Document Type : Review Article

Author

Assistant Professor at the Department of Linguistics, Shahid Beheshti University

Abstract

The present research is a semantic review which has been conducted with the aim of semantically reviewing Persiansimple verbs and their corresponding compound ones in order to find out which of the synonymies which form the foundation of this research, namely, propositional, descriptive and partial, exist between these verbs. In this review, the author’s treatment of simple and compound verbs is explained, and, afterwards, different types of correspondence between simple and compound verbs is introduced. After a brief discussion about synonymy and its three types, the author will attempt to define, by reasoning and using examples, which of the three types of synonymy exist between Persiansimple and compound verbs. In order to achieve this aim, simple verbs with compound correspondents, which comprise the main body of the review, are chosen from the eight-volume Sokhan Dictionary. By reviewing these verbs, all of which have been provided in the appendix, it has been determined that partial synonymy cannot be found between the above-mentioned verbs but propositional and descriptive synonymy exists between them. The results of the present research can be beneficial for optimized instruction regarding semantics and teaching Persianto non- Persianspeakers.

Keywords

هم‌معنایی از جمله مباحث بحث‌برانگیز در مطالعات معنی‌شناختی است و در درس‌نامه‌های معنی‌شناسی گریزی از توضیح آن وجود ندارد. با توجه به آنکه میان واحدهای زبانی و به‌طور خاص، واژه‌ها، هم‌معنایی از جنبه‌های گوناگون و به میزان متفاوت برقرار است، این پدیدة بحث‌برانگیز زبانی از دیدگاه معنی‌شناسان مختلف به انواع گوناگون تقسیم می‌شود؛ برای نمونه، می‌توان به هم‌معنایی مطلق، بافت‌مقید، ضمنی، تحلیلی، توصیفی، تقریبی و نسبی اشاره کرد. در پژوهش حاضر کوشش می‌کنیم از میان انواع گوناگون هم‌معنایی، به توضیح دربارة هم‌معنایی گزاره‌ای، توصیفی و نسبی بپردازیم و انواع یادشده را میان افعال سادة زبان فارسی و متناظرهای معنایی آنها بررسی کنیم. بحث در خصوص این سه نوع هم‌معنایی از آن رو بوده است که برای تعریف انواع مذکور، می‌توان به وجوه تشابه و افتراقی دست یافت که آنها را مرتبط و قابل‌مقایسه با هم می‌سازد.

2. مبانی نظری پژوهش

با توجه به اینکه پژوهش حاضر به بررسی هم‌معنایی گزاره‌ای، توصیفی و نسبی اختصاص دارد، در این بخش، نگاهی خواهیم داشت به پدیدة هم‌معنایی در زبان و انواع آن از دیدگاه معنی‌شناسان مختلف. در ادامه، بر اساس معیارهای ارائه‌شده، تعریفی از انواع سه‌گانة هم‌معنایی، یعنی هم‌معنایی گزاره‌ای، توصیفی و نسبی به دست می‌دهیم و با بررسی هم‌معنایی میان افعال سادة فارسی و متناظرهای معنایی مرکب آنها، بحث خواهیم کرد که کدام‌یک از انواع سه‌گانة مذکور میان آنها برقرار است، اما پیش از همه، لازم است به تعریف فعل مرکب از دیدگاه نگارنده و انواع تناظر میان فعل‌های ساده و متناظرهای مرکب آنها بپردازیم.

2-1. فعل ساده و فعل مرکب

فعل ساده از دیدگاه نگارنده فعلی است که به لحاظ واژی، یک واژة منفرد باشد و با واژه‌ای دیگر همراه نشده باشد. فعل ساده، دارای ساختار تکواژی ساده نیست؛ یعنی تنها از یک تکواژ ساخته نشده است، اما از آنجا که با واژۀ دیگری از زبان همراه نیست، دستخوش افزایش یا کاهش معنایی قابل‌ملاحظه‌ای نیز نشده است.

نگارنده به پیروی از دبیرمقدم (1384: 150)، فعل مرکب را فعلی می‌داند که ساختمان واژی آن، برخلاف فعل ساده، بسیط نیست. به بیانی دیگر، فعل مرکب در نظر نگارنده فعلی است که حاصل همراه شدن واژه‌ای، که ممکن است متعلق به یکی از مقوله‌های دستوری گوناگون زبان، جز فعل باشد، با یکی از افعال ساده است. فعل ساده در این صورت، سازة فعلی نامیده می‌شود. سازة فعلی با توجه به مؤلفه‌های معناییِ واژه‌ای که با آن همراه شده است، اغلب دستخوش کاهش معنایی1می‌شود، هرچند که از نظر دور نگاه داشتن مسئلۀ افزایش معنایی2، در مورد سازة فعلی، منطقی به نظر نمی‌نماید. در واقع، در مورد آن گروه از فعل‌های مرکب زبان فارسی که سازة غیرفعلیِ به‌کاررفته در آنها، واژه‌ای تابو به شمار می‌رود، با حذف واژة مذکور که همان سازة غیرفعلی است، عنصر فعلی دستخوش افزایش معنایی می‌شود و کاربرد آن به‌تنهایی نیز، حالت تابو به خود می‌گیرد؛ بنابراین، به باور نگارنده کاربرد اصطلاح «فعل سنگین»3 در برابر اصطلاح «سازة فعلی»، دور از ذهن و مغایر با تحلیل‌های معنایی نیست و به این ترتیب، در مواردی که سازة فعلی دستخوش کاهش معنایی می‌شود، با فعل سبک4 سروکار داریم و در مواردی که سازة فعلی دستخوش افزایش معنایی می‌شود، با فعل سنگین روبه‌روییم. نگارنده برای دوری از کاربرد دو اصطلاح متفاوت و به دلیل تأثیرپذیری معناییِ فعل به‌کاررفته در ساختمان فعل مرکب از سازة غیرفعلی و دیگر واحدهای زبانی هم‌نشین با آن بر روی محور هم‌نشینی، اصطلاح سازة فعلی را به کار خواهد برد. نکته‌ای که تأکید بر آن در پایان این بحث ضروری می‌نماید، این است که نگارنده در تحلیل‌های خود بدون در نظر گرفتن فعل‌های «بودن» و «شدن» به‌منزلة سازة فعلی، به ادامة بحث پرداخته است. تلقی نکردن دو فعل «بودن» و «شدن» به‌منزلة سازة فعلی به این دلیل است که پس از ساختن صفت مفعولی از هر یک از افعال گذرای زبان فارسی و همراه کردن آن با یکی از دو فعل مذکور، و یا با همراه کردن یکی از واژه‌های متعلق به مقولة دستوری صفت با یکی از دو فعل یادشده، شمار فعل‌های مرکب فارسی به بی‌نهایت خواهد رسید و این امر، اصل محدود بودن واژه‌های یک زبان را در یک برهة زمانی معین، زیر سؤال می‌برد؛ آن هم به این دلیل که همراه شدن صفت با دو فعل نام‌برده منجر به تشکیل ساختی اسنادی می‌شود که در آن، فعل‌های«بودن» و «شدن» نقش فعل ربطی5 را ایفا می‌کنند.

2-2.  انواع تناظر میان فعل‌های ساده و مرکب فارسی معاصر معیار

با توجه به نوع ارتباط معنایی و ساخت‌واژی میان فعل‌های ساده و مرکب، می‌توان سه نوع تناظر میان این فعل‌ها در نظر گرفت: در حالت نخست، صرفاً شاهد تناظر صوری میان فعل‌های ساده و افعال مرکب مرتبط با آنها هستیم. در این حالت، تصور ارتباط تنگاتنگ معنایی میان افعال ساده و متناظر مرکب آنها دور از ذهن می‌نماید، مانند دو فعل ساده و مرکب «دیدن» و «دید زدن» که نمی‌توان «دید زدن» را معادل معنایی یا هم‌معنیِ «دیدن» در نظر گرفت، اما می‌توان گفت میان آن دو، ارتباطی ساخت‌واژی وجود دارد و می‌توان روند ساخته شدن «دید زدن» را از «دیدن»، از منظری ساخت‌واژی پی گرفت و توصیف کرد؛ بنابراین، این دو فعل را متناظرهای صوری یکدیگر می‌دانیم. در حالت دوم، می‌توان میان یک فعل ساده و متناظر مرکب آن، ارتباطی معنایی قائل شد، بدون اینکه ارتباطی ساخت‌واژی میان آنها وجود داشته باشد. به‌عنوان مثال، دو فعل «آفریدن» و «هست کردن» / «خلق کردن» متناظرهای معنایی یکدیگرند، اما ارتباط ساخت‌واژی میان این دو صورت زبانی وجود ندارد؛ بنابراین، آنها را نه متناظرهای صوری یا صوری‌ـ‌معنایی یکدیگر، بلکه متناظرهای معنایی به حساب می‌آوریم. در حالت سوم، می‌توان میان فعل ساده و متناظر مرکب آن، هم به وجود ارتباط صوری قائل شد و هم به وجود ارتباط معنایی، مانند دو فعل «آزمودن» و «آزمون کردن» که افزون بر داشتن ارتباط صوری، دارای ارتباط معنایی نیز هستند و از همین رو، می‌توان آنها را متناظرهای صوری‌ـ‌معنایی یکدیگر دانست. بنا بر آنچه گفته شد، سه گونه تناظر میان فعل‌های سادة زبان فارسی و متناظرهای مرکب آنها می‌توان در نظر گرفت که عبارت‌اند از: تناظر صوری، تناظر معنایی و تناظر صوری‌ـ‌معنایی.

2-3. هم‌معنایی

هم‌معنایی از جمله مباحث بحث‌برانگیز در مطالعات زبانی به شمار می‌رود که بررسی آن و نیز بررسی انواع آن در دستور کار معنی‌شناسان قرار می‌گیرد؛ بنابراین، معنی‌شناسی را نمی‌توان یافت که بخشی از مباحث مورد بررسی خود را به هم‌معنایی و انواع آن اختصاص نداده باشد. هم‌معنایی از سوی معنی‌شناسان مختلف تعریفی مشابه، اما نه یکسان دارد. هم‌معنایی را به‌طور کلی می‌توان همانندی معنایی میان دو واحد زبانی در نظر گرفت، آن هم در شرایطی که این همانندی، تام در نظر گرفته نشود.

2-3-1. هم‌معنایی گزاره‌ای

کروز6 (2004: 155) با تعریف هم‌معنایی گزاره‌ای، در واقع، به وجود معنیِ گزاره‌ای برای واحدهای زبانی و به‌ویژه واژه‌ها قائل است و معنی گزاره‌ای را از معنی غیرگزاره‌ای متمایز می‌داند. معنی گزاره‌ای در نظر کروز از معنی بیانی، معنی سبکی و معنی گفتمانی متمایز است. او بر این باور است که تفاوت معنایی میان هم‌معنی‌های گزاره‌ای، دربردارندة تفاوت معنی بیانی، معنی سبکی، معنی گفتمانی یا تلفیقی از این تفاوت‌های معنایی است. تفاوت معنایی‌ای که میان دو عبارت «نرمة گوش» و «لالة گوش» وجود دارد، تفاوتی گفتمانی است، زیرا بسته به اینکه در فضای گفتمانیِ پزشکی دربارۀ این عضو از بدن صحبت شود یا در فضای گفتمانی عامیانه، کاربردِ یکی از این دو عبارت محتمل‌تر می‌نماید. تفاوت معنایی میان دو عبارت «استخوان جمجمه» و «کاسة سر» نیز نمونه‌ای دیگر از تفاوت معناییِ گفتمانی است؛ بنابراین، «استخوان جمجمه» و «کاسة سر» هم‌معنی‌های گزاره‌ای هستند، اما تفاوت در معنی گفتمانی آنها سبب می‌شود فضای گفتمانی کاربردِ آنها متفاوت شود. تفاوت معنی سبکی مربوط به مواردی است که کاربرد دو واحد زبانی به‌طور عام و کاربرد دو واژه به‌طور خاص، در یک بافت جایز است، اما کاربرد یکی نسبت به کاربرد دیگری، بنا به دلایلی از جمله معنی یا معانیِ ضمنیِ یکی از آنها و یا مؤلفه‌های معناییِ منحصربه‌فرد آنها، ارجحیت می‌یابد. به‌عنوان مثال، هم «گفتن» و هم «فرمودن» در بافتِ صحبت با مافوق، امکان کاربرد می‌یابند، اما اگر بنا بر دلایلی، برجسته‌سازی مقام مخاطب برای گوینده در اولویت قرار گیرد، کاربرد «فرمودن» به جای «گفتن» محتمل‌تر خواهد بود. برای اشاره به تفاوت معنی بیانی با وجودِ هم‌معنایی گزاره‌ای، می‌توان شبه‌جمله و جملة «اَه!» و «حالم به هم خورد» را نمونه آورد. شبه‌جمله و جملة مذکور هم‌معنیِ گزاره‌ای هستند، اما جملة «حالم به هم خورد» دارای معنی توصیفی است؛،زیرا دربردارندة محمول است، حال‌آنکه شبه‌جملة «اَه!» فاقد محمول و معنی توصیفی است؛ بنابراین، شبه جمله و جملۀ مذکور معنیِ بیانی یکسانی ندارند.

2-3-2. هم‌معنایی نسبی

تعریف هم‌معنایی نسبی با التفات به شمار معانی یک واحد زبانی صورت می‌پذیرد؛ به این ترتیب که اگر شمار معانی گوناگون دو واحد زبانی را در نظر بگیریم، آن دو واحد زبانی دست‌کم در یکی از معانی‌شان با هم تفاوت دارند یا به ‌بیان‌ دیگر، تعداد این معانی در مورد آن دو واحد زبانی متناظر نیست؛ بنابراین، اگر دو واحد زبانی در یک بافت زبانی معین به کار روند و آن بافت از نظر معنایی مبهم شود، درمی‌یابیم که میان تعداد معانیِ آن دو تناظر یک‌به‌یک وجود ندارد و میان آنها هم‌معنایی نسبی برقرار است، زیرا تفاوت در یک جنبه از جنبه‌های متعدد معنایی آنها چنین ابهامی را به وجود آورده است. به‌عنوان نمونه، دو فعل «خاریدن» و «خارش داشتن» به‌عنوان افعال ساده و مرکبی که متناظرهای صوری‌ـ‌معنایی یکدیگرند، هم‌معنی نسبی یکدیگر به شمار می‌روند، زیرا در جملۀ «این پارچة زبر زخمم را می‌خاراند» مشخص نیست که معنی مورد افادة گوینده کدام است؛ یعنی مشخص نیست که متناظر مرکب صوری‌ـ‌معنایی فعل «خاراندن»، «خارش ایجاد کردن» است یا «خارش کردن»؛ بنابراین، مشخص نیست که آیا پارچة زبر سبب ایجاد احساس خارش می‌شود یا احساس خارش را برطرف می‌کند.

2-3-3. هم‌معنایی توصیفی

هم‌معنایی تحلیلی که با التفات به مؤلفه‌های معنایی دو واحد زبانی تعریف می‌شود، در واقع، با آنچه لاینز7 (1391: 96-97) زیر عنوانِ هم‌معنایی توصیفی معرفی می‌کند، قابل‌ مقایسه است. در این نوع از هم‌معنایی، با توصیف معناییِ یک واحد زبانی سروکار داریم که قطعاً به کمک سایر واژه‌های زبان صورت می‌گیرد و در واقع، این نوع هم‌معنایی میان یک واحد زبانی و عبارتی که توصیفِ آن به شمار می‌رود برقرار است؛ به گونه‌ای که لاینز (همان) هم‌معنایی توصیفی را یکسانی در معنی توصیفی می‌داند. به این ترتیب، دو واحد زبانی و به‌طور خاص، دو واژه هنگامی هم‌معنیِ توصیفی یکدیگر به شمار خواهند رفت که از گزاره‌های یکسانی برای توصیف معنی آنها استفاده شده باشد. برای نمونه، «جمجمه» و «کاسة سر» هم‌معنی‌های گزاره‌ای به شمار می‌آیند و به همین دلیل است که لاینز هم‌معنایی توصیفی و هم‌معنایی گزاره‌ای را مترادف یکدیگر می‌داند، اما با توجه به آنچه در مورد هم‌معنایی گزاره‌ای از دیدگاه کروز (2004: 155) گفته شد، درمی‌یابیم که تعریف هم‌معنایی گزاره‌ای از دیدگاه لاینز و کروز منطبق بر هم نیست، زیرا معنی گزاره‌ای در نظر کروز از معنی بیانی، معنی سبکی و معنی گفتمانی متمایز است. او بر این باور است که تفاوت معنایی میان هم‌معنی‌های گزاره‌ای، دربردارندة تفاوت معنی بیانی، معنی سبکی، معنی گفتمانی یا تلفیقی از این تفاوت‌های معنایی است. تفاوت معنایی‌ای که میان دو عبارت  «نرمة گوش» و «لالة گوش» وجود دارد، تفاوتی گفتمانی است؛ زیرا بسته به اینکه در فضای گفتمانیِ پزشکی از این عضو از بدن صحبت شود یا در فضای گفتمانی عامیانه، کاربردِ یکی از این دو عبارت محتمل‌تر می‌نماید. تفاوت معنی سبکی مربوط به مواردی است که کاربرد دو واحد زبانی به‌طور عام و کاربرد دو واژه به‌طور خاص، در یک بافت جایز است، اما کاربرد یکی نسبت به کاربرد دیگری، بنا بر دلایلی از جمله معنی یا معانیِ ضمنیِ یکی از آنها و یا مؤلفه‌های معناییِ منحصربه‌فرد آنها، ارجحیت می‌یابد. به‌عنوان مثال، هم «گفتن» و هم «فرمودن» در بافتِ صحبت با مافوق، امکان کاربرد می‌یابند، اما اگر بنا بر دلایلی برجسته‌سازی مقام مخاطب برای گوینده در اولویت قرار گیرد، کاربرد «فرمودن» به‌جای«گفتن» محتمل‌تر خواهد بود. برای اشاره به تفاوت معنی بیانی، با وجودِ هم‌معنایی گزاره‌ای، می‌توان شبه‌جمله و جملة «اَه!» و «حالم به هم خورد» را نمونه آورد. شبه‌جمله و جملة مذکور هم‌معنیِ گزاره‌ای هستند، اما جملة «حالم به هم خورد» دارای معنی توصیفی است، زیرا دربردارندة محمول است، حال آن‌که شبه‌جملة «اَه!» فاقد محمول و معنی توصیفی است؛ بنابراین، معنیِ بیانی یکسانی ندارند.

2-4. مقایسة هم‌معنایی گزاره‌ای، هم‌معنایی نسبی و هم‌معنایی توصیفی

در توصیف هم‌معنایی گزاره‌ای و هم‌معنایی توصیفی از مفهوم گزاره بهره برده می‌شود؛ به این ترتیب که در تعریف هم‌معنایی گزاره‌ای، دو واحد زبانیِ هم‌معنی باید دارای گزاره‌های یکسانی باشند و بنابراین، از ارزش صدق یکسانی نیز برخوردار باشند. دو جمله که هم‌معنی گزاره‌ای تلقی شوند، دارای معنی/معانیِ بیانی، سبکی و یا گفتمانی متفاوت‌اند، اما برای اینکه دو واحد زبانی هم‌معنی توصیفی یکدیگر به شمار روند، لازم است میان گزاره‌های موجود در هرکدام از آن دو واحد زبانی، رابطة استلزام وجود داشته باشد. نکتة بایستة ذکر آن است که دو واحد زبانی که هم‌معنی توصیفی یکدیگر به شمار می‌روند، ممکن است تنها در یک جنبه از جنبه‌های گوناگون معنایی خود هم‌معنیِ توصیفی باشند و به همین دلیل است که می‌توان میان هم‌معنایی توصیفی و هم‌معنایی نسبی ارتباط برقرار کرد و به این نتیجه رسید که از آنجا که تفاوت، حتی در یکی از جنبه‌های معنایی، بروز هم‌معنایی نسبی را در پی خواهد داشت، هم‌معنی‌های نسبی نمی‌توانند هم‌معنی‌های توصیفی باشند، زیرا شمار گزاره‌های توصیف‌کنندة آنها با هم برابر نیست و بر اساس تعریف لاینز (1391: 97-97)، به دلیل عدم تناظر میان گزاره‌های توصیف‌کننده، دیگر با هم‌معنایی توصیفی/گزاره‌ای روبه‌رو نخواهیم بود. به‌عنوان مثال، دو فعل «جوشاندن» و «جوش دادن» هم‌معنی نسبی به شمار می‌روند، اما الزاماً هم‌معنی توصیفی نیستند؛ زیرا «جوش دادن» (در معنی متصل کردن دو فلز به یکدیگر) می‌تواند در معنی‌ای به کار رود که «جوشاندن» در آن معنی به کار نمی‌رود و بنابراین، در توصیف معنی «جوش دادن» گزاره‌ای مطرح می‌شود که در توصیف معنی «جوشاندن» مطرح نمی‌شود. این در حالی است که هم‌معنی‌های گزاره‌ای می‌توانند در زمرة هم‌معنی‌های نسبی قرار داشته باشند.

3. تحلیل داده‌ها

چنان‌که پیش‌تر نیز اشاره شده است، در پژوهش حاضر نگارنده بر آن است تا هم‌معنایی گزاره‌ای، توصیفی و نسبی را صرفاً میان فعل‌های ساده و مرکبی از زبان فارسی بررسی کند که متناظرهای معنایی یکدیگر به شمار می‌روند. به این منظور، فعل‌های ساده‌ای که شمار آنها به 242 فعل می‌رسد، و دارای متناظر معنایی مرکب (ر.ک. 2-2) هستند، از فرهنگ هشت‌جلدی سخن استخراج شدند. این فهرست 242 عضوی به‌عنوان پیوست در انتهای مقاله آمده است. در زیربخش‌های آتی، برقراری یا عدم برقراری هر یک از انواع هم‌معنایی مذکور میان فعل‌های ساده و متناظرهای معنایی مرکب آنها به صورت مستدل بررسی می‌شود.

3-1. هم‌معنایی گزاره‌ای

با توجه به هم‌معنایی میان افعال سادة فارسی با متناظرهای معنایی خود، و نیز با توجه با بافت‌هایی که این واحدهای زبانی هم‌معنی می‌توانند در آنها به کار می‌روند، می‌توان به این نتیجه رسید که میان این متناظرها هم‌معنایی گزاره‌ای برقرار است. اگر با در نظر گرفتن دیدگاه کروز (2004: 155) هم‌معنایی گزاره‌ای را تعریف کنیم، ملاحظه خواهیم کرد که میان این فعل‌ها هم‌معنایی گزاره‌ای برقرار است؛ آن هم به این دلیل که معنی گزاره‌ای جمله‌هایی که هر یک از این متناظرها در آنها به کار روند، یکسان خواهد بود. به‌عنوان نمونه، با مقایسة دو جملة «او مرا می‌آزارد» و «او مرا اذیت می‌کند»، می‌توان به این نتیجه رسید که این دو جمله معنی گزاره‌ای یکسانی دارند، هرچند که معنی سبکی آنها با هم متفاوت است. اگر با در نظر گرفتن دیدگاه لاینز (1391: 96) هم‌معنایی گزاره‌ای را تعریف کنیم، باز هم می‌توانیم افعال ساده و مرکب فهرست‌شده را هم‌معنی‌های گزاره‌ای بدانیم، زیرا گزاره‌های لازم برای توصیف یکی از آنها، مستلزم وجود همان گزاره‌ها برای توصیف دیگری نیز هست.

3-2. هم‌معنایی توصیفی

از آنجا که هم‌معنایی توصیفی و هم‌معنایی گزاره‌ای از دیدگاه لاینز (همان) مترادف به شمار می‌آیند، می‌توان به این نتیجه رسید که میان فعل‌های ساده و مرکب متناظر و فهرست‌شده در جدول، هم‌معنایی توصیفی برقرار است. به‌عنوان نمونه، می‌بینیم که میان دو فعل «چربیدن» و «غلبه کردن»، هم‌معنایی توصیفی برقرار است؛ آن هم به این دلیل ساده که «غلبه کردن»، «چربیدن» را توصیف می‌کند. این توضیح در مورد همة فعل‌های فهرست‌شده در جدول صدق می‌کند.

3-3.  هم‌معنایی نسبی

از آنجا که هم‌معنی‌های نسبی نمی‌توانند هم‌معنی‌های توصیفی باشند و همچنین، با التفات به اینکه میان افعال ساده و مرکب متناظر و فهرست‌شده در جدول، هم‌معنایی توصیفی برقرار است، می‌توان به این نتیجه رسید که این فعل‌ها هم‌معنی‌های نسبی یکدیگر نیستند، زیرا کاربرد یکی از آنها در بافتی که متناظرش در آن به کار رفته است، ایجاد ابهام نمی‌کند.

4. نتیجه‌گیری

پژوهش حاضر بررسی‌ای معنی‌شناختی برای بررسی هم‌معنایی، و به‌طور خاص، هم‌معنایی گزاره‌ای، هم‌معنایی توصیفی و هم‌معنایی نسبی میان فعل‌های سادة زبان فارسی و متناظرهای معنایی مرکب آنها بوده است. به این منظور، نخست، طرز تلقی نگارنده از فعل ساده و مرکب توضیح داده شد و سپس، به توضیح دربارة انواع تناظر میان فعل‌های ساده و مرکب پرداختیم و معلوم کردیم مراد از کاربرد اصطلاح متناظر معنایی چه بوده است. پس ‌از آن، انواع سه‌گانة هم‌معنایی تعریف شد و در ادامه، وجود انواع سه‌گانة هم‌معنایی، یعنی هم‌معنایی گزاره‌ای، توصیفی و نسبی، میان فعل‌های سادة زبان فارسی و متناظرهای معنایی مرکب آنها بررسی شد و به این نتیجه رسیدیم که میان این افعال، هم‌معنایی نسبی دیده نمی‌شود. مهم‌ترین دلیل عدم وجود هم‌معنایی نسبی را باید در عدم ایجاد ابهام در بافت‌هایی دانست که یکی از متناظرها در آن بافت به کار رفته است.

هم‌معنایی توصیفی و نیز هم‌معنایی گزاره‌ای از جمله گونه‌هایی از هم‌معنایی هستند که میان فعل‌های سادة زبان فارسی و متناظرهای معناییِ مرکب آنها برقرارند. دلیل برقراری هم‌معنایی گزاره‌ای میان فعل‌های ساده و متناظرهای معناییِ مرکب آنها، به‌وجودآمدن استلزام معنایی میان جمله‌هایی است که این متناظرها در آنها به کار رفته‌اند. همچنین، تناظر گزاره‌هایی که هر یک از افعال ساده و مرکب متناظر را توصیف می‌کنند، دلیلی دیگر بر وجود هم‌معنایی گزاره‌ای میان فعل‌های یادشده است. در نهایت، از آنجا که متناظر معناییِ مرکب فعل ساده، توصیفی از معنی آن، به دست می‌دهد، می‌توان به برقراری هم‌معنایی توصیفی نیز میان این متناظرها قائل بود.

انوری، حسن. (1381). فرهنگ سخن. چاپ اول. تهران: سخن.
پالمر، فرانک. (1385). نگاهی تازه به معنی‌شناسی. کورش صفوی (مترجم). چاپ چهارم. تهران: کتاب ماد (وابسته به نشر مرکز).
دبیرمقدم، محمد. (1384). پژوهش‌های زبان‌شناختی فارسی. تهران: مرکز نشر دانشگاهی.
صفوی، کورش. (1383).درآمدی بر معنی‌شناسی. تهران: سورة مهر.
ـــــــــــــ . (1386). آشنایی با معنی‌شناسی. تهران: پژواک کیوان.
ـــــــــــــ . (1391). نوشته‌های پراکنده، دفتر اول؛ معنی‌شناسی. تهران: علمی.
طباطبایی، علاءالدین. (1376). فعل بسیط فارسی و واژه‌سازی. چاپ اول. تهران: مرکز نشر دانشگاهی.
عبدالکریمی، سپیده. (1390). «مجهول‌سازی افعال مرکب فارسی از منظر معنایی و نظریة معنی‌شناسی مفهومی». پژوهش‌های زبان و  ادبیات تطبیقی. دورة 2. ش.2. 1-17.
لاینز، جان. (1391). درآمدی بر معنی‌شناسی زبان. کورش صفوی (مترجم). تهران: علمی.
معین، محمد. (1353). فرهنگ فارسی دکتر محمد معین (شش‌جلدی). موسسة انتشارات امیرکبیر.
نجفی، ابوالحسن. (1378). فرهنگ فارسی عامیانه. چاپ اول، تهران: نیلوفر.
Croft, W. and Cruse, A. (2004). Cognitive linguistics. 1st. ed. Cambridge: University Press.
Cruse, A. (2004). Meaning in Language. 2nd ed. Oxford:  Oxford University Press.
Löbner, S. (2002). Understanding Semantics. London: Arnold.
Saeed, J. I. (2003). Semantics. 2nd. ed., Oxford: Blackwell.
پی‌نوشت
1. semantic reduction
2. semantic  increase
3. heavy verb
4. light verb
5. copula verb
6. Cruse
7. Lyons
پیوست
 
 
آزاردن / آزردن ـ اذیت کردن
 
آشامیدن (شامیدن) ـ نوش کردن
آفریدن ـ هست کردن، هستی دادن، هستی بخشیدن، خلق کردن
 
آکندن (آگندن) ـ پر کردن
آگاهاندن / آگاهانیدن ـ مطلع کردن
آگاهیدن / آگهیدن ـ  اطلاع یافتن
 
آلودن ـ کثیف کردن
آموختن / آموزیدن ـ یاد گرفتن
 
آمیختن ـ قاطی کردن
آوردن ـ زایمان کردن
 
آهنجیدن ـ بیرون کشیدن
افروزاندن / افروزانیدن ـ روشن کردن
 
افزودن (فزودن) ـ اضافه کردن
انگاشتن ـ فرض کردن
 
بالیدن (والیدن) ـ رشد کردن
بخشودن (وخشودن) / بخشاییدن ـ عفو کردن
بلعیدن ـ التقام کردن، فرو بردن
 
بخشیدن ـ عطا کردن، هبه کردن
بریدن ـ قطع کردن (در مورد درخت)
بوسیدن ـ ماچ کردن
 
بیختن ـ الک کردن
پالاییدن / پالودن / پالیدن ـ تصفیه کردن
 
پایستن ـ پایداری کردن
پخشیدن ـ منتشر کردن پاییدن (پاویدن) ـ مراقبت کردن
 
پذیرفتن ـ قبول کردن
پراکندن (پراگندن / پراگنیدن) ـ پخش کردن
پرسیدن ـ سؤال کردن
 
پرهیختن / پرهیزیدن ـ خودداری کردن
پزاندن / پزانیدن ـ نرم کردن و التیام بخشیدن
 
پژوهیدن ـ تحقیق کردن
پلاساندن ـ پژمرده کردن
 
پلکیدن ـ رفت‌و‌آمد کردن
پلقیدن / پلغیدن ـ بیرون زدن (در مورد چشم در برخی از بیماری‌ها به کار می‌رود)
 
پنداشتن ـ تصور کردن، گمان بردن
پوشاندن / پوشانیدن ـ پنهان کردن
پویاندن / پویانیدن ـ به حرکت (در)آوردن
 
پوییدن ـ پیشروی کردن
پیچیدن ـ دشوار کردن
 
پیشامدن ـ اتفاق افتادن
پیمودن ـ گذر / عبور کردن
 
پیوستن ـ متصل کردن
پیونداندن / پیوندانیدن ـ اتصال / ارتباط دادن
 
تاباندن / تابانیدن ـ تفته کردن
تاباندن / تابانیدن ـ تفته کردن
 
تابیدن ـ پیچ دادن
تابیدن ـ شعله‌ور کردن
 
تاختن ـ حمله کردن
تافتن (تفتن) ـ حرارت دادن، گداخته کردن
تراشیدن (در عبارتی مانند دردسر تراشیدن) ـ فراهم کردن
 
ترکاندن / ترکانیدن ـ منفجر کردن
تفتاندن / تفتانیدن ـ داغ کردن، حرارت دادن
توانستن ـ یارایی داشتن
توپیدن ـ تشر زدن، پرخاش کردن
 
توختن ـ ادا کردن
جُستن ـ پیدا کردن
 
جُستن ـ طلب کردن
جَستن ـ پرش کردن
 
جنباندن / جنبانیدن ـ تکان دادن
جنبیدن ـ تکان خوردن
 
جنبیدن ـ عجله کردن
جنگیدن ـ نزاع کردن
 
جنگیدن ـ مقاومت کردن
جوریدن ـ جستجو کردن
 
جوشیدن ـ فوران کردن
جوشیدن ـ معاشرت کردن
 
جهاندن ـ به پرش آوردن
چاپیدن ـ غارت کردن، به تاراج بردن
 
چاییدن ـ سرما خوردن
چپاندن / چپانیدن ـ (با زور و فشار) فرو کردن
 
چپیدن ـ (با زور و فشار) جا(ی) گرفتن
چشیدن ـ احساس کردن
 
چشیدن ـ درک کردن
چکیدن ـ تراوش کردن
 
چلاندن / چلانیدن (چلوندن) ـ فشار دادن
چمیدن ـ تفاخر کردن
 
چمیدن ـ حرکت کردن
چیدن (چنیدن) ـ قرار دادن
خاستن ـ (به مجاز) پرورش یافتن
 
چسباندن / چسبانیدن (چفساندن /چفسانیدن) ـ متصل کردن
خراشاندن / خراشانیدن ـ زخمی کردن
خسباندن / خسبانیدن (خسپاندن / خسپانیدن) ـ خواب کردن
خسبیدن (خسپیدن) ـ آرام گرفتن
 
خرامیدن ـ حرکت کردن
خروشیدن ـ بانگ زدن، فریاد زدن
خریدن ـ خرناس کشیدن
خستن ـ زخمی کردن
خشکاندن ـ از بین بردن
 
خشکیدن ـ از میان رفتن
خموشیدن ـ سخن نگفتن
 
خواباندن ـ بستری کردن (در بیمارستان)
خواستن ـ تقاضا داشتن
 
خواستن - احضار کردن
خواندن ـ تحصیل کردن
 
خواندن ـ دعوت کردن
خیزاندن / خیزانیدن ـ به حرکت (در)آوردن
 
دادن ـ واگذار کردن
درخشیدن ـ پرتو افکندن
 
دریدن ـ پاره کردن
دریدن/ دراندن/ درانیدن‌ـ پاره کردن، چاک دادن
دمیدن ـ فوت کردن
 
دواندن / دوانیدن ـ (به مجاز) سرگردان کردن
دزدیدن ـ سرقت کردن
دوختن ـ (به مجاز) متصل کردن
دوشیدن ـ (مجاز) اخاذی کردن
 
دویدن ـ (مجاز) فعالیت کردن، اقدام کردن
راندن ـ به حرکت (در)آوردن
 
رباییدن / ربودن ـ به سرقت بردن
رخشیدن ـ درخشش داشتن
 
رباییدن/ ربودن ـ (به مجاز) جذب کردن، مجذوب کردن
رزمیدن ـ جنگ کردن
 
رساندن / رسانیدن ـ (گفتگو) اطلاع دادن
رَستن ـ رهایی یافتن
 
رُستن ـ (به مجاز) پدید آمدن
رسیدن (به کار خود یا کسی) ـ انجام دادن
 
رسیدن (به کار خود یا کسی) ـ بررسی کردن
رفتن ـ حرکت کردن، راه پیمودن
 
رنجاندن ـ آزار دادن
رویاندن / رویانیدن (روینیدن) ـ رشد دادن، پرورش دادن
 
رهاندن / رهانیدن ـ نجات دادن
ریختن ـ جاری کردن
رهیدن ـ  نجات یافتن
 
زادن ـ (مجاز) پدید آمدن
زاریدن ـ گریه کردن (همراه با ناله)
 
زایاندن / زایانیدن / زاییدن ـ به دنیا آوردن
زایاندن / زایانیدن / زاییدن ـ (مجاز) پدید آوردن
 
زدن ـ (گفتگو) الصاق کردن
زدودن ـ پاک کردن
زیستن ـ زندگی کردن
 
ژولیدن ـ آشفته کردن، پریشان کردن
سابیدن / ساییدن ـ صیقل دادن
 
ساختن ـ خلق کردن
ساختن ـ جعل کردن
 
سپردن ـ طی کردن
سپردن ـ واگذار کردن
 
ستیزیدن (ستهیدن) ـ پرخاش کردن
ستیزیدن (ستهیدن) ـ مبارزه کردن
 
سختن ـ وزن کردن
سختن ـ امتحان کردن
 
سراندن ـ لیز دادن
سرودن / سراییدن ـ شعر ساختن
 
سریدن ـ لیز خوردن
سلفیدن ـ سرفه کردن
 
سلفیدن ـ پول پرداختن
سنجیدن ـ ارزیابی کردن
 
سوکیدن ـ زیر نظر گرفتن
شایستن (شاییدن) ـ امکان داشتن
 
شتابیدن / شتافتن (شتاویدن) ـ عجله کردن
شستن ـ تطهیر کردن، پاک کردن
شکستن / شکاندن ـ (مجاز) نقض کردن
 
شکافتن / شکافیدن ـ (مجاز) شرح دادن، توضیح دادن
شکفاندن / شکفانیدن / شکفتن ـ (مجاز) خرم کردن
 
شکنجیدن ـ آزار دادن
شکوهیدن (شکهیدن) ـ حرمت داشتن
شکوهیدن (شکهیدن) ـ ترس داشتن
 
شگفتن / شگفتیدن ـ تعجب کردن
شمیدن ـ هراس داشتن
 
شناختن / شناسیدن ـ به جا آوردن
شناساندن / شناسانیدن ـ آشنا کردن، معرفی کردن
 
شوراندن / شورانیدن ـ تحریک کردن
شوریدن ـ عصیان کردن
شیفتن ـ فریفته کردن
 
طلبیدن ـ لازم داشتن
طلبیدن ـ احضار کردن
 
غرنبیدن ـ غرولند کردن
غرنبیدن ـ بانگ کردن
 
غژیدن ـ سر خوردن
فرجامیدن ـ پایان دادن
 
فرستادن ـ ارسال کردن
فرسودن / فرسوییدن ـ (مجاز) خسته کردن
 
فرسودن / فرسوییدن ـ کهنه کردن
فرمودن ـ سخن گفتن
 
فروزیدن ـ روشنی دادن
فرهیختن ـ تربیت کردن
فریباندن / فریبانیدن ـ گول زدن
 
فریفتن / فریبیدن ( فرهیفتن / فرهیبیدن) ـ گول زدن
فسراندن / فسرانیدن ـ غلیظ کردن
 
فسردن ـ یخ بستن
فهماندن / فهمانیدن ـ حالی کردن
 
فهمیدن ـ پی بردن
کاویدن ـ جستجو کردن
 
کاستن← کاهیدن
کاهاندن / کاهانیدن / کاهیدن ـ کم کردن
 
کپیدن ـ خواب رفتن
کپیدن ـ قاپ زدن
 
کشاندن / کشانیدن ـ جذب کردن
کشتن ـ هلاک کردن
 
کشیدن ـ حمل کردن
کشیدن ـ بیرون آوردن
 
کندن ـ حفر کردن
کوباندن ـ ضربه (محکم) زدن
 
کوبیدن ـ خراب کردن، ویران کردن
کوچاندن / کوچانیدن ـ مهاجرت دادن
 
کوچیدن ـ مهاجرت کردن
کوشیدن ـ سعی کردن، تلاش کردن
 
گداختن / گدازیدن ـ ذوب کردن
گداختن / گدازیدن ـ لاغر کردن
 
گذاردن / گذاشتن ـ قرار دادن
گذراندن / گذرانیدن ـ عبور / گذر دادن
 
گذشتن ـ عفو کردن
گرایاندن / گرایانیدن ـ متمایل ساختن
 
گرداندن / گردانیدن ـ چرخ دادن
گرداندن / گردانیدن ـ (مجاز) اداره کردن
 
گرفتن ـ دریافت کردن
گرفتن ـ تسخیر کردن
 
گرویدن ـ ایمان آوردن
گریختن ـ فرار کردن
 
گریزاندن / گریزانیدن ـ فراری دادن
گزیدن ـ انتخاب کردن
گسستن ـ پاره کردن
 
گستراندن / گسترانیدن / گستردن / گستریدن ـ پهن کردن، فراخ کردن
گسلاندن / گسلانیدن / گسلیدن ـ پاره کردن
 
گسلاندن / گسلانیدن / گسلیدن ـ جدا کردن
گسیختن ـ پاره کردن
 
گشادن / گشودن ـ باز کردن
گشتن (گردیدن) ـ سفر کردن
 
گشتن (گردیدن) ـ چرخ زدن
گشتن (گردیدن) ـ جستجو کردن
 
گفتن ـ بیان کردن
گماریدن / گماشتن ـ منصوب کردن
 
گماریدن / گماشتن ـ متوجه کردن
گنجاندن / گنجانیدن ـ جا(ی) دادن
 
گنجیدن ـ جا(ی) گرفتن
گنجیدن ـ درست درآمدن
 
لرزاندن / لرزانیدن ـ تکان دادن
لرزیدن ـ تکان خوردن
 
لغزاندن / لغزانیدن ـ سر دادن
لغزیدن ـ سرخوردن
 
لمیدن ـ یله دادن
لولیدن ـ تکان خوردن (پی‌درپی)
 
لیزاندن / لیزانیدن ـ سر دادن
ماساندن ـ منعقد کردن
 
مانیدن ـ همانندی کردن
مانیدن ـ باقی ماندن
 
مردن / مریدن ـ از بین رفتن
منگیدن ـ (زیر لب) سخن گفتن
 
موییدن ـ شیون کردن
نازیدن ـ مباهات کردن
 
نالیدن ـ شکایت / گله کردن
نامیدن ـ اسم گذاشتن
 
نکوهیدن ـ سرزنش کردن
نگاریدن / نگاشتن ـ تحریر کردن
 
نگرستن / نگریستن ـ نگاه کردن
نگرستن / نگریستن ـ توجه کردن
 
نمایاندن / نمایانیدن / نماییدن ـ نشان دادن
نواختن ـ به صدا (در)آوردن
 
نواریدن ـ (نجویده) فرو بردن
نوردیدن (نوشتن) ـ طی کردن
 
نهادن ـ قرار دادن
نهفتن ـ پنهان کردن
 
ورزیدن ـ انجام دادن
هراسیدن ـ وحشت کردن
 
هستیدن ـ وجود داشتن
یابیدن / یافتن (یاویدن) ـ پیدا کردن
 
یارستن ـ توانایی داشتن
یارستن ـ جرأت داشتن
 
یازیدن ـ قصد کردن