Document Type : Research Paper

Authors

1 PhD Student of Linguistics, Allameh Tabataba’i Universiy, Tehran, Iran,

2 Assistant Professor of Linguistics Department of Allameh Tabataba’i Universiy, Tehran, Iran;

Abstract

In Gilaki language, propositions like, "var / vir, virja, bija" are used to transfer the meaning "near, beside, with, by side of ...". These propositions, in addition to concept "place", also signify the concept of accompaniment. This paper is an attempt to investigate the core meaning of var, its semantic changes and the process of its grammaticalization using the data from Avestan and Middle Persian. Var's relationship with virja and bija is also discussed. Gilaki language’s data is provided by Rastorgueva et al. (2012) and some local poems. Var in Gilaki, is derived from varah in Avestan and war in Middle Persian (= chest). As the result of metonymic use of language, this word has got some meanings like "beside, with, by the side of …". By passing time, it has been used to point out the space around human, which is under his control. It is shown that this proposition is merged with the preposition ja / je and the result is the formation of the preposition virja. Since the core meaning of "var" signifies the human body and in categorical metaphor's model, human bodies associated with object-person category, these propositions also include the semantic feature of accompaniment. Moreover, the infinitive "manestan" (to resemble), have changed into proposition in the noun phrase constructions.

Keywords

یکی از تکواژهای دستوری که حاصل دستوری­شدگی صورت­های واژگانی است، حروف اضافه[1] است. روند تحول معنایی و دستوری­شدگی حروف اضافه در همة زبان­ها مشابه است؛ غالباً اسم­ها، نام اندام­های بدن، نام پدیده­های محیط اطراف مانند آسمان، زمین یا اسم­هایی مانند بالا، پایین، زیر، در ساخت­ گروه اسمی به حرف اضافه بدل می­شوند. در این پژوهش، روند دستوری­شدگی حروف اضافه var و manəstən در زبان گیلکی بررسی می­گردد. از آنجا که روند تحول معنایی و دستوری­شدگی این صورت­ها تا حدودی با زبان فارسی شباهت­ دارد، از داده­های زبان فارسی نیز استفاده می­شود.

زبان گیلکی بین رشته­کوه­­های البرز و کرانه­های جنوب غربی دریای خزر رواج دارد و در شمار زبان­های ایرانی شمال غربی محسوب می­شود. گیلکی به طور اخص گویش شهر رشت است، ولی در منطقة لاهیجان، لنگرود و ماچیان نیز تکلم می­شود (لکوک، 1383: 490). این زبان بازماندة زبان­های غربی ایران در دورة باستان و میانه­ است (ارانسکی، 1379: 330ـ331؛ 1386: 163ـ164)، اما بازماندة مستقیم و بلافصل هیچ یک از زبان­های ایرانی میانه نیست.

در زبان گیلکی حروف اضافه پس از اسم به کار می­روند و به متمم آنها
واژه­بست[2] ə افزوده می­شود، مگر آنکه متمم آنها مختوم به واکه باشد (Rastorgueva et al, 2012: 170). به اعتقاد راستارگویوا و همکاران[3]، غالب حروف اضافه در این زبان از اسم پدید آمده­اند، مانند ǰir، ǰulo، tǝrǝf و dumbål (Rastorgueva et al, 2012: 170). منشاء اسمی برخی از حروف اضافه که در اثر راستارگویوا ذکر شده، مشخص نیست، مانند: viǰra / varǰa و biǰa که به معنی «کنار، نزدیک، پهلو، نزد» به­کار می­روند و بر مفهوم مجاورت و نزدیکی مکانی دلالت دارند و با یکدیگر مترادف­اند (Rastorgueva et al, 2012: 176). افزون­بر­این، در زبان گیلکی vir/var به معنی «سمت، کنار، نزدیک، نزد» به­کار رفته است (پاینده لنگرودی، 1375: 207)، اما راستارگویوا و همکاران بدان اشاره نکرده­اند (Rastorgueva et al, 2012: 175-189). manəstən نیز حرف اضافه برای دلالت بر شباهت و همانندی است. در این پژوهش، معنی اولیه[4]، روند تحولات معنایی و دستوری­شدگی vir/var و manəstən با استفاده از داده­های زبان اوستایی و فارسی­میانه بررسی می­شود. همچنین رابطة vir/var با varǰa و biǰa مشخص و برای روشن­تر شدن مطلب از داده­های زبان فارسی نیز استفاده می­گردد.

داده­های زبان گیلکی بر اساس کتاب راستارگویوا و همکاران (2012)، شواهدی از اشعار محلی که ستوده (1332 [1354]) و عبدلی (1368) گردآورده­اند و نیز، نمونه­های مندرج در فرهنگ­های زبان گیلکی، ارائه شده است. داده­هایی که از آثار ستوده و عبدلی و فرهنگ­ها به دست آمده، بر اساس شیوة راستارگویوا و همکاران (2012) واج­نویسی شده است. داده­های زبان­های کهن ایرانی از واژه­نامة ایرانی باستان (Bartholomae, 1961)، فرهنگ کوچک زبان فارسی میانه (MacKenzie, 1971) و برخی متون فارسی میانه ارائه شده است. 

دربارة دستوری­شدگی اسم و تبدیل آن به حرف اضافه در زبان­های مختلف، بسیار سخن گفته­اند. هاینه[5] و همکاران فرایند دستوری­شدگی واژة megbé را به معنی «پشت»، در زبان «اوه/ ایوی»[6] که در غنا و توگو رواج دارد، بررسی کرده و تحولات معنایی آن را بر اساس استعاره­های مقوله­ای[7] تحلیل کرده­اند (Henir et al, 1991: 161-164). هاینه و کوتوا[8] (2004) با روشی تطبیقی، صورت­های واژگانی را که در زبان­های جهان به صورت­های دستوری، از جمله حروف اضافه بدل شده­اند، با نقل مثال­های متعدد بررسی کرده­اند. 

استاجی (1386) با ارائة داده­هایی از زبان فارسی میانه، تحول معنایی واژه­های «روی، پشت، پهلو، میان، بغل» و «سر» را در زبان فارسی بررسی کرده است. به اعتقاد او، این واژه­ها پس از کسب معنی استعاری به حروف اضافه بدل شده­اند. نغزگوی­کهن و راسخ­مهند (1391: 123ـ129) به تحول معنایی «شانه، سینه، لب، دهن، دهنه، گوش، ناف، پهلو، شکم، کمر، قلب، بغل، سر، پشت و پا» اشاره
کرده­اند و بر این باورند که این واژه­ها از طریق بسط استعاری دستوری­شده­اند. در این دو مقاله، روند تحول معنایی و دستوری­شدگی اسم­هایی بررسی شده است که هنوز در زبان کارکرد اسم دارند و کاملاً به حرف اضافه بدل نشده­اند؛ به بیان دیگر، این اسم­ها در مرحلة میانی دستوری­شدگی­اند و کارکرد اسم و حرف اضافه را بسته به بافت جمله بر عهده دارند.  

2. دستوری­شدگی

فرایندی است که طی آن تکواژهای واژگانی به عناصر دستوری­ بدل می­شوند و به تدریج نقش­های دستوری بیشتری بر عهده می­گیرند (Hopper & Traugott, 2003: 18). تکواژ­های دستوری طبقة بسته­ای هستند که به آسانی عضو جدید نمی­پذیرند و محدود و منحصر به ساختی هستند که در آن به­کار می­روند، مثلاً کاربرد حروف اضافه محدود به ساخت گروه­های اسمی است. بنابراین، برای پرداختن به چگونگی تحول این تکواژ­ باید به تحول ساختی که در آن به­کار
می­روند، توجه داشت.

دستوری­شدگی با تحول معنی آغاز می­شود؛ واحدهای واژگانی طی فرایند دستوری­شدگی مؤلفه­های معنایی خود را از دست می­دهند[9] و با گذشت زمان معنی آنها تغییر می­کند و به تدریج، کارکرد­های جدید می­پذیرند (Bybee, 2015: 132; Hopper & Traugott, 2003: 94-95). در تحول معنایی، همواره مرحلة میانی وجود دارد که طی آن صورت­های واژگانی چندمعنا[10]
می­شوند. این صورت­ها کارکردهای پیشین را از دست نمی­دهند، بلکه معانی و نقش قدیم و جدید آنها، همگی در زبان رواج دارد. سرانجام، ممکن است سایر معانی از میان برود و صورت زبانی تغییر معنی و کارکرد بدهد و نقش دستوری برعهده گیرد (Hopper & Traugott, 2003: 49; Heine, 2003: 589-590). صورت واژگانی که در فرایند دستوری­شدگی قرار می­گیرد، ممکن است در بافت دیگری ظاهر شود و با معنی و نقش واژگانی هم به­کار رود. این صورت در ساخت دستوری به سبب کارکردی که بر عهده می­گیرد، ویژگی­های واژگانی خود را از دست می­دهد. این ویژگی را واگرایی[11] نامیده­اند (Hopper, 1991: 24). صورت واژگانی و صورت دستوری ممکن است از نظر آوایی متفاوت باشند.

تغییر معنی می­تواند از طریق فرایندهای مختلفی همچون مجاز[12]، استعاره[13] یا توسیع معنایی[14] پدید آید (Hopper & Traugott, 2003: 84-87, 101-103; Heine et al. 1991: 165). هاینه الگوی انتقال مفهومی را که طی آن انتقال تجارب انسان از عینیت به سوی انتزاع یا عینیتِ کمتر انجام می­گیرد، به شکل زیر درنظر گرفته­ است:

ویژگی < زمان < مکان < فعالیت / فرایند < شیء < شخص

در این الگو، مقولات عینی در سمت چپ و مقولات انتزاعی یا کمتر عینی در سمت راست قرار گرفته­اند. هر یک از مقولات سمت چپ می­تواند مقولة سمت راست خود را مفهوم­سازی کند. اگر واژه­ای از مقولة شیء[15] (حوزة مبدأ)، برای مفهوم­سازی مکان (حوزة مقصد) به کار ­رود، از شیء به عنوان ابزاری برای بیان مقولة مکان[16] استفاده شده است. بدین­ترتیب، مفاهیم عینی که درکشان برای انسان آسانتر است، برای بیان مفاهیم پیچیده و انتزاعی­تر به کار می­روند. تبدیل صورت­های عینی به انتزاعی می­تواند از طریق فرایندهای تغییر معنی انجام شود.

در همة زبان­ها، نام اعضای بدن مانند سر، چشم، دهان، صورت، پشت و غیره، بر حسب جایگاه قرار گرفتن آن در بدن انسان، برای دلالت بر آن مکان به­کار رفته است؛ مثلاً سر برای اشاره به بالا یا سینه برای اشاره به جلو یا مقابل. نام اندام­های بدن برای دلالت بر مکان، این مراحل را سپری می­کنند: ابتدا برای دلالت بر بخشی از شیء، سپس به محل نزدیک آن بخش و سرانجام برای دلالت بر مکانی در محوطة آن به کار می­روند ( Svorou, 1994: 90 به نقل از Bybee, 2015: 154). واژة front در زبان انگلیسی، مشتق است از واژة لاتین frontis به معنی پیشانی. در قرون سیزده و چهارده میلادی، این اسم برای اشاره به جلوترین بخش اشیاء، مثلاً خانه، به­کار آمده است؛ در واقع، آن قسمت از خانه که در دارد، پیشانی خانه یا جلوترین بخش خانه به­شمار رفته است. این تحول معنایی محصول استعاره است، زیرا واژه­ای از حوزة مبدأ (بدن انسان) بر حوزة مقصد (شیء) دلالت کرده است. در مراحل بعد، واژة front بر اساس منظر گوینده یا بیننده برای اشاره به هر سمتی به­کار رفته است. در متون قرن هفدهم، عبارتin front of به قسمت جلوِ شیء اشاره کرده و در متون قرن هجدهم، به محل یا فضای مقابل اشیاء، دلالت داشته است. این دو تحول اخیر را می توان محصول مجاز دانست که طی آن بخشی از چیزی برای اشاره به محل مجاور آن اطلاق شده است (Bybee, 2015: 155). نام اندام­های بدن و هر آنچه مرتبط با موجودات انسانی است، مفاهیمی عینی­اند و در الگوی انتقال مفهومی، جزء مقولة شخص ـ شیء محسوب می­شوند و می­توانند ابزاری برای بیان مفهوم مکان باشند (Heine et al. 1991: 157-158,163,183). بدین­ترتیب، واژة front در مقولة شخص ـ شیء قرار می­گیرد و از طریق مجاز مقولة مکان را مفهوم­سازی می­کند.

نکتة شایان توجه آن است که تغییر معنایی شرط لازم برای دستوری­شدگی است، اما کافی نیست و صورت زبانی باید کارکرد دستوری بر عهده گیرد تا بتوان آن فرایند را دستوری­شدگی صورت واژگانی دانست. وقتی اسم یا فعل در ساختار دستوری تثبیت می­شود، ضمن از دست دادن جنبه­های معنایی، ویژگی­های
واژ ـ نحوی[17] خود را نیز از دست می­دهد، به گونه­ای که دیگر ویژگی طبقة اسم یا فعل را ندارد. این اصل را مقوله­زدایی[18] می­نامند (Hopper, 1991: 30). این روند را می­توان گونه­ای بازتحلیل[19] دانست که طی آن عضوی از یک مقوله (مثلاً اسم) به مقولة دیگر (مثلاً حرف اضافه) می­پیوندد (Bybee, 2015: 131).

گاه پس از طی روند دستوری­شدگی، نشانه­هایی از معنی اصلی یا معانی­ دیگر صورت زبانی، با آن باقی می­ماند و در کارکرد دستوری، منعکس می­شود. این ویژگی ثبات یا تداوم [20] نام دارد (Hopper, 1991: 28). در زبان انگلیسی will به معنی «خواستن، تمایل داشتن» است و پس از دستوری­شدگی برای دلالت بر زمان آینده، همچنان ویژگی معنایی «قصد یا تمایل به انجام کار» را حفظ کرده است. در واقع، برای پیشگویی رویدادی به کار می­رود که قصد و تمایل به انجام آن وجود دارد (Hopper, 1991: 29; Hopper & Traugott, 2003: 49). در زبان فارسی نیز، صیغگان فعل از مصدر «خواستن» برای دلالت بر مفهوم آینده، همین ویژگی را نشان می­دهند.

تکرار یا افزایش کاربرد صورت زبانی، در تحول و از دست دادن مؤلفه­های معنایی نقش دارد. وقتی واژه­ای مکرراً در زبان به­کار رود، اهل زبان به آن عادت می­کنند و این سبب می­شود تأثیر و نفوذ آن از میان برود. کاربرد فراوان صورت زبانی باعث می­شود در بافت­های جدیدتری به­کار رود و درنتیجه، روند
دستوری­شدگی آن شتاب گیرد (Bybee, 2015: 133).

واحدی­های دستوری­شده ممکن است دستخوش کاهش آوایی[21] شوند و عناصر آوایی آنها از میان برود. گاهی نیز مرز تکواژهایی که پیشتر، از هم جدا بوده­اند، از میان می­رود و ادغام[22] ساختواژی پدید می­آید. نمونه­ای از آن، ادغام یا کاهش آوایی زنجیرة be going to است که به be gonna بدل شده است (Heine, 2003: 579; Bybee, 2003: 617).

3. بحث و تحلیل

در این بخش، نخست نمونه­هایی از کاربرد vir / var در زبان گیلکی ارائه
می­شود، سپس رابطة آن با virǰa و biǰa و ساخت و کارکرد آنها بررسی
می­گردد. همچنین، شواهدی از کاربرد manəstən در زبان گیلکی ارائه می­شود و دربارة ساختمان آن بحث می­گردد. صورت هر دو واژه در زبان­های کهن ایرانی و روند تحولات معنایی آن در پیشینة زبان، مورد بحث و تحلیل قرار می­گیرند و گاه از داده­های زبان فارسی برای روشن­ترشدن مطلب استفاده می­شود.

3ـ1. var

در گونه­های مختلف زبان گیلکی، var / vər / ver / vir به معنی «پهلو، جنب، طرف، سوی» رایج است (مرعشی، 1363: 447؛ پایندة لنگرودی، 1375: 585؛ نوزاد، 1381: 470). var افزون بر معنی مجاورت، بر همراهی نیز دلالت دارد. وقتی چیزی نزدیک و در مجاورت کسی یا چیز دیگری است، با آن همراهی و مؤانست دارد. در داده­های زیر که از اشعار عامیانة گیلکی است، var حرف اضافه است و بر فضای اطراف گوینده که در مالکیت و تحت نظارت اوست، دلالت می­کند:

nedåštem.

var

mi

bigiftəm=o

yåre

1)

نگه نداشتم

نزد

من

برگزیدم

یار

 

یار را برگزیدم و نزد خود نگه نداشتم (عبدلی، 1363: 168).

benålem.

var

ke

nånem

man

mardumån

2)

بنالم

نزد

چه کسی

نمی­دانم

من

مردمان

 

ای مردم! نمی­دانم نزد چه کسی بنالم (عبدلی، 1363: 169).

bagirem.

marham

var

hakimə

bušam

3)

بگیرم

مرهم

نزد

حکیم

بروم

 

بروم نزد حکیم مرهم بگیرم (عبدلی، 1363: 224).

در فارسی امروز، var (ور) و تکواژگونة آن bar (بر)، اسم به­معنی «سمت، کنار، نزدیک» است (دهخدا، 1377: 4482؛ انوری، 1381، ج2: 877، ج 8: 8198؛ نجفی، 1378: 1452)، مانند «برِ خیابان، برِ کوچه» و نیز مثال­های زیر:

4) سر قمه، مثل چاقو توی پنیر، از این ورِ کتف رفته از آن ورش در آمده» (به نقل از نجفی، 1378: 1452).

5) توی طیاره باید پهلوی من بنشینی­ها! من زهره­ام از طیاره آب می­شود. اگر از ورِ دل من جم بخوری ... به جان خودت، بی­رودروایسی، پیاده می­شوم!» (نجفی، 1378: 1452).

«ور» در بافت­ «ورِ دل / دست کسی نشستن» کارکرد حرف اضافه دارد و معنی «پیش، نزد» را بازنمائی می­کند و همچون زبان گیلکی، افزون بر مجاورت در مکان، بر همراهی نیز دلالت دارد؛ علاوه بر آن، «ور» در این بافت افزون بر «نزدِ/ پیشِ کسی نشستن / بودن»، بر «چسبیدن به کسی» (انوری، 1381: 8198؛ دهخدا، 1377: 23150؛ نجفی، 1378: 1452) نیز دلالت دارد و
نزدیک­ترین فاصله و همراهی و مؤانست دائمی را نشان می­دهد و بیانی استعاری برای اشاره به مجاورت و همراهی همیشگی است:

6) [در اتومبیل] زنم هرگز چنان آرام و نترس ورِ دست من ننشسته بود (به نقل از نجفی، 1378: 1452).

در فارسی امروز، «ور» در مقام حرف اضافه تنها در همین بافت به کار می­رود و با واژه­های «دل» یا «دست» همنشین می­شود.  

3ـ1ـ1. تحولات معنایی var از منظر تاریخی

زبان گیلکی در شمار زبان­های ایرانی نو است، اما بازماندة مستقیم هیچ یک از زبان­های ایرانی دورة میانه یا باستان نیست. از منظر روش­شناختی، می­توان برای تحولات معنایی واژه­های گیلکی و تحلیل تاریخی آنها، همانند زبان فارسی، از داده­های زبان­های اوستایی در دورة باستان و زبان فارسی میانه در دورة میانة
زبان­های ایرانی استفاده کرد.

واژة var در زبان گیلکی و فارسی، صورتی است از varah که در زبان اوستایی، به معنی «سینه» است (Barholomae, 1961: 1365) و در زبان فارسی میانه به صورت war به همان معنی، کاربرد داشته است (MacKenzie, 1971: 87) و در فصل دهم از کتاب «فرهنگ پهلویگ»[23] در ذکر نام اندام­های بدن آمده است (Utas, 1988: 8, 45). پاره­های زیر از زبان فارسی میانه، نمونه­هایی از کاربرد war به معنی «سینه» است:

rēxt.

war

abar

widāxtag

7) rōy

ریخت

سینه

بر

گداخته

روی

روی گداخته بر سینه ریخت (ارداویرافنامه، فصل یک، بند 16؛ ژینیو، 1382: 43، 71، 178).

pāy … .

dašn

gardan

ud

war

pad

pāy

hōy

8)

    پای

راست

گردن

و

سینه

بر

پای

چپ

 

پای چپ بر سینه و گردن، و پای راست ... [گذارد] (Sundermann, 1973: 49).

همانگونه که بای­بی[24] اشاره کرده است، منظر بیننده یا گوینده در تحول معنایی واژه­ها نقش دارد؛ همانند واژة front که بسته به منظر بیننده برای اشاره به هر سمت و سوئی به­کار رفته است (Bybee, 2015: 135-136, 155). در تحول معنی سینه به «کنار، سمت و سو»، باید منظر بیننده و زاویة دید او را در نظر داشت؛ از نظر بیننده­ای که از سمت چپ یا راست انسان به او می­نگرد، vir/var در کنار بدن قرار گرفته و بدین سبب، معنی «کنار، سمت، سو» به دست آورده است. این تحول معنی را می­توان محصول مجاز دانست. یکی از انواع مجاز که سبب می­شود واژه­ای مدلول یا مصداق تازه­ به­دست آورد، مجاورت و رابطة فیزیکی دو چیز با یکدیگر است (Traugott & Kőnig 1991: 210). var به معنی سینه، در کنار یا سمت و سویی از بدن انسان است و این مجاورت سبب شده که معنی «کنار» یا «سمت و سو» حاصل کند. می­توان گفت این معنی ابتدا برای اشاره به کنار و سمت و سویی از اندام انسان بوده و سپس از طریق استعاره برای اشاره به کنار هر شی­ای به­کار رفته است. همچنین، گسترش معنی «کنار» و «سمت و سو» به «نزد، پیش، نزدیک» حاصل مجاز است. درواقع، var در معنی «کنار، سمت و سو» بر تمامی فضای اطراف انسان یا فضای تحت مالکیت و نظارت او دلالت کرده است. تحول معنی var از سینه به «کنار، سمت و نزد» حاصل استعاره نیست، زیرا استعاره مبتنی بر شباهت حوزة مبدأ و مقصد است، اما این تحول معنایی مبتنی بر شباهت نیست.

نام اندام­های بدن مفاهیمی عینی­اند­ و در الگوی انتقال مفهومی، جزء مقولة شخص ـ شیء محسوب می­شوند (Heine, 1991: 163, 183). var در معنی آغازین، نام اندام بدن انسان است و پس از تغییر معنی و کارکرد، افزون بر مکان، نشانه­هایی از مقولة شخص ـ شیء را حفظ کرده است؛ به همین سبب، هم بر مجاورت مکانی و هم بر مفهوم همراهی دلالت دارد.

3ـ1ـ2. دستوری­شدگی var در زبان گیلکی و فارسی

var صورتی واژگانی است که معنی اولیة خود، یعنی «سینه» را از دست داده و از طریق مجاز، معنی «کنار، سمت، سو، نزد، پیش» به­دست آورده است و در مقام اسم به کار رفته و سپس به حرف اضافه بدل شده است. در آثار بازمانده از
زبان­های ایرانی نمونه­هایی هست که var در آنها، هم به­عنوان اسم و هم
حرف­اضافه به­کار رفته و در مرحلة میانی تحول است. در متون ادب فارسی، گاه «ور» یا «بر»، تکواژگونة آن، اسم است و با حرف اضافه همراه می­شود و گاهی نیز حرف اضافة پیش از آن حذف شده است:

9) بجانِ او که بشکرانه جان برافشانم

 

اگر به سوی من آری پیامی از  برِ دوست

(حافظ، به نقل دهخدا: 1377: 4482)

از آنجا که در این متون، «ور/ بر» هم در مقام اسم و هم در مقام حرف اضافه به کار رفته است، گاه محققان آن را «شبه­حرف ­اضافه» یا حرف اضافه دانسته­اند (خطیب­رهبر، 1347: 227):

10) سخن مستان برِ من مگوئید (تاریخ بیهقی، به نقل از انوری، 1382: 315)، یعنی «به بر من / به نزد من».

در فارسی امروز نیز، var به معنی «نزد، پیش» هم اسم است (پاره­های 11 و 12) و هم در ساخت «ورِ دل / دست کسی بودن» حرف اضافه است (پارة 6):

11) اگر از ورِ دل من جم بخوری ... به جان خودت، بی­رودروایسی، پیاده می­شوم!» (نجفی، 1378: 1452).

12) «آینه رو این ورِ اتاق بیار» [به این ور اتاق] (به نقل از ماهوتیان، 1387: 170).

در زبان گیلکی، var تنها حرف اضافه است و کارکرد اسم ندارد؛ به بیانی دیگر، مقولة اسمی خود را از دست داده و به حرف اضافه بدل شده است:

nedåštem.

var

mi

bigiftəm=o

yåre

13)

نگه نداشتم

نزد

من

برگزیدم

یار

 

یار را برگزیدم و نزد خود نگه نداشتم (عبدلی، 1363: 168).

مثال­های 1 تا 3 نیز نمونه­هایی از کاربرد var در نقش حرف اضافه­اند.

از آن جا که در گیلکی، معنی var به­عنوان عضوی از بدن، تغییر کرده و
به­عنوان حرف اضافه برای دلالت بر همراهی و مجاورت مکانی به ­کار رفته است، می­توان گفت کاملاً دستوری­شده است. بدین­ترتیب، در زبان گیلکی، var با تحول معنایی برای دلالت بر مفهوم همراهی و مجاورت، کارکردی همانند «پیش» یا «نزد» در فارسی امروز بر عهده دارد، اما در زبان فارسی، «ور/ بر» اسم است و فقط به ­عنوان حرف اضافه، در ساخت­هایی نظیر «ورِ دل / ورِ دست کسی بودن / نشستن»، آن­ هم تنها در گونة گفتاری رواج دارد و بیانی استعاری برای بیان همراهی و مؤانست دائمی است. در زبان فارسی برای بیان مجاورت مکانی و همراهی و مؤانستی که همیشگی و مداوم نیست، از «پیش» یا «نزد» استفاده می­شود. افزون بر این، معنی اصلی var «سینه» است و در فارسی امروز نیز، با نام اعضای بدن، یعنی «دل» و «دست» همنشین می­شود. بدین­ترتیب، واگرایی و ثبات var در زبان فارسی نسبت به گیلکی بیشتر است.

3ـ1ـ3. ادغام var با حرف اضافة ǰa

در گیلکی ǰa، ǰi، əǰ یا ǰe (پایندة لنگرودی، 1375: 53ـ54؛ مرعشی، 1355: 56) حرف اضافة مؤخر[25] است (Rastorgueva et al, 2012: 172) و مفهوم خاستگاه را بازنمایی می­کند[26]:

 

šəm.

 

birun

 

ǰa

 

xånə

 

14)

می­روم

بیرون

از

خانه

 

از خانه بیرون می­روم (Rastorgueva et al, 2012: 172).

ǰa در همنشینی با var (vir، vər، ver) به معنی «کنار، طرف، نزد»، با آن ادغام شده و حرف اضافة varǰa (virǰa، vərǰa، verǰa) (مرعشی، 1355: 180؛ مرعشی، 1363: 447؛ پاینده لنگرودی، 1375: 585، 753؛ نوزاد، 1381: 471) پدید آمده که پس از متمم می­آید و به معنی «کنار، نزدیک، پهلو، نزد» است و افزون بر مجاورت مکانی، مفهوم همراهی نیز دربردارد:

virǰa.

perə

xu

aye

xəndəkunån

məryəm

15)

نزد

پدر

ـَـ ش

آید

خنده­کنان

مریم

 

مریم خنده­کنان نزد پدرش می­آید (Rastorgueva et al, 2012: 176).

پاره­های زیر نمونه­هایی دیگر از کاربرد این حرف اضافه در اشعار محلی و ضرب­المثل­های گیلکی است:

mehmåne.

varǰa

yårə

dil

mi

16)

مهمان است

نزد

یار

دل

من

 

دل من نزد یار مهمان است (ستوده، 1332الف: 281).

 

varǰa.

mi

åye

kune

nesfå

šabå

17)

نزد

من

آید

کند

نصفه

شب­

 

نصف شب را بگذراند و نزد من آید (ستوده، 1332الف: 284).

Ɣån=e

amrå

palå

sarde

ki

mehmån

18)

باشد ـ قانع

با / به

پلو

سرد

که

مهمان

 

nehe.

varǰa

une

gameǰ

ådam

 

می­گذارد

نزد

آن

دیگ

با

آدم

 

                 

مهمان که به پلوی سرد قانع باشد، انسان آن را با گماج (دیگ سفالی) نزدش می­گذارد
(ستوده، 1332ب: 365).

varǰa/virǰa با کاهش آوایی به viǰa بدل شده که در فرهنگ­ها به معنی «نزد، کنار، سمت» آمده است (نوزاد، 1381: 471؛ پاینده لنگرودی، 1375: 585، 753). سپس، با تبدیل v به b، biǰa پدید آمده که همچون virǰa برای دلالت بر مجاورت مکانی (Rastorgueva et al, 2012: 171) و همراهی به­کار می­رود:

kunəm.

kulfəti

biǰa

ašanə

aya

19)

می­کنم

کلفتی

پیش

ایشان

اینجا

 

اینجا، پیش اینها کلفتی می­کنم (Rastorgueva et al, 2012: 171).

biǰa.

mi

bamo

20)

پیش

من

آمد

 

پیش من آمد (Rastorgueva et al, 2012: 171).

ayidi.

ådəman

bazi

biǰa

perə

unə

21)

می­آیند

آدم

بعضی

نزد / پیش

پدر

ـَش

 

بعضی آدم­ها پیش پدرش می­آیند (Rastorgueva et al, 2012: 171).

bəšəm.

niyuyork

biǰa

zahakə

mi

amra

havåpeymå

xayəm

22)

بروم

نیویورک

به

پیش

بچه

من

با

هواپیما

می‌خواهم

 

می­خواهم با هواپیما به نیویورک پیش بچه­ام بروم (Rastorgueva et al, 2012: 171).

bušo.

biǰa

hamsåyə

23)

رفت

نزد

همسایه

 

نزد همسایه رفت (Rastorgueva et al, 2012: 227).

bukudəm.

fikr

biǰa

mi

mən

24)

کردم

فکر

پیش

من (غیرفاعلی)

من (فاعلی)

 

من پیش خودم فکر کردم (Rastorgueva et al, 2012: 318).

به­این­ترتیب، در زبان گیلکی همنشینی vir/var با حرف اضافة مؤخر ǰe / ǰa، سبب کاهش آوایی و ادغام آنها شده و حرف اضافه­ای پدید آمده که در آن تمایز مرز تکواژها با یکدیگر مشخص نیست. کاربرد فراوان این حرف اضافه سبب شده در برخی بافت­های، مفهوم همراهی را از دست بدهد و صرفاً بر مفهوم مکان دلالت کند:  

kudi.

båzi

biǰa

dərə

duxtərəbəčə

ita

25)

می­کرد

بازی

نزدیک

در

دختربچه

(حرف تعریف)

 

دختربچه نزدیک در بازی می­کرد (Rastorgueva et al, 2012: 171).

naha.

biǰa

dånəškədə

ame

istaxrə,

pilə

ita

26)

است

نزدیک

دانشکده

ما

استخر

بزرگ

(حرف تعریف)

 

استخر بزرگی نزدیکِ دانشکدة ماست (Rastorgueva et al, 2012: 171).

در زبان گیلکی حرف اضافة biǰa که مشتق از vir / var به معنی «کنار، نزد، پیش» است، هم بر مجاورت مکانی و هم بر همراهی دلالت دارد و به تدریج در برخی بافت­ها، نشانه­هایی از معنی اصلی خود را از دست می­دهد و تنها بر مفهوم مکان دلالت می­کند، اما در فارسی امروز، «ور» با هیچ یک از حروف اضافة پیش از خود ادغام نشده و به تنهایی برای دلالت بر مفهوم همراهی و مؤانست دائمی به کار می­رود.  

3ـ2. manəstən

در زبان گیلکی حرف اضافة manəstən برای بیان شباهت به­کار می­رود (Rastorgueva et al, 2012: 174):

ådəman

manəstən

ti

imruz

27)

آدم

مثل

تو

امروز

 

 

bidi.

ǰəma

aǰå

hizår-hizår

 

 

شدند

جمع

اینجا

هزارهزار

 

                 

امروز هزاران هزار آدم مثل تو اینجا جمع شدند (Rastorgueva et al, 2012: 174).

در واژه­نامه­های گیلکی manəstən هم مصدر به معنی «مانند بودن، شباهت داشتن» ذکر شده (معادل مانستن در متون ادب فارسی) و هم به معنی «شبیه، همانند، مثل» (مرعشی، 1363: 409؛ نوزاد، 1381: 433).

3ـ2ـ1. تحول تاریخی

در زبان اوستایی ریشة man به معنی «فکرکردن، تصورکردن، پنداشتن» به­کار رفته است:

yazatəm?

manyete

zī

mąm

dužyešti

kō

28)

ستوده

پندارد

3sg

براستی

مرا

ستایش بد

چه کسی

 

به­راستی کیست که تصور کند من با ستایش بد ستوده شوم؟ (یشت 10، بند 108).

صورت­هایی مشتق از این ریشه همراه در همنشینی با اجزاء دیگر برای بیان مفهوم شباهت به­کار رفته­اند:

mazdaδāta …

vohū

vīspa

nipayemi

azəm

29)

     مزدا آفریده

نیک

همه

می­پایم

 

من

 

pasu.vastrəm.

pasūm

mąnayən ahe yaθā

 

آغل

چارپا

همچون، مانند

 

من ... همة آفریدگانِ نیکِ مزدا را حفظ می­کنم همچون آغلی که چارپایان را می­پاید (یشت 5، بند 89).

ریشة man و مشتقات آن به معنی «تصور­کردن، پنداشتن» است و در الگوی انتقال مفهومی، می­توان آن را در شمار مقولة فرایند[27] محسوب کرد. این ریشه با توسیع معنایی، مفهوم «شباهت داشتن، مانند بودن» کسب کرده است. درواقع، لازمة «شباهت­داشتن» تصورکردن است و این دو با یکدیگر ملازم­اند. به همین سبب، ریشة man این معنی را حاصل کرده است. به­این­ترتیب، واژه­ای از مقولة فرایند برای مفهوم­سازی ویژگی[28] به کار رفته است. در فارسی میانه، مادة مضارع mān- از درجة قوی[29] ریشه بازمانده و به معنی «شباهت­داشتن، مانند­بودن»
به­کار رفته است: 

mānēd

nē

be

amā

tuxšāgīh

xrad

az

agar

30)

ماند

3sg

نـ

پیشوند فعل

ما

کوشش

خرد

از

اگر

 

اگر از نظر خرد و کوشش به ما نماند (شبیه نباشد) (روایت پهلوی، فصل 62، بند 28؛ Williams, 1990/I: 227).

مادة ماضی آن را mānist درنظر گرفته­اند (MacKenzie, 1971: 53-54) که صورت قیاسی است و با افزودن -ist به مادة مضارع ساخته شده (ابوالقاسمی، 1387: 171) و ساخت آن همانند dānist (دانستن) و tuwānist (توانستن) است. در متون ادب فارسی هم، «مان­ـ / مانست» به معنی «شبیه بودن، مانند بودن» رایج بوده است (دهخدا، 1377: 20022):

31) «در پیش جمال او، دم طاووس به پر زاغ مانستی» (منشی، 1388: 185).

در فارسی معاصر نیز به همین معنی به­کار می­رود:

32) «آن­بار من سگ پاسوخته را می­مانستم» (آل­احمد، به نقل از انوری، 1381/7، 6559ـ6560).

«مانستن» در فارسی و manəstən در کیلگی، صورت­هایی هستند از mānistan در فارسی میانه و از ریشة man در زبان اوستایی مشتق شده­اند. در گیلکی، manəstən از نظر ساختمان مصدر است. در زبان گیلکی، مصدر با افزودن ən به مادة ماضی ساخته شده است، مانند danəstən به معنی «دانستن» (Rastorgueva et al, 2012: 134). مصدر اسم است و به همین سبب، در برخی واژه­نامه­ها manəstən را اسم دانسته­اند (نورزاد، 1381: 433). این واژه در ساختمان گروه اسمی برای بیان شباهت و همانندی، مقولة خود را از دست داده و به حرف اضافه بدل شده است:

rig

še

manəstən

åbə

33)

ریگ

می­رود

مثل

آب

 

ise.

sar

ǰå

xu

manəstən

 

می­ماند

سر

جای

خود

مثل

 

                 

مثل آب می­رود، مثل ریگ سر جای خود می­ماند (مرعشی، 1363: 467).

bi

rize

kafi

vaxt

har

34)

می­شوی

ریز

می­افتی

وقت

هر

 

bi.

tize

manəstən

varzå

kal

 

می­شوی

تیز

مثل

گاو

نر

تا

 

                   

هر وقت می­افتی، ریز میشی (خودت را جمع و جور می­کنی)، اما تا بلند می­شوی، مانند گاو نر تیز
می­شوی (شاخ و شانه می­کشی) (مرعشی، 1363: 649ـ650).

nideme.

hič

bivafå

manəstən

ti

35)

ندیدم

هیچ

بی­وفا

مانند

تو

 

بی­وفا مانند تو هیچ ندیدم (عبدلی، 1363: 204).

pust

anår

šuon=å

manəstən

yåbu

divšale

36)

پوست

انار

 وقت ـ رفتن

مانند

یابو

دیوشل (نام روستا)

 

čarm.

gåve

amon=å

bår dåre

 

کود

گاو

رفتن

بار می­کند

 

                 

مثل یابوی دیوشل موقع رفتن پوست انار بار می­کند، موقع برگشتن کود گاوی (یک لحظه بیکار نیست) (مرعشی، 1363: 578).

به نظر می­رسد این کارکرد به سبب حذف حرف اضافه­ باشد؛ در واقع، manəstən اسمی در نقش هستة گروه اسمی و متمم حرف اضافه­ است. در گیلکی مضاف­الیه پیش از مضاف می­آید و بنابراین، می­توان گروه حرف اضافه­ای بدین صورت در نظر گرفت:

*bə åbe manəstən: به مانند آب

در این ساخت، åb مضافه­الیه manəstən است که پیش از آن قرار گرفته­ است. حرف اضافة bə که پیش از متمم قرار می­گیرد (Rastorgueva et al, 2012: 185)، حذف شده و manəstən کارکرد حرف اضافه برعهده گرفته است. manəstən در مرحلة میانی دستوری­شدگی است، یعنی اسم یا مصدری است که می­تواند در برخی ساخت­ها، به حرف اضافه بدل شود.

4. نتیجه­گیری

در زبان گیلکی var حرف اضافه به معنی «سمت، سو، کنار، نزد» است و بر مفهوم مجاورت و همراهی دلالت دارد. در زبان گیلکی افزون بر var، حروف اضافة varǰa و biǰa به برای دلالت بر همان مفهوم به­کار می­روند. واژة var  صورتی از varah در زبان اوستایی، به معنی «سینه» است که در زبان فارسی میانه به صورت war به همین معنی، رایج بوده است. از منظر بیننده­ای که از سمت چپ یا راست انسان به او می­نگرد، var (سینه) در کنار انسان قرار می­گیرد و به­این سبب، var معنی «کنار، سمت و سو» حاصل کرده و سپس، برای اشاره به تمامی فضای اطراف انسان که تحت مالکیت و نظارت اوست، به­کار رفته و به حرف اضافه بدل شده است. این تحولِ معنی محصول مجاز است که طی آن، نام اندام بدن مقولة مکان را مفهوم­سازی کرده و در اثر کاربرد فراوان به حرف اضافه بدل شده است. var در فارسی و گیلکی مجاورت مکانی و همراهی را بازنمایی می­کند؛ زیرا حضور کسی یا چیزی نزد دیگری و همنشینی آنها از منظر مکانی، به مفهوم همراهی آنهاست. مفهوم همراهی این حرف اضافه بدان سبب است که var در معنی اولیه، بر بخشی از اندام بدن انسان دلالت می­کند و نام اندام­های بدن در الگوی انتقال مفهومی، جزء مقولة شخص ـ شیء محسوب می­شوند. به­این­ترتیب، var در کارکرد حرف اضافه، نشانه­هایی از معنی اولیة خود را نشان می­دهد. در زبان گیلکی ǰa حرف اضافة مؤخری است که بر مفهوم خاستگاه دلالت دارد. از همنشینی و ادغام var / vir با ǰa / ǰe، حرف اضافة varǰa / virǰa پدید آمده که همان معنی «کنار، نزد و نزدیک» را دربردارد. سپس، با کاهش آوایی viǰa و biǰa حاصل شده است که هر دو همانند var، مفهوم مکان و همراهی را بازنمائی می­کنند. کاربرد مکرر viǰa و biǰa سبب شده است در برخی بافت­ها، مفهوم همراهی از میان برود و این دو حرف اضافه صرفاً بر مجاورت مکانی دلالت کنند.

manəstən در گیلکی حرف اضافه­ای است که برای بیان شباهت و همانندی به کار می­رود. این واژه بازماندة ریشة man به معنی «تصورکردن، پنداشتن» در زبان اوستایی­ است و با توسیع معنایی مفهوم «شباهت­داشتن» حاصل کرده است. در فارسی میانه mānistan و در متون کهن ادب فارسی «مانستن» به معنی «شباهت داشتن» به کار رفته است. manəstən در زبان گیلکی، به لحاظ ساختمان مصدر است و در ساخت گروه اسمی پس از حذف حرف اضافة دیگری، خود به حرف اضافه بدل شده است. این واژه در مرحلة میانی دستوری­شدگی است و بسته به بافت نحوی می­تواند مصدر یا حرف اضافه باشد. 



[1]. adposition

[2]. clitic

[3]. Rastorgueva et al

[4]. core meaning

[5]. Heine

[6]. Ewe

[7]. categorical metaphors

[8]. Heine and Kuteva

[9]. bleaching

[10]. polysemic

[11]. divergence / split

[12]. metonymy

[13]. metaphor

[14]. semantic broadening / generalization

[15]. object

[16]. space

[17]. morphosyntactic

[18]. decategoralization

[19]. reanalysis

[20]. persistance

[21]. coalescence / phonetic reduction

[22]. fusion

[23] . فرهنگ کوچکی که در آن مشکل­ترین کلمات فارسی میانه (پهلوی) را برای دبیران و کاتبان گرد آورده­اند. در این کتاب واژه­ها بر حسب موضوع طبقه­بندی شده­اند (تفضلی، 1376: 321ـ232).

[24]. Bybee

[25]. postposition

[26]. ǰa و صورت­های مختلف آن در زبان گیلکی بازماندة حرف اضافة hača / hačā در اوستایی و فارسی باستان (Bartholomae, 1961: 1746-1752; Kent, 1953: 212) و معادل «از» در زبان فارسی است. hača / hačā در اصل اسم به معنی «همراهی» از ریشة hak / hač به معنی «همراهی کردن» و کارکرد اولیة آن دلالت بر مفهوم همراهی بوده است. در زبان اوستایی و فارسی باستان، برای بیان مفاهیم خاستگاه، جدایی، سبب و عامل ساخت مجهول را بازنمائی کرده و پیش یا پس از اسم به­کار رفته است (Kent, 1953: 212; Bubenik, 2006:134). بدین­ترتیب، «از» در فارسی و ǰa در گیلکی خود حاصل دستوری­شدگی اسمی است که بر مفهوم همراهی دلالت داشته است (چنگیزی و عبدالکریمی، 1396: 26).

[27]. process

[28]. quality

[29]. long grade

ابوالقاسمی، محسن. (1387). دستور تاریخی زبان فارسی. چاپ هفتم. تهران: سمت.
ارانسکی، ای. م. (1379). مقدمة فقه­اللغة ایرانی. ترجمة کریم کشاورز. تهران: پیام.
ارانسکی، یوسیف م. (1386). زبانهای ایرانی. ترجمة علی­اشراف صادقی. تهران: سخن.
استاجی، اعظم. (1386). «پیدایش نام حروف اضافه از نام اندامهای بدن». دستور. 3/ 3: 40ـ 51.
انوری، حسن. (1381). فرهنگ سخن. 8 جلد. چاپ اول. تهران: سخن.  
پاینده لنگرودی، محمود. (1375). فرهنگ گیل و دیلم (فارسی به گیلکی). تهران: امیرکبیر [1364].
تفضلی، احمد. (1376). تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام. به کوشش ژاله آموزگار. تهران: سخن.
چنگیزی، احسان و سپیده عبدالکریمی. (1396). «روند دستوری­شدگی حرف اضافة از در زبان فارسی». پژوهش­های زبانی. 8/2: 21ـ38.
دهخدا، علی­اکبر. (1377). لغتنامه تهران: دانشگاه تهران.
ژینیو، فیلیپ. (1382). اردایراف­نامه (متن پهلوی، حرف­نویسی، ترجمة متن پهلوی، واژه­نامه). ترجمه و تحقیق: ژاله آموزگار. چاپ دوم. تهران: انتشارات معین و انجمن ایرانشناسی فرانسه.
ستوده، منوچهر. (1332 [1354]) الف. «ترانه­های گیلان (2)». ایران­زمین. تهران: رشدیه. 271ـ286.
ـــــــــــــ . (1332 [1354]) ب. «مثلهای گیلکی». ایران­زمین. تهران: رشدیه. 363ـ374.
عبدلی، علی. (1363). ترانه­های شمال (سرودهایی از شاعران بی­نام و نشان گیلان و مازندران). تهران: ققنوس.
لکوک، پیر. (1383). «گویش­های حاشیة دریای خزر و گویش­های شمال غرب ایران». راهنمای زبانهای ایرانی. ترجمة حسن رضایی باغ­بیدی و دیگران. جلد دوم. تهران: ققنوس. 489ـ 551.
ماهوتیان، شهرزاد. (13). دستور زبان فارسی از دیدگاه رده­شناسی. ترجمة مهدی سمائی. چاپ پنجم. تهران: مرکز.
مرعشی، احمد. (1355). فرهنگ لغت و اصطلاحات و ضرب­المثلهای گیلکی. تهران: مرکز مردم­شناسی ایران، وزارت فرهنگ و هنر.
مرعشی، احمد. (1363). واژه­نامة گویش گیلکی به انضمام اصطلاحات و ضرب­المثلهای گیلکی. رشت: طاعتی. 
منشی، ابوالمعالی نصراله. (1388). ترجمة کلیله و دمنه. تصحیح و توضیح مجتبی مینوی طهرانی. چاپ 33. تهران: امیرکبیر. 
نجفی، ابوالحسن. (1378). فرهنگ فارسی عامیانه. جلد دوم. تهران: سخن.
نغزگوی­کهن، مهرداد و محمد راسخ­مهند (1391). «دستوری­شدگی و بسط استعاری». پژوهش­های زبانی. 3/1: 117ـ 134.
نوزاد، فریدون. (1381). گیله­گب (فرهنگ گیلکی ـ فارسی). گیلان: دانشگاه گیلان.
Bartholomae, C. (1961). Altiranisches Wörterbuch. Berlin: W. De Gruyter.
Bubenik, V. 2006. “Case and Prepositions in Iranian”. In J. Hewson & V. Bubonic (eds.). From Case to Adposition: The Development of Configurational Syntax in Indo-European Languages. Amesterdam/ Philadelphia: John Benjamins Publishing Company. 131-158.
Bybee, J. (2003). “Mechanism of Change in Grammaticalization: the Role of Frequency”. In B. D. Joseph & R. D. Janda (eds.). The Handbook of Historical Linguistics. Blackwell Publishing. 602-623.
Bybee, J., (2015). Language Change. Cambridge: University Press.
Heine, B., U. Claudi & F. Hűnnemeyer. (1991). From Cognition to
Grammar-Evidence from African Language. In E. C. Traugott and C. Heine (eds.). Approaches to grammaticalization. Vol. 1. Amsterdam and Philadelphia: John Benjamins publishing company. 149-187.
Heine, B. (2003). “Grammaticalization”. In B.D. Joseph & R.D. Janda (eds.). The Handbook of Historical Linguistics. Blackwell Publishing. 575-601.
Heine, B. & T. Kuteva. (2004). World Lexicon of Grammaticalization. Cambridge: University Press.
Hopper, P.J. (1991). “On Some Principle of Grammaticalization”. In E. C. Traugott and C. Heine (eds.). Approaches to grammaticalization. Vol. 1. Amsterdam and Philadelphia: John Benjamins publishing company. 17-35.
Hopper, P.J. & E.C. Traugott. (2003). Grammaticalization. Cambridge: University Press.
Kent. R. 1953. Old Persian: Grammar, Texts, Lexicon. New Haven, Connecticut: American Oriental Society.
MacKenzie, D. N. (1971). A Concise Pahlavi Dictionary. Oxford: University Press.
Rastorgueva, V.S. & A. A. Kerimova, A. K. Mamedzade, L. A. Pireiko, D. I. Edel’man. (2012). The Gilaki Language. Uppsala: University Press.
Sundermann, W., (1973). Mittelpersiche und Parabeltexte der Manichäer. Berlin: Akademia-Verlag.
Svorou, S. (1994). The grammar of space. Amesterdam: John Benjamins.
Traugott, E. C. & E. Kőnig. (1991). “The Semantics-Pragmatics of Grammaticalization Revisited”. In E. C. Traugott and C. Heine (eds.). Approaches to grammaticalization. Vol. 1. Amsterdam and Philadelphia: John Benjamins publishing company. 189-218.
Utas, B. & Ch. Toll (1988). Farhang ī Pahlavīk (Edited with Translation, Transcription and Commentary from the Posthumous Papers of Henrik Samuel Nyberg). Wiesbaden: Otto Harrassowitz.
Williams, A. V. (1990). The Pahlavi Rivāyat Accompanying the Dādestān Ī Dēnīg. Part I. København: Kommissionær Munksgaard.