاده، فردوس. (1390). تحلیل گفتمان انتقادی. تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.
آقاگل­زاده، فردوس و افخمی، علی. (1383). زبان­شناسی متن و رویکردهای آن. مجلۀ زبان­شناسی، 19(1)، 83ـ103.
آقا­گل­زاده، فردوس و ممسنی، شیرین. (1386). تحلیل زبان‌شناختی سازمان متن روایی «تنگسیر» در چهارچوب الگوی حل مسألۀ هوئی. پژوهش‌های ادبی، 15(4)، 9ـ30.
البرزی، پرویز. (1386). مبانی زبان‌شناسی متن (چاپ اول). تهران: انتشارات امیرکبیر.
الفقی، صبحی­إبراهیم. (2000). علم اللغة النصی بین النظریة والتطبیق. الطبعة الإولی. القاهرة: دار قباء للطباعة والنشر والتوزیع.
براون، گیلیان و یول، جورج. (1997). تحلیل الخطاب (ترجمه محمد لطفی الزلیطی و منیر التریکی). الریاض: جامعة الملک سعود.
بوگراند، روبرت. (1998). النص والخطاب والإجراء (ترجمه تمام حسان) (الطبعة الإولی). القاهرة: عالم الکتب.
بوگراند، روبرت و درسلر، ولفگانگ. (1992). مدخل إلی علم لغة النص (ترجمه الهام ابوغزاله و علی خلیل احمد) (الطبعة الإولی). القاهرة: دارالکتاب.
پورابراهیم، شیرین و آقاگل­زاده، فردوس. (1394). بررسی ساختار روایی داستان حضرت موسی (ع) در سوره اعراف. فصلنامۀ پژوهش­های ادبی ـ قرآنی، 3(2)، 72ـ96.   
خانجانی، ژیلا و آقاگل­زاده، فردوس. (1391). ساختار متن سرمقاله­های روزنامه­های ایرانی (بر اساس الگوی حل مسأله هوئی 2001). زبان­شناخت، 3(2)، 15ـ30.
عامری­شهرابی، صدیقه. (1392). المنهج النفسی فی روایة «لن أعیش فی جلباب أبی لإحسان عبدالقدوس. پایان­نامۀ کارشناسی ارشد، دانشگاه علامه طباطبائی تهران.
عبدالقدوس، احسان. (1982). لن أعیش فی جلباب أبی. القاهرة: دار أخبار الیوم.
عفیفی، أحمد. (2001). نحو النص: إتجاه جدید فی الدرس النحوی. القاهرة: مکتبة زهراء الشرق.
فضل، صلاح. (1992). بلاغة الخطاب و علم النص. کویت: المجلس الوطنی للثقافة والفنون والآداب.